هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۴:۱۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
#31
تو !! الادورا ، از این به بعد تو وزیر این مملکتی.امیدوارم بچه داری بلد باشی!! الادورا : من ؟ واقعا ؟ اما من ... اما لرد نگذاشت او حرفش را تمام کند و گفت این را از گونی در بیار.
آیلین به سرعت مورفین را از گونی در آورد.مورفین:ولم کنین بشارین برم ، زغالام رو گاز الان خاکشتر میشه.لرد با فریادی گفت : ساکت باش ، اگه میخوای بری خونه اینو امضا کن ! و سپس ایلین با برگه که اسم وزیر جدید توش نوشته شده بود جلو آمد.
مورفین : چی ؟ وشارتو ول کنم بره ؟ فکششم نکن ، وشارت همون طور قبلن گفتم از همه کار شاز تره !! لرد : مثله این که باید با زور مجبورت کنیم ؟ مورفین : شور ؟ نه تو هیش جوری نمیتونی ! لرد فریاد زد : بروید قلیان این خمار را بیاورید!!
و ایلین و چند نفر دیگه به خونه مورفین رفتند و قلیانشو آوردند . مورفین با دیدن آن گفت: ایول دشتت درد نکه تو این 10 دقیقه که نکشیدم شر درد شدم . و به سمت قلیان رفت اما لرد با ضربه او را به عقب انداخت و گفت : یا امضا می کنی با این کوفتیو جلو چشمات میشکنم...


ویرایش شده توسط ایگنوتیوس پورال در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۵ ۹:۲۱:۴۷

I close my eyes, only for a moment and the moment's gone
All my dreams pass before my eyes in curiosity
Just a drop of water in an endless sea
All we do crumbles to the ground, though we refuse to see
Don't hang on, nothing lasts forever but the earth and sky
It slips away and all your money won't another minute buy
Dust in the wind
All we are is dust in the wind
Everything is dust in the wind



تصویر کوچک شده



تصویر کوچک شده






پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۳
#32
کی : ولدمورت


I close my eyes, only for a moment and the moment's gone
All my dreams pass before my eyes in curiosity
Just a drop of water in an endless sea
All we do crumbles to the ground, though we refuse to see
Don't hang on, nothing lasts forever but the earth and sky
It slips away and all your money won't another minute buy
Dust in the wind
All we are is dust in the wind
Everything is dust in the wind



تصویر کوچک شده



تصویر کوچک شده






پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۸:۵۹ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۳
#33
نام:ایگنوتیوس پورال

گروه:هافلپاف

جنسیت:مرد

سن :15

خون:اصیل زاده

پاترونس:تک شاخ

نوع چوب جادو: موی تک شاخ،ریسه قلب اژدها،چوب بلوط،پای ققنوس ،مناسب برای دویل.35سانتی متر

نوع چوب جارو :تک شاخ آتشین

حیوان خانگی :عقاب طلایی

ویژگی ظاهری واخلاقی:قد : متوسط ، مو : مشکی کوتاه.رنگ چشم:آبی
صبر زیاد ، با آرامش و ضد خشونت و بخشایشگر ، آروم و خوب ، خوش اخلاق

داستان زندگی :

