سیگنس دراز کشیده بود و به کاری که فردا به احتمال زیاد تموم میشد فکر میکرد اگه موفق میشد از فردا دیگه می تونست از فردا تو آسمون ها پرواز میکرد.
سیگنس بلک تصمیم گرفته بود که به یک جانورنما تبدیل بشه به یک عقاب.سیگنس همیشه ذهنش درگیر آزادی بود از فردا میتونست تو آسمون ها پرواز کنه و برای همیشه هر وقت خواست پرواز کنه و باد به سر و صورتش بخوره هر فکری تو سرش رو که هست از تو سرش بپرونه.
فردا صبح ساعت هشت
مادر سیگنس:سیگنس سیگنس بلند شو تکلیف های مدرسه تو انجام بده سه روز دیگه باید برگردی هاگوارتز.
سیگنس:باشه باشه بلند شدم.امروز قرار بود که کارو نموم کنه رفت پایین که یه چیزی بخوره و بعدش بره که یواشکی کارشو انجام بده.وسایل درسشو جمع کرد و رفت که آرزوشو کامل کنه که یک دفعه مادرش گفت:کجا.
سیگنس:دارم میرم رو پشت بوم که درسامو بنویسم.مادر سیگنس با شک بهش نگاه کرد سابقه نداشت که واسه تکلیف انجام دادن با سیگنس جرو بحث نکنه.
سیگنس تازه هفده ساله شده بود و توی چند سال گذشته تو کتابخونه ی مدرسه بیشتر وقتشو صرف مطالعه برای جانور نما شدن کرده بود.وامروز فقط یک طلسم مونده بود که انجام بده.بعد از چند بار که امتحان کرد سر انجام موفق شد که طلسم و درست انجام بده که ناگهان احساس عجیبی کرد چشماشو بست و به تغییر شکلش فکر می کرد که وقتی چشماشو باز کرد خودشو توی یک عقاب دید دیگه نمیتونست فکر کنه بال زدو بلافاصله از زمین کنده شد ورفت نزدیکیه جایی که یک عقاب همیشه وقتی شکار می کرد شکارشو به اونجا می برد و بعد از مدتی لانه ی عقاب و پیدا کرد ولی ناگهان خشکش زد ای کاش لونه شو نو پیدا نمی رد عقابه مرده بود جای تیر رو بدنش بود و بچه هاش از گشنگی داشتن له له میزدن نباید همین طوره وایمیستاد باید می رفت که براشون غذا بیاره پرواز کرد از پنجره ی آشپز خانه وارد خونهشون شد و یه کم گوشت رو با خودش آورد تو راه با خودش میگفت باید به پدر بگم که دیگه عقلب شکار کنه ووقتی به اوجا رسید گوشت و جلوی بچه عقاب ها گذاشت و رفت که با پدرش صحبت کنه جوجه عقاب ها جوری نگاش می کردن.
رو زمین پدر سیگنس
آها تو تیر رسمه الانه که شکارش کنم.
رو هوا خود سیگنس
پدر کجایی. که ناگهان دردی جان گداز رو بال چپش احساس کرد وقتی نگاش کرد ازش خون میومد با خودش گفت پدر چی کار کردی ودومین تیر کار سیگنس بلاک و تموم کرد
و مثل کوافل با سرعت به طرف زمین حرکت کرد.
عمو نوروز نیا اینجا که این خونه عزا داره
پدر خرج یه سال قبل شب عید و بدهکار
چشای مادر از سرخی مثل ماهی هفت سینن
که ازبس تر شدن دائم دیگه کم کم نمیبینن
برادر گم پشت سرنگ های فراموشی
تن خواهر شده پرپر تو بازار هم آغوششی
توی این خونه ی تاریک کسی چشم انتظارت نیست
تا وقتی نون و خوش بختی میون کول بارت نیست
عمو نوروز نیا اینجا بهار از یاد ما رفته
روی سفره نه هفت سین نه نون نه ___
عمو نوروز تو این خونه تموم سااال زمستونه
گل وبلبل یه افسانه است فقط جغد که میخونه
بهارو شادی عید و یکی از اینجا دزدی
یکی خاکستر ماتم رو تقویم ما پاشیده
عمو نوروز نیا اینجا