هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ یکشنبه ۳ آذر ۱۳۹۲
#31
سلام!
-----------------------------------------------------------------------
دفتر کاراگاهان

سه کاراگاه معروف روی میزی خم شده بودن. دفتر کاراگاهان دفتر بزرگی بود. دیواره های ان با عکس خلاف کاران و تبهکاران بسیاری پوشیده شده بود. پشت میز هم نقشه جهان به دیوار چسبیده بود که نقاط رنگارنگ زیادی داشت. در یک کلمه : همان فضاسازی رولینگ!
با این تفاوت که به جای عکس فاج، عکسی که در ان هاله ای دودی بود، بر دیوار قرار داشت.
- مطمئنی هلگا؟
- به جان کیک های کشمشیم!
- اگه اطلاعاتت غلط باشه چی؟
- ماموریت به مشکل بر میخوره.
- نه بابا؟
رون با حالتی تمسخر امیز این رو به الستور گفت و به بدنش کش و قوس داد.
- حرکت میکنیم.

تو ماشین دزد! خب چی؟ تو جاروی دزد.


هوای بیرون دفتر نشون میاد نیمه شبه و دزد نیمه شب داره نقاشی نقشه میکشه و با خودش حرف میزنه!
- خب از در که رفتم تو فقط باید رد مواد سفید رو بگیرم بعدش میرسم به "چیز"ها! چه اسون. سپس ماسکش رو رو صورتش کشید و از جارو پیاده شد...

ویـــــــــژ! پـــــخ!

از روی زمین بلند شد و کمرش را مالید و راهش را به سمت خونه ی وزیر کج کرد.

خیابانی تنگ! خیابان تنگ؟ کوچه ی تنگ!

پــــــاق!

مودی و رون در کوچه ی تاریک ظاهر میشن. الستور در حال چشچرانی( ) میگه:
- اگه بخواد از خونه ی وزیر دزدی کنه که مشکلی نیست. اونجا هم تسترال داره هم کاراگاه.
رون قدم زنان به جلو راه میوفتد و هم زمان یقیه ی شنلش رو بالا میزنه:
- کاراگاهای اونجا مث خود وزیر چیز کشن!
-

دم در خونه ی وزیر

دزد پاورچین پاور چین به سمت خونه ی مورفین گانت میرفت. در همان حال بسته ی سفیدی از جیبش در اورد و به سمت نگهبانان پرت کرد.
- اون چی بود؟
- مواد!
- مواد؟ drool:

دقایقی بعد

دزد که از خواب بودن نگهبانان اطمینان یافت به سمت درب راه افتاد.
- اکسپلیارموس!
دزد از جا میپرد و بر میگرده و با قیافه ی رون و الستور مواجه میشه.
- من چوبدستی ندارم!
رون شکه شد و گفت:
- بدون چوبدستی اومدی دزدی؟
الستور که موقعیت را مناسب دید چنگ زد و نقاب دزد را برداشت.
- لودو بگمن؟...ام... به نام قانون تو را دستگیر میکنم.
- اشتباه نکن الستور. من اونو خلع سلاح کردم.
- اون که چوبدستی نداشت.
- به هر حال. من لودو رو دستگیر کردم.
لودو بگمن همان طور که در حیاط ایستاده بود و مشغول دیدن مشاجره ی رون و مودی بود فکری به ذهنش خطور کرد.
- اقایون کاراگاه! من یک پیشنهاد دارم!
-
شما چوبدستی هاتون رو میدید به من و من اونارو پرتاب میکنم بالا. هر چوبدستی ای که به صاحبش بر گشت اون منو دستگیر کرده.
الستور به فکر فرو رفت و بعد از لحظاتی گفت:
- قبوله!
- عه؟ چیو قبوله؟ پس هوشیاری مداوم چی؟
و پس از لحظاتی دهان رون از خون پر شد!
الستور پیش رفت و دو چوبدستی را به لودو داد...
- خب. بفرمایین استوپفای میل کنید!
و راهش را کج کرد و به راهش به سمت خانه ی مورفین به راه افتاد!