هوا تاریک و مه بود... من به همراه برادرانم کدمیوس و آنتیوس در راه رفتن به شهر دیگر بودیم که روبرومون رودی عمیق سبز شد . از آنجایی که هر کدام از ما، در جادوگری مهارت های حرفه ای داشتیم، تصمیم گرفتیم شد که پلی را بر بالای این رود عمیق بسازیم که در نهایت بتوانیم از آن عبور کنیم. همه چیز خوب پیش می رفت و ما توانستیم پلی را بنا کنیم، اما زمانی که می خواستیم از آن عبور کنیم ناگهان مرگ در جلوی چشمانمان حاضر شد و راه ما را بست. خیلی شوکه شده بودیم و فکر میک ردیم که مرگ با ما چه کار دارد .
همه چیز خیلی سریع پیش می رفت، به این باور رسیده بودیم که دیگر زمان وداع ما با دنیای جادوگران به پایان رسیده است اما در کمال ناباوری دیدیم که مرگ نه تنها قصد گرفتن جان ما را ندارد، بلکه ما را برای اینکه توانسته بودیم او را فریب دهیم تحسین می کند و از ما می خواهد که هر کدام در برابرش آرزویی کنیم تا او برای ما برآورده کند. بردار ارشدم آنتیوس ، ابر چوب دستی را از مرگ خواست ، چوب دستی که در جان مانند او نباشد و قوی ترین باشد . مرگ سریعا خواسته او را براورده کرد و او برگشت و رفت سراغ انتقام از دشمنانش.
برادر دومم از مرگ سنگی را خواست که مردگان را زنده کند . مرگ خواسته او را نیز بر آورده کرد و او رفت و دختری را که دوست داشت را زنده کرد و ... .
و من ایگنوتیوس از مرگ شنلی ناپدید کننده خواستم تا بتوانم از دست مرگ مخفی شوم و مرگ از شنل خودش برید و به من داد و به راهم ادامه دادم و برای همیشه از دست مرگ پنهان شدم .

تأیید شد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۵ ۹:۴۵:۲۵

I close my eyes, only for a moment and the moment's gone
All my dreams pass before my eyes in curiosity
Just a drop of water in an endless sea
All we do crumbles to the ground, though we refuse to see
Don't hang on, nothing lasts forever but the earth and sky
It slips away and all your money won't another minute buy
Dust in the wind
All we are is dust in the wind
Everything is dust in the wind



تصویر کوچک شده



تصویر کوچک شده






پاسخ به: قوی ترین محفلی کیه؟
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۳
#34
اول هری تموم شد و رفت همین که گفتم
حرفی داری ؟
من آمادم بیا جلو ، استیوپفای ، سکتوم سمپرا ، آوادا کداورا


I close my eyes, only for a moment and the moment's gone
All my dreams pass before my eyes in curiosity
Just a drop of water in an endless sea
All we do crumbles to the ground, though we refuse to see
Don't hang on, nothing lasts forever but the earth and sky
It slips away and all your money won't another minute buy
Dust in the wind
All we are is dust in the wind
Everything is dust in the wind



تصویر کوچک شده



تصویر کوچک شده






پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۲۸ سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۳
#35
نام:ایگنوتیوس پورال

گروه:هافلپاف

جنسیت:مرد

سن :15

خون:اصیل زاده

پاترونس:تک شاخ

نوع چوب جادو: موی تک شاخ،ریسه قلب اژدها،چوب بلوط،پای ققنوس ،مناسب برای دویل.35سانتی متر

نوع چوب جارو :تک شاخ آتشین

حیوان خانگی :عقاب طلایی

ویژگی ظاهری واخلاقی:قد : متوسط ، مو : مشکی کوتاه.رنگ چشم:آبی
صبر زیاد ، با آرامش و ضد خشونت و بخشایشگر ، آروم و خوب
داستان زندگی :
هوا تاریک و مه بود... من به همراه برادرانم کدمیوس و آنتیوس در راه رفتن به شهر دیگر بودیم که روبرومون رودی عمیق سبز شد . از آنجایی که هر کدام از ما، در جادوگری مهارت های حرفه ای داشتیم، تصمیم گرفتیم شد که پلی را بر بالای این رود عمیق بسازیم که در نهایت بتوانیم از آن عبور کنیم. همه چیز خوب پیش می رفت و ما توانستیم پلی را بنا کنیم، اما زمانی که می خواستیم از آن عبور کنیم ناگهان مرگ در جلوی چشمانمان حاضر شد و راه ما را بست. خیلی شوکه شده بودیم و فکر میک ردیم که مرگ با ما چه کار دارد .
همه چیز خیلی سریع پیش می رفت، به این باور رسیده بودیم که دیگر زمان وداع ما با دنیای جادوگران به پایان رسیده است اما در کمال ناباوری دیدیم که مرگ نه تنها قصد گرفتن جان ما را ندارد، بلکه ما را برای اینکه توانسته بودیم او را فریب دهیم تحسین می کند و از ما می خواهد که هر کدام در برابرش آرزویی کنیم تا او برای ما برآورده کند. بردار ارشدم آنتیوس ، ابر چوب دستی را از مرگ خواست ، چوب دستی که در جان مانند او نباشد و قوی ترین باشد . مرگ سریعا خواسته او را براورده کرد و او برگشت و رفت سراغ انتقام از دشمنانش.
برادر دومم از مرگ سنگی را خواست که مردگان را زنده کند . مرگ خواسته او را نیز بر آورده کرد و او رفت و دختری را که دوست داشت را زنده کرد و ... .
و من ایگنوتیوس از مرگ شنلی ناپدید کننده خواستم تا بتوانم از دست مرگ مخفی شوم و مرگ از شنل خودش برید و به من داد و به راهم ادامه دادم و برای همیشه از دست مرگ پنهان شدم .

