هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰ دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۳
#31
ساحره ها می جویدند .
ساحره ها می لرزیدند . :vay:
ساحره ها میکردند .
ساحره ها به انجمن حمایت از حقوق ساحره ها تحت مدیریت روونا پنا می بردند !

جادوگران که گوشه ای ساحره ها را جمع کرده بودند و درفکر انتخاب ازمیان آنان بودند ، ناگهان متوجه دودی سیاهی شدند که از داخل آشپز خانه می آمد .
ثانیه ای بعد ، میرزا آگوستوس در حالی که بازوی کراکن ازشانه اش آویزان بود وارد شد .

- به ریش مرلین ، اگه دفعه بعد برم تو آشپزخونه و منقل مورفین رو ببینم ... همتون میشید شام ارباب !
مواد غذاییمونم کمه ، ارباب هم هنوز برگه ترخیص گوشت نهنگ آبی رو ....

آشپزباشی بقیه حرفش را با دیدن جمع شدن ساحره ها در گوشه اتاق و نزدیک شدن جادوگران ، خورد !

- آهای بی بووووووق ها ! مگه خودتون ....... و ....... ندارید ؟ بوق برشما بی غیرت های بوقی ! بزنم بوووقتون کنم !

مرگخواران کمی فاصله گرفتند . آرسینوس جلو آمد :
- داش میرزا ... قرار شده برای رایزنی جهت قمه گیری از رودولف ، ساحره ای خبره رو نزدش بفرستیم !

میرزا از کمربند پشتش ملاقه ای در آورد و محکم بر سر آرسینوس کوفت !
کله آرسینوس بی نوای بدبخت به شکل طول موج اشعه ایکس در آمد و شل و ول بسوی جمعیت مرگخواران برگشت .

_ آخه بووووقی ها ! چرا ما باید از سرمایه های عظیم خودمون استفاده کنیم و جون ساحره هامونو به خطر بندازیم در حالی که لی لی پاتر بهترین گزینه برای مذاکره برد - برد با رودولفه !


آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
#32
لرد که فوق تاثیر وفاداری این ممدخوار ( ممد + مرگخوار ) قرار گرفته بود ، از ظرف غذای مورگانا قاشقی را در دهان ممدخوار می گذاشت و قاشق بعد را در دهان خودش !
جمعیت مرگخوار که تحت تاثیر این عطوفت اربابشان قرار گرفته بودند ، روی زمین نشستند و با حالتی رویایی این منظره را تماشا کردند .

بخار آشپزخانه را فرا گرفته بود . در دیگی بازوی هشت پا آب پز می شد و در ماهیتابه ، جگر ققنوس !
صدای پر زدن پرنده ای در آشپزخانه می آمد اما " اینقدر دوده که نمیشه هیچکسیو دید ! " پس پرنده هم مشخص نبود .
در دیگ را برداشت . بخار اضافه ای به صورتش خورد . ملاقه را برداشت و کمی از سوپ خرچنگ همراه مغز رودرانر چشید . کمی نمک و کاری احتیاج داشت .
- آهای پسر ... بدو از تو انبار نمک زمینی و ادویه کاری بیار ! بعدش که آوردی ، بپر ایران یه خورده زعفرون بیار .. اعلا باشه ها !
شاگرد آشپز ، نگاهی به میرزا آگوستوس آشپز باشی انداخت . می دانست اگر کوچکترین خطایی انجام دهد ، آن ساطور که در حال شقه کردن گوشت پا گنده سرخ شده بود ، دفعه بعد سر او را شقه می کند .
سنگ دستی در هوا تکان داد و دم ساندرز را گرفت . چوب او را گوشه ای نشاند
- نگاه کن و یاد بگیر ! پس فردا که من رفتم ماموریت ، تو باس جا من اینکارا رو انجام بدی !
ساندرز با خودش فکر می کرد “ واقعا چجوری باید یه زاغ سیاه جادویی آشپزی کنه ؟ “ اما صدایی به نشانه تایید در آورد .

نیم ساعت بعد دو لنگه در آشپزخانه باز شد و همراه مقادیر زیادی گاز CO2 و O2 سه چرخ دستی طویل العرض وارد سالن شد . میرزا آگوستوس پیشاپیش چرخ دستی ها در حالی که انواع کارد و ساطور را به کمر بسته بود حرکت می کرد .
لرد که ت ... فوق تاثیر این پرکاری میرزا قرار گرفته بود ، در دم آشپز قبلی را به دیار اشیای گمشده فرستاد . ممدخوار را نیز سرخورده کرد و او را جوری هل داد که صندلی چرخدارش هزار دور زد و خودش از کادر برای همیشه خارج شد .
مرگخواران برای اینکه به یکی یا هر دوی این سرنوشت ها دچار نشن ، بلافاصله دوش فنگ ، خبردار ، به چپ چپ ایستادند .

