هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
#31
تدی کماکان با همون نگاه پوکر فیس طورش به محفلیا چشم دوخته بود بلکه یه نفر این وسط پیدا شه کمی به حرفاش تو پست قبلی اهمیت بده ولی وقت ناهار بود. شکم گرسنه با کسی شوخی نداره.

وقتی که ملت تو کاسه انگشت می چرخوندن و با لذت میذاشتن دهنشون پوکر فیس نگاشون کرد. وقتی که سر کاسه دست نخورده تدی دعوا شد همچنان نگاه پوکر فیسش رو ادامه داد. حتی وقتی که رودولف به جینی سر میز ابراز علاقه کرد و مالی با ملاقه کوبید تو سرش هم پوکر فیس نگاشون کرد.

آخر سر وقتی محفلیا ته همه چیو درآوردن دامبلدور آخرین تیکه نون رو گذاشت دهنش.بعد با آستین رداش دهنشو پاک کرد.
- تدی پسرم چیزی گفتی؟

تدی سرشو چرخوند و به پست قبلی یه نگاه انداخت.
- آره گمونم ولی دیگه مهم نیست یعنی نمیتونه مهم باشه چون دیگه نیست. وقتی چیزی نیست که باشه چطور میشه مهم باشه؟

محفلیا:

دامبلدور:

دامبلدور سری تکون داد و دستی به ریشش کشید. شاید اینا عوارض هم نشینی با مهمانان جدیدشون بود. برای همین اول یه چشم غره به هکتور رفت که داشت تو کاسه بشقابای جهیزیه مالی معجون درست میکرد. بعد رو کرد به تدی و دهنشو باز کرد که جواب بده و....

بومـــــــــــب!


در آشپزخونه چهارتاق از جا کنده شد و صاف خورد تو سر رودولف که حالا داشت واسه خود مالی فیگور پشت بازو می یومد. پشت بندش هم یه عدد گاومیش چاق و چله چهارنعل دوید وسط آشپزخونه. بارفیو رو که در اعتراض به گاومیش دزدی از جاش بلند شده بود زیر گرفت. بعد هم جفت رفت رو میز و هرچی روی میز و زیر میز بود با خود میز به فیلان داد.

دامبلدور بدون توجه به صدای جیغ و داد و هوای که آشپزخونه رو برداشته بود نگاه شوک زده شو اول دور آشپزخونه ویرون شده گردوند. بعد خیره شد به بقایایی که از جنازه دو عضو به صراط مستقیم هدایت شده باقی مونده بود.
دامبلدور نفس عمیقی کشید تا بلکه بتونه با این ماجرا کنار بیاد. ولی مثل اینکه تا دو تا فحش نثار این عامل جنایت نمیکرد نمیتونست آروم بشه. برای همین سرشو بالا گرفت تا ارواح پر فتوح عمه این عامل خرابکاری رو مورد عنایت قرار بده.

- بازم تو؟

ظاهرا کتی بل یه بار دیگه همچون تسترالی سرشو انداخته بود پایین و خواسته بود تا خودشو به زور تو سوژه ی ملت جا کنه.
- سلام بابابزرگ! گفتن داری شناسه میبندی این شد که با سرعت خودمو بت رسوندم تا از ریشت آویزون شم و درخواست عضویت بدم. بعد با هم پرواز کنیم و بریم به سرزمین نقطه های گم شده. راستی این گاویه... ریفیق جدید من. بدجنسا دم در بسته بودنش. من آزادش کردم تا اونم بیاد درخواست عضویت بده. حالا قبولمون میکنی؟


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۱۶ ۲۱:۱۲:۲۲

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: چیژ کشان کریم آباد
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵
#32
نقل قول:
نقطه گمگشته باز آید به جمله غم مخور!

کتی بل


تف تشت vs رستاخیز

بزاق سوم: لیزوزیم




کم کم بازی داشت حالت وحشیانه ای به خودش میگرفت. به ویژه از سمت تف تشتیا که در حالت عادی هم فاقد اعصاب درست و عقل سالم بودن. چه برسه به وضعیتی که یکی از اعضاشون به جای کار تیمی همه ش دنبال سلفی گرفتن بود و اون یکی هم به طور کل خودشو از قید و بند کوییدیچ آزاد کرده بود و با خیال راحت یه گوشه واسه خودش قرق کرده بود و داشت معجون درست میکرد. اعضای تف تشت هم که میدیدن خیلی راحت دوتا عضو از دست دادن دست به هرکاری میزدن تا توپو به دست بیارن و اقلا با نتیجه کمتر افتضاحی ببازن. در نتیجه پای آرسینوس کاملا اتفاقی تا ته تو حلق پالی رفت. مودی به خاطر عطسه جنگ جهانی گرفتار حمله یه موشک راکت دوربرد شد و اسنیپ هم به طور ناگهانی با هجوم انواع و اقسام شونه و شامپو مخصوص موهای چرب مواجه شد که گوگل براش سرچ کرده بود.

- وعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ... خطا! یه خطای دیگه از تف تشت روی جستجوگر تیم رستاخیز. در حقیقت میشه گفت تیم تف تشت روی تیم رستاخیز خطا کرده ولی خب از اون جایی که فقط یه نفر از هر دوتیم روی همدیگه خطا کردن باید بگیم فقط یکی از بازیکنای تف تشت روی بازیکن رستاخیز خطا کرده! وینکی جن مسلح تیم تف تشت با شلیک مسلسل نذاشت دست دراکو مالفوی به اسنیچ برسه. اصلا معلوم نیست کی به این جن بونداده اجازه داده به صورت مسلح وارد ورزشگاه بشه... بله... و حالا صدای فریاد های تماشاچیان معترض رو از گوشه و کنار ورزشگاه میشنویم... انقدر این تیم خطا کرده که از دست من یکی در رفته شمارش. ولی این داور معلوم نیست کدوم گوریه!


در واقع داور تو یکی از همون گورای دور بر بود! داور کلی خسته بود. کلی زحمت کشیده بود. دور ورزشگاه دیوار کشیده بود و مهاجرارو یه تنه از ورزشگاه اخراج کرده بود. البته بعدا همگی درحالیکه یه حکم از دادگاه استیناف تو دستشون داشتن برگشتن و درحالیکه به ارواح عمه داور درود میفرستادن از روش رد شدن و دوباره وارد ورزشگاه شدن. داور کلی جیغ و داد کشیده بود. اونقدر که موهاش به هم ریخته بود و حتی صورتش نیاز به تجدید آرایش پیدا کرده بود ولی کی بود که قدر بدونه! داور جدا نیاز به استراحت داشت.
برای همین در اون لحظه میشد داور رو تو یه گوشه ورزشگاه دید که رو یه تخت مخصوص ماساژ با مایو و دمپایی لاانگشتی دراز کشیده بود و هر از گاهیم یه هورت از لیوان آب میوه ش میکشید.

ورزشگاه:

اعضای دو تیم:

داور:

- به نظر میاد داور کلا بی خیال مسابقه شده و داره برای خودش حموم آفتاب میگیره نامرد. نکرد یه تعارف بزنه!

آرسینوس هم که تازه پاشو از حلق پالی کشیده بود بیرون یه نگاه به وضعیت دروازه انداخت. اوضاع دروازه بدون هیچ دروازه بانی چندان جالب به نظر نمی رسید.
ناگهان چشمای آرسینوس از زیر نقاب برق شیطانی زد و سریع مسیرشو به سمت دروازه تیم کج کرد. سر راه هم یه اردنگی به لوسیوس زد که به لطف مدیریت دوباره دسترسی ایفای نقش گرفته بود.

لوسیوس برای بار دوم سقوط کرد و همزمان با اون جیغ بنفشی سر داد. لحظاتی بعد هم درست کنار دست داور با زمین یکی شد و خونش پاشید رو صفحه گوشی داور که درحال گرفتن سلفی از خودش و لیوان آب پرتقالش بود یهویی!

ترامپ هم عکس خودشو جنازه کتلت شده لوسیوس رو گذاشت اینستا که یه عالمه لایک خورد.
صدای اعتراض هواداری تیم رستاخیز از این خطا بار دیگه بلند شد ولی آرسینوس به این چیزا توجهی نداشت. دراون لحظه تنها چیزی که براش مهم بود رسیدن به دروازه تف تشت بود و حلقه هایی از شدت گل خوردن گشاد شده بودن. ولی آرسینوس آدمی نبود که از دیدن این چیزا ترسی به دلش راه بده. چون موجود خوشبینی بود و معتقد بود "همه چیز درست میشه".

برای همین دست انداخت و با یه حرکت کرواتش نازنیشن رو درآورد. یه فریاد هیــــــــــــاه! سر داد و کروات رو چند دور به سبک کابویا دور سرش چرخوند و انداخت دور حلقه ها...
چند دقیقه بعد، هر سه حلقه دروازه توسط کراوات به هم دوخته شده بودن و با اون وضعیت پشه هم نمیتونست از بینشون رد شه چه برسه به توپ!

