هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (رکسان.ویزلی)



پاسخ به: جبهه ی سفید در تاریخ
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۳
#31
- چی شد رکس؟

هرکسی می تواند این سوال را از شما بپرسد، دوست، همسایه، فامیل یا هرکس دیگری اما هیچ "چی شد رکس"ـی نمی تواند جای "چی شد رکس؟" دوستان ویولت را بگیرد. دوستانی که رکسان حتی از آن فاصله هم قادر به تشخیص موج نگرانی بود که در چشمان آن ها موج می زد.

بدون این که سخنی به لب آورد، تعدادی از یادداشت ها را که از اتاق ویولت برداشته بود؛ به دستشان داد. تدی کاغذها را گرفت و با چشمانش مشغول خواندن شد. یوآن و ویکتوریا کمی خود را به سمت تدی کشیدند تا از محتویات یادداشت ها باخبر شوند.

هر چهار نفر در سکوت یادداشت ها را زیر و رو می کردند. تدی که زودتر از همه خواندن یاداشت ها را به پایان رسانده بود، سرش را بالا آورد و در چشمان رکسان خیره ماند. سه نفر باقی مانده کاغذ ها را از دست تدی کشیدند و یادداشت ها پخش زمین شدند. لب های تدی تکان خوردند:
- یعنی می خواد بدون چوبدستی...

رکسان سرش را پایین انداخت. جیمز که چند لحظه پیش یادداشت ها را در بغل یوآن و ویکتوریا انداخته بود، از جا بلند شد.
- همچین چیزی امکان نداره، اینا فقط یه سری یادداشت از یه سری کتابن!

یوآن زیرلب گفت:
- ولی اگه واقعا اون بخواد..

تدی با قاطعیت جواب داد:
- ما جلوشو می گیریم!

- خوش نئارم کسی دماغشو فرو کنه تو کارام!

ویکتوریا و یوآن از جا پریدند و تدی بدون چرخیدن به سمتش هم می توانست بفهمد چه کسی در آستانه ی در ایستاده است.

تنها بودلر باقی مانده به آستانه در تکیه داده و چشمانش را به جمع دوستانش دوخته بود.


ها؟!


پاسخ به: کمیته انضباطی ( اعتراضات به داوری )
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۳
#32
همون طور که در قوانین نوشته شده، اگه تیمی به امتیازاش اعتراض داشته باشه می تونه درخواست ریزامتیاز بکنه و تیم دونصفه جارو درخواست ریزامتیاز بازیش با خرس های تنبل رو داره.

روزتون پر انفجار.


ها؟!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳
#33
- ساکت!
- میگم ساکــــــــــــــــــــــــت!

دانش آموزای کلاس موجودات جادویی که هرکدوم با سر و پای شکسته همراه یه حیوون مخوف سر کلاس برگشته بودن، به شکل یه دایره که دست و پا زده بیرون ازش کنار جنگل ممنوعه دراومده بودن و سر این که کی زودتر تدریس کنه، خون بود که پاشیده می شد به در و دیوار!
- یا ساکت می شین یا همه تونو همراه موجودات جادوییتون منفجر می کنم!

رکسان که بعد از ساعتی تلاش و کوشش که حقا اجرش با مرلین، از دایره دست و پا بیرون اومده و از تو جوراب لنگه به لنگش دینامیت درجه دویی درآورد و پرت کرد وسط دایره دست و پا.
- بـــــــــــومــــــــــــــــــــــب!

دایره دست و پا تبدیل به مربع، مثلث، دو ضلعی شد و در نهایت پاشیده شد به در و دیوار و در این بین سلوین "خون،خون" گویان به این سر و اون سر می دوید و حسابی مشغول پذیرایی از خودش بود.
- اونایی که زندن گوش بدن، اونایی که دارن می میرنم گوش بدن، اونایی که مردنم...یه فاتحه بفرستید!

