به عمارت رو به رویش خیره شده بود.عمارتی کوچکتر از عمارت خودشان ولی بسیار با ابهت تر و ترسناک تر.
هنوز یک ساعت نشده بود که جای علامتش سوخته بود و لرد سیاه او را احضار کرده بود!
از تصور این که تا چند دقیقه دیگر لرد سیاه را ملاقات میکرد به خود لرزید.بار اولش نبود که لرد سیاه را میدید لرد اکثر اوقات در عمارت مالفوی ها بود ولی هنوز از لرد سیاه وحشت داشت.
سعی کرد بر ترسش غلبه کند.قدمی جلو رفت و در زد.
چند ثانیه طول کشید تا بلاتریکس لسترنج با موهای وزوزیش در را باز کرد.
-دراکو!چرا دیر کردی؟میدونی که ارباب از دیر کردن متنفرن!دفعه ی قبل هم دیر کرده بودی! حالا بیا تو و منتظر باش تا ارباب اجازه بدن که به اتاقشون بری!
بلاتریکس از جلوی در کنار رفت و دراکو داخل شد.
سالن عمارت بر خلاف همیشه تقریبا خالی بود و تنها چند مرگخوار در آن بودند.
در گوشه ای آرسینوس جیگر و پدر دراکو سیوروس اسنیپ مشغول صحبت درباره مدیریت بوند.
گوشه ای دیگر هکتور سرگرم هم زدن پاتیلش بود.و بالاخره دراکو , رودولف را دید که مشغول بازی کردن با قمه هایش بود.
دراکو به سمت پدرخوانده اش دوید تا پیش او بنشیند اما پایش به چیزی گیر کرد و محکم زمین خورد!
-اهای دیلاق مگه کوری؟
دراکو برگشت و به فیلیت ویک نگاه کرد.
-پروفسور شمایین؟ببخشید!ندیدمتون!
دراکو میخواست از جایش بلند شد که دوباره چیزی شد راهش شد و زمین خورد.
-دراکو چرا اینقدر زمین میخوری؟
-آرسینوس میشه مثل اجل معلق بالا سر من سبز نشی؟
آرسینوس پوزخندی زد.
-نچ
آرسینوس خم شد و به دراکو کمک کرد تا از جایش بلند شود.
-دراکو؟این جا چیکار میکنی؟نکنه دوباره منو میخوای؟نمیدم!دفعه ی قبل که منوم رو پاره کردی به زور درستش کردم!دیگه بهت نمیدمش!
دراکو به سیوروس نگاه کرد.
-نه سیو!ارباب احضارم کردن!ظاهرا باهام کار دارن!چرا دود میکنی خب؟
-ارباب احضارت کرده؟واقعا؟حتما کار مهم باهات دارن!ظاهرا کم کم دارن بهت اعتماد میکنن!20 امتیاز از گریف به خاطر خوش حالی من کم میشه!
آرسینوس:
درست در لحظه ای که سیوروس میخواست 10 امتیاز دیگه هم از گریف کم کند صدای نخراشیده ی بلاتریکس بلند شد.
-دراکو برو اتاق لرد!تعظیم فراموش نشه!مثل اوندفعه یادت نره تعظیم کنیا!
دراکو به سرعت به سمت طبقه ی بالا و اتاق لرد رفت و در زد!
صدایی آرام و در عین حال پر ابهت از داخل اتاق به گوش رسید!
-بیا داخل دراکو!
دراکو دستیگره ی در را به سمت پایین کشید و در با صدایی باز شد.
دراکو تعظیم بلندی کرد!
-میتونی راحت باشی دراکو!
دراکو از لحن نیمه مهربان لرد سیاه تعجب کرد.تا به حال لرد با او این گونه صحبت نکرده بود!
-دراکو میخوام وظیفه ی مهمی بهت بدم!تو باید...
-بله ارباب.با کمال میل....
-کروشیو دراکو وسط حرف من نپر بچه جان!
خب میگفتیم چند وقتیه که رفتارمرگخوارا تو تالار اسلیترین عجیب شده.انگار دارن کارای مرموزی انجام میدن.تو باید هر کاری که میکنن رو به من گزارش بدی و نذاری کسی متوجه بشه تو جاسوس منی حتی سیوروس هم نباید بفهمه!
دراکو با این فرمت
به لرد خیره شده بود!او جاسوس لرد شده بود!این کم چیزی نبود!
-چشم ارباب!کوچک ترین کارهاشون رو گزارش میدم!ارباب ابر کروشیو میزنید حالا؟
-من که تازه به تو کروشیو زدم!برو بیرون بچه! برو بیرون!
و دراکو با طلسمی به بیرون اتاق پرتاب شد.دراکو خوش حال بود!حالا او هم وظیفه ای بر عهده داشت!