تیتر روزنامه ی پیام امروز


موادی اغشته به اثر انگشت وزیر کشف شد!

---------------------------------------------------------------------------
اللهم صل علی محمد و ال محمد!


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ سه شنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۲
#32
با سلام
متاسفانه این هفته سر من خیلی شلوغ بود. تازه دیروز تونستم به زور قسمتی از دوئل رو بنویسم. امروز اگه خودمو بکشم هم نمیتونم پست دوئل رو بزنم. خواهش دارم(!) برای این که دوئل جذاب بشه شما یک روز به من وقت بدید. اگه یک روز هم وقت نمیدید تا ساعت هشت شب چهارشنبه وقت بدید.
با تشکر


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۲
#33
والسلام!
شما سوژه رو بديد به علاوه دوهفته وقت! همه چي حل ميشه!


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۱:۵۷ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۲
#34
من ميگم بعد از دهه ي اول محرم باشه. با توجه به اينكه عاشورا جمعه هست جمعه ي بعد از عاشورا باشه.
تو چي ميگي مودك من؟


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۲
#35
پدر روشنایی!

اینم ماموریت. لطفا نقد کنید.

ممنون.


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۲
#36
رزرو!
خب من ميخوام با الستور دوئل كنم ولي نه الان! فعلا اعلام امادگي كردم كسي ديگه هم اعلام امادگي نكنه!


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲
#37
چون تصویرش زیباست منم یه نمایشنامه میذارم!
-------------------------------------------------------------------------
هری نوشته ی روی بطری رو که چند لحظه پیش از کمد دامبلدور در اورده بود خواند:
اخرین خاطره ای که از سیریوس گرفتم.
هری بشدت دوست داشت تا اخرین چیزی رو که سیریوس به دامبلدور داده بود ببنید. ایا این خاطره هم مثل خاطرات سوروس بود؟ یا فقط شیطنت های سیریوس بود؟ تا چند لحظه دیگر جوابش را میگیرفت. محتوای درون بطری را درون قدح خالی کرد و بعد... .

در اتاقی قرار داشت. اتاقی با سقف کوتاه و فضای کوچک و بسته. نور اتاق از فانوسی تهیه میشد. رو به رویش چهار مرد جوان، که به نظر هفده ساله میرسیدند، قرار داشتند.

یکی از انان لاغر و قد بلند بود. پولیور طوسی رنگی بر تن داشت و موهای روشنش تا شانه اش میرسید. ریموس لوپین بسیار جوان و خوش چهره و سرحال. به نظر میرسید زمان زیادی تا بدر کامل داشت. بسیار زیبا بود مثل ماه کامل و درخشان. کسی که بهترین معلم او بود و مبارزه با دیوانه ساز ها را به او یاد داده بود. کسی که در نبرد بزرگ هاگوارتز کشته شده بود.

نفر دوم حال هری را بهم میزد. خپل و چاق روی یک صندلی نشسته بود و با سو ظن به کاغذ روی میز نگاه میکرد. پیتر پتی گرو.

هری بیش تر از این به اون خیانتکار نگاه نکرد. نفر بعدی مردی با سیمای زیبا و موهای مشکی لخت بود. بسیار جوان و زیبا بود به زیبایی قرمز گریفندوری. پدر خوانده اش: سیریوس بلک. اون به خاطر اشتباه بزرگ هری در وزارتخونه کشته شده بود.

مشغول طراحی چیزی بود. هری به ان توجه نداشت فقط به نفر بعدی نگاه میکرد. پدرش: جیمز پاتر.
با یک عینک گرد. مثل خود هری، موهایش هم اشفته بود. چوبدستی اش را میان انگشتانش میچرخاند. بسیار جوان و زیبا بود. به زیبایی یک گوزن درخشان.
پدری که به دست لرد ولدمورت کشته شده بود.

