هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۴:۳۱ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
#31
1-در قالب یک رول بگید که به مریخ رفتید و یک سول مریخی رو شرح بدید...اینکه چه چیزهایی میبینید و چه کارهایی میکنید و چه اتفاق هایی میفته...همه چیر به خودتون بستگی داره فقط خاطره یک روز از سفر مریخیتون رو میخوام.(20 نمره)

آه... مریخ... سیاره ای با قطر 6800 کیلومتر... دارای دو ماه به نام های دیموس و فوبوس... سیاره ای با تم دخترانه! خاک قرمز رنگ، و آسمانی صورتی رنگ... چشم اندازی فوق العاده!

فففففف!

- آآآی! چیکار میکنی؟! کور شدم! بکش پرده رو!
- ساکت ببینم! مگه ننجون نگفته بود خوابگاهو تمیز کن؟ باز که داری واسه خودت تخیل می کنی!
- آزمایش علمی! و البته... دارم تکالیف مدرسه‌مو انجام میدم!
- به من هیــچ ربطی نداره! اگه ننه گفت سوزان اتاقشو مرتب کرد یا نه، انتظار نداشته باش بازم بهش دروغ بگم!
- باشه حالا... چرا تهدید می کنی؟ کارم که تموم شد مرتب میکنم دیگه.
- خود دانی!
از خوابگاه خارج شد و...

تــــــــق!

در را محکم پشت سرش بست.

- هووف!


فلش بک



- ننجوووون...
- برو پی کارت بچه جون!
- عه خب میخوام تکلیف کلاس ستاره شناسیو انجام بدم!
- اگه قرار باشه برای همه ی بچه های هاگوارتز انقدر هزینه کنیم که نمیشه! برو یه راه دیگه پیدا کن.
- چیکار کنم مثلا؟ برم مثل مورفین چیژ بکشم؟ :worry:
- نمی دونم!
- باااشه... :worry:

مدتی بعد

- اَاااااا... چه باحاله! فکر می کنم همین کارو باید انجام بدم!

وسایل مورد نیاز:
یک میز
پودر تالک (یا همان پودر بچه)
چراغ قوه
یک خانواده ی فهمیده که شما را درک کنند
بادکنک

نحوه ی انجام کار:
1- با کشیدن پرده ها، اتاق را تاریک کنید یا صبر کنید تا هوا تاریک شود. چراغ قوه را روشن کنید و آن را به پهلو، جوری روی میز قرار دهید که نور آن، بخشی از میز را روشن کند.
2- مقداری پودر تالک روی میز بپاشید.
3- چند بار بادکنک را باد و سپس باد آن را خالی کنید.
4- حالا بادکنک را خوب باد کنید و دهانه ی آن را از بالا روی میز بگیرید و بگذارید باد آن با فشار، خارج شود و با سطح میز برخورد کند.

آنچه باید ببینید:
غباری متراکم به شکل یک ابر بزرگ به هوا بر می خیزد و به شکل یک توفان گرد و غبار مریخی اصل، در هوا می پیچد. فوق العاده است، مگرنه؟ در واقع درست مثل آنچه بر سطح مریخ اتفاق می افتد، توفان گرد و غبار زمانی شروع می شود که باد می وزد و با کوبیدن ذرات غبار به یکدیگر، باعث می شود که گرد و غبار بیشتری به هوا بلند شود.


- اوووم... مورد چهارمو که ندارم... ولی بی خیال! ارزششو داره!


پایان فلش بک



کاغذ پوستی روی میزش را بلند کرد و روبروی خود گرفت.

- اینم از گزارش! فقط یکمی فضاسازی بهش اضافه کردم که انگار مثلا خودم اونجا بودم و با چشمای خودم طوفان مریخی رو دیدم. خب... کی اهمیت میده؟ نو پرابلم باو! فضاسازی خودمو عشقه!

2-با برنامه paint و یا روی کاغذ تصویری از یک شهروند مریخی(همون ادم فضایی) بکشید و تصوریرش رو بفرستید.(10 نمره)
تصویر کوچک شده

دانش اموزان رسمی:
1-چرا خاک مریخ قرمزه؟و چرا امکان حیات زیاده؟(هر دلیلی باشه...بستگی به شما داره ن چیزی ک علم ثابت کرده)

به نظر من... خب چون اهالی اونجا طی جنگی که بین سران پیش اومد کشته شدند و خون ریخته شده‌شون خاک رو قرمز کرده. و چون همه کشته شدند کسی نبوده که از امکانات و منابع استفاده کنه برا همین رو هم تلنبار شده و امکانات واسه حیات زیاده.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۲:۵۲ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵
#32

1-یک رول کوتاه در مورد ساختن جارو توسط خودتون بنویسید (20 امتیاز)

- خب... اینم از جارویی که از مغازه ی مشنگی خریدم. فقط باید اون وردی رو که رز گفت رو روش اجرا کنم.

