هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (ویلبرت.اسلینکرد)



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
#31
1- هدف و انگیزه تون از عضویت در محفل ققنوس؟!

هدف؟! انگیزه؟! بام؟! سقف؟! شیـــــــــــــــــب؟!
خب.. آدم برای برگشت به خونه ی خودش هم باید هدف و انگیزه داشته باشه؟ :))

2-
سیاهی دل مرگخوارا رو با چه چیزی تمیز و پاکیزه میکنین؟

پاکسان، به سلامت خانواده می اندیشد

3-
چند مورد از فواید ریش پروفسور دامبلدور رو نام ببرید!

آیا شما اینستاگرام نداری؟ :|
آیا پیج های فلان و فلان رو فالوو نکردی؟ :|
برو یه سری بزن، هر کی ریش داره ینی شاخه.
پروفم که زده رو دست همه، کلی شاخ و ایناست

4- خلاقیت سفیدتون رو به کار بندازین و سه تا لقب ناقابل برای ولدمورت اختراع کنین!

1. همون یارو که تو کتاب اول هاری پاتار و صخره ی جاویدان کننده ( همین جا، جا داره از ویدا اسلامیه تشکر کنم و بگم دمت گرم ) پسِ کله ی اون یارو پروفسوره بود.
2. همون که آخر هاری پاتار پارت دو اینا تیکه تیکه شد و به فلان رفت.

3. صاحب برترین لبخند سال!

5- به نظرتون بهترین راه نابودی و از صحنه روزگار خارج کردن سیاهی و تاریکی چیه؟

خدا پدر الکساندر گراهام ... نه چیزه ینی ادیسون رو بیامرزه که برق رو اختراع کرد. بعد اومد لامپ صد وات ساخت، دویست وات، سیصد و الی آخره. بعد هم اومد مهتابی ساخت. بعدم رشته ای کم مصرف و اینا. کلی مفید واقع شد :دی
با زدن یه دکمه میشه تاریکی رو از بین برد. خیلیم عالی :دی

6- با چه روشی ولدمورت رو به عشق دعوت میکنین؟

با روش مخصوص سر آشپز
دِ لامصب انتظار داری روش مخصوص سرآشپز رو هم بگم.
نمیشه که :| مخصوصه :|

7- اسم رمز ورود به دفتر پروفسور دامبلدور؟

عشق فقط یک کلام، تارگتامون والسلام!

ویلبرت پسرم!

درباره تو گفته اند کارآگاه گم گشته باز آید به گریمولد غم مخور. بیا تو پسرم.

تایید شد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۶ ۲۲:۵۱:۵۶



پاسخ به: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
#32

***
ما این عشق رو توی این خونه نگه می داریم
این خاطره ها رو مال خودمون می کنیم
جایی که چشم هامون هیچوقت بسته نمیشه
قلب هامون هیچ وقت شکسته نمیشه
و جایی که زمان نگه داشته میشه..
***



میدونین..
عشق. این احساس نفرت انگیزِ خوش آیند بعضی وقت ها درد داره. الآن که بیشتر فکر میکنم به " بعضی وقت ها " ختم نمیشه. همیشه درد داشته. همیشه سخت بود تا باور کنیم که عشق میتونه چقدر به ماها آسیب بزنه.
میدونین..
عشق مثل یه بازی میمونه. بازی با خاطرات. بازی با همه چی که شب هات باهاش روز میشه و روز هات باهاش تاریک میشه و خاموش. عشق از اون چیزاییه که آدم باهاش کنار میاد. کنار میاد. کنار میاد.. اما مشکل اینه که آدم نمیدونه که یه روزی باید از همون کنار، دقیقاً از همون بغل همه چی رو بذاره و بره.