سیریوس با صدایی رسا و زیبا گفت:
- بالاخره تموم شد.
- به من این افتخار را میدید؟
ریموس چوبدستی اش را در اورد و به کاغذ ضربه زد:
- قسم میخورم کار بدی انجام دهم.
نوشته هایی بر روی صفحه ظاهر شد. جیمز با صدایی که شور و شعف در ان نهفته بود گفت: درسته...
- نه! نگاه کن... جلوی اسم ما نوشته: هری جیمز پاتر.
هر چهار نفر به جلویشان خیره شدند. دقیقا به چشمان هری. ناگهان قطره ای اشک بر چشم جیمز نشست.
- باید بریم هری!
پروفسور مک گونگال بازوی هری را گرفت و بالا کشید.

هری ساعتها روی کف دفتر دامبلدور مرده نشست و گریه کرد. همه انها به خاطر او مرده بودند. او صحنه خیره شدن انان را ذهنش مرور میکرد و گریه میکرد...


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: فن فیکشن: هویت گمشده
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۲
#38
بسیار زیبا بود ایلین.
بی صبرانه منتظر فصل دومم.


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۹:۵۰ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۲
#39
خانه ریدل

- اواداکداورا!
لرد سیاه که روی تختش نشسته بود و نجینی را نوازش میکرد، به کالبد بی جان یکی از مخالفانش نگاه کرد و گفت: نجینی، عصرونه...نجینی؟
- فســــو فــس!
لرد ناگهان از جایشان پرید و گفت:
- فـــــــــــــــــسو فــــــــــــــــس؟ فس فسکی؟
- فــــــــسو فــس!
تمام خوانندگان پست به حالت در امدند و لب به اعتراض گشودند. ناگهان نویسنده از جیبش یه مترجم در اورد.

فلش بک

- نجینی، عصرونه...نجینی؟
- نمیخوام! بدم میاد!

لرد ناگهان از جایشان پرید و گفت:

- نمیخوای؟ بدت میاد؟ میخوای یکی دیگه رو بدم بخوری؟

- نمیخوام! بدم میاد!
ناگهان لرد با حالت مخوفی رو به یارانش کرد و گفت:
- تمام شما موظفید مشکل نجینی را حل کنید.


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: پرسش همگانی در باره تخیل وجادو
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
#40
بابا جادو چیه؟ کشک چی؟ ماست چی؟ دوغ چی؟

بزارید یه کلاس اعتقادی بزارم.

روح ما قبل از این که در جسممون قرار بگیره و به این دنیا بیاد خیلی کارا میتونست بکنه. مثل همین اپارات تو هری پاتر منتها خیلی بی دردسر تر. هر نوع جادو که بگی میتونست انجام بده. البته فک نکنم اسم اونارو بشه گذاشت جادو. قدرت ما به حدی بود که کم کم داشتیم فکر می کردیم(اعوذ بالله) خدا هستیم. برای همین خداوند متعال مارا در این جسم ضعیف قرار داد تا یادمام باشد ما خیلی هم قدرتمند نیستیم و تسلیم قدرت بی پایان خداوند هستیم.

نمونه ای از جادو روح ما موقعی است که به صورت ناقص از کالبد بیرون میاد، یعنی خواب. خواب هایی که شما میبینی ممکنه وقایعی باشه که در همان حال داره اتفاق میوفته. مثلا من:
زمانی که کوچک بودم خواب دیدم توی یه ارتش اسیر شدم و انجا ادما رو میکشن.
وقتی بزرگ شدم فهمیدم اون ارتش و علامتاش بسیار شبیه علامت نازی هاست! و حتی کسی رو شبیه هیتلر دیدم! در حالی که به هیچ وجه من از ان ارتش در ان زمان خبر نداشتم!

پس این افراد که قطارو نگه میدارن و از این کارا میکنن چیه؟
مرتاض ها! اونها به خودشون سختی بسیاری میدن که روحشو یه جورایی قدرتشو پیدا میکنه و وابستگی اش به کالبد را ناقص میکنه. که این افراد گناه میکنند. در کل حرف من میشه فهمید:
"الساحرُ الکافر و السحرُ الکفر"
شما هم فکر این که ممکنه جادوگر باشی رو از ذهنت بیرون کن. مگر این که بخوای مرتاض شوی.

با تشکر.


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.