ملت یکی تکیه داده به درخت و پای نصفشو در دست گرفته و یکی سر به دست گوشِ جان سپردن به آیات تدریس رکسان:
- فکر کنم فهمیدین که اول از همه من تدریس می کنم یا یه دینامیت درجه یک دربیارم؟!

ملت وارانه به دار و درخت زل زدن و در این بین صدای ضعیفی که "آرمان های محفل این بود؟" به گوش نمی رسه.
- گوش بدین این جا، موجودی که می خوام معرفی کنم اصلنم جادویی نیست و هممون تو محوطه هاگوارتز زیاد دیدیمش.
- پس دلیلی نداره بدونیم چیه!

رکس نگاهی به دانش آموز مذکور میندازه و میگه:
- خیلیم لازمه! شما نمی خواین بیست بگیرین تو این درس؟ باید مخ استادو بزنین دیگه!

همزمان دستشو می کنه تو جیب رداش و سه تا موجود سبز رو میکشه بیرون.
- اینا که جیرجیرکن!

- اینا جیرجیرکن، یکی از صدها حیوون محبوب ویولت! تدریس امروز بر پایه جیرجیرکاست!


===========================


اتاق ویولتو پر جیرجیرک کنید! [15 امتیاز]


تاثیر این کارِتون رو تو نمره ی آخر سالتون نشون بدین! [15 امتیاز]


توضیحات

در مورد رول اول، با هر سبکی که دوس دارین، یه رول بنویسید و طی یه عملیات اتاق ویولتو پر جیرجیرک کنید، یادتون نره که ویولت باید بفهمه این کار شما بوده!

رول دومم که فکر کنم واضحه، نشون بدین که نمره ی آخر سالتون در چه وضعیتی قرار میگیره، صفر، صد، هووم؟

روزتون پر انفجار!


ها؟!


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۳
#34
1.تهیه معجون

- جیــــــــــــــــــــــــر!
- کوفت، زهرمار، مرض!
- جیــــــــــــــــــــــــر!

رکسان ویزلی دهنش رو باز می کنه تا فوش های جدیدی رو نثار پله های کهنه محفل بکنه که با این فکر که فوش خودش موجب سر و صدا میشه، پشیمون میشه از کار نکرده!

رکسان با بررسی راه های پیش رو برای تهیه معجون به این نتیجه رسیده بود که دزدیدنش به صرفه تر از همست. درست کردن معجون، خطر به باد رفتن خونه گریمولد رو با خودش داشت و خریدنش هم که...[باید توضیح بدم واقعا؟ یه جو آبرو نذاشتین واسه محفل بمونه! ]

حالا درسته دزدیدن آرمان های محفل رو به باد می داد و پروف می تونست ریششو به باد بده با این حرکت ولی به هرحال دزدی از خودی که دزدی محسوب نمی شه، قرض حساب می‌شه!

- این پروفسور اسنیپم که چند صد ساله به این جا سر نزده، حتما همه جا رو روغن مو برداشته!

در انباری زیر زمینو باز می کنه و هنوز وارد نشده..
- هری، اگه اومدی از انباری من معجون بدزدی، همین جوری که داری معجون می دزدی به چشمای من نگاه کن!

- هی سوروس! کجایی ببینی که نسل سومیای هری پاتر، هم خودتو هم عله رو به باد دادن، فقط من نمی دونم مامانت چه جوری این وسط زنده مونده؟

رکسان بی خیال صدای ضبط شده اسنیپ، میره سراغ قفسه ها و شروع به گشتن می کنه:
- این که عکس لیلیه! اینم عکس لیلی و خودشه! اینم که روش نوشته خاطره لیلی!

رکسان قفسه ها رو یکی یکی می گرده و جز خاطره لیلی، معجون رنگ چشمای لیلی و غیره چیزی پیدا نمی کنه!
- من ناامید شدم، از این بخاری بلند نمی‌شه!