میرزا تا به لرد رسید ، زانو زد تا لبه ردای ارباب را ببوسد اما تا آمد لبش را غنچه کند ، ناگهان سرفه ای خش دار کرد . از ترس کثیف شدن ردای لرد ، خودش را عقب کشید . باز دوباره سماجت به خرج داد و جلو آمد تا ببوسد ، به محض غنچه کردن دوباره لب هایش ، دوباره سرفه با حالتی شدید تر سراغش آمد ... اینبار سعی کرد جوری دیگر ببوسد ، ولی سرفه اش این بار خونین شد .

- بسه دیگه بابا ... الان ادامه بدی سرفه ات اسیدی میشه ... بلند شو میرزا !
خیله خب ... بگو ببینم چه غذاهایی آماده کردی ... سه هفته است جز برگ مو چیزی نخوردیم !!

مرگخواران پلک پلک زدند و یکدیگر را نگاه کردند .
- برگ مو ؟
- ارباب ؟
- سه هفته ؟
- همین ارباب که هفته پیش بوقلمون میل فرمودن ؟
- همین ارباب که دیروز یک عدد کینگ کونگ رو میلیدن ؟

لرد که داشت به مضرات دسته جمعی غذا خوردن با دوستانش [!] پی می برد ... سریعا قضیه را جمع کرد :
- سایلنسیو ! سریع تر بگو غذا هات چین ؟!

- امممم ارباب !
۱. گوشت آب پز شده بازوی هشت پا
۲. سوپ خرچنگ ساحلی همراه مغز رودرانر !
۳. جگر تفت داده شده ققنوس !
۴. گوشت تکه تکه شده پا گنده .
۵. الف سوخاری همراه پیاز کنتاکی !

لرد نگاهی به این چرخ دستی پر از غذاهای عجیب غریب انداخت . با خودش فکر کرد
" حالا از کدوم بردارم ؟ "


آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ یکشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۳
#33
ملت.... ما همچنان بی تیم مانده ایم ها.... ما هم میخواهیم در تیم کوییدیچی باشیم!
مارا هم بکشید خووو!


آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۰:۰۰ شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۳
#34
راک وود تا الان سکوت کرده بود . اما بخاطر کار احمقانه هکتور که با مادرش کرده بود ، کوه اسکرانوس آتشفشانی وجودش منفجر شد . با قدم هایی محکم به بقیه مرگخواران تنه میزد و جلو میرفت .

رو به مادرش فریادی کشید :
- برو اونور مورا !!

مورا لحظه ای نگاهی به راک وود کرد . ناگهان تغییر عقیده داد و به سمت راک وود دوید . همزمان با دویدن مورا به طرف راک وود ، او فکر کرد که بالاخره هکتور را در یکی از دیگه های آشپزی اش می پزد .
همزمان با رسیدن مورگانا و پرش او ، راک وود دست راستش را بالا برد و سیلی محکمی به صورت مورگانا زد .

مورا روی هوا ، زمین افتاد . مرگخواران همه در بهت و حیرت بودند و جای سیلی راکی روی صورت مادرش مانده بود .

خود راک وود هم از این کارش متعجب بود . روی زمین نشست و دستش را به سمت صورت مادرش برد :
- مو ... مورا ؟ بب ... ببخشید ... من .. من واقعا ی ... یه لحظه نف... نفهمیدم چیکار دارم میکنم .

مورا ارام بلند شد و صورت پسرش را با دستانش گرفت :
- اشکال نداره ... تنها راه بهبودی من همین شوک بود ! مثل مرلین که با کروشیو خوب شد !

مرلین که از این اتفاقات بشدت متعجب بود و هنوز مقداری از آن سم هکتور در بدنش بود ، دوباره با سرعت سمت مورگانا دوید
- مورگانا جوووووووووووووونم !


آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۳
#35
راک وود مرگخواران را کنار زد .
- آقا بذارید من رد شم .. آخ خانوم ببخشید ! اخ .. ببخشید کوچولو ! بابا بچه هاتونو زیر دست و پا ... آخ .. اوخ ... پوووف .. نذارید دیگه !

بالاخره راک وود با هر بدبختی بود به در رسید .
- لی لی پاتر ؟ واقعا خجالت داره که ارباب رو به مهمونی آدم دعوت کنه بعد در رو روشون باز نکنه !