آرسینوس درحالیکه با رضایت به نتیجه ی کارش نگاه میکرد یه کروات دیگه از تو آستین رداش درآورد و جایگزین قبلی کرد. شایع بود آرسینوس وقتی دنیا اومده بود به جای بند ناف به بند کروات وصل بوده و کلا جونش به کرواتش بسته ست! در انتها نگارنده با دیدن اخم خواننده ها اشاره میکنه که چیزی که نقل کرده حرف خودش نیست و صرفا شایعات رو نقل کرده.

گزارشگر که با دیدن حرکت محیرالعقول آرسینوس چشماش فر خورده بودن میکروفون رو چسبوند به دهنش.
-حالا میبینیم که یکی از هفت کاپیتانِ بی پستِ تف تشت زد کلا دروازه رو مهر موم کرد. چه حرکتی! چه زاویه بدنی! چه ابهتی! چه کرواتی! چه نقابی! چه سری چه دمی عجب پر و پاچه ای!

گزارشگر که همزمان آب دهنش تا شعاع چند متریش میپاشید از شدت هیجان دیگه کم آورد. درحالیکه دهنش پر از کف شده بود به حال غش افتاد و بقیه دوییدن تا بهوش بیارنش.

آرسینوس هم که کلی ذوق مرگ شده بود شروع کرد به فیگور پشت بازو اومدن و در نتیجه موفق شد تعداد زیادی گوجه و تخم مرغ واسه شام شبشون جمع کنه!
منتها خوشی آرسینوس طولی نکشید. وقتی چشمش افتاد به زمین و کتی بل رو دید که با یه قیچی بزرگ تو دستش داره یواشکی به داور نزدیک میشه و یحتمل میخواد یه دسته از موهای داور رو برای معجونش بچینه.

فلش بک اندرون صحرای بالاک - خانه گریمولد بالاک زده


دوربین میره جلو و زوم میکنه رو جماعتی که به خاطر سقوط فرغون موشکیشون جلوی در خونه ای روی هم تلنبار شده و منظره کاملا بی ناموسی ای رو خلق کرده بودن. تا حدیکه دوربین ناچار شد صفحه رو شطرنجی کنه که یه وقت تو روحیه نسل جدید گودزیلاهای معصوم و چشم و گوش بسته تاثیر منفی نذاره.

ملت تفت تشت:

ظرف یه ثانیه مامور راهنمایی و رانندگی هم سر و کله ش پیدا شد و به علت تخلف از سرعت مطمئنه و تغییر کاربری وسیله نقلیه یه مشت برگه جریمه صادر کرد و چسبوند به لنز دوربین تریس.

چند دقیقه طول کشید تا ملت تونستن از سر و کول هم بیان پایین و دست و پاشونو از تو حلق هم دیگه بکشن بیرون. این وسط هم چندتایی فحش مثبت 25 سال رد و بدل شد که توسط عوامل زحمت کش سانسورچی با اشعار زیبای عمو پورنگ و خاله شادونه جایگزین شد.

تف تشتیا وقتی تونستن دوباره مثل انسان های متمدن سرپا شن نگاه تاسف باری به وضعیت کتی بل انداختن که حتی از پست قبلی هم اسفناک تر به نظر میرسید. در واقع اگر تو پست قبلی فقط ضربه مغزی شده بود الان کاملا ته دیگ شده و مغزش از تو دماغش وارد سیستم گوارشیش شده بود.

گوگل هم که موجود دلرحمی بود و کلا بشر دوستی از تک تک سلول های سازنده ش تراوش میکرد، زودتر از همه به خودش اومد. فرغونو برگردوند و رفت یه بیل از عوامل پشت صحنه قرض گرفت تا کتی رو از رو زمین جمع کنه.
تو این فاصله بقیه یه نگاه به دور و برشون انداختن. یه ساختمون نیمه مخروبه قدیمی در برابرشون قد علم کرده بود...خانه شماره 12 گریمولد.

- چقدر شبیه خونه ی "بتصضهت" شده. خونه گریمولد این شکلی بود همیشه؟

تریسترام متفکرانه به بقیه نگاه کرد. از بخت بد تو اون جمع حتی یه محفلی حضور نداشت که بتونه به این سوال جواب بده.
بقیه هم مثل تریسترام تسترال وارانه به خونه ای که جلوشون قرار داشت نگاه میکردن. به نظر میرسید که یه غول شش متری خونه رو با صندلی راحتی اشتباه گرفته و یه دور روش نشسته. پنجره ها یا شیشه نداشتن یا شیشه هاشون شکسته بود. در ورودی از لولاش آویزون مونده بود و ستون های جلوی در رو به بیرون خم شده بودن. هر لحظه امکان فرو ریختن کل خونه میرفت. گویا حتی تو عالم بالاک هم محفلی ها از بی پولی مفرط رنج میکشیدن.

همون لحظه گوگل موفق شد کل جنازه کتلت شده کتی رو تو فرغون جمع کنه. آرسینوس هم یه نگاه به خونه انداخت و بعد هم به وضعیت کتی. ظاهرا چاره ای جز ورود به اون خرابه براشون باقی نمونده بود.

دقایقی بعد - داخل خانه گریمولد بالاک


ملت تف تشتی با احتیاط هرچه تمامتر وارد نسخه بلاکی گریمولد شدن. وضع داخل خونه حتی از بیرونش بدتر بود. همه جا اندازه یه بند انگشت خاک نشسته بود و انگار یه وسیله سالم تو خونه وجود نداشت. میز و صندلیای موجود یا شکسته بودن یا لق میزدن. کاغذ دیواری های کهنه، به شکل ناجوری پاره شده بودن و روی در و دیوارها آثار پنجه کشیدن دیده میشد. انگار کسی سعی کرده از دیوارا بالا بره ولی موفق نشده. آرسینوس درحالیکه کرواتشو جلوی صورتش میگرفت گفت:
- این چه وضعیتیه؟ مگه میشه از محفل کسی بلاک نشده باشه؟ چرا خونه گریمولد اینطوری فضا سازی شده؟

نویسنده هم در مقابل شونه ای به بی اعتنایی بالا انداخت و اشاره کرد تقصیر اون نیست که کسی شناسه مالی ویزلی رو برنداشته تا برای سیل محفلی های بلاک شده خونه داری کنه.

آرسینوس که دید حق با نویسنده ست و نمیتونه حرفی بزنه ناراحت شد. اخم کرد. لب و لوچه ش آویزون موند. آرسینوس میخواست سرشو به دیوار بکوبه و زمین و زمانو به هم بدوزه ولی نمیتونست. نویسنده همه کاره پست بود و آرسینوس فقط یکی از شخصیت های پست بود. آرسینوس قلبش شکست و اشک تو چشماش حلقه زد. آرسینوس یه بازنده بود! آرسینوس یه آشغال به تمام معنا بود!

بقیه اعضای تیم هم از ترس قرار گرفتن تو همچین محیطی جیکشون در نمی اومد. همه در سکوتی غیر عادی در و دیوار رو برانداز میکردن. حتی جنگ جهانی هم بر خلاف همیشه خیال شیطنت و منفجر کردن کسی رو نداشت. تنها کسی که به نظر میرسید از جو حاکم بر خونه خیلیم بدش نیومده تریسترام بود. کلا از یه پیوز که به زور تریسترام شده نمیشد بیشتر از این توقع داشت سلیقه به خرج بده.

وینکی ظاهرا کمی بیشتر از بقیه ترسیده بود. درحالیکه گوشاشو به دو طرف سرش چسبونده بود با ترس و لرز به در و دیوار نگاه میکرد.وینکی بر خلاف ظاهر و رفتارش جن حساسی بود.وینکی اونجارو دوست نداشت.
- وینکی اینجارو دوست نداشت! اینجا شبیه کلبه وحشت بود!

- انقدر غر نزن وینکی...مجبوریم کتی رو سرهمش کنیم. بدون کتی نمیتونیم مسابقه بدیم.

- وینکی معتقد بود که به جای کتی تونست یه عضو بهتر و خل تر جفت وجور کرد. وینکی جن خوش فکر خووب؟

صدای پس گردنی آرسینوس به وینکی در فریاد ذوق زده تریسترام خفه شد.
- واو اینجا خیلی باحاله. انگار یه رزیدنت ایول شبیه سازی شده ست. وای اینو... انگار یکیو با اره برقی نصف کردن خونش پاشیده اینجا...

اعضای تیم نگاهی به رد قرمز روی دیوار انداختن که شباهت بسیار زیادی داشت به...

- خوووووووووووووون!

وینکی جیغ ویغ کنان اینو گفت. بعد درحالیکه عربده میکشید برگشت تا راه اومده رو برگرده و در یک کلام از خونه جیم بزنه. آرسینوس با چهره ای از پشت یقه وینکی رو سفت چسبید تا مانع فرارش بشه.بعد رو به تریس که داشت با اون خط قرمز سلفی میگرفت تا بذاره اینستاش، کرد.
- جمع کن این بساطو مردک! نیومدیم اینجا واسه خوش گذرونی. اگر یادت باشه اومدیم...

