میرتل تنها در توالتش نشسته بود او همیشه تنها بود اما از آن لذت می برد البته اگر هری پاتر ودوستانش می امدند آنها استثنا بودند اما هیچ کدام امسال به هاگوارتز نیامده بودند
صدای گریه ای میرتل را از جا پراند متوجه شد صدای پسری است خواست در را باز کند تا به او بگوید برو گمشو . اما در آن لحظه خاطره وحشتناک مرگش جلوی چشمانش ظاهر شد
با احتیاط او را دید او دراکو مالفوی بود یک اصیل زاده اسلیترینی.
اما چرا گریه میکرد؟
با احتیاط از او پرسید چه اتفاقی افتاده ؟ میرتل فکر کرد دراکو به او پرخاشگری خواهد کرد اما در کمال تعجب دید دراکو به آرامی جواب داد:
لرد سیاه دستور قتل منو و مادرم رو صادر کرده وگفته پدرم باید اینکار رو انجام بده اون دنبال مادرم میگرده مادرم مخفیانه تو هاگزهد مخفی شده من نمی دونم چطور برم پیشش تازه اگه بتونم بعدش چیکار کنم؟ کاش به حرف دامبلدور گوش می دادم....
سپس هق هق کرد
میرتل به ناراحتی به او گوش کرد سپس فکری به ذهنش رسید به دراکو گفت: می دونی چیه؟ برو حموم ارشدها پشت تابلوی پری دریایی یک راه مخفیه که به شیون آوارگان می رسه بعد از اونجا به هاگزهد برو مادرت بردار بعد به هری پاتر ملحق شین اون شمارو جای امنی می بره بعد به اونا ملحق شو و لرد سیاهو شکست بده
دراکو گفت: ولی پاتر منو نمی بخشه من با اون بد کردم باعث مرگ دامبلدور شدم
میرتل گفت: اون تو رو میبخشه همون کاری رو میکنه که دامبلدور کرد
دراکو از میرتل تشکر کرد سپس له سمت سالن عمومی اسلیترینی رفت تا وسایلش را جمع کند این آخرین امید او بود..........
میرتل با نگاهش او را بدرقه کرد سپس اولین بار بعد از مرگش یک لبخند واقعی زد
خب داستان شما کمی بیشتر نیاز به پردازش داره.در قسمت هایی پرش از روی سوژه دیده میشه یعنی جاهایی از پست بیشتر نیاز بود بهش بپردازین.در ضمن شما با اینتر قهرید؟و همینطور علائم نگارشی؟چیزای خوبین ها!
خاطرتون باشه ریوه سایت بر اینه که بعد از هر بند وقتی به دیالوگ می رسیم یه اینتر می زنیم تا دیالوگ بره پایین.اینطوری ظاهر بهتری پیدا میکنه پست.با این همه با دیده مسامحه...
تایید شد.
مرحله اول:گروهبندی.
مرحله دوم:معرفی شخصیت.