گریفیندور
vs
هافلپاف
بلاجر سمی
اعضاي تيم سرخ پوش گريفيندور، در رختكن ردا هاي سرخ خود را بر تن كرده بودند و منتظر سخنان استرجس كه در مقابلشان به انتظار ايستاده بود، بودند.
استرجس مثل ساير اعضا، رداي سرخ رنگ تيمش را بر تن كرده بود و بازوبند كاپيتاني بر روي بازوي راستش خودنمايي مي كرد.
_ بسيار خب. خانم ها و آقايان اين همون مسابقس. همون بزرگترين مسابقه اي كه براش لحظه شماري ميكرديم. امسال هم مثل هر سال تيم خوبي داريم و تازه وارداني هم در بين ما به چشم ميخورند كه اميدوارم باعث پيشرفت تيم بشن نه پسرفت اون.
رون و جيني زير چشمي نگاهي به هم كردند. هر دو مي دانستند كه منظور استرجس از تازه واردين در واقع آن دو بودند. دلشوره اي در دلهايشان افتاد. نباید باعث شكست تيم مي شدند. هردو نگاه هايشان را به زمين دوختند تا كسي متوجه اضطرابشان نشود. از هر نظر اضطراب رون بيشتر از جيني بود و آن هم دليل روشني داشت چرا كه جيني فعلا بازيكن ذخيره بود و اين به اين معنا بود كه تا زماني كه به حظورش نيازي نباشد، بازي نخواهد كرد و علاوه بر اين جيني بازيكن بسيار قابلي بود و چه بسا اگر رون و جيني پست هاي مشابهي داشتند، جيني به جاي رون استحقاق شركت در مسابقات را پيدا ميكرد و رون بايد اوقات خود را بر روي نيمكت ذخيره مي گذراند.
همه بعد از ديدن چشم غره ي استرجس، كه به آنها فهمانده بود اگر ببازند روزگارشان را سياه خواهد كرد، به رهبري خود استرجس وارد ميدان مسابقه شدند.
هلهله ي شادي طرفداران گريفيندور و هافلپاف براي ورود بازكنان محبوبشان در فضا طنين انداخت. طرفداران دو تیم از هر طرف به چشم می خوردند.
رون به تماشا چيان نگاه كرد و چهره هاي آشنايي را در ميان آنها ديد. يكي از آن چهره هاي آشنا، هاگريد بود كه مطابق هميشه چند كيك را به زور در دهانش چپانده بود و چند تای ديگر هم در دست داشت.
هاگريد با ديدن نگاه رون سريع دست تكان داد و فريادي كشيد كه باعث بيرون ريختن نيمي از كيك هاي دهانش بر روي چند تازه وارد گريفندوري شد.
رون وقتي اين صحنه را ديد خنده اش گرفت اما با فكر كردن به اينكه آن چند بچه چه حسي دارند، از تماشاي آن صحنه دست كشيد و سعي كرد روي بازي آن روزشان تمركز كند. در نتيجه به داور مسابقه خيره شد.
آرسينوس جيگر، وزير سابق جادوگران، در حالي كه جاروي داوري را به دست گرفته بود، در ميان دو تيم ايستاده بود. بعد از اينكه از زير نقابش به تمام بازيكنان، به خصوص بازيكنان هافلپاف، نگاهي كرد، با صداي بلند و خونسرد هميشگي اش گفت:
- ازتون ميخوام جوانمردانه بازي كنيد و دست از جنگولك بازي هاتون برداريد. حالا سوار جارو هاتون بشين.
رون با دستپاچگي همراه ساير بازكنان سوار جارويش شد و قبل از اينكه از زمين بلند شود، نيم نگاهي به هري و جيني كه روي نيمكت ذخيره نشسته بودند كرد و با ديدن چشمان آن دو كه از ته دل برايش آرزوي موفقيت ميكردند، دلگرم شد. از زمين فاصله گرفت و خود را به دروازه ها رساند.
با صداي سوت گوش خراش آرسينوس، مسابقه آغاز شد.
- با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت شما تماشاچيان عزيز. بازي دو تيم گريفيندور و هافلپاف را مشاهده مي كنيد... سرخگون در دست بازيكنان گریفيندور است. گودريگ گريفيندر خوش هيكل، بنيان گذار گروه گريفيندو، سرخگون رو در دست داره حالا پاس ميده به يكي از ويزلي ها كه مدت زياديه در تيم حضور داره. حالا چارلي ويزلي پاس ميده به پير مدرسه...
-جردن!-يعني ريش سفيد مدرسه.
-جردن!-خيلي خب پروف غلط كردم! پاس ميده به البوس دامبلدور، اما نه... پاسش ناكام مي مونه و توپ به دست زرد پوشان هافلپاف مي افته و اونا باسرعت جلو مي رند. مدافعان را هم جا ميذارن، انگار كسي نمي تونه جلوشونو بگيره. ديگه با دروازه فاصله اي ندارن. بايد ببينيم ويزلي جوان مي تونه جلوشونو بگيره یا نه... و بله، ميگيره. اون اجازه نميده گل هافلپافی ها به هدف بشينه. تبريك به تو ای ويزلي جوان...