- آه ای فرزندان من!

اعضای تفت تشت:

چند دقیقه بعد- همانجا

- جیــــــــــــــــــــــغ!

در کسری از ثانیه در نیمه شکسته خونه گریمولد به طور کامل از جا دراومد و اعضای تیم تف تشت با سرعت تسترال های مسابقه از خونه جن زده گریمولد ریختن بیرون. به دنبالشون لشکری از موهای قرمز به رهبری ده ها پیرمرد مو سفید و ریش سفید که بعضیاشون به طرز بسیار بی ناموسانه ای از خونه خارج شده بودن دیده میشد. ظاهرا این عده مستقیما از کلاسای خصوصی به دسته حمله کننده ها پیوسته بودن!

اعضای تف تشت در مورد خالی بودن خونه کاملا در اشتباه بودن. در واقع خونه گریمولد بالاک پر بود از هزاران شناسه بلاک شده ای که قرن ها بود داشتن خاک میخوردن. از شخصیت های شناخته شده بگیر تا شخصیت های ساختگی که مورد قهر و غضب شورای زوپس قرار گرفته و تبعید شده بودن. چون طبق قوانین سایت کسی حق نداشت شخصیت ساختگی برداره. دامبلدورهایی که با هری ها به طور مرتب کلاس خصوصی برگزار میکردن و اسنیپ هایی که عشق چشم های سبز لیلی کارشونو به بالاک و کلاس خصوصی کشونده بود. گلرت هایی که به عشق دامبلدور تو تله افتاده و اینجا اسیر شده بودن. هاگرید ها و بدتر از همه لشگر ویزلیای موقرمزی که تو هر سوراخ سنبه ای میشد پیداشون کرد. ظاهرا سبز شدن ناگهانی چندتا شناسه زنده و فعال وسط خونه گریمولد باعث غافلگیریشون شده بود. اما این غافلگیری فقط برای چند دقیقه بود. به نظر می اومد مشکلات محفلی ها تا اینجا هم تعقیبشون کرده بود. محفلی ها حتی تو این دنیای فراموش شده با مشکلات زیادی از قبیل جمعیت زیاد و کمبود مواد غذایی رو به رو بودن. حضور چندتا شناسه زنده حس گرسنگی اون هارو به شدت تقویت کرده بود. اعضای تف تشت برای اونا چیزی بیشتر از تکه پیازهای بزرگ آبدار و متحرک نبودن.

تف تشتیا که خودشونو تو محاصره لشگر گرسنه محفلیون دیدن سریع متوجه شدن که هوا پسه و باید فلنگو ببندن! هر لحظه حلقه محاصره تنگ تر میشد و آب دهن محفلی ها سرازیرتر. تا اون لحظه هم میشد گفت یه دریاچه زیر پاشون راه افتاده بود و اگر زودتر نمیجنبیدن ممکن بود دلیل مرگشون خفگی باشه.

- واکیــــــــنگ دد واقعــــــــــی!

با جیغ وینکی تف تشتیا که از ترس فلج شده بودن به خودشون اومدن و با سرعت شش پای دیگه از یه جا جور کردن و اونا رو گذاشتن به فرار. سیل محفلیای گرسنه هم به دنبالشون.

اما خیلی طول نکشید که متوجه شدن فاصله بینشون با محفلیای گرسنه لحظه به لحظه داره کمتر میشه. تا اون لحظه چندین طلسم اکسپلیارموس از بیخ گوششون رد شده بود و حتی یکی دوبار نزدیک بود تکه کیکایی که هاگرید ها به طرفشون پرت میکردن بخوره تو سرشون و ناکارشون کنه. در نتیجه طی یه حرکت خودجوش همگی پریدن تو فرغون و کتی بدبختو سه باره له کردن. جنگ جهانیم یه موشک دوربرد ظاهر کرد و با تف چسبوند به فرغون.
محفلیا هم که میدیدن غذاشون داره فرار میکنه، سرعتشونو بیشتر کردن. اکسپلیارموس های بیشتری به طرف تف تشتیا شلیک شد و هاگریدها با کوبوندن خودشون به زمین و ایجاد شیار های عمیق تو زمین سعی کردن جلوی فرار تف تشتیارو بگیرن. ولی هیچکدوم موفقیت آمیز نبودن. تف تشتیا با چهره های طور درحال دور شدن بودن. در نتیجه چندتا از بچه ویزلیا از سر ناامیدی خودشونو به طرف فرغون پرتاب کردن و لبه فرغونو گاز گرفتن بلکه در آخرین اقدام موفق شن گازی به تف تشتیا بزنن و ناکام از دنیا نرن. تف تشتیا هم نامردی نکردن و با مشت و لگد افتادن به جونشون و همچین زدن تو سرشون که مغزشون از تو دماغشون زد بیرون و همونطور که مغز و مخاط داخل بینی با هم مخلوط شده بود صاف رفت تو دهن باز... کتی!

و تف تشتیا با چهره هایی که زیر آفتاب برق میزد و موهاشون تو باد تکون میخورد در افق محو شدن.

پایان فلش بک

- حالا شاهدیم که مودی از غفلت اعضای تف تشت استفاده میکنه و با یه قیچی بزرگ دروازه رو از اسارت کروات آرسینوس درمیاره و...گل! گل! یه گل دیگه به نفع رستاخیز...رستاخیز200 تفت تشت 30!


با صدای گزارشگر رشته افکار آرسینوس پاره شد. چیزی که اون لحظه ناراحتش میکرد گل خوردن و حتی پاره شدن کرواتش نبود.
آرسینوس آهی کشید. بعد نگاهشو از کتی برداشت که داشت با یه دسته موی بور و قیافه ی فاتح برمیگشت سر پاتیلش.
آرسینوس دوباره آه کشید و آه کشید. وقتی تونستن یه جای امن پیدا کنن و کتی رو تلمبه بزنن احساس پیروزی میکردن. ولی یه چیزی این وسط اشتباه شده بود. کتی گرچه دوباره احیا شد ولی دیگه اون کتی سابق نبود. به نظر می رسید بیش از حد، مغز به خوردش رفته بود!



ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۷ ۲۱:۵۵:۴۶
ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۷ ۲۲:۰۹:۳۱

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
#33
دامبلدور با بدبختی خودشو رسوند به اتاقش. تو تاریکی لباساشو درآورد و رفت زیر پتوی گرم و نرمش. درحالی که عروسک خرسیشو بغل میکرد انگشت شصتشو کرد تو دهنشو شروع کرد به مکیدن.باز جای شکرش باقی بود هنوز پتوی نازنینش بهش وفادار بود. کم کم چشماش گرم میشدن و خودشونو برای دیدن خواب های پر از چیز اماده میکردن. دامبلدور آهی از سر رضایت کشید. خوابیدن واقعا یکی از لذت های دنیا بود مخصوصا برای یه پیرمد 150 ساله زهواردرفته ای مثل اون.

دامبلدور کم کم داشت خوابش میبرد که صدایی باعث شد گوشاش تیز شن. اول شک کرد که شاید توهمات ناشی از اعتیاده. برای همین انگشتو محکمتر کرد تو حلقش و با جدیت بیشتری مشغول مکیدن شد. ولی زکی خیال باطل!انگار سر و صدا خیال نداشت کوتاه بیاد.
آخر سر دامبلدور بلند شد. پتو رو زد کنار و صاف نشست تا ببینه عامل اینهمه سر و صدا چیه؟ هرچی باشه هیچکس دوست نداره موقع خواب دور و برش سر و صدا باشه مخصوصا اگر اون آدم یه معتاد 150 ساله باشه.
دامبلدور چشمای لوچشو کج و کوله کرد تا بتونه تو اون تاریکی تشخیص بده کی تو اتاقه. ولی تنهای چیزی که تو نگاه اول به چشمش اومد به هم ریختگی اتاق بود.انگار یکی وسط اتاق بندری رقصیده بود. آخر سر وقتی چشماش به تاریکی بیشتر عادت کرد دید یه چیزی داره پایین تخت تکون میخوره.کتی بل پایین تخت داشت با دقت دنبال یه چیزی میگشت.

- به حق تنبون ندیده مرلین!تو توی اتاق من چیکار میکنی نصفه شبی؟اصلا تو چطوری وارد محفل شدی؟تو که دسترسی محفل نداری!

کتی بل: سلام بابا پیری!من اینجا چیکار میکنم؟اوم...اومدم ازت خواستگاری کنم؟نه چیزه...گردنبند ازت بگیرم؟برات برقصم؟فرم پر کنم؟نه اینم نبود...زنگ بزنم فرار کنم؟فوت کنم گوشی رو بذارم؟نذارم بخوابی؟ آها آره همین بود.همه ش تقصیر خودته که دسترسی ندادی واسه همین اومدم اینجا دنبال نقطه م بگردم راستی تو ندیدی از کدوم ور رفت؟

دامبلدور:



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۰:۰۴ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
#34
سلام پیری!