فلش بک

- یه کاغذ پوستی درباره ی ساخت جاروی پرنده ای که خودمون ساختیم؟! خب من چمیدونم چجوری جارو می سازن! :worry:
- بابا کاری نداره که! اول یه جاروی مشنگی میخری، بعد یه ورد میزنی بهش، میشه جاروی جادویی!
- چه وردی؟
- مجیکبروممیکر!
- ها؟!
- چی ها؟!
- دوباره بگو ورده رو. مجیک چی؟
- یادم نمیاد. من گفتم؟
-

پایان فلش بک


- پریگنو؟ نه نه. اون برای آتیش زدن بود... آگا ينو افري فري موري؟ نه. اینم برای آتیش زدن بود... مافلیاتو؟ ریله شیو؟ آناپندو؟ ریداکتو؟ فرگاتن تينگ؟! نه اولش مجیک داشت. اَ لامصب چی بود اون طلسمه؟!

نفس عمیقی کشید.

- خودم می سازم خب.

قلم پر را برداشت و شروع به نوشتن کرد.

- مجیک... خب یه کلمه ی لاتینه. بقیشم لاتین می نویسم. مجیک به معنای جادویی...

معادل انگلیسی کلمه ی جارو را در گوگل ترنسلیت سرچ، و در برگه یادداشت کرد.

- بروم...

سپس معادل کلمه ی ساختن را سرچ کرد.

- میکر.

به سمت جارو رفت. چوب دستی را به سمت جارو گرفت و با خونسردی و اعتماد به نفس کاذبی کلمات را ادا کرد:
- "مجیک برم میکر"

پتق قپتت تپق قپت...
بووووووم!




2-چرا از قالی پرنده و یا بشکه پرنده در زمان قدیم استفاده نشد برای پرواز و به جای آن از جارو استفاده شد ؟ توضیح دهید (5 امتیاز)
مشخصه دیگه. چون اگه از قالی پرنده استفاده می کردن، یه جورایی تقلید می شد از اونایی که اول قالی پرنده رو بوجود آورده بودن. و اونطوری اصن کیف نمی داد.
اگر هم از بشکه استفاده می کردن، راحت نبود! نه پنجره داره، نه تهویه هوا. بزرگه و جاگیر. امکان تصادفات هوایی موقع پرواز رو هم افزایش میده. مضحک هم هست تازه! و اینکه ممکنه یه نفر یکم عریض و بزرگ باشه. و خب جا نشه تو بشکه! همه ی این احتمالات رو میشه براش در نظر گرفت.
و اینکه خب جارو کاربردهاش هم بیشتره. جارو کردن، پرواز، فشردن دکمه ی روشن و خاموش تلویزیون در فاصله ی زیاد و در صورت در دسترس نبودن کنترل، و غیره و غیره و غیره!

3- یک نقاشی با نرم افزار paint از یک جارو اولیه بکشید (5 امتیاز)
تصویر کوچک شده

همونطور که مشاهده می فرمایید کاملا اولیه ست و فاقد هیچگونه آپشنی!

4-آنیماگوس چیست ؟ (5 امتیاز)(ویژه دانش آموزان رسمی)
جانور نماهایی هستن که هروقت اراده کنند میتونن حیوون بشن و در بقیه موارد انسانند.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
#33

نام: سوزان بونز مشخص نبود؟

تاریخ عضویت: 1394/5/31

تعداد ترم هایی که در هاگوارتز شرکت کرده اید ؟ 0 / البته فقط یک رول پارسال. نمیدونم حساب میشه یا نه.

آیا شناسه ی قبلی داشته اید ؟ خیر

پ.ن: دیدم زیادی ساده شد، واسه دل خودم شکلکارو زدم.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ سه شنبه ۸ تیر ۱۳۹۵
#34
لرد سیاه و یارانش بزرگ و بزرگ تر شدند تا اینکه به اندازه و سایز اولیه ی خود رسیدند.