خونه ی گریمولد

- قرار نیست کسی بیاد بشینه سر سفره؟

مالی ویزلی این جمله را آنقدر بلند ادا کرد که اگر از من بپرسید، فرد و جرج از مغازه ی خودشان در دیاگون نیز صدای مالی را شنیدند.
خانه ی گریمولد مثل همیشه بود. جیمز با یویوی صورتی رنگ خودش سر به سر تابلوی میس بلک می گذاشت. بانوی درون تابلو هم کم نمی آورد و ناسزا های جدیدی را به جیمز و بقیه افرادی که درون راهرو بودند یاد میداد. کمی بالاتر رکسان دست آورد های جدید خود را روی ویکی اجرا میکرد. البته ویکی از ماجرا باخبر نبود و فکر میکرد کیک هایی که رکسان به او تعارف میکنند کیک هستند. در صورتی که این کیک، کیک نیست و خب.. دعا برای شادی روح همه ی درگذشتگان راه محفل کار هر محفلی اصیلی است.
بالا تر که برویم ویولت بودلری را مشاهده میکنیم که روبان آبی رنگی را به موهایش می بنند، رو به روی آینه ایستاده و خودشیفته وار جملاتش را تکرار میکند:
- من پادشاه تموم پشت بومای دنیام. من بی نظیرم!

کلاوس هم روی تعداد زیادی کتاب دراز کشیده و به کتاب ها را تند تند ورق میزند. بچه ها میگویند که آزمون پی اچ دی مشنگی دارد. من که در جریان نیستم اما باز هم بچه ها میگویند که آزمون سختی ـست و اگر قبول شود قول داده همه را کلپچی سر میدون مهمان کند. برایش آرزوی موفقیت کنید تا هم او موفق شود و هم ما یه کلپچی بزنیم بر بدن.

بالاتر که برویم میرسیم به پشت بوم. جایی که من نشستم. جایی که من منتظرم. دقیقاً همون جاییه که داشتم حرفای اون بالا رو میزدم.
میدونین..
من عاشق اینجام. من عاشق این آدمام. من حتی عاشقِ تابلوی خانوم بلک یا حتی کریچری ام که توی کمد قایم شده و کسی ازش خبری نداره. عاشق صدای مالی ویزلی ام - هر چند که دست پختش.. ام.. همون - من عاشق ساکت بودنای کلاوسم. حتی عاشقِ موهای دمِ یوآن آبرکرومبی که همه جا ریخته هم هستم. عاشق جیغ های جیمز، رنگ موهای تدی، عاشق شکاک بودن مودی ـَم. من عاشق پروفسور دامبلدوری ام که با تموم مشکلاش میاد و شام رو با ما میخوره تا امیدمون رو از دست ندیم.

میدونین..
محفل خونه ی منه. من همیشه عاشق خونه ـم بودم و هستم.
مگه میشه آدم خونه ی خودش رو یادش بره؟

***
و جایی که زمان نگه داشته میشه
میتونی خونه ـت رو تو قلبت نگه داری
تا موقعی که دوباره برگردم منو پیش خودت نگه داری
اینجوری هیچوقت تنها نمیمونم
اینجوری هیچ وقت تنها نمیمونیم..

***




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵
#33
با سلام.

با توجه به مشکلات اخیر سایت و غیره و غیره تصمیم بر آن گرفتم که تاریخ پرسش سوال رو تا روز جمعه به تاریخ 28 خرداد ماه سال جاری تمدید کنیم.
باشد که سوالای خودتون رو بپرسین.
مرسی اه :دی




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ جمعه ۱۴ خرداد ۱۳۹۵
#34
خب خب خب..

میتونیم ببینیم که این مصاحبه هم مورد قبول ـتون واقع شده ( اونایی هم که نشده کنار بیان باش :دی )
با تشکر از ویولت بودلر عزیز که قبول کردن و مصاحبه کردن با همه ی مشکلاتی که سر راه ـشون بود.