نقطه من هنوز پیدا نشده...دست توئه نکنه بلا؟بده ش بده ش!

راسی واس چی اومده بودم؟نقطه مو پیدا کنی؟ازت خواستگاری کنم؟بهت گردنبند بدم؟دسترسی بدی؟
نمیدونم دیه پیری خودت از این موارد یه چیشو انجام بده. یه دسترسی چیزیم کنارش بدی بد نیست

فظت فعلا پیری!باس برم از سنت مانگو دارن میان دنبالم!نقطه مو هم پیدا کن زودتر میخوام برم سوی یارم که بی قرارم!

فرم هم پر نمیکنم...یه دیوونه نیازی به فرم پر کردن نداره...دیوونه بی ریاتر از این حرفاست که نیاز به این سوسول بازیا داشته باشه.

راسی تو دم و دستگات دراکوم داری؟

کتی فرزندم!

عضویت در هر جبهه ای چه سیاه و چه سفید، مستلزم فعالیت و سطح مناسبی از نوشتن هستش. عمده فعالیت شما توی چت باکسه که اصلا برای ورود به محفل ققنوس کافی نیست.

آخرین رولی که نوشتین مربوط به کوییدیچه. شما باید در ایفای نقش پست بزنید و سوژه ها رو ادامه بدین تا سطح تون مشخص بشه. بعدش می تونین درخواست نقد بدین تا سطح تون بره بالاتر.

نکته بعدی علاقه شما برای ورود به محفله. هر عضوی چه مرگخوار و چه محفلی باید به جبهه اش علاقه داشته باشه و این علاقه باید در شما دیده بشه. شما در درجه اول دامبلدور رو "پیری" خطاب کردین. هیچ محفلی این کار رو نمی کنه. نه اینکه دامبلدور خیلی خشک و جدی باشه اتفاقا برعکس! همه باهاش راحتن و شوخی می کنن ولی هیچ کس مستقیم نمیره بهش بگه "پیری". این حالت توهین داره. محفلی ها به رهبرشون احترام میذارن، مرگخوارها هم همین طور.

دفعه بعدی حتما فرم هم پر کنید. این "سوسول بازیا" قانون محفله! هرکسی میخواد عضو بشه باید فرم پر کنه. استثنایی هم وجود نداره.

دراکو هم نداریم! ولی ای کاش داشتیم دخترم!
موفق باشید.

تایید نشد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۴ ۰:۵۵:۲۱

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵
#35
تف سوم

تف تشت
vs
سه دسته جارو


پارت اول : وضعیت واقعا بحرانیه!


لب لب لب تو گل اناره
جنس تن تو باغ بهاره
تب تب تب تو گرفته جونم
آتیش زده به استخونم...آآآآآآ اهل دلش بیان وسط!


شاید برای کسی که اولین بار وارد سوژه بشه این طور به نظر برسه که مراسم عروسی یا چیزی مشابهش با شکوه هرچه تمامتر در حال برگزاریه. ولی طرف کافیه کمی دقیقتر به جریان نگاه کنه تا متوجه بشه این در واقع گزارشگره که لبه جایگاه وایساده و درحالیکه میکرفونو به شصت و هشت حالت مختلف تو دستش تاب میده برای عوامل پشت صحنه میخونه و بقیه با حرارت هرچه تمامتر براش دست میزنن و شادی میکنن.همه اینا درحالی اتفاق می افتاد که توی زمین بازی به معنای واقعی کلمه جنگ راه افتاده بود. یه جنگ جهانی تمام عیار!

در واقع اندی به هیچ وجه توجه نداشت هرچه صدای نتراشیده اش رو بیشتر سرش میندازه، بیشتر رو اعصاب نداشته جنگ جهانی رژه میره و باعث میشه در تلاش برای نشون دادن مفهوم واقعی موسیقی، دهن دود مانندشو بیشتر باز کنه تا گروه کر مخصوصش وارد میدان بازی بشن!
یه غرش مهیب از طرف جنگ جهانی کافی بود تا لشکر آلمانیای نازی غودا گویان وارد میدان بشن و بی محابا شروع کنن به شلیک کردن به هر جک و جونور زنده ای که در شعاع دیدشون قرار گرفته بود. با غرش بعدی هواپیماهای کامی کازه ژاپنی از دهن جنگ جهانی مثل مور و ملخ ریختن بیرون تا با شعار "مرگ مرگ تا پیروزی" بیافتن به جون ورزشگاه و طی یکسری عملیات پیچیده انتحاری ملتو به اشکال مختلف مورد عنایت قرار بدن و صدای جیغ و دادشون دربیارن تا اوج هنر موسیقیایی جنگ جهانی رو به نمایش بذارن.

آخ من قربون اون صورت خوشگلت برم
تو دلت غم نشینه قربون اون دلت برم


حالا دیگه اندی داشت با قدرت هرچه تمامتر نعره میزد و لبه جایگاه قر میداد و سایر دست اندرکاران بی توجه به معرکه ی زیر پاشون اومده بودن وسط و به شیوه های مختلف به انجام حرکات موزون مشغول شده بودن.
همه اینا درحالی داشت اتفاق میافتاد که علف های ورزشگاه کماکان به رشد خطرناکشون ادامه میدادن و بی رحمانه از هر سوراخ سنبه ای که دم دستشون بود به بیرون رخنه میکردن و ذره ای هم به وضعیتی که بدون هنرنمایی اونا هم میتونست به قدر کافی نقش مخرب داشته باشه توجهی نداشتن. علف بودن دیگه!

چمن ها از لا به لای صندلی های ورزشگاه به بیرون خزیدن. اطراف دروازه ها حلقه زدن و از لا به لای شکاف های موجود در جایگاه گزارشگری بیرون اومدن و هر جسد یا جسمی که تا اون لحظه روی زمین افتاده بود رو پوشوندن. حتی جسارت رو به جایی رسوندن تا اون لحظه ارتفاعشون به زیر زانوی سربازای مشغول جنگ رسیده بود. معلوم نبود این باد معده بود یا کود ارگانیک!

ملت تماشاگر هم که با کلی منت و التماس نویسنده حاضر شده بودن یه بازی کوییدیچ آب دوغ خیاری رو تماشا کنن حالا جیغ زنان و بر سر زنان برای نجات جونشون به هر طرف میدوئیدن و به ریسمان مستحکم مرلینی چنگ مینداختن بلکه باعث نجاتشون بشه. ولی ظاهرا مرلین شناسه شو بسته بود و در اون لحظه درحال عشق و حال تو جزایر بالاک بود. در نتیجه دعای ملت گرفتار به گوشش نرسید. پس جای تعجب نداشت که تماشاگرای بی نوا در گوشه و کنار یا گرفتار ارتش نازی میشدن یا توسط هواپیماهای آمریکایی میترکیدن و اگر هم میتونستن از این موارد جون سالم به در ببرن، لا به لای چمن های در حال رشد گرفتار میشدن.

-جوخه پنج به سمت جایگاه تماشاچیا!
-نــــــــــــــــــــــــــــــــــه! پوفس!

و تماشاچیا می ترکیدن!

بازیکنای دو تیم هم از این معرکه بی نصیب نمونده بودن. در گوشه ای از صحنه لینی بین دوتا جت آمریکایی گیر کرده بود و به طرق مختلف سعی میکرد تا با جا خالی دادن جونشو نجات بده. کمی دورتر دوربین صحنه ی فرار زیگزاگی طور آرسینوس رو نشون داد که با سرعت هرچه تمامتر داشت از یه هوایپمای کامیکازه فرار میکرد. وینکی که در حالت کلی هم فاز تگزاسی طور داشت، با مشاهده جنگ و صدای شلیک های مداوم کلا از تنظیمات اولیه خارج شده بود و در رقابت با جنگ جهانی درحالیکه با صدای نازکش مثل تارزان جیغ میکشید مسلسلشو دست گرفته بود و به هر طرف شلیک میکرد. طوری که کارشناسا از تعیین دقیق اینکه تلفات جانی وینکی بیشتره یا جنگ جهانی، عاجز موندن.

کاربر مهمان هم مطابق معمول همه چیزو پوچ و بیهوده میدید. برای همین اومد روی زمین و یه گوشه برای خودش گرفت نشست. بعد درحالیکه داشت به جدال هلیکوپتر جنگی انگلیسی با هکتور پاتیل به دست نگاه میکرد، آه میکشید. در نهایت هم وقتی ماهیتابه برای دفاع از هکتور وارد معرکه شد و طی یه نشونه گیری بی نظیر هکتور و پاتیلش رو کلا از سوژه به بیرون هدایت کرد زمزمه کرد:
- آه که چقدر رقت انگیزه! چقدر خسته کننده!