- هکتور؟
- بله ارباب؟
- در اولین فرصت یادمون بنداز که مرگ وحشتناکی رو برات در نظر بگیریم که در خور و شایسته ی خود خودت باشه. اما فعلا فقط می خوایم از اینجا خارج شیم.
-
- اون قیافه رو هم به خودت نگیر.
- بله ارباب.
- خب یاران ما! از اونجایی که راه بازگشت نداریم و به سایز اولیه ی خود برگشتیم، چاره ای جز ادامه دادن نداریم.

لرد سیاه اولین گام را بر می‌داشت که...
- ارباب؟
- بله ریگولوس؟
- حالا چیکار کنیم؟
- بیوفت جلو ریگولوس.
- چی ارباب؟
- بیوفت جلو! شما زین پس پشت سر هکتور حرکت می کنی.
- ولی آخه اربوب...
- وقت ما رو تلف نکن ریگولوس.
- چشم اربوب.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ سه شنبه ۸ تیر ۱۳۹۵
#35
تـــــــــق! :افکت خورد شدن گلدون تو سر رودولف:

-

تـاپ!
:افکت افتادن رودولف با مخ به زمین:

با افتادن رودولف، رز که پشت سر او ایستاده بود نمایان شد.
-
- رز تو چیکار کردی؟!
- تلاش برای برگردوندن رودولف قبلی!
- خب حالا چی؟!
- باید صبر کنیم به هوش بیاد.

یک ساعت بعد

- خب الان چی؟ یه ساعته که به هوش نیومده.

فیــــــــش! :افکت خالی کردن سطل آب:

-
- رز؟!
- الان به هوش میاد! ببین ببین! تکون خورد!

رودولف طی چند حرکت بلند شده و نشسته بود.

لاکرتیا، سوزان، رز، گیبن و آریانا دور رودولف نشسته بودند و با چهره های مشتاق به او خیره شده بودند و منتظر یک واکنش بودند.

رودولف بعد از چند ثانیه و لود شدن، بالاخره به حرف آمد.
- مامانم کجاس؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ سه شنبه ۸ تیر ۱۳۹۵
#36


هافلـــکلاو

سوزان بونز & لینی وارنر


- بیا بریم.
- چی؟ نــــــه! اون ما رو می خوره!
- میگم بیا بریم! عه!
- نـــــــه!
- اونجا رو ببین! فقط یه نقطه‌ی نور دیده میشه! در حالی که سگه دو سر داره که هر کدوم دو تا چشم دارن!
- نـ...
- چی شد؟
- اوممممم... بوی شیرینی توت فرنگی میاد.. اونجا آشپزخونه ست؟
- احتمالا.
- و الان وقت ناهاره؟
- احتمالا.
- بریم پس.

و به سمت نقطه ی نورانی حرکت کردند.

کمی بعد

- یه لحظه صبر کن...
لینی سرش را از دریچه بیرون برد تا ببیند چه خبر است.
ده‌ها جن مشغول آماده کردن غذاها و دسرهای مختلف بودند. تعدادی ظروف کثیف را در آشپزخانه جمع می کردند و عده ای دیگر آنها را می شستند. عده ای نیز زباله ها را جمع می کردند و... و...
- سرتو بــدزد!
- ها؟!
و سوزان از همان راهی که آمده بود به پایین سقوط کرد.

چند دقیقه بعد، اون پایین


- پاشو دوباره بریم.
- نـه لین. ما شکست خوردیم! حالا باید دست خالی برگردیـم! تو هم اینو قبول کن.
- خب پاشو بریم یه جای دیگه.
- نه. دیگه همه چی تموم شد.
- این بود پشتکار هافلی؟
-
- ببین. خودت مجبورم کردی!
- چی؟
- ایمپریو!
-
- حالا خوب شد. هرجا می‌رم دنبالم بیا.




ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۸ ۱۱:۵۵:۵۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۱ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
#37

هافلـ
ـکلاو

سوزان بونز
& لینی وارنر


سوزان و لینی همانطور پایین می رفتند. دقیقا یک دقیقه و بیست و نه ثانیه پیش، دو ساعت کامل می شد که داشتند پایین می رفتند. در واقع سقوط می کردند.
همانطور که معلق بودند، لینی مشغول تمیز کردن بال های شیشه ای کوچکش با شیشه پاک کن بود و سوزان برای بار بیستم، ناخن هایش را سوهان می کشید تا شکل آنها را عوض کند. که ناگهان...