رکسان در انباری رو باز می کنه تا در جایی دیگه دنبال معجون بگرده که چشمش می خوره به سه جعبه کنار قفسه ها. با ناامیدی تمام به سمت جعبه میره و برچسب روشو می خونه:
- معجون های اضافی!

در جعبه رو به زور و تمنا باز می کنه و خب معجونای راستی، بزرگ کنی، کوچیک کنی، یار و یاور محفل کنی و... رو می یابه درِش!

واقعا رولینگ و ایفای نقشو و جادوگران و ساحرگان مرلین، چه فکری کرده بودن در مورد رابطه این مادر و پسر؟!

2.حق استاد


استاد خیلی اشتباه کرد، امید و آرمان ها و آرزوهای یه پسربچه رو به باد داد که چی؟ که عوارض یه معجونو نشون جادوآموزا بده؟ جون و زندگی مردم مگه بازیچست؟ این چه کلاسیه؟ استاد هیچ حقوقی نداره فقط می تونه وکیل بگیره!

3.به کار بردن معجون


- بیا پیشی کوچولو!

رکسان ظرف شیری رو که جلوی ماگت گرفته بود، تکونی داد. گربه غلتی زد و توجهی به شیر نشون نداد. گربم گربه های قدیم!
- فقط یه قطره!

ماگت میویی کرد و همچو شیرسانان واقعی پنجشو بالا آورد و دندوناشو نشون داد. رکسان که طاقت لوس بازیای یه گربه رو نداشت، ظرف شیرو خالی کرد رو سر ماگت و چند قطره از شیر ناغافل وارد دهنش شد و همانا شیر معجون دار خوردن چه طعمی‌ست؟

فلش بک

- میشه غذای امروزِ ماگتو من بدم؟

ویولت نگاهی به چهره ی مشکوک رکسان انداخت. رکس بدجور مشکوک می زد. با چشماش سرتاپای رکسان رو برانداز کرد. خبری از ترقه و دینامیت نبود، جوراباشم که برآمدگی نداشت!

رکسان آب دهنشو قورت داد و لبخندی برای خالی نبودن عریضه زد. با لبخند شبه ویکتوریاش، گفت:
- فقط می خوام رابطمو باهاش بهتر کنم!

ویولت دستاشو از جیبش بیرون آورد و گفت:
- اگه چیزیش بشه، پاش با خودته دائاش!

پایان فلش بک

- آفرین پیشی خوب!

با گذشت زمان، دندون های ماگت روی زمین می ریخت و رکسان که قصد درست کردن گردنبندو داشت، جمعشون می کرد.
- غذای ماگتو دادی؟

رکسان سریع و با یه حرکت بقایای ماگتو هل داد زیر مبل و جواب ویولتو داد:
- آره، یه ساعت پیش دادم!
- تو که تازه نیم ساعت پیش ازم خواستی غذای ماگتو بدی!
-

و خب بعدش فرار طبعا و خراب شدن خونه گریمولد بر سر ساکنانش!


ها؟!


پاسخ به: جبهه ی سفید در تاریخ
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۳
#35
- تا کی می خواد خودشو اون جا حبس کنه؟

جیمز سیریوس پاتر، نگران و آشفته، با خشمی که تا به حال مهار شده بود و هر آن امکان از دست رفتن مهارش بیش تر می شد، روی مبل کنار شومینه نشست و به دنبال عکس العملی در پی حرفش، چهره تک تک کسانی را که دور شومینه نشسته بودند، از نظر گذراند.

نیازی نبود اشاره کند در مورد چه کسی حرف می زند، خواه ناخواه آشکار بود چه کسی این روزها زیرشیروانی محفل را سلول خود کرده!
- از وقتی کِل رفت...حصاری که دور خودش کشید، هرروز تنگ تر شد. دیر بجنبیم، دیگه هیچ کس نمی تونه از اون حصار نجاتش بده.

