هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۸:۵۰ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
#31
لطفا جایگزین بشه!

نام کامل:باری ادوارد رایان

گروه:هافلپاف

ویژگی های اخلاقی و ظاهری:شوخ طبع، ,سختکوش، با موی بلوند, قد بلند و لاغر و سریع

چوبدستی:مغز موی اژدها و جنس چوب درخت انگور

جارو:آسمان ابری 2000,اوج گیری تا حداکثر 250 متر,سرعت حداکثر 300 کیلومتر بر ساعت

شغل:دروازه بان کوییدیچ

شخصیت:سیاه

معرفی کوتاه:باری رایان بازیکن کوییدیچ تیم ملی ایرلند است.او هم اکنون در تیم کلاغ زاغی مونتروز در پست دروازه بان بازی میکند.باری رایان 7 سال در مدرسه هاگوارتز درس خواند و باعث شد تیم کوییدیچ هافلپاف 2 بار به مقام قهرمانی در سال های 1984 و 1985 برسد.بلافاصله بعد از فارغ التحصیلی به عضویت تیم ایرلندی دسته یک خفاش های تیزبین درآمد.


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۰:۳۲ شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۳
#32
خزپوش هافلپاف

تکلیف:اموال بلک را غارت کنید.هوووووو!

یک طنزوجد ابداعی خدمت پروف!بدون اسمایل!

باری با عصبانیت به کارگر چاق نگاه کرد و داد کشید:
-اوهوی مردک تسترال زاده بوقی...اون سماور رو کجا میبری؟صد بار نگفتم فقط چیزای با ارزش رو بیارید؟صدوپنج بار نگفتم ابزار مشنگی نیارید؟ جوری کروشیو میزنمتون که برید بچسبید به عمیق ترین چاه مرلینگاه!

مرد چاق دوباره با کلی مشقت و بدبختی، درحالیکه زیر نور سوزان خورشید عرق می ریخت،قبل از اینکه دوباره سماورِ چند صد کیلویی را به روش مشنگ ها به داخل خانه ببرد، یکبار دیگر به باری نگاه کرد که در سایه ی درختی، روی قالیچه پرنده ای که به طرز مشکوکی کش رفته بود، نشسته و برتی بات یخی میخورد و هر از چندگاهی به افرادی کروشیو میزد.
تقریبا نیمی از اموال خانه گریموالد، بیرون از خانه بود.تنها ترس باری این بود که الادورا بلک ناگهان ظاهر نشود.همه شما می دانید که اگر الا از همچین جسارتی خبردار میشد چه اتفاق بدی روی میداد...
نه!برج های تجارت جهانی نابود نمیشد.یک دوئل هیجان انگیز هم بین دو مرگخوار که یکیشان ارشد دیگری بود اتفاق نمی افتاد...تنها چیزی که اتفاق می افتاد این بود که باری باید یک هفته سروته از در مطبخ هافلپاف آویزان میشد!

یک مرد که برعکس مرد قبلی کاملا لاغر بود و بیشتر به خلال دندانی جهش یافته شبیه بود، چندین کیسه کوچک که جیرینگ جیرینگ صدا میدادند را از خانه بیرون آورد.قیافه اش چیزی شبیه میمونی با دندان های تیز و کانگورو بود.

مرد، کیسه ها را روی زمینی که شبیه سفره هفتاد سین بزرگی شده بود، گذاشت و خرخر کرد:
-قربووان! ایییننم آخرین چی یز بییییااا ارزیش خووانه خواانواوودگی بلک!

باری چوبدستیش را به طرف مرد نشانه گرفت و گفت:
-کروشیو.هیچی از حرفات نفهمیدم.یکی بیاد حرفای این بوقی رو ترجمه کنه.

مردی که به نظر برادر دوقلوی مرد لاغر عجیب بود-با همان توصیفات ظاهری ولی بدون دندان های تیز!-از خانه بیرون آمد و گفت:
-میگه که قربان اینم آخرین چیز باارزش خانه خانوادگی بلک!

باری سرش را خاراند و گوش هایش را تکان داد.برای لحظه ای صدای داد و فریاد شنید اما احتمالا فقط بازتاب صدای فیلمی بود که دیشب دیده بود.گفت:
-خوبه.جمع کنین برید.سریــــع!اینم چوبدستیاتون...

