هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱:۳۲ شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴
#31
لونا لاوگود وقتى شناسه پدرش بسته شد،تو تالار ريونکلاو با سيندرلا گريه مى کردن.

کى: وزير


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴
#32
تق توق، تق توق، تق توق..

همه ى نگاه ها به سمت صدا باز مى گردد. دوربین زوم مى کند روى منبع صدا. يک جفت کفش سياه پاشنه بلند. و بعد به آرامى بالا مى آيد. ابتدا ردای سبز رنگ و گل دوزى اى شده اى نمایان شده و سپس صورت فلورانسو تشخیص داده مى شود. مثل همیشه در حالى که عينکى بزرگى به چشم و لبخند مليحى به لب داشت، جلو مى آمد.

- من فلو، ناجى ملت، اومدم ثبت نام.

كشششششش( افکت دست زدن مردم حاضر در سالن)

- ملت شاهد باشين.

كشششششش

- ما آمديم بمانيم.

كششششششش


- بله، ممنونم، ممنونم.

كشششششش

و وارد دفتر شد.

- خب سوالا چيه؟ کجا رو بايد پر کنم؟

دلوروس لبخندى زد و کمرخم کاغذى را دست فلورانسو داد.


مدت زمان عضویت در بخش ایفای نقش (به ماه یا سال):

ده ماه و شونزده روز اينا مي شه.

شرح "سوابق اجرایی-خدماتی /فعالیت های آزاد" قبلی در وزارت سحر و جادو یا مجموعه های وابسته (آزکابان و موزه):

سوابقى ندارم. همه بلاخره از يه جا شروع مي كنند. رول تو آزکابان زدم، به قول رودولف اسمم تو بنيادمورخين بوده. حمايت از ساحره ها هم عضو هستم.اگه سابقه حساب مى شه.

شرح "سوابق برجسته/خدمات نظارتی-مدیریتی" در انجمن های ایفای نقش:

ناظر هستم تو قسمت ايفاي نقش، ناظر دياگون به مدت حدودا سه ماه.

شرح برنامه های آینده خود برای وزارت سحر و جادو و مجموعه های وابسته:


- ادامه دادن فعالیت هاى مربوط به آزکابان که نصفه باقی موند البته با طرح هاى جديد. اينم بگم با واسه رودولف فرق مى کنه. ايشون برنامه ى پرنس رو مى خواد ادامه بده من برنامه ى دو وزیر سابق رو که زندانى و محاکمه کردن بود رو مى خوام ادامه بدم با روش هاى جديد خودم.

- فعاليت هاى مربوط به برابرى حقوق ساحره ها و جادوگران. متأسفانه با وجود کل کل هاى زياد اين دو گروه، عملا هيچ فعاليتى به جز دوئل انجام نشده.

- در نظر گرفتن شعار" چيزکش مجرم نيست.. عضو محترمى از جامعه است" و کمک به چيزکشان براى سر و سامان دادن خودشان. اينم برنامه ى جدى اى هستش که بهش فکر مى کنم. وزیر گانت که کارى نکردند واسه اين گروه.

- بازدید از شهر هاي جادويى. اينم کاملا جدى هستش و مربوط مي شه به اختيارات جدید وزرا که به تايپک هاى جدید دسترسى دارند.

- دفتر فرماندهي كارآگاهان و راديو وزارت هم براى فعال سازيشون برنامه دارم. راديو وزارت كه از اسمش مشخصه و دفتر فرماندهي هم در ادامه ي طرح آزكابان هستش.


فعلا همينا.


شعار انتخاباتی:
جنگ جنگ تا پيروزى!

و بعد فلو با اقتدار در حالى که براى دوربین لبخند مى زد از دفتر خارج شد. و سالن را صداى تشویق کردن" او" پر کرد.



تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۴
#33
- اوه اينجا رو ببينيد يه قمه افتاده!
- آره دست نزنيد مال پيتره، نشسته رو قلم پر.. سوال بپرسيد.