دوست عزیز شما اول باید در تاپیک کلاه گروهبندی پست بزنی تا گروهبندی بشی.
موفق باشی.
تأیید نشد.


ویرایش شده توسط kasra.potter.magic در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۳ ۲۲:۳۶:۵۳
ویرایش شده توسط kasra.potter.magic در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۳ ۲۲:۳۸:۴۵
دلیل ویرایش: قبلیش نوشته ها رنگی و زشت بود واسه همین گفتم مثل بقیه کنم بهتره
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۳ ۲۳:۲۵:۱۰
دلیل ویرایش: پاسخ

I close my eyes, only for a moment and the moment's gone
All my dreams pass before my eyes in curiosity
Just a drop of water in an endless sea
All we do crumbles to the ground, though we refuse to see
Don't hang on, nothing lasts forever but the earth and sky
It slips away and all your money won't another minute buy
Dust in the wind
All we are is dust in the wind
Everything is dust in the wind



تصویر کوچک شده



تصویر کوچک شده






پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۳
#36
روز های آخر زندگی نویسنده پیر یعنی ایگنوتیوس پورال بود که یکی از برادران یادگاران مرگ بود که شنل ناپدید کننده را از مرگ خواسته بود.او می خواست بهترین کتابش را در روز های آخر عمر خود بنویسد .به بیرون رفت و به خورشید نگاه کرد و ناگهان موضوعی به ذهنش رسید . او در شب دستمزد کارگرش را داد و پس از رفتن کارگر ، شروع به نوشتن کتابی به نام سال نو کرد .در آخر های شب دیگر خسته شد و به اتاق رفت و خوابید . فردا صبح ، پس از این که از خواب بیدار شد از پنجره به بیرون نگاه کرد و هری پاتر را دید که داشت یک جارو پرنده می خرید . و ناگهان در ذهنش افتاد که در کتابش راجع به مردمی که بی هدف زندگی می کنند هم بنویسد . او کتاب را ظرف دو ماه نوشت ، اما خودش نتونست معروف شدن آن کتاب را ببیند چون دو روز بعد از انتشار کتاب ، شنل ناپدید کننده خود را به پسرش داد و مرگ آمد و او را بلند کرد و به سوی آسمان برد و او از این دنیا رفت .


ویرایش شده توسط kasra.potter.magic در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۳ ۲۱:۴۹:۵۳

I close my eyes, only for a moment and the moment's gone
All my dreams pass before my eyes in curiosity
Just a drop of water in an endless sea
All we do crumbles to the ground, though we refuse to see
Don't hang on, nothing lasts forever but the earth and sky
It slips away and all your money won't another minute buy
Dust in the wind
All we are is dust in the wind
Everything is dust in the wind