و چند چوبدستی از جیب ردایش بیرون آورد و به طرف کارگر ها پرتاب کرد.سپس سریعا از قالیچه پایین پرید و کش و قوسی به کمرش داد.سرش را خاراند و گوش هایش را تیز کرد.امیدوار بود که مثل دفعه قبل این هم یک بازتاب باشد!
دانه های برتی بات یخی را روی زمین ریخت و از فرمت مرگخوار رئیس بیرون آمد و شد همان باری رایان کلاس اولی...

-قربان این کیه؟

اما صدای مردچاق که به تازگی از خانه بیرون آمده بود به گوش باری نرسید یا اگر هم رسید، باری هیچ صبری نکرد.او اولین کسی بود که صدای خطر را شناخته و فرار کرده بود.
به محض اینکه باری در پیچ خیابانی ناپدید شد، الای خشمگین درحالیکه تبرش را در هوا می چرخاند سر رسید و داد زد:
-کی دســــــتور این کـــــار رو داده؟با همـــــــــین تبر ســـرشــــو از تنش جدا میکنــــم!




خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
#33
-نام؟
-جک...
-فامیل؟
-نمیدونم قربان...آشا نگفت.

آشا قیافه مظلومی به خودش گرفت و گفت:
-من؟

لودو دوباره به جک نگاه کرد و جلسه رو ادامه داد:
-محل زندگی؟
-رخت شو خونه!
-نام پدر؟
-لوک...
-لقب پدر؟
-خوش شانس!
-توانایی کروشیو زدن؟
-دارم...
-توانایی آوادا زدن؟
-دارم...
-چک شد!

لودو به بقیه مرگخواران در جمع نگاهی انداخت و اشاره کرد که دوتن از آنان دو طرف صندلی ای که جک را رویش بسته بودند بگیرند و ببرند چند متر عقب تر پیش لوبیا و جو!

لودو چانه اش را خاراند و چند قدم عقب رفت.در سکوت و تاریکی محض سیاه چال محال بود کسی به سیاهپوشی مرگخواران را ببینید اما شما که آنهارا نمی بینید...آنهارا می خوانید
آیلین با بدگمانی گفت:
-پاکن همشون؟

لودو کلاهش را مرتب کرد و گفت:
-پاک پاکن.بالاخره از خانواده رز ـــن دیگه!

و به رز نگاه کرد که کمی در هوای تاریک دچار جنون فتوسنتزی شده بود و مدام سکسکه میکرد سپس ادامه داد:
-لوبیا و جو رو ببرید تو گلخونه بکارید تا میوه بدن...این یارو رو هم ببرید تا رخت هاتونو بشوره و بعدش هم...

-خواب ببینی باو! به من میگن ر...
-سی لنسیو...

لوبیا، جو را ساکت کرد و با یه لبخند حجیم گفت:
-ادامه بدید...

و لودو ادامه داد:
- ببریدش غصال خونه تا فوتی های جدید رو بشوره!

جک کمی خودش را روی صندلیش جابجا کرد و تکانی به طناب های دورش انداخت و صرفا جهت وقت کشی گفت:
-مطمئنی میگن غثال خونه؟
لودو به جک خیره شد و گفت:
-قصال خونه!
-شاید بگن قسال خونه!
لودو تکانی به خودش داد و پرسید:
-غسال خونه؟
-نه...قصال خونه!
-ساکت.غصال خونه!هرچی من بگم!

جک با دیدن چماق در دست گراوپ که به تازگی از جیب لودو بیرون اومده بود ساکت شد و گفت:
-چشم...غصال خونه...بعدش بریم غصال خونه!

ادامه دارد...


ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۱ ۱۳:۳۵:۵۷
ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۱ ۱۳:۴۰:۲۰

خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
#34
خلاصه:

رز ویزلی در حال جست و خیز در گورستان ریدل هاست که پاش داخل یکی از قبر ها فرو می ره.مرده ای که داخل قبر خوابیده بود (قاسم ریدل) پای رز رو می گیره و می گه سالها پیش یک نات از مورفین قرض کرده و الان داره عذاب می کشه.از لرد و مرگخوارا می خواد بدهیشو به مورفین پرداخت کنن و ازش رسید بگیرن و رسید رو بیارن بذارن تو قبرشوگرنه رز خورده می شه.
مرگخوارا مورفین رو پیدا می کنن و یک نات بهش می دن.ولی مورفین قبول نمی کنه و سکه یک ناتی خودش رو می خواد.چون اون سکه در واقع یک کلاهه که سالها پیش به شکل سکه تغییر شکل داده شده.
مرگخوارا که مجبورن سکه مورفین رو پیدا کنن با تحقیق از قاسم ریدل می فهمن سکه احتمالا تو قبر پدر لرد سیاهه.وقتی می فهمن مادر لرد به جای پدر لرد در قبر پدر لرد هستن(!؟) تصمیم می گیرن قبر مادر لرد رو بشکافن ولی لرد اجازه نمیده.در همین حین لینی میگه که ممکنه سکه پیش خود مورفین باشه.مرگخوارا هم میرن خونه مورفین ولی وقتی می بینن خونه مورفین دارای دزدیاب و این حرفاست تو آمپاز می مونن!