و اما..
مهمون بعدی..
نزدیک شدن به انتخابات وزارت سحر و جادو..
بررسی وضعیت جامعه ی جادوگری در سالی که گذشت..
همه و همه
در
مصاحبه ی بعدی با:

آرسینوس جیــــــــــــــــــــگِر


تا روزِ یک شنبه، 23 ـُم خرداد ماه وقت دارین تا سوالات خودتون رو بپرسین.
هر سوالی، هر موضوعی.. این شما و این قلم پر :))

+ آرسی میتونی بعداً به خاطر کسره ی جیگر ازم تشکر کنی :))


ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۱۴ ۲۱:۱۱:۵۲



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱:۱۶ پنجشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۵
#35
نقل قول:

ادی کارمایکل نوشته:
سلام

من اینجام به خاطر مشکلی که چون به خاطر منه و کس دیگه ای نداره، یحتمل بی اهمیته. اصن اهمیتی نداره، نه؟

حدود چند ماهه بعضی وقتا موقع ارسال پست به مشکل بر می خورم. چطور؟ پست رو ارسال می کنم و ارور می ده که زمان ارسال شما فلان و بیسار و از این جور چیزا. بعد دوباره می فرستم (چون تا جایی که می دونم یه بارش نرماله) و بازم همینطوره. و اگه بیست بار هم امتحان کنم، بازم همینطوریه. به مدیریت گفتم، گفتن خب فقط مشکل توئه. لاگین و لاگ اوت کن حل می شه.

خب باشه. یه بار لاگین و لاگ اوت می کنم. می خواین بدونین بعدش چی می شه؟
نقل قول:
پست رو ارسال می کنم و ارور می ده که زمان ارسال شما فلان و بیسار و از این جور چیزا. بعد دوباره می فرستم (چون تا جایی که می دونم یه بارش نرماله) و بازم همینطوره. و اگه بیست بار هم امتحان کنم، بازم همینطوریه.


باید دو سه بار لاگین و لاگ اوت کنم معمولن تا درست شه. و خب بازم اهمیتی نداره انگار، ینی خب فقط منم که این مشکل رو دارم دیگه، نه؟ چندان مهم نیس. هر وقت از بیست نفر نوزده نفر این مشکل رو داشتن مهم می شه شاید.


چرا عصبانیم؟ چون پست دوئلم به خاطر یه همچین قضیه ای دیر ارسال شده. حالا کاری نداریم که باختم، به جهنم که باختم. کی اهمیت می ده؟ دوئل قبلیمم باختم. منتها تا کی باید همین بساط باشه؟ دوئل نه، یه کار مهم تر وسط باشه، اونوقت چی؟


+می گم یه چیزی. می خواین چون فقط مشکل مال منه، گورمو گم کنم برم اصلن؟ کسی می شنوه صدای منو؟ الو؟ آها مشکل مال منه فقط؟


فقط خواستم یاد آور این قضیه بشم که این دوست ـمون با وجود هر حاشیه ای هم که بوده، یه کاربر محسوب می شده. و هر کاربری حق اینو داره که حرف بزنه و مشکلات خودشو بگه و مدیران هم موظف هستند تا جواب مناسبشو بدن.
اینکه اینجا شاهد فرق گذاشتن بین اعضا هستیم چیز جالب و قشنگی به نظر نمیاد. اینکه توی پرس و جو هایی که انجام شد هم همون جواب لاگ این و لاگ اوت داده شده ولی اینجا وقتی عمه مارچ دقیقاً همین مشکل رو بیان میکنه جواب های متعددی رو شاهدیم.
خلاصه که بین اعضا فرق نذارین. قرار نیست ماها نسبت به اعضا دید هایی که داریم رو در ملاءعام بیان کنیم. میتونیم دید خودمونو برای خودمون نگه داریم و بذاریم بقیه با معیار های خودشون قضاوت کنن.
نه قصد توهین داشتم و نه هیچ چیز دیگه ای. خواستم فقط نکته ای رو که بولد شده بود برام توی این چند تا پست بگم. خلاصه اینکه مدیریت بیاد و جواب درست رو به همه بده و فرق نذاره.. مرسی، اه! :))
+ این پسته هم جواب اینا نمیخواد! با تشکر از عمه مارچ که حضور یافتن تو پستم و اینا :دی




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
#36
به نام ریتا، چه یادشو گرامی بداریم و اینا..!