تصویر کوچک شده



تصویر کوچک شده






پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۳
#37
هری همچنان که داشت در کوچه دیاگون با هاگرید و جغدش راه می رفت گفت :هاگرید چرا از من خواستی این موقع شب آن هم با هدویگ به اینجا بیایم ؟ هاگرید : فعلا بیا بعدا دلیلش را میفهمی . سپس آنها به یک دیوار خاکسرتی رسیدند . هاگرید با زدن چند ضربه به نقطه های خاصی از دیوار ، باعث باز شدن سنگ های آن و پیدا شدن دری بود ، سپس به هری گفت برو داخل و خودش هم پشت هری به داخل رفت و سپس دیوار بسته شد.هاگرید : هری تا وقتی که به تو نگفتم در این اتاق می مانی وبیرون نمی آیی !
هری : اما چرا ؟؟ هاگرید : دیشب تو جنگل ممنوعه ولدمورت را و دیدم که داشت به اسنیپ دستور می داد شبانه تو رو بدزد و در جایی مخفی در جنگل ممنوعه او بدهد . من موضوع را با پروفسور دامبلدور در میان گذاشتم واو از من خواست تا موقعی که نگفته در این جا مخفی کنم ، پس هرگز فکر خروج از اینجا را نکن ، خودم برایت غذا می آورم . الان هم باید برووم فردا میبینمت ، تا فردا . هری گفت : صبر کن چرا خواستی جغدم را بیاورم ؟ هاگرید : برای این که تنها نباشی و نترسی . و بعد رفت . هری کمی ترسیده بود اما نگذاشت ترس بر او غلبه کند و به خود گفت : این جا جایم امن است و مشکلی پیش نمی آید و سپس رفت و خوابید .اما در در نیمه های شب ناگهان صدای انفجاری آمد و دیوار منفجر شد و اسنیپ و چند تا از افرادش آمدند و هری را به جنگل ممنوعه بردند . ولدمورت آنجا منتظر هری بود و وقتی او را دید گفت : سلام هری کوچولو خوش حالم که تو را اینجا می بینم ، بیا به آغوش مرگ ... . سپس چوب دستی اش را بالا گرفت و آماده شد بگوید آوادا کداورا اما قبل از خواندن ورد صدایی آمد : اکسپلیرلموس ! و ولدمورت به آن طرف پرت شد و ناگهان دامبلدور و چند تا از افرادش از پشت درختان بیرون آمدند و افراد لورد سیاه و اسنیپ را شکست دادند و زندانی کردند اما ولدمورت ، هری را به سرعت گرفت و فرار کرد و خود را ناپدید کرد و به جایی مایل ها دور تر از هاگوارتز یعنی در جنگل های آمازون رفت . هری این بار واقعا ترسیده بود. ولدمورت خنده شیطانی کرد و چوب دستی خود را بالا آورد و گفت : این بار واقعا دیگه راه فراری نداری هری کوچولو و چوب دستی اش بالا برد و با صدای بلندی گفت : آوادا کداورا !!! نور سبز رنگ و بسیار زیادی از چوب دستی اش خارج شد و به هری خورد و هری به آن طرف پرت شد و جسد بی روحش به درختی بر خورد کرد !!!! ولدمورت خنده ای سرشار از شادی سر داد و با خوش حالی خود را ناپدید کرد و به مخفیگاه خود بازگشت.
در هاگوارتز
دامبلدور بسیار ناراحت بود که یکی از اساتید هاگوارتز را از دست می داد و به یاد خاطره هایی که از اسنیپ داشت افتاد !!!! ناگهان هری وارد اتاق شد و گفت : پروفسور من متاسفم ، نمی خواستم پروفسور اسنیپ بخاطر من کشته شود .!!!! اما شما از کجا فهمیدید ؟
دامبلدور : وقتی به هاگرید دستور دادم تو را به آنجا ببرد بعد از او اسنیپ آمد و خودش به همه چیز اعترف کرد . هیچ وقت فکر نمی کردم او اینقدر تو را دوست می داشت داشته باشد . او به من گفت به ولدمورت می داند ما تو را کجا مخفی میکنیم و گفت که به او دستور داده که تو را از آنجا بدزدد و نزد او ببرد . برای همین نقشه کشیدیم و او را شبیه تو کردیم . بعد به هاگرید همه چیز را گفتم و به او گفتم پیش تو برگردد و به تو معجونی بدهد که تو را شبیه اسنیپ کند و بعد او به تو گفت که شب باید به هری تقلبی یعنی اسنیپ حمله کنی و او را پیش ولدمورت ببری تا خودت در امان باشی و اسنیپ که شبیه تو شده بود بعد از رفتن تو از آنجا به جای تو رفت و در آنجا خوابید و بعدش تو دیوار را منفجر کردی و ... . اما فکر نمی کریدم ولدمورت بعد از حمله ما ، تو را بدزدد و ناپدید شود . و حالا باید چیزی را بدانی:
اسنیپ دایی تو است و علت این که در این مدت با تو بد رفتاری می کرد این بود که نمی خواست ولدمورت از این موضوع با خبر شود . هری خیلی تعجب کرد و با چشمانی گریان گفت : پس برای همین خودش را فدای من کرد ... . و بعد با خشم گفت : قول می دهم انتقامت را بگیرم اسنیپ . و بعد به خوابگاه باز گشت ... .
-------------------------------------------------------- و ناگهان هری از خواب پرید و بخاطر خواب بدی که دیده بود بسیار عرق کرده بود و پریشان بود اما هرچه فکر کرد یادش نیامد که چه خوابی دیده است !! وناگهان هاگرید مخفیانه وارد خابگاه شد و گفت : هری ، باید تو را از این جا ببرم سریع حاضر شو و جغدت را هم بیاور ... .