سلام پيتر

1- اگه بتونى همین الان هر شناسه اى دوست دارى بردارى، کدوم شناسه رو انتخاب مى کنى؟

2- تو دنياى واقعى دوست دارى جاى کى باشى؟

3- دوست دارى به عقب برگردى؟ اگه آره به چه زمانى؟ اگه نه چرا؟

4- کتاب زياد مى خونى؟ چه جور کتابايى؟ چندتا کتاب معرفى کن.

5- به شعر علاقه دارى؟ شعر مى گى؟

6- قبل از سايت جادوگران چيزى مى نوشتى؟ واس دل خودت.

7- طنز نويسي دوست داري يا جد؟

8- دوست داري ناظر كجا بشي؟

9- يكي از بهترين دوست هات تو جادوگران؟

موفق باشى. :)


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴
#34
سلام

اين نامه با عجله، به وسیله ى يک تکه ذغال روى کاغذى که از آب گرفتم و روى آتش خشک کرده ام نوشته ام. اميدوارم کسى اين را پيدا کند.

خواننده ى عزیز شما تنها راه نجات ما هستيد. خواهش مى کنم نامه را دور نياندازيد.

داشتيم با کشتی تايتانيک به مسافرت مى رفتيم. کشتی خيلى خوب بود با بهترین خدمه ها و بهترین امکانات. استخر، سالن رقص، رستوران شيک. همه چى، همه چيز داشتيم. اما خوشى دوام نياورد و همان طور که در فيلم تايتانيک ديديد، کشتی سوراخ و غرق شد. همه فکر مى کردند کسى زنده نمانده است اما من زنده ماندم. مدتی با رابينسون کروزو در جزیره زندگی کردم سپس شنا کنان به جزیره ى ديگرى رفتم بلكه نجات پيدا کنم اما نشد.

ناچار به نوشتن نامه شده ام. تمام بدنم بو مى دهد و موهایم چرب شده و گره خورده است. از گشنگى به خوردن برگ درختان روى برده ام. چند تا هم دوست پيدا کرده ام. يک بوزینه که اسمش جک است و از فيلم دزدان دريايى کارائيب در اينجا مانده و يک اسب سياه به اسم تورنادو که مى گوید صاحبش زورو است.

بيشتر روز را مشغول گشت و گذارم تا راه نجاتى پيدا کنم. گویا اينجا نمى شود آپارات کرد. آخ چه خوب مى شد چشمانم را ببندم و روى تخت سفيدم ظاهر شوم. نمى دانم امروز چند شنبه است. نمى دانم چه ساعتى است. من اينجا بى خبر از دنیا هستم و آن سوى دنیا جنگ و کشتار است. مذاكره است. در محفل به علت حضور ويزلى ها غذا کم مى خورديم.. اما حداقل مى خوريم. دلم لک‌ زده براى ماکارانى. مخصوصا ماکارانى هاى خاله مالی که اصلا قابل خوردن نبود و مثل کمربند سفت. بعدش جر و بحث هاى جيمز و ويولت شروع مى شد. بزن بزن. جيغ جيغ. از همه آرام تر پرفسور دامبلدور بود. فقط لبخند مى زد مى گفت فرزندم! هرى هم که مدام دستش را مى گذاشت روى پيشانى اش مى گفت" داره مياد.. داره مياد" بدبخت هنوز در جو سال ها پيش است. فکر مى کند همه مى خواهند بکشنش.

هر چه بوديم.. هر مشکلى داشتيم ولى يک خانواده بوديم. دلتنگ خانواده هستم.

لطفا سریعا کمک خبر کنید.

دوستدار شما
فلورانسو


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۴
#35
جان عزيزتون هر چندتا پست يک بار، خلاصه بنويسيد!