خب..
این شما و این سوالای:

« ویولت بودلر »


منتظر جواب هاشون هستیم!

چِشین!
ویلی

پیوست:


zip ویولت (2).zip اندازه: 10.66 KB; تعداد دانلود: 36




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۴
#37
« از طرف راه ندیده ها، سرزمینی به اسم کشف!
توان پذیرش یه صدا، حتی مخالف عقیده ها
از طرف شکاف لایه ها، اوج حضورم!
توی عمق عبورت.. توی لمس پدیده هاست! »


« ...
مرگ »


***


گاهی وقت ها، آدم ها نیاز دارند خودشان را نگاه کنند. رفتار هایشان را. اعمال ـشان را و گند هایی که میزنند و فکر میکنند هیچ کاری نکرده اند. بعضی وقت ها، بعضی آدم ها نیاز دارند خودشان را در آیینه ببینند. از خودشان متنفر شوند.
اما من، آیینه ای ندارم! بنابراین، باید از نو، خودم را بسازم، یک جایی میان کارکتر های عجیب و غریب! خودم را بسازم، از خودم متنفر شوم و بعد.. عوض شوم! البته بالعکس این قضیه هم صدق میکند. خودت را میبینی و فکر میکنی، این واقعی ترین تصور از تصویری است که دیگران از تو می بینند! پس عوض نمیشوی. می دانی، به قول یک دوستی، دارم روی زندگی ام قمار میکنم. آدم بدشانسی ام. در زمان و مکان نامناسب قرار دارم و به صورتِ عجیب و تمسخر آمیزی فکر میکنم که هنوزم میتوانم در این قمار، پیروز باشم! تصمیم گرفتم ریسک کنم. ریسک روی زندگی، راه رفتن روی لبه ی تیغ!