ولی با اینهمه هیچکدوم از این هیجانات به پای هیجانی نمی رسید که دل کتی بل رو به آتیش کشیده بود. درحالیکه با بی قراری دور ورزشگاه میچرخید بی توجه به همه چیز تمام فکر و ذکرش حول یه موضوع میچرخید...پیدا کردن دراکو!

مشاهده وضعیت کتی بل وسط اون بلبشو که در به در به دنبال عشق دیرینش میگشت که مدت ها بود زن گرفته و یه بچه هم داشت و حتی شایعات میگفتن قصد تجدید فراش داره باعث شد حواس نویسنده از جریانات فعلی به طول کامل پرت بشه و فارغ از همه گندایی که تو زمین زده مشغول فکر و خیال بشه که چطور موفق شد طی یه عملیات پیچیده دیوونه ای به اسم کتی رو به این تیم قالب کنه!

پارت دوم : چرا؟


فلش بک - چند روز قبل از مسابقه - لندن

شترق

آرسینوس طی آپاراتی دقیقا وسط مرکز خرید اصلی لندن ظاهر شد تا ثابت کنه که همیشه در این کار موفق بوده. کله سحر بود و مشنگ های کمی درحال پرسه زدن صبحگاهی تو اون حوالی دیده میشدن. ظهور ناگهانی آرسینوس بدون شک هیجان انگیز ترین رویداد اون صبحشون تلقی میشد.

هرچند به خاطر آپارت تو صبح به این زودی اونم وسط مرکز خرید مشنگی لندن نمیشد آرسینوس رو خیلی هم سرزنش کرد. در واقع اعضای تف تشت برای یافتن یه عضو جدید هر کاری کرده و به هرکسی رو انداخته بودن. وقتی هم که ناکام موندن، طی یک سری گفتگوهای مفصل و نگاه کردن از رو دست این و و اون و سرک کشیدن به نحوه تشکیل تیم های قبلی و یه دست پلم پولوم پیلیشت زدن، تصمیم گرفته شد تا برای یافتن عضو جدید به میراث هاگوارتز دستبرد بزنن. هرکسی رو هم که اول کردن تو گونی، به عنوان عضو جدید وارد تیم کنن. این نقشه جواب داد. ورود به هاگوارتز که از تابستون تعطیل شده و یه قفل بزرگ به درش زده شده بود کار خیلی سختی نبود. ولی مشکل بزرگتری وجود داشت. دیگه کسی تو هاگوارتز حضور نداشت و مدرسه جادوگری بعد از قرنها فعالیت همینطور خالی و ساکت یه گوشه افتاده بود و خاک میخورد. تا حدی که استاداش برای امرار معاش همه رفته بودن تو صنعت تاکسیرانی مشنگی استخدام شده بودن و خدمه ش هم که دیده بودن کسی نیست بهشون حقوق بده، ول کرده بودن رفته بودن هاگزمید فلافلی زده بودن. فقط ارواح اونجا حضور داشتن که طبیعتا چون حالت روحی داشتن گرفتنشون غیرممکن بود. در نتیجه اعضای تف تشت از سر ناچاری رضایت دادن تور بندازن و پیوز رو صید کنن چون تنها روحی بود که به خاطر فراموشکاری رولینگ هنوز حالت جامد داشت. گرچه بعد از صید موفقیت آمیز پیوز دزدگیرای هاگوارتز به صدا در اومدن و تا هفت فرسخ اونوترو خبردار کردن. انگار نفر آخر که از مدرسه رفته بوده بیرون فراموش کرده بود برقارو خاموش کنه! در نتیجه اعضا بلافاصله و طبق توافق قبلی به مقصد بیمارستان آپارات کردن تا بتونن یه فکری به حال تغییر قیافه پیوز کنن.

در اون لحظه آرسینوس بدون توجه به استقبال پرشور مشنگ ها، درحالیکه یه فروند گوگل زیر بغل زده بود و یه بقچه پرتکون فحاش زیر اون یکی بغلش، نگاهی به اطراف انداخت.
- زیاد شبیه سنت مانگویی نیست که میشناختم. هوم؟

- مادر سیریوسا! بوقیا! منو از اینجا بیارین بیرون!

تق تق تر تر تررررررررر!

این وینکی بود که مسلسل به دست پشت آرسینوس وارد کادر شد و چون شدیدا به سر و صدا حساسیت داشت بدون معطلی مسلسلشو کشید و به هر تنابنده ای که از تو سوژه رد میشد شلیک کرد و عاقبت با پس گردنی که آرسینوس نثارش کرد متوجه موقعیت شد.
- بوق مرلین تو اون چش و چال چتون!منو در بیارید تا نشونتون بدم با کی طرفید!

- اوه اینجا که سنت مانگو نبود!وینکی اینجارو نشناخت.

- بوقمو همچین میکنم تو پاچه تون تا از دماغتون بزنه بیرون!

آرسینوس از بچگی از ارواح میترسیده. مخصوصا اونایی که بوقشونو توی چش و چال بقیه میکنن. پس دست از لوده بازی برداشت، گوگل رو زمین گذاشت و با دست آزادش تو جیبای رداش شروع کرد به گشتن دنبال نقشه.
- پس نقشه کجاست؟

در حینی که آرسینوس داشت دنبال نقشه میگشت، گوگل که از پست قبلی عملا تو نقش هویج ظاهر شده بود، زمان رو برای نقش آفرینی مناسب دید. پس لرزشی کرد و تو هوا بلند شد. بعد بی توجه به نگاه تسترال وار اعضا زد رو صفحه گوگل مپ و با نشانه گذاری، موقعیت فعلی اعضا و مسیری رو که باید برای رسیدن به سنت مانگو طی میکردن نشون داد.

تیم تف تشت:

ساعتی بعد در نزدیکی بیمارستان سنت مانگو

تو اون ساعت از روز اگر کسی راهش از اطراف ساختمون خرابه ی فروشگاه مشنگی که توی یه کوچه میانبر تنگ و باریک بود می افتاد ممکن بود اینطور به ذهنش خطور کنه که اتفاقی افتاده که کوچه انقدر شلوغ و پر سر و صداست مثلا اتفاق ناخوشایندی مثل گروگانگیری!

هرچند مشنگ ها در نگاه اول و دوم و صدم هم عمرا میتونستن چیزی که اتفاق افتاده بود رو تشخیص بدن ولی چون این قراره یه پست جادویی باشه فقط هرکس که این پست رو بخونه به راحتی متوجه میشه که واقعا چه اتفاقی افتاده.

پارت سوم : چه اتفاقی افتاده بود؟


حدود یه ساعت قبل از انفجار بود. آرسینوس داشت صندلی چرخ داری رو هل میداد. روی صندلی یک عدد وینکی نشسته بود، یه کلاه گیس طلایی رنگ روی سرش گذاشته بودن و یه چسب هم رو دهنش خودنمایی میکرد. آرسینوس بی توجه به وضعیت وینکی با ریلکسیِ هرچه تمامتر رفت به طرف پذیرش.
- سلام خانوم. همسرم وقت زایمانشه. ممکنه بهش کمک کنید؟

مسئول پذیرش یه نگاه به آرسینوس انداخت و یه نگاه به همراهای آرسینوس که یکشیون مرتب آه میکشید و اون یکی روی صندلی چرخ دار بسته شده بود و مرتب وول میزد.

مسئول پذیرش:
وینکی:
آرسینوس:
کاربر مهمان:

مسئول پذیرش که دید از زل زدن چیزی نصیبش نمیشه از آرسینوس پرسید:
- این همسر شماست؟
- بله!
- چرا دست و پاش بسته ست پس؟

آرسینوس به وینکی چشم غره رفت.
- واسه همین اومدیم از شما کمک بخوایم. این دوازدهمین بچه مونه و همسرم دچار مشکل شده. بستیمش تا از شدت درد به خودش آسیب نزنه.

مسئول پذیرش به نظر قانع میرسید. درحالیکه با چشمای پر از اشک با دلسوزی به وینکی نگاه میکرد یه فرم از زیر میزش برداشت و به طرف آرسینوس گرفت.
- خب شما اینو پر کنید تا من یه شفادهنده بیارم بالا سر خانم.

وقتی مسئول پذیرش رفت، آرسینوس لبخندی شبطانی زد و تو گوش وینکی زمزمه کرد:
- یادت باشه وقتی رفتی بالا جنگ جهانی رو از زیر لباست ول کن تو بخش. خودش میدونه چیکار کنه. بعدم خودتو سریع برسون به سردخونه.

وینکی: موممم...اوممم...اوممممم!

آرسینوس نگاه چپی به وینکی انداخت. بعد با یه حرکت چسبو از دهن وینکی کند.