__________________________________________________

اینجا بود که لینی برای اینکه بحث مغز شت و پت کن هم دستان مرگخوارش را تمام کند، یک آوادا به دستگاهی زد که روی زمین افتاده و ویبره می رفت.

-چرا آوادا زدی؟ :vay:
-بدبخت شدیم!
-بزنـــــــــــم دهنــــــــــت؟؟؟
-لاقل کروشیو میزدی!

-دِ ســـــــــــــاکــت!
و لینی از کوره در رفته چنتا طلسم اجیل مجیل به مرگخواران معترض زد.

-همین الان از طریق خبرفوری از نویسنده این رول مطلع شدم که مورفین داره میاد...

و سروصدای مرگخواران دوباره شروع شد...

-ای وااااااااای
-تقصیر توئه.چرا آوادا زدی؟
-چرا آوادا زدی؟لابد فهمیده زدی دستگاهشو شت و پت کردی دیگه!!

و باز هم لینی...
-ســــــاکــــــت!اینقدر شت و پت شت و پت نکنین جلو من گرنه همتونو شت و پت میکنم.افتاد؟

دافنه گفت:
-دعوا رو بذارین کنار.بگین چه خاکی به سرمون بریزیم دیگه!

در این هنگام ممد پاتر نامی از اون پشت مشتا یه چیزی ورور کرد:
-تو خونه ش قایم شیم.اولا زاغ سیاهشو چوب بزنیم و ببینیم چیزی لو میده یانه؟بعدشم تو وقت مناسب ببینینم چی تو کمداش دا...

اما حرف ممد ناتمام ماند.به محض اینکه نور سبزی از نوک چوبدستی معجون ساز خانه ریدل درخشید، ممد بی جان بر کف پارکت اتاق افتاد و پخ پخ شد!

آیلین داد و هوار راه انداخت که:
-ای بوقی...بـــــــــــوق بهت...به تو ادب یاد ندادن بوق بــــوقی؟زاغی کیو چوب بزنی؟بــــــــوق بوق بو بو بوق بو بو بو بو بوق!

مرگخواران همزمان با بوق آخر دست ها به دهان بردند و بعضی هایشان نیز جامه ها و ردا ها دریدند و عووو سر دادند.نویسنده از همین تریبون اعلام میکند متاسف است که این حرکت آخر از رفتار یک گرگینه محفلی نشات گرفته.

بالاخره لینی از بین مرگخوارانی که یا بودند یا یا یا یا ویا گفت:
-یه فکری...چطوره تو خونه قایم شیم.اولا زیرآبشو بزنیم و ببینیم چیزی لو میده یانه؟بعدشم تو وقت مناسب ببینینم چی تو کمداش داره.

-آفرین.
-آوادا نزنی یه چیزی میشی...
-خوبه... معلومه هنوزم راونی هستی

روح ممدپاتر:

و مرگخواران رفتند سراغ نقشه zaz یعنی «زیرآب زنی»...


ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۱ ۱۲:۵۶:۰۲

خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: دفتر اساتید!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳
#35
تق تق تق ترووووووووق!

در از جاش کنده میشه و میخوره تو دل و دماغ جیمز بدبخت که يه گوشه داره چایی میخوره.
باری رایان با يه تریپ این فیلمای نوآر در حالیکه شال گردنش رو هوا پیچ و تاب میخوره وارد دفتر اساتید میشه و با يه لحن خاصی میگه:
-سنسی بلک!میخوایم اشتباهاتمون رو در کلاس شما که باعث شد پایین ترین نمره رو در هافلپاف بگیریم , بشنویم.

و با تریپ لجبازی مورفین تو دفتر نظارت کوییدیچ, پاشو تو زمین فشار میده.


ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۱ ۱۱:۴۹:۴۰

خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: چگونه ولدمورت بدون کمک گرفتن از جارو یا هر وسیله ی دیگری میتواند پرواز کند؟
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳
#36
ببینید...ارباب خیلی قویه...موضوع این نیست که چطور پرواز میکنه...موضوع اینه که چطور این قدرتش رو به مرگخوارانش منتقل میکنه.

بعله محفلیا...ما يه چیزی داریم که شما ندارید...نیروی پرواز با جادوی سیاه


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳
#37

تکلیفی از: خزپوش هافلپاف!

-برگه ها کو؟پس من چی بگم؟از خودم که نمیتونم در بیارم...آهان مرسی...

باری برگه ها را گرفت و خودش را در جلوی دوربین کمی راست و ریست کرد و يه لبخند تافتی نشان از خودش به در کرد!

-خب...احتمالا الان شما...پروفسور پاتر(!) و بقیه شناسه های فعال و غیرفعال دنیای جادوگری دارید این تکلیف رو می خونید و تا همین جای کار هم احتمالا ده بیست تا غلط و غلوط ازم گرفتید...ولی خب دیگه...ما که مثل ارباب نیستیم هیچ عیبی نداشته باشیم...به هر حال...

[d/]فیلم دیده اید؟[d] اهم...نه اینکه يه دیالوگ دیگه بود

خب...من باری رایان هستم مخلص شما...البته این که اصلا از اون ادوارد وسطی خوشم نمیاد يه موضوع دیگه ست...کلا تو خانواده رایان رسمه که پسر ها اسم بابابزرگشون و دخترها اسم مادربزرگشون رو داشته باشن...بنابراین تو شجره خانوادگی ما, چیزهایی که می بینید فقط باری رایان, ادوارد رایان, جنیفر رایان و آناستی رایان هست! پدر ما هم خسته شده و رسم رو دگرگون کرده و اینطوری بود که اسم بنده شد باری ادوارد...حالا بماند که از این به بعد میشیم باری ادوارد رایان, ادوارد باری رایان, جنیفر آناستی رایان و آناستی جنیفر رایان!!!
بعله...خب...حالا بگم که ورزشگاه بنده مجموعه ورزشی سکه های خزپوش هست!
اولا که من به سکه های تبدیل شونده علاقه خاصی دارم.یکی هم خودم پیدا کردم به اسم سه که...دلیل این نام هم اینه که ما يه بازی معمایی داشتیم تو موبایلمون...بعد این بازی يه تصویر نشون داده بود(تصویر که چه عرض کنم...نوشته بود بیشتر) که سه تا ک داشت.جوابشم میشد سکه...
حالا این که شما از این پاراگراف هیچی نفهمیدید مشکلی نیست...ما خودمونیم نفهمیدیم!!!

این شال گردن خز هم می بینید در آواتارم همون سکه هست!
بگذریم...خب...استادیوم کوییدیچ سکه های خزپوش در 4 طبقه ست (!) که سه طبقش در زیر زمین و یک همکفش بالای زمینه (؟) و این که اون پایین ها تحت تصرف پیروان مورفین هست یا نه؛ به من و شما مربوط نی. هست؟
زمین از چمن مخصوصی ساخته شده که والا ما نمی دونیم چرا بش میگن مخصوص؟! چون شخصا خود من يه چند باری با سر رفتم تو چمنش و خب معلومه که مزه ی همبرگر مخصوص نمیداد ( )
هیچ نورافکنی هم تو زمین نیست.شبا بازیکنا باید لباس هایی بپوشن از جنس سکه!!!
خلاصه که روز و شب اونجا صدای جیرینگ جیرینگ میاد و این صدا برای کسانی که دچار رماتیسم خساست هستند بسی گیراست!
نزدیکترین نشانه ی حیات در اونجا يه درخته که در فاصله ی 7/5 کیلومتریش قرار داره و خونه ی يه خانواده لاشخوره .

اینم مشخصات آخرش:
رنگ چمن:طلایی
ظرفیت رختکن ها روی هم:7 میلیارد سکه تمام بهار آزادی!
قیمت:توافقی
پیشفروش نقد نقد!
مخصوص دله دزد ها!
بیا و بخر دانگول تا نفروختمش!

حرفی نی؟پس خدافظ.

و باری همزمان با کات گفتن کارگردان, کاغذ هایش را در هوا رها کرد!


ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۰ ۱۵:۵۸:۰۶
دلیل ویرایش: چون مد بشه!
ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۰ ۱۶:۰۰:۴۲
ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۰ ۲۰:۴۷:۳۹

خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۳
#38
پاپیون سیاه Vs. دو نصفه جارو


پست دوم


پروف تافتی اولین کسی بود که یک قدم جلو برداشت و با سینه جلو داده، عین تریپ ناپلئون بعد برد تو جنگ علیه انگلیس! بعد يه لبخند پت و پهن اندازه يه آپارتمان دو خوابه زد، بعد وارد مستطیل سبز شد و به بقیه علامت داد که بیان.

پشت سرش هم به ترتیب پاپا که اصلا انگار نه انگار يه مشت ترول گنده تماشاچی هستن, با تیپ همیشگی وارد زمین شد و به سمت داور رفت تا بازی رسما شروع بشه.

بعد هم بقیه اعضای تیم درست برعکس پروف تافتی و عین نیروهای انگلیس که شکست خوردن, وارد زمین شدند و با بی حوصلگی به جاروهایشان چسبیدند.

-------------

6 دقیقه بعد...

-حالا آغاز بازی اعلام میشه.توپ دست پاپیون سیاهه.تافتی سوار بر جارو با لبخندی دوبرابر صورتش و سینه سپر کرده توپ رو پاس میده به ویرویدیان. خود ویرویدیان سوار بر جارو و دست به توپ یک پرتاب انجام میده، غول گنده رو گول میزنه و....گل گل گل برای پاپیون سیاه.اولین گل توسط ویرویدیان به ثمر میرسه.

و اینجا بود که دستیار گزارشگر,با زحمت گزارشگر رو که از شدت هیجان بالا و پایین می پرید و نوشیدنی شو به سر و صورت عوامل پشت صحنه می پاشید، روی صندلیش برگردوند.

توی زمین, سوارز با عصبانیت شانه یکی از تماشاچی ها رو گاز گرفت. غول غارنشین هم نعره ای بلند کشید که موجب لرزش چند ثانیه ای زمین شد، اما چه اهمیتی داشت؟ بازیکن ها که روی هوا بودن.


جوراب کله شو خاروند و رو به تماشاچی هایی که هووو میکردن چشم غره ای رفت که باعث شد همه ملت مثل اولین آزمایش برق ادیسون که شکست خورد، خاموش بشن.

-شیرفرهاد يه چرخ بندری با جارو میزنه و با تمام سرعت میره طرف دروازه حریف.يه ضربه ناشیانه به بلاجر میخوره که فکر کنم از طرف اون مرلینه بود اما اینجاست که سوارز با دندوناش بلاجر رو می گیره و تو دهنش خردش میکنه.این پسر چماقش کو پس؟بگذریم...شوت شیرفرهاد داره به سمت دروازه میره...با سرعت...اما نه...دروازه بان که فردی رایان نام هست با نوک جاروش برگشت میده.يه ضدحمله سریع...موقعیت برای تافتی و گل دوم به ثمر میرسه.

-دیدین گفتم به اون سختی هم که فکر می کنین نیست! ما این غول گنده رو شکست می دیم، حمله!

سربازان شکست خورده ی انگلیسی یا همون بازیکنان تیم پاپیون سیاه جون تازه ای گرفتن. بعد با توکل به مدافع مسنشون امیدوارانه بازی رو ادامه دادن.

-حالا دامبلدور صاحبه سرگخون، خودش توپ رو جلو می بره، مرلین رو ببین با چماق خالی دنبالش افتاده دامبلدور از ترس سرخگون رو رها می کنه و به سمت آسمون پرواز می کنه.

شیرفرهاد که در عقب زمین کنار جوراب زیر گوشش که در ابعاد یه یخچال ساید با ساید امرسانه که هم زیبا هم جادار و هم مطمئن زمزمه می کنه:
-ها فکر وکنی الان وقت پلان بی بیده؟

غول پشمی، دستی بین شپشاش می بره و سری به نشانه رضایت تکون می ده. شیر فرهادم چشمک ریزی می زنه و می گه:
-ها وقتی یه گل دیگه وزدن، بگو ویان، وریزن ای وسط، ای یوآنم ای گوی زرد هستا شبیه زرده ی تخم مرغه، وگیره، ما وبریم!