خب، شروع میکنیم! ویلبرت اسلینکرد.. هووم! شانزده - هفده ساله است! دوره ی خوبی از زندگی ـست.. مگر نه؟
ولی خب، برای ویلبرت خوب نبود. برای " من " خوب نبود. آخرین لحظات نوجوانی و جوانی ام را دارم با کلنجار رفتن با تمام مشغله های زندگی ام سپری میکنم. جای آن همه نوجوانِ هم دوره ام که خودشان را با چیز های دیگر درگیر میکنند، من اینگونه خودم را خراب میکنم و میسازم و خراب میکنم و این داستان را انقدر ادامه میدم که از خراب کردن خودم خسته شوم.
ظاهرِ خاصی ندارم. مانند بقیه هستم. نه موهایم خاص است. نه چشمانم رنگِ خاصی دارد که بقیه را جذب خود کند. نه طرز لباس پوشیدنِ خاصی دارم. هیچی ندارم. کاملاً معمولی ام. یک کوله از دار دنیا دارم که همه جا همراهم است. درونش دفترچه خاطرات و اسپریِ لعنتی و آن کلکسیونِ سه تایی یویوهایم را نگه داری میکنم. یک مکعبِ روبیک سه در سه هم هست که وقت بیکاری درستش میکنم. اولین چیزی بود که با علاقه یاد گرفتم خرابش کنم و دوباره بسازمَش! یک کتاب متغیر هم هست. چند وقت یک بار که کتاب را تمام میکنم، یک دانه جدید از قفسه ی کتاب های خوانده نشده ام بر میدارم و جایگزینش میکنم. علاقه ای به جادوکردن ندارم. البته وقتی علاقه پیدا میکنم که بشود با جادو، دنیا را تغییر داد. تا زمانی که با چوبدستی ام نتوانم دنیایی را تغییر دهم، از آن استفاده نمیکنم. چوب درخت گردو و ریسه ی قلب اژدها بود. البته تا جایی که یادم باشد.. .
ویلبرت.. هووم.. من، عاشقِ آشپزی ام. میدانید، آشپزی یعنی لذت بردن از اطرافت. دوست داشتنِ آن چیزی که میتوانی برای دو دقیقه از خوردنش لذت ببری!
از آشپزی بگذریم. " من " آدم حساسی ام. نمیدانم می شود درباره ی من فرقی بین حساس و احساس به جز آن " الف " اولش پیدا کرد یا نه. به هر حال، موجود حساسی ام. سریع می شکنم. سریع نابود می شوم. سریع ناراحت می شوم! تلنگر میخواهم تا خیس شود گونه هایم. حالا دیگر دست شماست آن تلنگرتان، تشر باشد یا آنکه سرِ خوشحالیِ وصف نشدنی ای تنها بغض کنم و جیرینگ، بغضم بشکند!
من سریع خودم را گم میکنم. اگر اشتباهی بکنم، گم می شوم. حالا بیایند زمین و زمان را به هم بدوزند که این اشتباهت زیاد مهم نیست و.. . در واقع اصلاً مهم نیست! ولی برای من مهم است. من خرد می شوم وقتی برداشت های اشتباهی از کار هایم و حرف هایم میبینم. من خیلی سریع دلم می شکند.
از دارِ دنیا، دوست های کمی دارم. خیلی کم. کم تر از تعداد انگشتان یک دست. صبر کنید.. به تعداد بند های یک انگشت دست می شوند دوست هایم. میدانید، همیشه کمیت مهم نیست، کیفیت خیلی خیلی مهم تر است. خوشحالم که دوستانی دارم که کمیت ها را فدای ـشان میکنم!
جا انداختم این بخش مهم را.. من درس خواندن را دوست دارم. علاقه دارم یاد بگیرم، علاقه دارم قضایا را هضم کنم، توضیح بدهم و ثبت ـشان کنم. شاید مهم دلیلِ ریونکلاوی بودنم همین باشد. کی ریونکلاویِ.. مثل همیشه.. گوشه گیر!
میگویند اهمیت میدهم به همه چی. معترضم به آنچه پیش می آید.. نه برای خودم.. برای اطرافیانم! من اهمیت میدهم. درست است. اهمیت میدهم چون حس میکنم اتفاقات برای این اتفاق می افتند که به آن ها اهمیت بدهی. اینکه چقدر اهمیت میدهی مهم است.
من آدمی هستم که شکست زیاد خورده، زیاد زخمی شده، جسمَش به اندازه ی کافی ضعیف است و روحش نیز آنقدری آشوب است که به ثبات نرسیده. ولی همه، در حال خوب شدن هستند. دارند کمکم میکنند تا درست شوم، ثابت شوم. دارند کمک میکنند که خوب شوم!
نمیدانم هنوز هم چیزی هست که بشود نوشت یا نه. اگر بتوانم، ادامه میدهم، اگر هم نباشد.. باز هم ادامه میدهم. من قول دادم ادامه دهم!

***


« حقیقت شکست بود..
خم شدن تو زندگی.
در زندان ندیدن رو روی دیدنت وا کردن!
پای برگه ی حقیقت رو
که شکست بود و بس..
با دست پر از بوی پارگی زنجیرت
امضا کردم!
»


« ایضاً
باز هم ایضاً »


انجام شد.


ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۷ ۱۴:۵۱:۴۰
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۷ ۱۴:۵۵:۵۷



پاسخ به: بهترین نویسنده در بحث های هری پاتری
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۴
#38
با تقدیر از تام ریدل عزیز ولی خب، منم با اورلا موافقم و رای خودمو به خاطر فعالیت حتی قبل از ورود به ایفا و بعد از ورود به ایفا میدم به:

گابریل دلاکور عزیز




پاسخ به: بهترین نویسنده سال در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۴
#39
بهترین نویسنده ی سال..

خب باید اشاره کنم که یکم بین بچه ها انتخاب سخته ولی رای من ویولت بودلره!
درسته که اون اوایل نبود، ولی این اواخر فعالیتش جوری بود که به نظرم اون خلا رو پر میکنه و اصلاً فکرشو هم نمیتونی بکنی که این یارو نبوده!
رای من، ویولت بدولر!




پاسخ به: بهترین تازه وارد سال
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۴
#40
میرم سراغِ اصل مطلب!

ریگولوس بلک!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.