وینکی:جیییییییییییغ! مرتیکه کله نقابی باید سولاخ سولاخ شد! وینکی حاضر بود با یه کرفس ازدواج کرد ولی همسر کله نقابی نشد! کله نقابی رو باید دار زد. بعد انداخت جلوی تسترال ها تا خوردش.
آرسینوس سریعا دستش رو روی دهن وینکی گذاشت تا جلوی جریان نفرین شدنش توسط وینکی رو بگیره.
- اگر به تشکیل تیم و شرکت تو لیگ علاقه داری باید کمک کنی. همینطوریش به خاطر دزدیدن یکی از ارواح هاگوارتز واسه سرمون جایزه گذاشتن. مجبوریم قیافه شو تغییر بدیم وگرنه گیر میافتیم و کوییدیچ بی کوییدیچ و تف هم بی تف! در ضمن منم حاضرم تیکه تیکه شم ولی همسری مثل تو نداشته باشم! مرسی اه!

وینکی:

آرسینوس وقتی دید سر و کله مسئول پذیرش با دوتا از شفادهنده ها پیدا شد صاف ایستاد. چسبو دوباره رو دهن وینکی چسبوند و صندلی چرخ دارو به آرامی به طرف شفادهنده ها هل داد. طوریکه وینکی و کل متعلقاتش با کله رفتن تو دیوار و پوستر شدن.
- تو رو زیرشلواری سوراخ مرلین کمکش کنید. من زن و بچه مو دست شما سپردم. مراقبشون باشید. در ضمن اگر میخواید کر نشید اون چسبو از رو دهنش نکنید.

به این بهانه، اعضای تف تشت تونستن به داخل بیمارستان نفوذ کنن و وینکی و جنگ جهانی رو با مقاصد شوم به بخش نوزادان بفرستن. لازم به گفتن هم نیست که وقتی پای وینکی با همراهی جنگ جهانی به بخش نوزادان رسید چه اتفاقی افتاد و نویسنده حدس موضوعو به خواننده واگذار کرده خودش فلنگو در این قسمت میبنده!

از اینطرف هم وقتی صدای جیغ و داد و تیراندازی، ساختمون رو مثل ژله به لرزه انداخته بود، آرسینوس لبخند شیطانی به لب آورده و فرصت رو مغتنم شمرد. سریع با یه دست گوگلو کول کرد و با اون یکی دست، بقچه حاوی پیوز رو زیر بغل زد و با یه لگد هم کاربر مهمانو از بالای پله ها پرت کرد تا خودش قل قل زنان برسه به سردخونه.
اما وقتی که رسیدن پشت در سردخونه با مشاهده کاربرمهمان که با در یکی شده بود، قند تو دلشون آب شد. وقتی هم که آب قندِ معدوی به جریان خونشون رفت، دیابت گرفتن. دل سیاه آرسینوس برای بار اول و آخر برای کاربر مهمانِ دیابتی سوخت و با یه لگد شوتش کرد تو سردخونه تا بیشتر از این رنج نکشه. بالاخره بحث قند خونه و کم چیزی نیست!
هرچند کاربر مهمان هم آسیب ناپذیر بود. اون کاربر روز های سخت بود که مورد آزمایش قرار میگرفت و باز هم هیچیش نمیشد. کاربر مهمان با این کارا آپاندیسش هم نمیگزید. تا حالا کسی نتونسته بود این ننه فولاد زره رو از میدون به در کنه و اون همچنان و در طول این سالها به رقت انگیز بودنش ادامه داده بود. کلا موجود رو اعصابی بود این بشر!

پارت چهارم : این یه چیز جدیده.


بعد، داخل اتاق عمل

- چاقو لطفا!

آرسینوس در حالیکه روپوش سبزی تنش کرده بود و یه قیچی بزرگ در ابعاد قیچی آهن بُر دستش گرفته بود، این رو گفت. کاربر مهمان و گوگل هم البته نامردی نکردن و هفت هشت نوع چاقو آوردن انداختن جلوش و خود گوگل چندین نوع چاقو از اینترنت دانلود کرد. اجتماع چاقوها تا حدی بود که تا اون لحظه تپه ای از انواع و اقسام چاقو جلوی آرسینوس سبز شده بود. آرسینوس هم در کمال خونسردی، با حوصله گشت و یه چاقوی کوچیک برداشت. روپوشی که جلوش روی تخت قرار داشت رو به شکل کراوات برید و بعدشم کراوات سبز رو به گردنش بست.

گوگل:
کاربرمهمان:
پیوزی که بیهوش بود:
آرسینوس:

-یعنی الان با این همه چاقو فقط میخواستی همین کارو کنی؟
-شماها نمیتونید درک کنید.کروات خیلی مهمه.اصلا یه سبک زندگیه! کراوات...

سخنرانی احساساتی و حماسی آرسینوس با تک سرفه نویسنده قطع شد و بهش یاد آوری کرد که پست داره طولانی میشه. نتیجتا کراوات سبزی که چند دقیقه پیش درست کرده بود رو صاف کرد و به کاربر مهمان و گوگل گفت:
-حالا باید به جسم خوب و مناسب واسه این روح خبیث پیدا کنیم!

با حضور در سردخانه ای پر از انواع و اقسام جسد گرچه در ابتدا عملی کردن این طرح ساده به نظر می رسید ولی چند دقیقه بعد مشخص شد پیدا کردن یه جسم مناسب برای یه روح، کار چندان راحتی نیست. به ویژه وقتی که همین روحِ بیهوشِ بداخلاق و بددهن با فحشاش شرایط رو سخت تر میکرد. تا حدی که فیلم بردار اول دوربینشو کوبوند تو کله کارگردان و بعد گریه کنان در حالیکه مامانشو صدا میکرداز پست خارج شد.

گوگل هم که بعد از سرچ های متوالی موتور جستجوش به طور کلی منهدم و با ارور 404 و حتی "دسترسی شما به تارنمای فراخوانده شده امکان پذیر نمیباشد" رو به رو شد، کلا بی خیال گشتن دنبال جسد مناسب شد و در عوض بقچه حاوی پیوز رو بغل کرده بود و به شیوه های مطابق با استانداردهای جهانی و کمیسیون حقوق کودکان سازمان ملل تابش میداد تا آرومش کنه. بلکه این روح بی تربیت اقلا بذاره بقیه کارشون رو راحت انجام بدن.

کاربر مهمان هم این کارو بیش از حد پوچ بودن یافته بود، رفته بود یک گوشه نشسته بود و با وسایل مخصوص کالبد شکافی خاله بازی میکرد تا بلکه این کار باعث شه کمتر به زمین و زمان تهمت بی معنایی و پوچی بزنه.

از اینطرف آرسینوس تنها کسی بود که هنوز دست از جستجو بین اجساد نکشیده بود و با دقت لیستی تهیه کرده بود و داشت یکی یکی اجسادو از نظر میگذروند تا یه دونه مناسبشو برای پیوز پیدا کنه.
- استفن چالوک؟ هوم تو کدوم کتاب اسمش بود؟ پیتر پتی گرو؟ کِی مُرد این؟

آرسینوس نگاهی به لیست شخصیت های ایفای نقش انداخت.
- خب این که هنوز زنده ست پس چطور جسدش اینجاست؟لازمه به مدیریت گزارش بدم... بعدی... بعدی... بله؟ننه بزرگ سیندرلا؟

آرسینوس به علت ناموسی بودن صحنه پارچه روی جسدو کشید و دنبال جسد بعدی رفت.
- گادفری میدهرست... خیلی زشته! ميليسنت بگ نولد؟ دماغش گنده ست خوشم نمیاد! کسوکه یوشیوکا؟اسمش سخته دوست ندارم! لاورن د مونتمورنسی مخترع معجون عشق... انگار کسیم هنوز شناسه شو برنداشته... هوم... نه به درد نمیخوره! لابد مثل هکتور میخواد همه رو تو زمین عاشق معشوق کنه! بعدی... رودولف لسترنج؟ نه اینم که زنده ست متاسفانه.

-چی شده؟

آرسینوس با بی علاقگی رودولفو از کادر پرت کرد بیرون.

چند ساعت بعد

گوگل بقچه به بغل خوابش رفته بود و کاربر مهمان هم از خاله بازی خسته شده و مشغول بریدن دست و پا و ناقص کردن اجسادی شده بود که ممکن بود در آینده ای دور بخوان وارد ایفای نقش شن. ولی آرسینوس هنوز در پیدا کردن جسم مورد نظر موفق نشده بود.
- گراهام مونتاگ...نه خیلی گنده ست. سحر دختر نازم؟!

آرسینوس روش رو از اون منظره ترسناک برداشت. مطمئنا اگر از اینجا جون سالم به در میبرد امشب خوابش نمیبرد.
- دافنه گرین گراس... معتاد علفی تو تیم لازم نداریم... بعدی... توحید ظفرپور؟ سیدعلی رادپور؟ حبیب؟ اینا کین؟

اینها اصلا نیازی به چک و چانه زدن نداشتند و آرسینوس بی هیچ حرفی سراغ جسد بعدی رفت و ملافه سفیدو از رو سر جسد کشید. جسدِ پسر جوان و رعنایی که انگار در خوابی ناز به سر میبرد، از زیر ملافه نمایان شد. آرسینوس نگاهی به اتیکت جسد انداخت.
- تریسترام بسنوایت...علت فوت نامعلومه. وضعیت ایفای نقش... برداشته نشده... هوم؟

پارت پنجم : اتفاقی شد!


