- بااااااااز... شخ... ای الهه ناااااااااااااز... شِخ... با دل من بساااااااااااااز... شِخ... کین غم جانگداز... شِخ...! یــــــــــــــــــــــــــــا اسطخدوس کبیر!
گورکن پیر که با ریتم شِخ شِخ بیل صدای عنکر الاصوات ـش رو پس کله ش انداخته بود و تحریر هایی میزد که تن و بدن استاد بنان رو توی قبر می لرزوند، با صحنه ای که دید 2 پا داشت و 4 تا پا قرض کرد و یورتمه از صفحه ی روزگار فرار کرد.
دست استخونی کجی از وسط خاک های یه قبر بیرون اومد. یه کم که به سنگ قبرش دقت می شد کاملاً معلوم بود که تیکه هایی از سنگ قبر های مختلف که احتمالاً اکثرشون هم دزدی بود به همدیگه چسبیده شده بودن.
دو تا دست از زیر خاک کاملاً بالا اومدن و روی زمین قرار گرفتن. با یه تلاش بدن اسکلت وار یه زامبی کچل و کوتوله از زیر زمین بیرون اومد و گرد و خاک رو از بدنش و از لباس های پاره پوره ش تکوند.
نگاهی به آسمون کرد، دوربین از پایین و با زاویه ی پر ابهتی ماندانگاس فلچر رو نشون می داد که رو به آسمون مهتابی کرد و فریاد زد:
- آره! بازگشت مردگان! دانگ کبیر از مرگ برگشت. ها ها ها ها!
همزمان با خنده ی وحشتناک ماندانگاس چند تا رعد و برق هم زد که اصلاً اوضاع رو یه حال و روزی کرده بود.
- کات کات! آقا چیکار می کنی؟ از روی سناریو باید پیش بری داداش من. تو اصن دیالوگ نداری!
دانگ با قیافه ای که از شدت تعجب مثل اسکولا شده بود اطرافش رو نگاه کرد تا ببینه کی داره چه بوقی می خوره!
یه مرد با یه بلندگو دستی جلو اومد و ادامه داد:
- مگه تو فیلمنامه رو نخوندی؟ الان همه تون باید از قبر بیرون بیاین و برین سمت مایکل و اون دختره. بعد هم که دیگه ادامه ی ماجرا. بپا اشتباه نکنی که میزنم دهن مهنتو پر خون می کنما!
دانگ یه نگاهی به اطرافش انداخت و 10-12 تا زامبی دیگه دید که به کارگردان زل زده بودن!
- از همین جا دوباره می گیریم. صدا، دوربین، حرکت!
دانگ دید همه دارن به سمت یه مردک با لباس قرمز میرن که داشت با یه دختر لباس آبی لاو می ترکوند. یه نگاهی به کارگردان کرد و بعد از نوش جان کردن یه چشم غره ی مرگ بار بالاجبار زامبی وار به سمت مایکل حرکت کرد.
همه زامبیا مثل اسکولا دور زوج عاشق حلقه زدن و دوربین هی روی صورتشون زوم می کرد و اینا افکت های ترسناک میومدن.
یهو پسر لباس قرمزه پرید وسط و همزمان با خوندن آهنگ thriller شروع به قر دادن کرد و بقیه ی زامبی ها خیلی شیک و مجلسی و هماهنگ باهاش شروع به قر دادن کردن!
- یا مرلین. چیکارمون کردی؟ مگه قرار نبود به زندگی برگردیم؟ این که زندگی نیست. چرا ملت دیوونه شدن؟ مگه من چند وقته مردم؟ آخه اصلاً اینا که زامبی ـن فوق فوق ش باید این دو تا کفتر عاشق رو می خوردن دیگ. چرا دارن قر کمر ریز میان؟
در همین اوصاف بودن که کارگردان از توی بلندگوش داد زد:
- اوی یارو یا میرقصی یا میام خودم می رقصومنتـــــــا!
دانگ که دید اوضاع خیطه شروع کرد به رقصیدن جلوی همه و همزمان باهاش آهنگ رو هم با صدای بلند می خوند:
- پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیــــــــارت. برگشتنی یه دختری خوشگل با مــــحبـــــت! همسفر ما شده بود دنبالمون میومـــــــــــــد. به دست و پام افتاده بود این دل...
همینطوری که دانگ آواز می خوند و میرقصید کم کم حرکات زامبی ها به جای هماهنگی با مایکل جکسون، با قر جواد ماندانگاس هماهنگ شده بود حتی چند تاشون لُنگ و کلاه شابگاه از توی جیباشون در آورده بودن و همچین قر می دادن که انگار همه توی گروه عباس قادری پا به دنیا گذاشتن!
در همین لحظه کارگردان ویدئو کلیپ thriller دو سکته ناقص و نیمه تمام زد و خودش کل الیوم تمام شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
از طرق دیگر مایکل جکسون هم کل الیوم خوانندگی رو گذاشت کنار و رفت توی گروه استاد قادری شروع به رقصیدن کرد.
و دانگ شاید نه اون طوری که انتظار داشت ولی خب بالاخره یه بازگشت با ابهت (نسبتاً!) داشت!