جان عزيزتون هر چندتا پست يک بار، خلاصه بنويسيد!
خلاصه: دامبلدور براي آموزش محفلي ها ژنرال استخدام مي كنه اما يك هو زامبي ها حمله مي كنن و كل شهر به اضافه ي مرگخوارا که اول خودشون رو به شکل زنان چادرى درآورده بودن ولى بعد لو ميرن، پناه ميارن به پادگان ققنوس. تو اين بين معلوم نيست چرا فلورانسو جزء سياه ها شده. و حالا ادامه:
پادگان ققنوس که قبلا سيرنشده بود، حالا تبدیل شده بود به محلولى فراسيرشده که مردم با زور خودشان را جا مى کردند. توى بغل هم، روى پاى هم، دست هم حتى سر هم. ژنرال بخت برگشته هنوز مشغول فریاد زدن بود.
- اينجا پادگانه.
به صف بشيد.. سربازها.. سربازها.. بوقيا.
-
- چى شده پرفسور؟ بغض نکن جمع کن افرادت رو مثلا من ژنرالم ها.
-
- پرفسور؟
- فلو فرزندم كي سياه شد؟
فلورانسو كه هنوز در شوك پس گردنى اى بود که از ولدمورت بر سرش خورده بود، بود ابتدا به حالت
و بعد به ترتیب به حالات
درآمد.
- من سيااااه نييييييستم! من سبزه ام. سبزه ام. سبزه ام.
- فرزندم تو سياهي اينجا رو ببين:
نقل قول:
پست قبلى نوشته: - بچه ها به نظرتون راشون بدیم ؟
این را فلورانسو گفته بود ولی چنان چکی از طرف لرد سیاه بر سرش نازل شد که مغز مبارک سیاهش تکانی بس اساسی خورد
تو مغزت سياه شده. تو سياهي.
- پروف من..
فلورانسو شکست. نابود شد. له شد. پس گردنى خورد. فلورانسو سياه نبود. نبود. نبود. سبزه بود. سبزه خوبه، شيرينه، به دل مى شينه.
فلورانسو نمي توانست اين وضع را تحمل كند. بار و بنديلش را بست، آنجا ديگه جاى او نبود. جامعه ها دريد!! نه ندريد..
فقط کمى به سر زد و از دروازه به بيرون دويد. نفس ها در سينه حبس شده بود. در آن شلوغى همه از رفتن فلورانسو ناگهان اينطورى
شدند. و بعد از چند ثانیه فلورانسو به داخل بازگشت. صورتش خونى بود. از دندان هايش خون مى چکيد و کجکى راه مى رفت. يک ممد از دور فریاد زد.
- زامبي!
زامبی.
زامبي.
ممد از ترس در افق محو شد. فلورانسو با تعجب نگاهى به مرگخوار مذکور کرد، با گوشه ى آستينش دهانش را پاک کرد و بعد در پشت در گم شد. چند ثانیه بعد گوسفندى به دست وارد شد.
- گفتم گشنه نمونيم حداقل. ولى زامبی ها دارن ميان.
- اين پادگان به بيرون راه داره بايد تونل بکنيم. زود باشید!
- ما لرديم. تونل نمى کنيم. شما محفلى هستيد. کار کنید.
- تامى منم پرفسورم. تو بايد کار کنى فرزندم.
چه کسى تونل را خواهد کند؟
در اين مدت غذا از کجا مى آورند؟ به جز آن گوسفند که مدت محدودى جوابگوى خيل عظيم مردم بود. آيا مرگخوارها هم قرار بود گرسنگی بکشند؟
پست بعدى را از دست ندهيد!