قبل از اینکه آرسینوس بتونه بهونه ی دیگه ای برای رد کردن این یکی جسد هم بیاره، در سردخونه با صدای شترقی باز شد و سه نفر وارد شدن. بقیه حاضران سراشون رو بالا آوردن تا به تازه واردا نگاه کنن. جنگ جهانی به همراه وینکی درحالیکه دختری از بازوش آویزون مونده و بیخود نیشش تا بناگوشش باز بود، تو آستانه در وایساده بودن. وینکی در حالیکه از نوک مسلسلش دود بیرون میزد و کلاه گیسش کج شده بود جیر جیر کرد:
- باید هرچه زودتر از اینجا رفت بیرون! تا چند دقیقه دیگه کل ساختمون منهدم شد!

آرسینوس خواست اعتراض کنه که هنوز جسد موردنیازشونو پیدا نکرده و وقتی جسدی نباشه پیوزی هم در کار نیست و بدون پیوز تیم نصفه میمونه. ولی مجال اینکارو نیافت چون وینکی دستشو کشید و آرسینوس با همون ریخت و قیافه درحالیکه یه دستش به جسد بود همراهش کشیده شد. کاربر مهمان و گوگلِ پیوز به بغل هم که دیدن بقیه دارن بدون اونا میرن، یه جست زدن و از پاچه های شلوار آرسینوس آویزون شدن تا یه وقت جا نمونن. آرسینوس اومد به وضعیت بی ناموسی پیش اومده اعتراض کنه که یادش افتاد این پست قراره یه پست جادویی باشه و اونا هم خیر سرشون جادوگرن. در نتیجه همگی خیلی انسان وارانه و متمدنانه ایستادن و آرسینوس ضمن بالا کشیدن شلوارش کروات جدیدش رو درآورد و همون کروات خز قرمز رو به گردنش بست. بعد همگی دست در دست هم آپارات کردن.

چند دقیقه بعد کل ساختمون در اثر آتش سوزی فرو ریخت و واقعه پلاسکو مشنگی یک بار دیگه و این بار به صورت جادویی در جامعه جادوگران لندن و حومه تکرار شد و مردم ازدحام ها کردن و نیروهای امدادی نتونستن به موقع خودشونو به حادثه و آسیب زده ها برسونن و وقتی هم رسیدن متوجه شدن تجهیزاتی ندارن چون شهرداری لندن فکر کرده بود که تهیه این تجهیزات الکیه و جاش زمین خریده بود و درنتیجه خانواده ها داغدار شدن و ملت ریختن تو خیابون و گل و شمع روشن کردن و کار رفتگرای بدبختو تو شب زمستونی زیاد کردن و این وسط هیچکس نفهمید این واقعه همه ش زیر سر دختری بود که تو بخش اعصاب و روان سنت مانگو بستری شده بود و وقتی تو شلوغیا از بخشش جیم زده و چشمش به کلاه گیس وینکی افتاده بود، اونو با کله ی زردِ عشقش دراکو عوضی گرفته و وینکیو بغل کرده و باعث شده بود تا سوییچ کنترل بمب از دست وینکی بیافته و فوقع ما وقع!

کل ماجرا ممکنه از نظر خواننده یه تراژدی غمناک باشه ولی نمیشد گفت که این موضوع در مورد تیم تف تشت هم صادق بود. درسته که تحت پیگرد قرار گرفتن از طرف سازمان های بین المللی به جرم نسل کشی و گروگان گیری و جنایت علیه بشریت چندان جالب به نظر نمیرسه ولی این جریانات چندان هم براشون بد نشد. درست بود که کتی بل عقل درست و حسابی نداشت و هر کله بوری که میدید میپرید و بغلش میکرد و به انواع و اقسام گردنبند آلرژی نشون میداد ولی هرچی بود یه عضو خل و چل داشتن بهتر از بدون عضو موندن و تیم ندادن تو لیگ بود و به هیچ وجه هم به این موضوع ربطی نداشت که دیگه بعد انهدام بیمارستان جایی برای نگه داری یه دیوونه وجود نداشت. مضاف بر اینکه وضعیت کتی کاملا با اسم گروهشون هماهنگ بود. در نتیجه بعد از اینکه بارها کتی رو از در انداختن بیرون و از پنجره اومد تو، در کمال بزرگواری و بی توجه به اینکه فقط سه روز تا مسابقه فرصت باقی مونده، اسم کتی بل رو هم به عنوان یکی از اعضای تیم رد کردن. از قدیم هم همیشه مشهور بوده که میگفتن کاچی بهتر از هیچی!

و اینطوری بود که تیم تف تشت ورژن 2 تونست پا به عرصه وجود بذاره و در کنار تیم های دیگه به لیگ کوییدیچ راه پیدا کنه. چون هرچی باشه دلیلی نیست همه چیز خیلی جدی و رسمی بخواد پیش بره و ملت اصولا به خنده و تفریح هم نیازمندن. نیستن؟

پایان فلش بک


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۱۸ ۲۲:۰۰:۴۲
ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۱۸ ۲۲:۰۵:۴۹

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ شنبه ۲۵ دی ۱۳۹۵
#36
سلام

من میخواستم گروه عوض کنم.یعنی در کل شخصیت عوض کنم که گروهشم عوض شه روش ولی نمیدونم باید چیکار کنم.میشه منو راهنمایی کنید؟مرسی.
اگر این پست اسپمه خودتون پاک کنید نمیدونستم کجا پست باید بزنم فکر کردم اینجا بهترین جا باشه.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
#37
1. تو یه رول سعی کنید به ذهن یکی نفوذ کنید. خلاقیت به خرج بدید و روی سوژه سازی، شخصیت ها و توصیف به شدت کار کنید.(20 نمره)


همهمه ای در کلاس چفت شدگی بر پا بود. دانش آموزان هر کدام مشغول انجام کاری بودند. عده ای تکالیفشان را انجام می دادند، عده ای دیگر حرف می زدند، عده ای خوراکی میخوردند...
-این استاااد لجه با من. صد در صد منو میندازه!
-من که نگرانی ندارم، اتفاقا خیلی هم خوبه با من، پارسال بهم فراتر از حد انتظار داد.

هرمیون خیلی ریلکس این را گفت.

-وای نه، اومد!

کتی با چهره ای نگران به هرمیون نگاه کرد.

یک نقاب با قدم های سنگین وارد کلاس شد. با نگاهی مو شکافانه ملت را زیر نظر گرفت.
کتی ویز ویز کنان گفت:
-خیلی حس بدیه که ذهنامونو میخونه!

هرمیون با ذوق گفت:
- خیلی هم منطقیه.
- به نظرت ازش بپرسیم بودجه بندی سوالا و نمره ها واسه سمج چه جوریه؟
-من که نیازی ندارم، بپرس خودت!

کتی که چشم هایش از تعجب دو برابر اندازه ی عادی اش شده بود، رویش را از هرمیون برگرداند و چشم هایش را به اندازه ی عادی برگرداند، سپس به سرعت به نقاب رو به رویش نگاه کرد.
-جیگر؟

و بلافاصله فهمید که سوتی داده است.
برق از سر نقاب پرید، چشم هایش را تنگ کرد و با حالت خطرناکی به کتی نگاه کرد.
کتی شروع کرد به سرفه کردن.
-پرفسور جیگر ؟
-50 امتیاز از گریفیندور کم میشه.
-پرفسور جیگررر؟
-50 امتیاز دیگه از گریفیندور کم میشه.

سکوت ملکوتی برقرار شد.

-50 امتیاز دیگه بازم کم میشه.
-آخه چرا پرفسور؟!
-به دلیل فحشایی که تو ذهنت دادی.

گریفیندوری ها داشتند جوش می آوردند و نگاه های معنا داری رد و بدل می کردند.

هرمیون که انگار دیگر نمی توانست جلوی خودش را بگیرد، فریاد زد:
-جیگررر؟ نداشتیمااا!

جیگر متحول شد. لپ هایش قرمز و حالت نقابش مهربان شده بود.
-الآن که نگاه می کنم می بینم باید 200 امتیاز به گریفیندور بدم به خاطر داشتن دانش آموزای بی نهایت خوبش.

گریفیندوری ها، از جمله کتی خرسند شده بودند که نقاب، در حالی که به کتی بل نگاه می کرد افزود:
- ولی تو از درس من هیچ نمره ای نمی گیری مگر اینکه تمام سوالاتو درست جواب بدی.

کتی که کاملا انتظارش را داشت. پس به هیچ حرف رکیکی فکر نکرد.
بعد از تمام شدن کلاس هرمیون و کتی در حال تبادل نظر بودند.
-آخه من چه جوری همه ی سوالا رو درست جواب بدم؟
-خیلی آسونه که!
-نه! یعنی چی آخه؟ چیکار ک...