هیچ کس در جواب به جیمز، چیزی نگفت. همه شاهد بودند که بدون حضور ویولت و جنجال هایش، محفل رونق قبل را ندارد. رکسان ترقه ای را که رویش هم شده بود، کنار گذاشت و با دندان هایی که بر هم فشرده می شدند تا جلوی ریزش اشکش را بگیرند، سرش را بالا آورد. ویکتوریا ویزلی تره ای از موهای طلاییش را کنار زد و لب زیرینش را گاز گرفت و در کنارش یوآن نگرانی پنهان شده در چشمانش را آشکار کرد اما جدا از همه، تدی آرام اما نگران، سرش را بلند کرد و گفت:
- من یه نقشه ای دارم!

*******************************************


- تدی تو حق نداری، نه تو حق نداری!
- ویکی، نباید حس کنی پریزاد بودنت...

صدای شکستن بشقاب و پرواز کردن وسایل آشپزخانه، نشان از اوج گرفتن ماجرا داشت. ویکی و تدی بازیگرهای خوبی بودند.

لبخندی زد و گوش هایش را تیز کرد تا صدای کفش هایش را روی پاگرد بشنود. بعد از چند دقیقه، صدای کشیده شدن کفش روی پاگرد و میوی بلند پس از آن، باعث شد نفسی از سر آسودگی بکشد.

محکم تر به دیوار پشت سرش چسبید و دور شدن ویولت را تماشا کرد. گربه ی زشتش هم خرامان خرامان او را دنبال می کرد. در یک لحظه گربه چرخید و چشم در چشم رکسان دوخت. نفسش را در سینه حبس کرد، هنوز هم سر عقیده قبلیش بود، "این گربه نفرت انگیزه!"

ویولت را تا گم شدن در پیچ راهرو دنبال کرد و سپس روی نوک پا، به سمت زیرشیروانی راه افتاد.

کاغذ ها را جا به جا کرد. هرلحظه سردرگم تر می شد. در همان حال که یادداشت کوچکی را از زیر ده ها یادداشت دیگر بیرون می کشید: چشمش به چند کتاب روی میز کار افتاد. کتاب ها را به سمت خودش کشید، هر کدام در صفحه ای باز مانده بودند. اولین کتاب را بست و اسم روی جلد را زیر لب زمزمه کرد:
- گسترش مرزهای جادو - تحقیقات و آزمایش ها، مرلین کبیر.

این کتاب از کجا آمده بود؟ در کتابخانه هاگوارتز کتاب هایی از مرلین وجود داشت اما این کتاب نه! کتاب قطور بعدی را بلند کرد.
- جادوی فراتر از درک، گلرت گریندل والد.

و در کنارش کتاب " جادوی تخصص یافته، سالازار اسلایترین" تلنبار شده بود.

متحیر و با ذهنی که قادر به هضم اتفاقات پیش رویش نبود، یادداشت ها را زیر و رو کرد. هر لحظه بر لرزش دستانش افزوده می شد، ویولت قصد انجام چه کاری را داشت؟ این کتاب ها و یادداشت ها سیاه تر از هرچه بودند که رکسان در طول زندگی با آن رو به رو شده بود!
- این نباید حقیقت داشته باشه!

ویولت بودلر، بعد از مدت ها نشان داده بود که الحق نواده بر حق روونا راونکلاو است، ویولتِ ننگ روونا، به تاریخ پیوسته بود!


ها؟!


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۳
#36
دو نصفه جارو


V.s


خرس های تنبل


پست اول

تصویر کوچک شده


- فرزندم به نظرت این جا یه کم...
- یه کم چی؟

ملت برره ای همه حمله کرده بودن به میدون بز و عین جادوگر ندیده ها زل زده بودن به اعضای تیم نصفه جارو. البته استقبال پرشوری که قبلا به جا آورده بودن، قابل تقدیر بود.