شلپ!

لینی که از شدت ترس چشمانش را محکم بسته بود، به آرامی و ذره ذره آنها را باز کرد. به اطرافش نگاهی انداخت. مثل اینکه در چیزی شبیه به فاضلاب پسماند مواد غذایی افتاده بودند. برگشت و به سوزان نگاه کرد. او اصلا در وضع مناسبی نبود!
-اُوو! ینی... منم الان مثل تو شدم؟ :worry:

سوزان منظور لینی را متوجه نشد. مثل تو شدم؟ مگر او چه شکلی شده بود؟ دست در جیب ردایش کرد و به دنبال آیینه ی زرد و مشکی رنگ خود گشت. به محض یافتن آیینه، بلافاصله آن را از جیبش درآورد و در آن به تصویر خود نگاه کرد.

-یا مرلین!

با دیدن چهره ی آشفته و کثیف خود در آیینه، لحظه ای پوکر شد. اما دیری نپایید که به خود آمد و با دقت بیشتری به خود نگاه کرد.
موهایش چرب شده و به صورتش چسبیده بودند. تکه ای پوست سیب زمینی به پیشانی اش چسبیده بود. پوست موزی روی سرش قرار داشت و لایه ای از چیزی شبیه به سس خردل قسمتی از صورتش را پوشانده بود.

-خب.. باز جای شکرش باقیه که یه ویتامینی به پوستم می رسه.
-فکر می کنم به حموم نیاز داری.
-
- البته الان که نمیشه. هر وقت تاج و فنجونو پیدا کردیم، بعد.
-
-چیه؟ چرا اینطوری به من نگاه می کنی؟
-
-هـِــی! زنده ای؟
-
-الووو؟!
-
-سوزی اگه تا دو دقیقه ی دیگه همینجوری بمونی پرواز می کنم میرما!
-
- خیله خب! خودت خواستی!

و برگشت که برود...ولی نرفت! به جاش همانجا متوقف شد:
-

رو به رویش سگ بزرگ و سه سر هاگرید را دید که آب از لب و لوچه اش آویزان شده بود و با حالت ترسناکی به آن دو خیره شده بود.

بعد از آن نگاه عاقل اندر سفیهی به سوزان انداخت.
-خیلی دوست دارم جیغ نزنم.. ولی...
-
و سپس به سمت همانجایی که از آن پایین افتاده بود، پرواز کرد.

-هی! کجا میری؟


ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۶ ۱۱:۴۵:۵۳
ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۶ ۱۹:۱۸:۵۱

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۰:۳۰ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#38

هافلــکلاو

سوزان بونز & لینی وارنر



سوزان و لینی همانطور دست در دست هم از جمع دور می شدند تا اینکه با توقف لینی، سوزان نیز از حرکت باز ایستاد.

سوزان پوکرفیس طورانه به لینی خیره شده بود و منتظر بود تا ببیند چه اتفاقی افتاده تا اینکه لینی گفت:
_ما داریم چیکار می کنیم؟
_چیو چیکار میکنیم؟ خب داریم می ریم دنبال نشان ها دیگه.
_نه منظورم اینه که الان داریم چیکار میکنیم!؟
_داریم.. میریم دنبال نشان ها؟
_‌ای بابا. میگم الان دقیقا میخوایم چیکار کنیم؟!
_بریم دنبال نشان ها.
_ خب کجا؟!
_اتفاقا داشتم به همین فکر می کردم. چطوره از آشپزخونه شروع کنیم؟ ممکنه جن‌ها فنجون ننه هلگا رو با فنجونای معمولی اشتباه گرفته باشن.
_تاج روونا چی پس؟
_به اونم می رسیم حالا. بیا بریم.


جلوی در آشپزخانه



_نه! جن اجازه نداد دانش آموز وارد آشپزخانه شد!
_ای بابا. حالا بذا بریم دیگه. زود میایم بیرون.
_نه!

سوزان و لینی با ناامیدی از آشپزخانه دور شدند. همانطور در راهروها سرگردان بودند و به دنبال راهی برای ورود به آشپزخانه می گشتند.

_آهـا! فهمیدم! دنبالم بیا!
آن دو دوان دوان راهروها را یکی پس از دیگری می پیمودند تا اینکه سوزان در راهروی بن بستی متوقف شد. انتهای راهرو تنها تابلوی بزرگی از تصویر تعدادی میوه قرار داشت.
_خب که چی الان؟ فکرت همین بود؟
_صبر کن... اوممم... بذا ببینم این کله زخمی چجوری از اینجا رد شد.