اما فکر شومی او را از ادامه ی حرفش باز داشت.
-میگم هرمیون جونم؟ :kiss:
-عخی! چیه؟
-اگه یه جوری بشه اون سوالای کوفتیو کش رفت...
-می شینم رو صورتتا، اصلا امکان نداره!
-اگه بشه به ذهنش وارد شد...

کتی شروع کرد به متقاعد کردن هرمیون. و از آنجایی که هرمیون بسیار مشتاق بود که به افکار جیگر نفوذ کند، خیلی ساده تر از آنی که انتظار می رفت قبول کرد با او همکاری کند. سپس آنها نقشه ی تمیزی برای نفوذ به ذهن آرسینوس جیگر کشیدند...

نزدیک شب کتی و هرمیون پاورچین پاورچین در راهرو های قلعه پرسه می زدند و منتظر فرستی مناسب بودند. در نهایت با قایم باشک بازی و گرگم به هوا و حرکات اکشن و آکروباتیک، توانستند یواشکی وارد دفتر جیگر شوند.
-عخی! دفترشو.
-به این نازی...

هرمیون بسیار ذوق زده شده بود.

-اینا دیگه چین؟!
-یه وسیله ی ماگلیه، بهشون میگن سی دی.
-پس چرا نمیاد این؟
-کتی مطمئنی چیزیش نمیشه؟ چماقه خیلی سنگینه ها.
-چیزیش نمیشه، این دیگه چیه؟!

کتی و هرمیون به محدوده ای که یک شورتک صورتی رنگ با قلب های قرمز آویزان بود خیره شدند.
هرمیون با لحن رویا گونه ای گفت:
- چه روحیات لطیفی.

کتی که حالش دگرگون شده بود گفت:
-چماقه اگه یکم سنگین تر هم بود مناسب تر می شد.

در همین لحظه صدای قدم هایی از جایی نزدیک در شنیده شد. کتی و هرمیون حالت آماده باش به خود گرفتند و کتی با حرکت چوبدستی اش چماق را به بالای در منتقل کرد.

آرسینوس جیگر در حالی که سوت میزد و یک پیپ کنج لب نقابش بود، جا کلیدی اش را دور انگشتش می چرخاند و زیر لب شعری زمزمه می کرد. هنوز در را کامل پشت سرش نبسته بود که یک چماق روی سرش فرود آمد. اوپسی گفت و روی زمین پخش شد.
کتی و هرمیون به سمت او حمله ور شدند. کتی بالای سر او ایستاد و لگدی به پایش زد.

- عه نکن بی تربیت!
-می خوام ببینم بیهوش شده یا نه.

هرمیون که اشک در چشمش حلقه زده بود، گفت:
- آره بیهوش شده بچه م.
-شروع کن.
کتی تمرکز کرد و چوبدستی اش را به سمت جیگر نشانه گرفت.
-لیجیلیمنس!

هیچ اتفاقی نیفتاد. کتی که نصف صورتش در اثر سکته پایین آمده بود گفت:
-چرا کار نمی کنه؟!
-نقابش غیر قابل نفوذه!

هرمیون خم شد و نقاب را از روی صورت جیگر برداشت.
-یااا مرلین این دیگه چیه؟!

آن دو نگاهی به صورت او، که یک نقاب پشمی هم داشت، انداختند و سپس به یکدیگر نگاه کردند و دوباره به صورت پشمالو نگاه کردند.
کتی دوباره چوبدستی اش را بالا گرفت.
-ایش، لیجیلیمنس.
و وارد ذهن جیگر شد.
سیلی از افکار قبیح پیش چشمانش ترسیم شد.
هر چه در آن ذهن منحرف و مسموم کاوید حتی یک سوال امتحانی هم پیدا نکرد.
به آرامی شورتک صورتی را برداشت، روی سر جیگر کشید و به همراه هرمیون به سالن عمومی گریفیندور بازگشت.

2. کاربردای ذهن خوانی رو همراه با توضیح بگید. (5 نمره)

اولین کاربرد ذهن جویی در زندگی روزانه ما این هستش که ما میتونیم وقتی رفتیم مغازه بفهمیم اون مغازه دار چقدر داره گرون میفروشه اجناسشو.
دومین کاربردش هم این هستش که ما وقتی تولد دعوتیم دیگه نیاز نیست بشینیم تفکر کنیم که صاحاب مجلس چی میخواد، یا یک ذهن جویی ساده میفهمیم چی دوست داره و همونو میخریم براش.
کاربرد سومش هم این هست که میتونیم سوالات امتحانی رو در زمان بحران کش بریم و نمره کامل رو بگیریم!


3. بدترین خاطره ای که ممکنه وقتی یکی وارد ذهنتون میشه ببینه، چیه؟ با توضیح میخوام! (5 نمره)


من الآن باید شرح بدم که اون خاطره چیه؟ با توضیحات و توصیفات؟
بدترین خاطره من مربوط میشد به سال هفتم تحصیلم که با دوستم لینی دعوام شد و دستم به اون گردنبند نفرین شده خورد. دقیقا یادمه که چطوری رفتم روی هوا و چرخیدم و فکر میکنم صحنه خیلی مسخره ای به وجود آوردم. من از باله متنفرم و اون لحظه دقیقا مثل یه بالرین شدم. به شدت هم بدم میاد اگر کسی بتونه اون صحنه رو دوباره ببینه.

4. شما الان و در این لحظه یکی به ذهنتون نفوذ کرده. چطوری سعی میکنید پرتش کنید بیرون؟ کامل توضیح بدید! (5 نمره، برای دانش آموزان رسمی)

در این لحظه میشه چند تا کار انجام داد.
میشه به چیزای آزار دهنده فکر کرد تا طرف خودش تشریفشو ببره.
یا حتی میشه یک لحظه حواسشو پرت کنی و وارد ذهن خودش بشی.
بنده شخصا ترجیح میدم که اون شخصو در یک حالت مشمئز کننده تصور کنم که شرم کنه و حواسش پرت بشه و بعد بلافاصله به ذهن خودش نفوذ کنم.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۵
#38
سلام

نام: کتی بل

تاریخ ورود به سایت: 1395/1/3

تعداد ترم ها در هاگوارتز: زیرو صفر

شناسه ی قبلی آیا؟
نداشتم


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ سه شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵
#39
نام ونام خانوادگی: کتی بل

سن: 21

نژاد: دورگه

گروه: گریفیندور

پاترونوس: شاهین

جارو: آذرخش

علاقه مندی ها : کوییدیچ، جادوی سیاه، لایکن ها.

معرفی شخصیت و توانمندی ها : اصولا شوخ طبع نیس ولی جدی هم نیس (مثل بعضی ها ) ولی در مواقعی که می طلبه خشونت به خرج میده اونم چه خشونتی!! فقط کافیه پای یک مرگخوار وسط باشه ، کروشیو!! ریداکتو!! سکتوم سمپرا !!! از سر راه برید کنار!  آواد...نه، این نه.
عاشق جادوی سیاهه ولی فقط در برابر اسمشونبر ( برا اینکه ملت سکته نکنن از گفتن اسم خود داری می شود ) و مشتقات. در پرواز با جارو مهارت خاصی داره و عاشق کوییدیچه. همچنین از مهاجم های قدر تیم محسوب میشه.
اولین بار سپر مدافعش رو که یک شاهین بوده توی جلسات ارتش دامبلدور میبینه.شغل مورد نظرش در آینده کاراگاهیه.


زندگینامه: او در جنوب لندن در یک محله ی جادوگر نشین به دنیا آمد. پدرش جادوگری اصیل و مادرش ماگل زاده بود. او در سن یازده سالگی دعوت نامه اش را از مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز دریافت کرد، در آنجا شروع به تحصیل کرد و مانند پدرش در گریفیندور جای گرفت. در سال دوم به عنوان مهاجم تیم کوییدیچ انتخاب شد و در این مدت شاهد سه دوره قهرمانی تیم کوییدیچ گریفندور بود.
در سال های آخرش در هاگوارتز، هنگامی که تحت طلسم فرمان دراکو مالفوی برای رساندن گردنبندی نفرین شده به دست دامبلدور بود، در دهکده ی هاگزمید اشتباها آن گردنبند را لمس کرد و به همین دلیل مدتی طولانی در سنت مانگو بستری شد.

تایید شد.
به ایفای نقش خوش اومدید.


ویرایش شده توسط سادوالدر در تاریخ ۱۳۹۵/۲/۷ ۱۳:۵۰:۲۷
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۲/۷ ۱۳:۵۸:۱۳

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ یکشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۵
#40
سلامم...
برا گروه بندی رسیدم خدمتت
بی مقدمه می گم ، ماجرا جو ام و نترس و شجاع ! وفادار به دوستام، فداکار و همچنین آماده ی جنگ با تاریکی
اولویتم گریفندوره کلاه جان.
دیگه هر چی شما بگی :kiss:
ولی بازم امیدوارم برم گریفندور


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.

تصویر کوچک شده







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.