- تصویر کوچک شده

نکنه فکر کردید از این استقبالا داشتن؟ اینجا، تو برره، حداکثر استقبالی که می تونستین داشته باشین، شعری از بگوری بود! دامبلدور یه نگاه به رکس یه نگاه به نصفه جاروها، یه نگاه به کوافلی که مردم برره هی با دست نشونش می‌‌دادن و احتمالا براشون خیلی شبیه کوفته بود و یه نگاه به لبخندای وارانه ملت برره انداخت و چون کاری غیر از نگاه کردن از دستش برنمی یومد، طبعا دوباره نگاه کرد.

رکسان بار سنگین مسئولیت کاپیتانی رو از رو زمین برداشت و انداخت رو دوشش و مثل یه کاپیتان مسئولیت پذیر، همونجوری بار بر دوش جهش کنان از مجسمه بز بالا رفت و یادش موند که بعدا از تک تک اعضای تیم حقوق باربریشو بگیره و مثل هیتلر، شروع به سخنرانی برای اعضا کرد:

- رفقا.. دوستان.. بزرگترا.. پایین برره.. بالا برره.. شرره.. همه! تصویر کوچک شده باید هرچی زودتر تمرینامون رو شروع کنیم که برای بازی آماده باشیم. خب، پروف، یوآن، لیلی. پروف جوراب پشمی دستته؟ شیرفرهاد سوارز کجاست؟

- هااااا.. از بازی قبل که جنازه ی کچل را گاز وگرفت تا حالا به زور نگه وداشته بودمش ها.. ولی الان یهو گم وشد! هاا!

ملت برره هم "هاا" گویان تایید کردن. دامبلدور و بقیه نصفه جاروها قصد داشتن هم چنان به نگاه کردن ادامه بدن که لیلی گفت:
- یا تنبون پشمی بزرگ! الان میاد هممون رو می خوره ها!

که البته با "هااا لیلون نوترس من اینجام" ِ شیر فرهاد ترسش ریخت اصن! رکس ادامه داد:
- خب فعلا بی خیال سوارز، بیاین یار کشی کنیم.. من من!
- تو زن من!
- مزه نریزید. دوباره! از اول.. من من!
- تو تو!
- کشیدممم...
- عع.. امم.. چه کسی را؟!
- چیرا؟!
- کجا را؟!

یوآن توی این شیر تو شیری که برره ای رو نمی‌شد از جادوگر تشخیص داد، از جمع خارج شد، یه جست زد و رکس رو از بز کشید پایین و بردش یه گوشه که جرقه های عصبانیتشو یه جا تخلیه کنه:

- ببین رکس.. ما نباید ببازیم، نباید! کافیه یه بار دیگه ببازیم، دممو میزارم رو کولم میرم از این خونه از این دشت!

و شنیدن همین کلمه دشت کافی بود تا مردم برره یاد سرود ملی شون بیوفتن و یک صدا دم بگیرن که "بیا بریم دشت کدوم دشت همون دشتی که خرگوش خواب داره های وله!" و همه چیز به هم بریزه. و همزمان مهران مدیری از آسمون نازل بشه یهویی و رهبری مردم رو تو دست بگیره و بزنه زیر آواز که آی "شاه صنم زیبا صنم بوسه زنم!" البته یه کم شبیه شیر فرهاد هست ولی خب مشکلی نداره که، تونسته دوتا نقشو با هم در بیاره! خیلیم از تکنولوژی های روز استفاده کرده!

پاسی از شب

پروف و جوراب پشمی دوون دوون در حالی که سوت می زنن و زیر لب آوازهای عاشقونه زمزمه می کنن، به سمت آتیش اردوگاه نصفه جاروها تو باغ شیرفرهاد میرن. همین که به آتیش می‌‌رسن، یه جای خالی پیدا می‌کنن و می‌شینن.

- اون چیزی که دنبال ماست چیه؟!
- هاان؟ اون؟ چیزی نیست فرزندم. گالومه، از ریوندل تا اینجا دنبال ما بوده، چی؟ اوه نه فرودو.. ما نباید جون هیچ موجودی رو بگیریم. هر چیزی برای منظور خاصی خلق شده و رسالتی توی آفرینشش نهفته ست.. حتی یه تومبک کچل کوچولو یا گالوم.. چی؟ به من گفتی گاندالف؟!