رون خنده كنان سرخگون را در دستش چرخاند و چند بار آن را به هوا انداخت و دوباره گرفت تا نشان دهد چقدر در كارش ماهر است. اما با ديدن نگاه ها ي تاسف آور ساير هم تيمي هايش دست از اين كار بداشت و توپ را به آلبوس پاس داد و با این کارش يكي از بازيكنان هافلپاف كه جلو آمده بود تا توپ را از چنگ رون در بياورد، ناكام گذاشت.
_ ببخشيد ديگه. اگر اون هيكل گندت مي ذاشت سرعت عمل بالا تري داشته باشي، الان می تونستی توپ رو تو دستت داشته باشي.
- ميخوام ببينم وقتي مثل مجسمه خشک شدی و ديگه نتونستي بازي كني بازم از همين حرفا ميزني يا نه.
- فعلا كه اين بالا هيچ كدومتون نمي تونين هيچ غلطي بكنين.
-خواهيم ديد.
و سپس پوز خندي به رون زد و از او فاصله گرفت و رون هم لبخندي حاكي از "باشه بابا ترسيدم"ي زد. سپس به جايگاه خود برگشت. هرچند که میدانست هافلپافی ها هیچ وقت الکی کسی را تهدید نمی کنند. با این حال تلاش کرد خونسردی خود را حفظ کند.
درست در همان موقع که رون سعی می کرد نسبت به تهدیدی که شده بود، خونسرد باشد، اتفاق عجيبي افتاد. بلاجري با سرعت زیادی به رون نزديك شد و اگر رون به موقع جا خالي نداده بود، ممكن بود دنده هايش را هم بشكند. اما انگار بلاجر دست بر دار نبود و با اينكه رون چند بار مكانش را تغيير داده بود، باز هم همچنان بلاجر به سمتش مي آمد. انگار كه آن را طلسم كرده باشند. در آن لحظه بود كه رون معنا ي واقعي تهديد هاي بازيكن هافلپافي را فهميده بود.
كمي بعد بازي متوقف شد و همه ي افراد حاضر در ورزشگاه به رون خيره مانده بودند كه چگونه با بلاجر كنه سر و كله مي زند.
-اون بلاجر خيلي عجيبه.
-خب معلومه كه عجيبه داره داداشمو دنبال ميكنه نابغه.
- نه منظورم اون نبود سرعتش خيلي زياده حتي اگر كسي هم اونو طلسم كرده باشه نمي تونه انقدر سرعت بهش بده مگر اينكه...
هري حرفش را ناتمام گذاشت و با شتاب به سمت زمين بازي رفت و جارويي برداشت و بدون گوش دادن به فرياد هاي استادان كه او را از این کار منع ميكردند، از زمين فاصله گرفت و خود را به نزديكي رون رساند. صفحات كتابي را كه به تازگي خوانده بود، در ذهنش ورق ميخورد.
نقل قول:
طلسم هايي وجود دارند كه اگر بر روي اشيا سنگين انجام شوند به آنها شتابي مي دهند كه هيچ طلسم ديگري نمي تواند آنها را متوقف كنند. گاهي اين طلسم ها براي افرادي تنظيم شده اند و ممكن است بر روي هر فردي كه آن شي با آنها تماس داشته باشه اثر منحصر به فردي بگذارد. گاه اين اثار براي هميشه باقي مي مانند براي همين اصطلاحا اشيا را سمي مي كنند.
-رون خوب گوش كن نبايد بذاري اون بلاجر بهت بخوره اون سميه اگر بهت بخوره معلوم نيست چي ميشه...اما ديگر دير شده بود بلاجر تنها چند سانتي متر تا برخورد با رون فاصله داشت و هيچ كاري از كسي بر نمي آمد. بالاخره بلاجر سمي بر رون پيروز شد و با برخورد به رون تبديل به جرقه هاي رنگي شد كه رون را از نظر ها پنهان كرد.
كمي بعد همگان ديدند كه رون سقوط ميكند و اگر به موقع لوييس ويزلي او را نگرفته بود، معلوم نبود فاجعه تا كجا پيشروي كند.
لوييس آرام بر روي زمين فرود آمد و رون را بر روي چمن هاي ميدان بر زمين گذاشت.
چشمان رون باز اما بي روح بودند گويي هيچ جايي را نمي ديدند.
-بريد كنار ببينم چي شده...
آرسينوس در حالي كه سعي ميكرد همزمان با دويدنی كه كسي از او سراغ نداشت، نقابش را هم محكم بگيرد كه نيافتد اين حرف را زده بود.
سكوت مطلق ورزشگاه را در بر گرفته بود. همه به جز بازيكنان تيم هافلپاف كه لبخند تمسخر بر لب داشتند، با چهره هاي نگران و رنگ پريده به مكاني كه رون افتاده نگاه ميكردند.
-حالش چطوره فرزندم؟
-بايد براش يادبود بگيريم.
-منظورت چيه فرزند تاريكي ام. مگه چه بلايي به سرش اومده.
-مثل مجسمه خشك شده و...
آرسينوس نگاهي به استرجس كرد و گفت:
-فكر كنم بايد دنبال يه دروازه بان جديد بگردي استرجس. اون فكر نمي كنم ديگه حتي بتونه كاري بكنه چه برسه به اينكه بازي كنه.
هري جلو آمد و به رون نگاه كرد. تمام حرف های آرسینوس را شنیده بود. يعني هيچ وقت ديگر نمي تونست با رون حرف بزند؟ چرا هیچگاه نمی توانست از کسانی که دوستشان داشت محافظت کند؟ چرا همیشه یک گام عقب تر بود؟