صدای رسای راک وود در عمارت پاتر پیچید . سکوت سنگینی بر خانه حاکم شد . آلبوس با چشمانی اندازه نعلبکی به لی لی نگاه میکرد و با صدایی در حد وزوز مگس پرسید :
- تام رو دعوت کردی لی لی ؟ اونم وقتی که این همه محفلی اینجاس ؟

لی لی بغضش ترکید . روی صندلی ، پشت میز ناهار خوری نشست .صورتش از اشک پر شده بود اشک هایی که سایه چشمش را شستند و برق لبی را که زده بود از بین برد . با هق هق پاسخ دامبلدور را داد :
- من ... من ... من ... من فک ... فک ... فک .. می ... می کردم ا.. امروز .. با .. باید ... مرگخوارا بیان ... پس منم .. رفتم عمارت ریدل !

لی لی لونا ویبره زنان از گوشه سالن آمد .
- آخ جوون ! یعنی اسلیترینی ها هم اومدن ؟ لرد سیاه هم اومده ؟ یعنی میشه جمال آخرالزمانی ایشون رو ملاقات کنم ؟

جمعیت گریفندوری - محفلی به این دخترک ۱۸۰ درجه متفاوت پاتر نگاه کردند .پچ پچ ها کمی بالا گرفت
- این یه پاتره ؟
- یعنی چی ؟ اسلیترین ؟ مرگخوار ؟
- من شنیدم هری اینو از پرورشگاه آورده !
- این مایه ننگ محفل رو بیین . اسم پاتر ها رو کثیف کرد

کیک پچ پچ ، هری و جینی را کلافه کرد . هری در دلش لعنتی فرستاد به سمت در رفت . در را که باز کرد ، جمعیت میلیونی عشاق الارباب از حضور هری پاتر در خانه تعجب کردند .
لرد با چشمانی گرد به هری نگاه کرد :
- تو ؟
- تو ؟
- تو ؟
- تو ؟
- من ؟
- کی ؟


ویرایش شده توسط آگوستوس راک وود در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۲ ۱۸:۴۴:۰۵

آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۳
#36
اربابمان؟!

حضرت پست رو نقد مینمایید؟

شکلکاش فقط یه کم زیاد شد... گفتم شاید جالب بشه!!!

پ.ن : پست در طی پنج دقیقه نوشته و زده شده... در جایی ( همون مدرسه خراب شده !) بودیم و سر کلاس پست زدیم.. به بزرگواری خودتون خرابکاری هاشو ببخشید!


آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ دوشنبه ۸ دی ۱۳۹۳
#37
لودو مانند راهنمایی خبره در راهنمایی عده ای از پشت کوه های سر به فلک کشیده بریتانیا آمده ، دستش را جلو گرفته و پیشاپیش با سری از خضوع پایین جماعت مرگخوار را رهنمون می نمود .
در انتهای رسیدن به آزادی از جهنم درست شده در شهربازی ، وسایلی با چهار چرخ . چراغ هایی گردان جلوی مرگخواران را گرفتند .

لودوی :vay: کنان بر سر و سینه می کوبید و به هر طرفی در آن کوچه تنگ می دوید تا راه فراری بیابد .
مشنگی از ماشینی که حالا مرگخواران فهمیده بودند همان ماشین پلیس است ، پیاده شد و چیزی مانند قیف معجون سازی هکتور را جلوی دهانش گرفت :

- شما جماعت :pashmak:ِ ، ِ ، خوارِ ، ِ ، ِ ، زادهِ همون جایی که هستید وایستید !

مرگخواران ابتدا نگاهی به مورفین ِ دم منقل کردند و سپس نگاهی مرگخواری کردند که مانند آن جنگلی کارتون های کودکان مشنگ ، لباس پوشیده و سپس به ریش دراز و طویل مرلین که عده ای حور العین دربار مرلین ادامه آن را جمع کرده بودند .
خودشان تمامی توصیفات مرد قیف معجون سازی بدست را پذیرفتند .

اما ... اما لرد کسی نبود که به راحتی تسلیم عده ای مشـــــــــــــنگ ، آن هم مـــــشــــــنـــــــــگـــــــــــ بشود . پس چوبش را ز غلاف کشید و روی سقف یکی از آن ماشین چراغ گردان ها پرید :
- آآآآآآآآآیــــــــــــ ! هر کی جرئت داره با ارباب تاریکی رو به رو بشه بیاد جلو !

پلیس های فهیم که گویی این مرد را دیوانه ای بیش نمی پنداشتند ولی با این حال باید جوانب امنیت ملی را رعایت می کردند ، سلاح های خودکار خود را بسمت لرد گرفتند .
لرد که دیگر نمیتوانست این جمعیت عظیم را مورد عنایات آوادای خود قرار دهد ... سرش را زیر انداخت .


آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۲:۵۵ شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۳
#38

ما نیز با قدرت اعلام آمادگی می کنیم .


آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۹:۱۸ یکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۳
#39
& دوباره بیمارستان سنت مانگو ، رایت نو !

اعضای محد ( محفل + مهد ) دستان یکدیگر را گرفته و به شادی پرداخته بودند . جینی از خوشحالی اشک می ریخت و به درگاه مرلین شکر می کرد . غافل از آنکه هم اکنون مرلین در حال کندن ریش هایش بود !
فلو ( از نوع رانسو !! ) به مرد سفید موی سفید روی سفید ریش تا کمر می نگریست و بلافاصله به دستگاه نشان دهنده ضربان قلبش !! گویی می ترسید این خطوط کج و معوج فرار کنند !
در این میان بود که ناگهان دو وزیر ، دست در دست یکدیگر ، وارد شدند .

& آزمایشگاه فوق تخصصی عمو هکی ، سام مینتس افتر هاسپیتال !

هکتور ها به سختی کار میکردند .
هکتور عرق می ریخت .
هکتور معجون هم می زد .
هکتور در فراق ارباب می گریست .
هکتور همه کار می کرد !

د اورجینال هکتور در قفسه هایش دنبال معجون " شوک " می گشت . بالاخره معجون آبی آسمانی را یافتندی و درش را باز کردندی ! بوی عجیبی در تمامی آزمایشگاه پیچید . بویی که همه با آن آشنا بودند و گر مرگی خورنده آنجا بود ، بی شک هکتور را می کشت !

هکتور ، ارباب مثلا بی هوش در حال احتضار را کمی بلند کرد . لبه شیشه را به لبش چسباند و تا آخرین قطره را در حلق مبارک خالی کرد . کمی عقب عقب رفت تا نتیجه کارش را ببیند .

دقایقی گذشت و ناگهان ، کن فیکون !
سینه ارباب بالا رفته و دوباره بروی تخت افتاد . تمام بدن می لرزید و چشمان سفید هراس انگیزش دور ۳۶۰ درجه در حدقه اش میزد . بخاری از بدن ارباب بلند شد و بی حرکت روی تخت ماند .
هکتور ها که هم اکنون در اثر ترس چنان به هم چسبیده بودند که یکی شده بودند ، آرام جلو رفتند تا ارباب را بنگرند .
دود که فروکش کرد ، هکتور قالب تهی کرده ز ترس ، بی معطلی بارش را بست و به سوی مورگانا عروج نمود !


ویرایش شده توسط آگوستوس راک وود در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۳ ۱۰:۱۹:۴۱

آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳
#40
مورفین با همان حالتی خماری ، در حالی که در یکی از دستانش مالبرو و جلویش منقلی پر ز شیژ بود ، سرش را بالا آورد .

- مرلین پروما ؟ مرلین پروشیژ ؟ مرلین شی بوت ؟

مرلین که تازه شنلش از اهتزاز افتاده بود ، اخمانش در هم رفت .
- مرلین پروداکتز مردک منگ !
سپس " کمندی به فتراک زین بر ببست " و مانند آواری بر سر مورفین ، پیر خرابات شد !

سوروس که توسط اینترنشنال مرلین پروداکتز کامپنی نجات یافته بود ، حواس مرلین را که پرت دید ، از موقعیت سو استفادت کرد و در حالی که کلاه وزارتش را مرتب می کرد جلو آمد :
- اهم اهم .... آقایون و خانم ها . بار دگر مفتخرم که در میان شما حضور یافته تا جدیدترین روش سفر در زمان را به شما معرفی کنم .
” زمان برگردان وزارت !!”

هعییی
سوت
دست
جیغ
هورااااا !

ناگهان ، گرد و خاک بین پیر خرابات و پیر طریقت فروکش کرد . در حالی که ریش مرلین توسط مالبرو مورفین گر گرفته بود و منقل در صورت مورفین در حال جلز و ولز ، رسولنا به حرف آمد .
- سوروس ؟! زمان برگردان وزارت ؟ ایده می دزدی ؟ این محصول حق کپی رایت داره آقا . آندر لایسنس اف بی آی هستش مرد ! بترس از عاقبتت .

هووووو
دون ویت سوروس
مرگ بر ایده دزد

سوروس که فضا را ملتهب و بر علیه اش دید ، سریعا زمان برگردان را به کار انداخت ....


ویرایش شده توسط آگوستوس راک وود در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۲ ۱۳:۰۸:۳۶

آخرين فرصت ماست ....








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.