دامبلدور و جوراب همزمان یه نگاهی به هم و یه نگاه به کسی که رو به روشون نشسته می‌ندازن و می‌بینن که ای دل غافل! این که کمپ یاران حلقه تو موریا بوده! در همین جا می فهمن که فیلم رو کلا اشتباهی وارد شدن و یه دور از کادر خارج میشن و دوباره لاگین می کنن تو برره!

دوباره پروف و جوراب دوون دوون در حالی که سوت می‌زنن و زیر لب آوازهای عاشقونه زمزمه می کنن، به سمت آتیش اردوگاه نصفه جاروها تو باغ شیرفرهاد میرن. اما این دفعه همین که به آتیش می‌رسن، نمی شینن و خوب به اطرافشون نگاه می کنن و وقتی می بینن به جای فرودو و لگولاس و آراگورن، لیلی و یوآن و شیر فرهاد نشستن خیالشون راحت می شه.

- هاااا.. ای نظام دو یه گرد نخود اعلایی وداره.. می تونه باهاش خرزو خان هم احضار وکند! ها!
- خرزو خان دیگه چیه باباجان؟
- روحه.. شما تا به حال روح ودیدین؟!
- نه!
- نهه!
- آره! نوح! اوه.. چه خاطراتی داشتیم با هم فرزندم.. یه بار توی کشتیش نشسته بودیم بعد از طوفان.. گشنه ش شد یه جفت شومپت رو کباب کرد خورد! از همون جا به بعد شومپت ها منقرض شدن انگار.. بیچاره تیمی و تومی! من باید برم دنبالشون بگردم.. شاید یه تخمی چیزی ازشون باقی مونده باشه.

پروف زد زیر گریه و در حالی که های های گریه می کرد جورابشو زد زیر بغلش و رفت! بقیه هم دور آتیش عینهو یه گله هیپوگریف به هم زل زده بودن که اصن وات هپند در؟ شومپت دیگه چیه!؟ نوح کیه؟ چه خبره؟ و پروف کجا رف؟

- این پروف هم مثل اینکه گرد نخودی وشده! حالش خوب نبیده.. ممکنه اور موز وکنه یه وخ دم بازی ومیره.. به نظام وگوئم دیگه بهش جنس نوده! ها!
- این جنس که می گی دقیقا چه جور جنسی هس؟ هووم؟ چیزه؟ هوووووم! تصویر کوچک شده

کلیله و دمنه خوندید؟ یوآن روباه های کلیله و دمنه رو اصلا جز روباه ها به حساب نمیاورد. در همون لحظه هزاران فکر شیطانی در حال چرخیدن دور سر روباه مکار بودن.


ویرایش شده توسط رکسان ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۸ ۱۴:۴۰:۵۹
ویرایش شده توسط رکسان ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۸ ۲۰:۲۲:۴۴

ها؟!


پاسخ به: دفتر نظارت انجمن
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
#37
رکسانشون اومده نظرشو اعلام کنه.

ریزنمرات راه حل بهتریه به نظرم، همون راه حل دوم بحث بارم بندی و اینا!


ها؟!


پاسخ به: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۳
#38
- منقل و بساط تو نباشه، دارم میام!

رکسان ویزلی سوت زنان از در دفتر اساتید وارد شد و تیکه کاغذی رو روی میز انداخت و دوباره سوت زنان بیرون رفت.

نقل قول:
یه تکلیفی داده ویولت پروفسور ویولت که ما گیج موندیم! تکلیفم بدیم واسه تدریسمون؟ مچکر!


ها؟!


پاسخ به: دفتر نظارت انجمن
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۳
#39
تیم دو نصفه جارو با توجه به چهار نصفه شدن جاروهاش در بازی قبل، درخواست ویدیو چک ریز امتیاز داره!


