هری همچنان که داشت در کوچه دیاگون با هاگرید و جغدش راه می رفت گفت :هاگرید چرا از من خواستی این موقع شب آن هم با هدویگ به اینجا بیایم ؟ هاگرید : فعلا بیا بعدا دلیلش را میفهمی . سپس آنها به یک دیوار خاکسرتی رسیدند . هاگرید با زدن چند ضربه به نقطه های خاصی از دیوار ، باعث باز شدن سنگ های آن و پیدا شدن دری بود ، سپس به هری گفت برو داخل و خودش هم پشت هری به داخل رفت و سپس دیوار بسته شد.هاگرید : هری تا وقتی که به تو نگفتم در این اتاق می مانی وبیرون نمی آیی !
هری : اما چرا ؟؟ هاگرید : دیشب تو جنگل ممنوعه ولدمورت را و دیدم که داشت به اسنیپ دستور می داد شبانه تو رو بدزد و در جایی مخفی در جنگل ممنوعه او بدهد . من موضوع را با پروفسور دامبلدور در میان گذاشتم واو از من خواست تا موقعی که نگفته در این جا مخفی کنم ، پس هرگز فکر خروج از اینجا را نکن ، خودم برایت غذا می آورم . الان هم باید برووم فردا میبینمت ، تا فردا . هری گفت : صبر کن چرا خواستی جغدم را بیاورم ؟ هاگرید : برای این که تنها نباشی و نترسی . و بعد رفت . هری کمی ترسیده بود اما نگذاشت ترس بر او غلبه کند و به خود گفت : این جا جایم امن است و مشکلی پیش نمی آید و سپس رفت و خوابید .اما در در نیمه های شب ناگهان صدای انفجاری آمد و دیوار منفجر شد و اسنیپ و چند تا از افرادش آمدند و هری را به جنگل ممنوعه بردند . ولدمورت آنجا منتظر هری بود و وقتی او را دید گفت : سلام هری کوچولو خوش حالم که تو را اینجا می بینم ، بیا به آغوش مرگ ... . سپس چوب دستی اش را بالا گرفت و آماده شد بگوید آوادا کداورا اما قبل از خواندن ورد صدایی آمد : اکسپلیرلموس ! و ولدمورت به آن طرف پرت شد و ناگهان دامبلدور و چند تا از افرادش از پشت درختان بیرون آمدند و افراد لورد سیاه و اسنیپ را شکست دادند و زندانی کردند اما ولدمورت ، هری را به سرعت گرفت و فرار کرد و خود را ناپدید کرد و به جایی مایل ها دور تر از هاگوارتز یعنی در جنگل های آمازون رفت . هری این بار واقعا ترسیده بود. ولدمورت خنده شیطانی کرد و چوب دستی خود را بالا آورد و گفت : این بار واقعا دیگه راه فراری نداری هری کوچولو و چوب دستی اش بالا برد و با صدای بلندی گفت : آوادا کداورا !!! نور سبز رنگ و بسیار زیادی از چوب دستی اش خارج شد و به هری خورد و هری به آن طرف پرت شد و جسد بی روحش به درختی بر خورد کرد !!!! ولدمورت خنده ای سرشار از شادی سر داد و با خوش حالی خود را ناپدید کرد و به مخفیگاه خود بازگشت.
در هاگوارتز
دامبلدور بسیار ناراحت بود که یکی از اساتید هاگوارتز را از دست می داد و به یاد خاطره هایی که از اسنیپ داشت افتاد !!!! ناگهان هری وارد اتاق شد و گفت : پروفسور من متاسفم ، نمی خواستم پروفسور اسنیپ بخاطر من کشته شود .!!!! اما شما از کجا فهمیدید ؟
دامبلدور : وقتی به هاگرید دستور دادم تو را به آنجا ببرد بعد از او اسنیپ آمد و خودش به همه چیز اعترف کرد . هیچ وقت فکر نمی کردم او اینقدر تو را دوست می داشت داشته باشد . او به من گفت به ولدمورت می داند ما تو را کجا مخفی میکنیم و گفت که به او دستور داده که تو را از آنجا بدزدد و نزد او ببرد . برای همین نقشه کشیدیم و او را شبیه تو کردیم . بعد به هاگرید همه چیز را گفتم و به او گفتم پیش تو برگردد و به تو معجونی بدهد که تو را شبیه اسنیپ کند و بعد او به تو گفت که شب باید به هری تقلبی یعنی اسنیپ حمله کنی و او را پیش ولدمورت ببری تا خودت در امان باشی و اسنیپ که شبیه تو شده بود بعد از رفتن تو از آنجا به جای تو رفت و در آنجا خوابید و بعدش تو دیوار را منفجر کردی و ... . اما فکر نمی کریدم ولدمورت بعد از حمله ما ، تو را بدزدد و ناپدید شود . و حالا باید چیزی را بدانی:
اسنیپ دایی تو است و علت این که در این مدت با تو بد رفتاری می کرد این بود که نمی خواست ولدمورت از این موضوع با خبر شود . هری خیلی تعجب کرد و با چشمانی گریان گفت : پس برای همین خودش را فدای من کرد ... . و بعد با خشم گفت : قول می دهم انتقامت را بگیرم اسنیپ . و بعد به خوابگاه باز گشت ... .
-------------------------------------------------------- و ناگهان هری از خواب پرید و بخاطر خواب بدی که دیده بود بسیار عرق کرده بود و پریشان بود اما هرچه فکر کرد یادش نیامد که چه خوابی دیده است !!
وناگهان هاگرید مخفیانه وارد خابگاه شد و گفت : هری ، باید تو را از این جا ببرم سریع حاضر شو و جغدت را هم بیاور ... .
داستان جالبی بود.
بزرگترین مشکلی که داشتی این بود که داستان ـت خیلی بدون فاصله بود و پاراگراف بندی نداشت.
به الگوی زیر دفت کن:
نقل قول:
فضاسازی___________________________________.
توصیف گوینده دیالوگ:
- دیالوگ_______________________.
توصیف گوینده دیالوگ بعدی:
- دیالوگ______________________.
فضاسازی______________________________________.
خوب نگاه کن و به فاصله ها دقت کن.
به دو تا Enter که بین فضاسازی و دیالوگ زده شده.
به نحوه ی توصیف گوینده ی دیالوگ و بعد خود دیالوگ.
حتماً سعی کن روی همین فرمت بنویسی داستان هات رو.
نکته ی دیگه این که یه کم داستان ـت غیر واقعی بود و از اعمال شخصیت ها متفاوت بود ولی خب با توجه به این که خواب بوده قابل توجیه هست.
در کل خوب بود.
تأیید شد.
I close my eyes, only for a moment and the moment's gone
All my dreams pass before my eyes in curiosity
Just a drop of water in an endless sea
All we do crumbles to the ground, though we refuse to see
Don't hang on, nothing lasts forever but the earth and sky
It slips away and all your money won't another minute buy
Dust in the wind
All we are is dust in the wind
Everything is dust in the wind