خلاصه: دامبلدور براي آموزش محفلي ها ژنرال استخدام مي كنه اما يك هو زامبي ها حمله مي كنن و كل شهر به اضافه ي مرگخوارا که اول خودشون رو به شکل زنان چادرى درآورده بودن ولى بعد لو ميرن، پناه ميارن به پادگان ققنوس. تو اين بين معلوم نيست چرا فلورانسو جزء سياه ها شده. و حالا ادامه:

پادگان ققنوس که قبلا سيرنشده بود، حالا تبدیل شده بود به محلولى فراسيرشده که مردم با زور خودشان را جا مى کردند. توى بغل هم، روى پاى هم، دست هم حتى سر هم. ژنرال بخت برگشته هنوز مشغول فریاد زدن بود.
- اينجا پادگانه. به صف بشيد.. سربازها.. سربازها.. بوقيا.
-
- چى شده پرفسور؟ بغض نکن جمع کن افرادت رو مثلا من ژنرالم ها.
-
- پرفسور؟
- فلو فرزندم كي سياه شد؟

فلورانسو كه هنوز در شوك پس گردنى اى بود که از ولدمورت بر سرش خورده بود، بود ابتدا به حالت و بعد به ترتیب به حالات درآمد.
- من سيااااه نييييييستم! من سبزه ام. سبزه ام. سبزه ام.
- فرزندم تو سياهي اينجا رو ببين:
نقل قول:

پست قبلى نوشته: - بچه ها به نظرتون راشون بدیم ؟
این را فلورانسو گفته بود ولی چنان چکی از طرف لرد سیاه بر سرش نازل شد که مغز مبارک سیاهش تکانی بس اساسی خورد


تو مغزت سياه شده. تو سياهي.
- پروف من..

فلورانسو شکست. نابود شد. له شد. پس گردنى خورد. فلورانسو سياه نبود. نبود. نبود. سبزه بود. سبزه خوبه، شيرينه، به دل مى شينه. فلورانسو نمي توانست اين وضع را تحمل كند. بار و بنديلش را بست، آنجا ديگه جاى او نبود. جامعه ها دريد!! نه ندريد..

فقط کمى به سر زد و از دروازه به بيرون دويد. نفس ها در سينه حبس شده بود. در آن شلوغى همه از رفتن فلورانسو ناگهان اينطورى شدند. و بعد از چند ثانیه فلورانسو به داخل بازگشت. صورتش خونى بود. از دندان هايش خون مى چکيد و کجکى راه مى رفت. يک ممد از دور فریاد زد.
- زامبي! زامبی. زامبي.

ممد از ترس در افق محو شد. فلورانسو با تعجب نگاهى به مرگخوار مذکور کرد، با گوشه ى آستينش دهانش را پاک کرد و بعد در پشت در گم شد. چند ثانیه بعد گوسفندى به دست وارد شد.
- گفتم گشنه نمونيم حداقل. ولى زامبی ها دارن ميان.

- اين پادگان به بيرون راه داره بايد تونل بکنيم. زود باشید!
- ما لرديم. تونل نمى کنيم. شما محفلى هستيد. کار کنید.
- تامى منم پرفسورم. تو بايد کار کنى فرزندم.

چه کسى تونل را خواهد کند؟

در اين مدت غذا از کجا مى آورند؟ به جز آن گوسفند که مدت محدودى جوابگوى خيل عظيم مردم بود. آيا مرگخوارها هم قرار بود گرسنگی بکشند؟

پست بعدى را از دست ندهيد!


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۹۴
#36
سلام

محفليا چقدر اينجا رفت و آمد دارن.

مدير عزيز، دوستان اطلاع دادن كه واس گذاشتن چند شکلک جدید، چندتا از قديمى ها رو که فکر مى کرديد کم استفاده مى شه پاک کرديد که از قضا يکى از اين شکلک هاى بخت برگشته فامیل ما بوده. شنيديد كه ما فاميل ها، گوشت همو بخوريم استخون همو دور نميندازيم.

لذا اومدم كه عرض كنم خدمتتون شما فقط يه شکلک اضافه کرديد که ايشونه و يه شکلک جايگزين کرديد که ايشونه که به جاى شکلک اضافه پسرعمه زا حذف شده. فامیل چرا نيست؟

بعد اينکه اين شکلک استفاده نمى شه. اين شکلک ها :kiss: کم استفاده مى شه. ببينيد حتى يه محفل تو اوج عشق اينو ميذاره نه اينو :kiss:. ما کلا تو کار راز و نياز نيستيم فقط دامبلدور که اونم با ساحره ها کارى نداره.