ها؟!


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۳
#40
- تو بگو!
- آره استادا تو رو بیش تر دوس دارن!
- آره به حرفت گوش میدن!

نویل که زیر فشار دانش آموزان کوییدیچ ندیده در حال له شدن بود، رو به ویولت کرد و گفت:
- چرا خودت نمیگی؟
- دائاش، من خودم پروفسورم!
- پس این جا چیکار می کنی؟
- دیگه اینو باید از دانگ و بچه های بالا بپرسی که چیطو ما همزمون هم دانش آموزیم هم پروفسور!

نویل که طبق معمول قانع شده بود، دستش رو به سمت دستگیره برد ولی همزمان در دفتر اساتید باز شد و نویل همراه با گله ای از دانش آموزان کف دفتر رو پوشوندند. عده ای در این حادثه ناگوار سوراخ شده و نیروی کششی بدن خود را از دست دادند و برای همیشه فرش دفتر اساتید شدند.
- دائاشا این جا چیکار می کنین؟
-
- انی پرابلم؟

نویل از جاش بلند شد و تعدادی از دانش آموزان رو از روی رداش تکوند. این بچه های بالا عجب چیزی بودن؟! اول از همه دفتر اساتید رو از نظر گذروند. تدی ریموس لوپین قالیچه ای کف اتاق انداخته بود و مشغول تصحیح کردن برگه های ریاضیات جادویی بود و شدیدا به این شکلک نیاز داشت!

الادورا بلک نشسته بود یک گوشه دفتر و کتاب ها و فیلم ها و بازی های فکری رو مرور می کرد تا تکلیف جلسه بعدش رو حاضر کنه و آیلین پرنس مشغول سرچ کردن "به یک ممد برای تدریس درس معجون سازی نیازمندیم!" بود!

ویولت هم که با کوهی از گربه و قورباغه و جیرجیرک جلوی نویل ایستاده بود. نویل نگاهی به وضع دفتر اساتید انداخت و دست هاش رو مثل این شکلک مشت کرد.
- مرلین کمکمون کنه! این چه وضع دفتر اساتیده؟ من فکر می کردم فقط کلاسا این جوریه! چرا تدی رو اون قالی کهنه نشسته؟ چرا مثل همیشه نون سنگگ نخریدین واسه صبحونتون؟

- مشکلی هست؟ :sharti:

لودو از پشت کپه ای از کیسه های گالیون بیرون اومد و گالیونی رو همون جوری که در شکل می بینید، بالا پایین کرد.
- پس دانگ کجاست؟
- با دانگ شرط بندی کردیم، اونم هاگوارتزو گذاشت وسط! :sharti:

همزمان دانش آموزانی که به زمین چسبیده بودن، پیس پیسی کردن و نویل سوالشو با من و من مطرح کرد:
- راستش...بچه ها می خواستن...می تونین با ما کوییدیچ بازی کنین؟

هنوز سوال از دهان نویل درنیومده، پنج شیش نفر پروفسور حاضر، چارنعل دانش آموزانی رو هم که سالم مونده بودن، زیر پا گذاشته و فرش راهرو رو هم تامین کردند.

*********************************


- هاگوارتز بهترین مدرسه جادوگری ما در سطح لندنه!
- l'espoir!
- بهترین جادوگرای این مملکت تو هاگوارتز درس خوندن.

بازرس همراه با وزیر سحر و جادوی فرانسه در حال آپارات به هاگوارتز بودند. قرار شده بود که وزیر فرانسه از هاگوارتز بازدید کنه و قرارداد همکاری با هاگوارتز رو امضا کنه و این قرارداد دو سه میلیارد گالیون پشت بندش داشت!

- مسافران محترم به مقصد هاگزمید در حال رسیدن به هاگوارتز هستیم!

وزیر سحر و جادو کمربندشو باز کرد و آماده بازدید از بزرگ ترین مدرسه انگلستان شد.


ها؟!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.