داستان جالبی بود.
بزرگترین مشکلی که داشتی این بود که داستان ـت خیلی بدون فاصله بود و پاراگراف بندی نداشت.

به الگوی زیر دفت کن:
نقل قول:

فضاسازی___________________________________.

توصیف گوینده دیالوگ:
- دیالوگ_______________________.
توصیف گوینده دیالوگ بعدی:
- دیالوگ______________________.

فضاسازی______________________________________.




خوب نگاه کن و به فاصله ها دقت کن.
به دو تا Enter که بین فضاسازی و دیالوگ زده شده.

به نحوه ی توصیف گوینده ی دیالوگ و بعد خود دیالوگ.
حتماً سعی کن روی همین فرمت بنویسی داستان هات رو.

نکته ی دیگه این که یه کم داستان ـت غیر واقعی بود و از اعمال شخصیت ها متفاوت بود ولی خب با توجه به این که خواب بوده قابل توجیه هست.

در کل خوب بود.
تأیید شد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۳ ۱۷:۵۳:۳۷
دلیل ویرایش: تأیید
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۳ ۱۷:۵۴:۴۰

I close my eyes, only for a moment and the moment's gone
All my dreams pass before my eyes in curiosity
Just a drop of water in an endless sea
All we do crumbles to the ground, though we refuse to see
Don't hang on, nothing lasts forever but the earth and sky
It slips away and all your money won't another minute buy
Dust in the wind
All we are is dust in the wind
Everything is dust in the wind



تصویر کوچک شده



تصویر کوچک شده






پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹ یکشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۳
#38
سلام کلاه عزیز من پسر خوب خوش اخلاق و آرومی هستم و تو عمرم با کم تر کسی دعوا کردم من مطمینم به گریفیندور تعلق دارم خواهش می کنم منو اونجا بفرست من خیلی بچه خوبی هستم لطفا ... .


I close my eyes, only for a moment and the moment's gone
All my dreams pass before my eyes in curiosity
Just a drop of water in an endless sea
All we do crumbles to the ground, though we refuse to see
Don't hang on, nothing lasts forever but the earth and sky
It slips away and all your money won't another minute buy
Dust in the wind
All we are is dust in the wind
Everything is dust in the wind



تصویر کوچک شده



تصویر کوچک شده






پاسخ به: تا به حال خواب هری پاتری دیدید؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
#39
آره دو بار جات خالی .... . هر کاری می خواستم میکردم ..... عالی بود.... اولین خوابی بود که کنترلم دست خودم بود


I close my eyes, only for a moment and the moment's gone
All my dreams pass before my eyes in curiosity
Just a drop of water in an endless sea
All we do crumbles to the ground, though we refuse to see
Don't hang on, nothing lasts forever but the earth and sky
It slips away and all your money won't another minute buy
Dust in the wind
All we are is dust in the wind
Everything is dust in the wind



تصویر کوچک شده



تصویر کوچک شده










هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.