اين دو شکلک هم معنیش يکيه.

شکلک اضافه زياده لطفا فامیل رو بياريد.

من ديگه حرفى ندارم. :famil:


_____
پاسخ:

سلام. چت باکس محدودیت شکلک داره و نمیشه اضافه کرد بیشتر از این. اگر هم منظورت سایته (به غیر از چت باکس) که شکلک هاش فراوون. حقیقت اینه که شخصاً به هیچ عنوان دیگه از طرف هیچ کاربری قبول نخواهم کرد که بگه این شکلک کاربرد داره یا اون یکی نداره یا اضافه هست یا تکراری هست و اینها. هیچ شکلکی دیگه برداشته نمیشه و جایگزین هم نمیشه حتی. این موضوع به رول های سایت ضربه میزنه در آینده.


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۲ ۲۰:۰۳:۳۶

تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۹۴
#37
1. نام و شهرت و اینا

فلورانسو هستم سيزده ساله. رانده شده از خانه ى پدر. مانده شده در محفل. نامیده شده به فلو. همین.

2. هدفتون از ثبت نام تو سازمان؟

در شيشه كردن خون نامردان زمانه. در شيشه كردن خون نامردان زمانه. در شيشه كردن خون نامردان زمان.


3. اگه ببینین جادوگری داره حقوق ساحره هارو ضایع میکنه ( حالا چه جوریش بستگی به ذهن خلاق خودتون داره) چه جوری دفاع میکنین؟

به قول بچه محلا: مى زنم له ش مى کنم.

4. این فرد کیست؟ چیست؟ ( ساحرست یا جادوگر) با توجه به ساحره یا جادوگر بودنش اگه دیدین یه آقایی داره مثل چی میزنه ایشونو چه عکس العملی نشون میدین؟

كلا مي زنم له ش مي كنم.


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۹۴
#38
چه چيز باحالى پيدا کردم. جمله سازی!

مدرک ، هفته ، لاوگود ، جیرینگ جیرینگ ، لباس ، مشت ، عجیب ، چوبدستی ، عینک ، جنبه

کلمات ستاره دار لغات مورد نظر هستند.



عجیبه* اين دنیا. هفته ها* مى گذره و ما به جاى زندگی کردن، مدام يه مشت* لباس* عوض مى کنيم و عينک* دودى مى زنیم تا چشمامون رو، واقعیت رو قايم کنيم. صداى جيرينگ جيرينگ* زمان درحال گذر رو نمى شنويم و کسانى که مى شنوند رو مسخره و مى کنيم و انگ جدى و بى جنبه* بودن بهشون مى زنیم. لاوگود* نمونه و مدرک* يه انسان دانا هستش. خوشبخت و بيخيال.

-----+
چند هفته* پيش لونا لاوگود* وقتی مدرک فارغ تحصيليش رو گرفت، عينک* به چشم داشت و يک لباس* عجیب پوشید و با چوبدستى* يک مشت* زنگوله که جيرينگ جيرينگ* مى کرد بهش وصل کرد و با اينکه بچه ها اون رو مسخره کردند، چون با جنبه* بود ناراحت نشد.

------

هر ساعت، هر روز، هر هفته* دارم دنبال يه مدرک* براى انتقام از جيرينگ جيرينگ* هاى اعصاب خرد کن و عجیب* يه مشت* گاو و گوسفند مى گيرم که براى يه چوپان بدلباس* و عينکى* هستش. من جنبه ام* بالاست اما خسته شدم و لاوگود با اون چوبدستيش* قراره کمکم کنه.
-------

لاوگود* اسم عجيبى* نيستش براى يه دختر که هر هفته* به ديدن حيوانات ميره و جيرينگ جرينگ* کنان براشون آواز مى خونه. شاید ديوونه باشه و کارهاش هم يه مدرک* هستش. چوبدستيم* رو برداشتم، عينکم* رو زدم و رفتم پيش لونا تا منم به پرنده ها يه مشت* گندم بدم. همون قدر که با جنبه ام* ديوونه هم هستم.

