در کتابخانه نشسته بود و کتاب می خواند آن کتاب را از همه کتاب های درسی دیگر بیشتر دوست داشت و بهتر از همه انها در ذهنش جای میگرفت.لحظه ای از پنجره کنار میزش به حیاط باران زده و بزرگ هاگوارتز نگاهی انداخت اما سر و صدایی باعث شد او دست از نگاه کردن بردارد . از بین دو تا از قفسه های کتاب خانه دراکو مالفوی و دارودسته اش(کراب و گویل) بیرون امدند ;انها با صدای بلند قهقه می زدند و ارامش افراد داخل کتاب خانه را بهم می زدند اما کسی جلو دارشان نبود جینی به انها توجهی نکرد و به خواندن کتاب ادامه داد اما بعد مالفوی با صدای بلند سوتی زد و گفت:به به ببین کی اینجاست جینی ویزلی یک نفر از خانواده ویزیلی های خائن به اصل و نسب .
سپس کتاب را از دستش بیرون کشید و با لحن عجیبی گفت:دفاع از خود در برار جادوی سیاه ههههههه مثل اینکه داری خودت رو برای جنگ بزرگی که پیش رو داری اماده می کنی اما این کتاب هیچ کمکی به تو نمی کنه.
وکتاب را با چند حرکت ساده چوب دستی پاره کرد و تکه های ان را جلوی جینی پرتاپ کرد اما جینی هنوز همان طور نشسته بود و سعی می کرد ارامشش را حفظ کند .مالفوی با پوزخندی ادامه داد:حتی اون دوست پسر احمقت و برادر خائنت و اون مشنگ زاده هم رفتن و فرار رو به قرار ترجیح دادن من اگر جای تو بودم فرار می کردم اما تو این انتخاب رو هم نداری تو هیچ انتخابی نداری تو می میری تمام خانوادت میمیرن چون خائن ها هم سطح مشنگ زاده ها هستند.
سپس دهانش را به گوش جینی نزدیک کرد و تکرار کرد:هم سطح مشنگ زاده ها
و بعد سرش را بالا اورد گفت:اما با خودم فکر کردم که یه شانسی بهت بدم اخه خون اصیل زاده ها خیلی با ارزش می تونی به ما ملحق بشی اگر نظرت عوض شد می تونی ساعت 5:30 کنار دریاچه پیدام کنی.
سپس به همراه دارو دسته اش از کتابخانه خارج شد اما جینی همان جا ماند ساعت ها!و اشک می ریخت و فکر می کرد تقریبا نیمه های شب بود که یه فکری به ذهنش رسید لبخند زد و در دل به خودش افرین گفت .سپس بلند شد که برود بخوابد فرادای ان شب ساعت 5:30 مالفوی و دوستانش کنار دریاچه بودند و حرف می زدند اما خبری از جینی نبود البته که مالفوی اهمیتی به این موضوع نمیداد حدود 15 دقیقه بعد انها بلند شدند تا خود را به کلاس تغییر شکل برسانند اما از دور جینی را دیدند که دوان دوان به سوی انها می امد مالفوی با خودش گفت:بالاخره سروکله اش پیدا شد لحظه ای بعد جینی خود را به انها رساند هنوز نفس نفس می زد اما شروع به حرف زدن کرد و گفت :من دیشب خیلی فکر کردم و به نتایجی هم رسیدم می خواستم بدونی که هم سطح مشنگ زاده ها بودن خیلی هم بد نیست چون ما اصیل زاده ها هنر نکردیم که جادوگر شدم اما اونا هنر کردن تازه بعضی از مشنگ زاده ها باهوش هستند مثل هرمیون اما بعضی از اصیل زاده ها کودن هستن مثل کراب.
کراب با شنیدن این حرف جینی عصبانی شد و قصد حمله کرد اما جینی که انتظار این رفتار را داشت بسیار سریع تر دست به کار شد و او را برجایش خشک کرد مالفوی با خشم داد زد :برش گردون همین الان .
جینی شانه هایش را بالا انداخت و گفت:باشه.
و کراب را به حالت اولش در اورد سپس رو به مالفوی کرد و گفت:سه نفر وده دقیقه تاخیر از کم شدن امتیازتون و مجازاتتون لذت ببرید این تنها کاری بود که از دستم بر می امد.
آخر جملاتت نقطه بذار.
آخر هر بند 2بار اینتر بزن تا فاصله ی بین بندها رعایت و خوندنش راحت تر بشه.
بعد از نوشتن پستت یکبار مرورش کن تا اشکالاتش رو برطرف کنی.
تایید شد! سال اولیا از این طرف!
ویرایش دوم: ظاهرا این پست یه جورایی اشکال فنی داره و فرقی نداره 2 بار اینتر بزنی یا صد بار. اینتر رو نشون نمیده.:دی