بازی همچنان با سرعت دنبال می شه. تیم دو نصفه جارو موفق شده یه گل بزنه ولی دوباره کوافل دست پاپیون سیاه، گزارشگر که بدجوری هیجان زده اس می گه:
-کلاوس رو ببینید. شمارش اینکه این چندمین باره که می ره توی دیوار از دستم در رفته. ببینید اونور چه خبره مرلین همچنان دنبال دامبلدور کرده. از اون سمت سرخگون دست تافتیه.

تافتی توپ رو به سمت پشمی می فرسته و کوافل توی پشم هاش گیر می کنه. ماندانا دستور آوردن یه موزر رو صادر می کنه تا بتونن سرخگون رو از تن پشمی در بیارن!

-الان می گیرمت پیرمرد خرفت! تو می خوای به ما گل بزنی!
-مرلین به اعصاب خودت مسلط باش! بعد بازی تو محفل با هم می شینیم، سنگامون رو وا می کنیم.

بعد از آوردن موزر پشمی که به شدت از تبدیل لقبش به بی پشم می ترسه، پا به فرار می ذاره و با حرکت شدید بدنیش سرخگون از تنش جدا می شه و روی زمین می افته.

-حالا ویکتور کوافل بی صاحب رو صاحب می شه و گل! 60 به 20 به نفع پاپیون سیاه.

پشمی در حالی که همچنان در میره، فریاد می زنه:
-غول های غارنشین حمله کنید!
-غول های برره حمله وکنید!


ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۵ ۲۳:۳۸:۱۶

خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بزرگترين دليل قهرمان بودن هري چيه؟
پیام زده شده در: ۱۴:۰۱ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۳
#39
جوابش کاملا معلومه:شخصیت اصلی داستان بود.

شما جایی سراغ دارین شخصیت اصلی قهرمان داستان نباشه؟داریم همچین چیزی اصن؟داریم؟


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۳
#40
دافنه چینی به دماغش انداخت و با زبانش, آبی که از دهانش راه افتاده بود را به دهانش برگرداند و فرستاد اون پایین مایین ها پیش ریه و معده و این جور چیزا.وقتی فرآیند رسیدن آب تکمیل شد, با دهانی که دوبرابر کل هیکل دافنه باز شده بود, گفت:
-هاااااا.ارباب اینی که گفتین الان چی بود؟

قبل از اینکه لرد جوابی بدهد, رز که به نظر هنوز در خواب بود با صدایی زمزمه مانند گفت:
-وااااااای اینفری ها حمله کردن.وای برما.بدبخت شدیم.ارباب اینا رو بزنید ارباب...ارباااااااااااب!

و با برگ هایش به سر و صورت دافنه چنگ انداخت و ارباب ارباب گویان به زمین افتاد و خروپف کرد.

-اهه...چه معنی میده وقتی مرگخوار ما میگه ارباب به سروصورت مردم چنگ بندازه؟کروشیو...

و جادوی رها شده از چوبدستی لرد به رز خورد.

---------

-خیلی خوب...حرف های مارو فهمیدید؟
- فکر کنم.

رز چانه گیاهی اش را خاراند و ریشه هایش را برای تنفس از زمین بیرون آورد و با بدگمانی گفت:
-ولی من به معجون های آیلین اعتماد ندارم ارباب.يه بار قرار بود يه معجون تغییر رنگ گلبرگ ها به سبز برام درست کنه.حالا مزه ش که شبیه قرص سرماخوردگی بود که 3 سال توی جوراب اوسین بولت مونده و با آب دماغ زاغی ترکیب شده بود که هیچی...رنگ گلبرگ هامو به سفید تبدیل کرد.

لرد روی چوبدستیش ضرب گرفت و گفت:
-این بار دستور میدیم شخصا برای ما درست کنه.بعد یواشکی میدیمش به شماها.یا این راهو انتخاب می کنید یا...

دافنه و رز هر دو با هم وسط حرف لرد پریدند و گفتند:
-نه ارباب.همین خوبه.

لرد شانه ای بالا انداخت و گفت:
-پس ما میریم به آیلین دستوراتمون رو ابلاغ کنیم.شما دوتا هم برین اون وسیله مشنگی که عکس غیر متحرک می گیره رو پیدا کنید.

و با صدای پاقی غیب شد.

رز ریشه هایش را دوباره به خاک برگرداند و گفت:
-حالا چجوری دوربین پیدا کنیم؟بابابزرگ ویزلی محفلی 5 سال پیش همه دوربین هاشو فروخت.

دافنه گفت:
-پس باید بریم لندن!ولی با این قیافه ها چیکار کنیم؟


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.