سوزان دست در جیب ردایش کرد و آنجا را گشت اما...
_عه!
در حین اینکه جیبهایش را زیر و رو می کرد، گفت:
_نه که مامانم تازه ردامو شسته، واسه همینه.
و همانطور به گشتن ادامه داد.



ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۵ ۱۰:۳۵:۲۲
ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۵ ۱۰:۴۰:۰۳

تصویر کوچک شده


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۵
#39
همه نظراشونو گفتن؟ خب منم میگم.
من با همه تون موافقم! با تک تکتون! با تک تک وجودم! ولی ازتون خواهش میکنم، تمنا می کنم! چیزی نگید که یوقت بعدا پشیمون شید. حرفای زده شده رو نمیشه پس گرفت. من طرف شما هستم. با شمام. ولی بهتر نیست صبر کنید مقصر اصلی بیاد حرفاشو بزنه بعد به رگبار ببندینش؟ آخه به هر حال از فکرای مردم که تو مغزشونه که خبر نداریم! معلوم نیست چه خبر بوده و چی شده!
همین. :دی


از مقصر هم تقاضا دارم بیاد خودشو معرفی کنه قبل از اینکه لو بره و براش بد شه. :دی


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱۱:۳۹ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۵
#40
با احتیاط درب خانه ی ریدل را باز کرد و داخل شد. هیچ کس داخل سالن نبود. پاورچین پاورچین و بدون کوچکترین صدایی از پله ها بالا رفت و وارد راهرو شد. مثل همیشه، تنها، نور کم سوی شمعی که بوسیله ی یک جاشمعی به دیوار وصل شده بود، راهرو را روشن می کرد.
یکی یکی از جلوی درها گذشت تا اینکه به دری آشنا رسید. لایه ای از گرد و غبار سطح در را پوشانده بود. به آرامی و با حالت نوازش دستش را روی در کشید و گرد و غبار را کنار زد. با دیدن اسم نقاشی شده ی خودش بر روی در، لبخندی روی لبهایش نشست. همانطور که به نقاشی خیره شده بود، تک تک خاطراتی که از آنجا به یاد داشت در ذهنش نقش بستند.
-----

چمدانش را روی تخت انداخت. با افتادن چمدان، توده ای از گرد و غبار به هوا بلند شد که باعث شد به سرفه بیفتد. همانطور که سرفه می کرد، خنده اش گرفت. با صدای دورگه ای زمزمه کرد:
- جوری کثیف شده که انگار سالهاست کسی به اینجا سر نزده! بابا من فقط یکی دو ماه نبودم! جنگه مگه؟!

دستمال گردنش را از گردنش باز کرد و آن را روی چمدانش گذاشت. از کشوی سوم میز آرایشش دستمالی برداشت و با گفتن جمله ی "ببینم چه میکنی سوزی!" شروع به تمیز کردن اتاق کرد.
-----

با خستگی خودش را روی تخت انداخت و به سقف خیره شد.
- من برگشتم..

تق تق تق

چقدر دلش برای این صدا تنگ شده بود. سرش را به سمت پنجره چرخاند. جغد خاکستری رنگی پشت پنجره ایستاده بود و با گردن کج کرده اش به او نگاه می کرد.
جستی زد و از تخت پایین پرید. با گام های بلندی به سمت پنجره رفت و آن را باز کرد.
نامه ی بسته به پای جغد را باز کرد. به سمت کیفش رفت و یه سکه از آن در آورد. به سمت جغد برگشت و سکه را درون کیسه ی کوچکی که به پایش وصل کرده بودند انداخت.
جغد کوچک پرواز کنان از ساختمان دور می شد و سوزان دور شدن جغد را تماشا می کرد. تا اینکه جغد محو شد.
روی تخت دراز کشید و نامه را باز کرد. همان دست خط آشنا بود. همان رنگ آشنا.

می دونم که امروز بر می گردی ولی نمی دونم که الان برگشتی یا نه. به هر حال، خوش اومدی.
قرارمون فردا، همون جای همیشگی.

امضا: یه دوست


نامه را تا کرد و آن را زیر بالشتش گذاشت.
- آره. یه دوست که منتظرت مونده و به فکرته. این یعنی زندگی!

بالشتش را محکم بغل کرد و چشمانش را بست. و به خواب فرو رفت.


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.