--------

عجیب* نيست.. براى من تماشاى دنیا از پشت عينک* سخت بود اونقدر که بيخيال جيرينگ جيرينگ* زنگ خطر شدم و عينک رو به چشم نزدم و حالا بالا رفتن شماره چشمم هم مدرک* اون هستش. لاوگود* هر هفته* يه مشت* نصیحت تحویلم ميده و حتى با چوبدستى* به شوخی تهدیدم کرده ولى من جنبه م* بالاست.

------

صداى جيرينگ جيرينگ* من رو به ياد يه بزغاله ى کوچولو با يه مشت* پشم روى کمرش ميندازه که مدرک* کودکى شيرينم بوده که لاوگود* دوست با جنبه ى* من بود. هر هفته* چوبدستى* به دست و لباس* عادى پوشيده، ميرم به مزارع ماگل ها و بزغاله ها رو تماشا مى کنم. مى دونم.. عجيبه* ولي دلتنگى بى رحمه.


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: داستان هاى گروهى( آخرين درخواست)
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴
#39
صداى" جيرجير" طناب که مرد را اسير کرده بود به گوش مى رسيد و سکوت را مى شکست. مرگخوارها پشت ميز طويل نشسته و گه گاهى زيرچشمى زندانى را نگاه مى کردند. ولدمورت روي صندليش دور تر از بقيه نشسته بود و مار بزرگش را نوازش مى کرد. مار فيس فيس کنان به طعمه اش زل زده بود. صداى بلند ولدمورت نفس ها را در سينه حبس کرد.
- خب پيتر! نجينى گشنه ست بايد زودتر مراسم اعدام خيانتکارى مثل تو رو شروع کنيم..به عنوان آخرین درخواست..چى مى خواى؟

پيتر آب دهانش را قورت داد. سعى کرد بيهوش نشود. سرش را بالا گرفت و گفت:
- س..سوزان رو..


فلاش بک- دوران جوانى پيتر

- هي پيت كجا داري مي ري؟
پيتر برگشت و به دوست ماگلي اش نگاه كرد. الكس در حالي كه يك پايش روي زمين بود و پاي ديگري روي پدال دوچرخه ي قرمز رنگي بود اين سوْال را از او پرسيد.
پيتر مي خواست بدون حرف زدن به راهش ادامه دهد ولي با فكري سر جايش ايستاد ...

- پدرم تازگى ها به مرگخوارا ملحق شده، احتمالا منم بايد همین کار رو انجام بدم..اون وقت تکليف سوزان چى مى شه؟ مى دونى که اون ماگله و من جادوگر. اون نمى دونه من جادوگرم. نمى تونم جون اون رو به خطر بندازم. پس بيا بريم الکس.

الکس در حالى که چشمانش از شيطنت برق مى زد گفت:
- چرا بايد بذاريم ولدمورت از اين موضوع با خبر بشه؟ يا سوزان چرا بايد بفهمه تو جادوگرى؟

- یعنی چی الکس؟تو خودت خوب می دونی که ولدمورت وقتی کسی را به عنوان مرگخوار می پذیره تمام اطرافیان اون هم باید تابع ولدمورت باشن در غیر این صورت جزاش...

در چشمانش اشک جمع شد و ادامه داد.

-مرگه.
وسرش را پایین انداخت تا الکس اشکهای جاری اش را نبیند.

ادامه:

الکس چيزى نگفت. او هم ماگل بود و نمى توانست بفهمد اينکه جادوگرى عاشق ماگل بشود يعنى چه! آن هم يک جادوگر سياه. با پيتر خداحافظى کرد، مي دانست مى رود پيش سوزان.


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴
#40
پرفسور مى گن نقداى شما خيلى سنگينه!


تصویر کوچک شده


I'm James.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.