تف سوم
تف تشت
vs
سه دسته جارو
پارت اول : وضعیت واقعا بحرانیه!
لب لب لب تو گل اناره
جنس تن تو باغ بهاره
تب تب تب تو گرفته جونم
آتیش زده به استخونم...آآآآآآ اهل دلش بیان وسط! شاید برای کسی که اولین بار وارد سوژه بشه این طور به نظر برسه که مراسم عروسی یا چیزی مشابهش با شکوه هرچه تمامتر در حال برگزاریه. ولی طرف کافیه کمی دقیقتر به جریان نگاه کنه تا متوجه بشه این در واقع گزارشگره که لبه جایگاه وایساده و درحالیکه میکرفونو به شصت و هشت حالت مختلف تو دستش تاب میده برای عوامل پشت صحنه میخونه و بقیه با حرارت هرچه تمامتر براش دست میزنن و شادی میکنن.همه اینا درحالی اتفاق می افتاد که توی زمین بازی به معنای واقعی کلمه جنگ راه افتاده بود. یه جنگ جهانی تمام عیار!
در واقع اندی به هیچ وجه توجه نداشت هرچه صدای نتراشیده اش رو بیشتر سرش میندازه، بیشتر رو اعصاب نداشته جنگ جهانی رژه میره و باعث میشه در تلاش برای نشون دادن مفهوم واقعی موسیقی، دهن دود مانندشو بیشتر باز کنه تا گروه کر مخصوصش وارد میدان بازی بشن!
یه غرش مهیب از طرف جنگ جهانی کافی بود تا لشکر آلمانیای نازی غودا گویان وارد میدان بشن و بی محابا شروع کنن به شلیک کردن به هر جک و جونور زنده ای که در شعاع دیدشون قرار گرفته بود. با غرش بعدی هواپیماهای کامی کازه ژاپنی از دهن جنگ جهانی مثل مور و ملخ ریختن بیرون تا با شعار
"مرگ مرگ تا پیروزی" بیافتن به جون ورزشگاه و طی یکسری عملیات پیچیده انتحاری ملتو به اشکال مختلف مورد عنایت قرار بدن و صدای جیغ و دادشون دربیارن تا اوج هنر موسیقیایی جنگ جهانی رو به نمایش بذارن.
آخ من قربون اون صورت خوشگلت برم
تو دلت غم نشینه قربون اون دلت برم حالا دیگه اندی داشت با قدرت هرچه تمامتر نعره میزد و لبه جایگاه قر میداد و سایر دست اندرکاران بی توجه به معرکه ی زیر پاشون اومده بودن وسط و به شیوه های مختلف به انجام حرکات موزون مشغول شده بودن.
همه اینا درحالی داشت اتفاق میافتاد که علف های ورزشگاه کماکان به رشد خطرناکشون ادامه میدادن و بی رحمانه از هر سوراخ سنبه ای که دم دستشون بود به بیرون رخنه میکردن و ذره ای هم به وضعیتی که بدون هنرنمایی اونا هم میتونست به قدر کافی نقش مخرب داشته باشه توجهی نداشتن. علف بودن دیگه!
چمن ها از لا به لای صندلی های ورزشگاه به بیرون خزیدن. اطراف دروازه ها حلقه زدن و از لا به لای شکاف های موجود در جایگاه گزارشگری بیرون اومدن و هر جسد یا جسمی که تا اون لحظه روی زمین افتاده بود رو پوشوندن. حتی جسارت رو به جایی رسوندن تا اون لحظه ارتفاعشون به زیر زانوی سربازای مشغول جنگ رسیده بود. معلوم نبود این باد معده بود یا کود ارگانیک!
ملت تماشاگر هم که با کلی منت و التماس نویسنده حاضر شده بودن یه بازی کوییدیچ آب دوغ خیاری رو تماشا کنن حالا جیغ زنان و بر سر زنان برای نجات جونشون به هر طرف میدوئیدن و به ریسمان مستحکم مرلینی چنگ مینداختن بلکه باعث نجاتشون بشه. ولی ظاهرا مرلین شناسه شو بسته بود و در اون لحظه درحال عشق و حال تو جزایر بالاک بود. در نتیجه دعای ملت گرفتار به گوشش نرسید. پس جای تعجب نداشت که تماشاگرای بی نوا در گوشه و کنار یا گرفتار ارتش نازی میشدن یا توسط هواپیماهای آمریکایی میترکیدن و اگر هم میتونستن از این موارد جون سالم به در ببرن، لا به لای چمن های در حال رشد گرفتار میشدن.
-جوخه پنج به سمت جایگاه تماشاچیا!
-نــــــــــــــــــــــــــــــــــه!
پوفس!و تماشاچیا می ترکیدن!
بازیکنای دو تیم هم از این معرکه بی نصیب نمونده بودن. در گوشه ای از صحنه لینی بین دوتا جت آمریکایی گیر کرده بود و به طرق مختلف سعی میکرد تا با جا خالی دادن جونشو نجات بده. کمی دورتر دوربین صحنه ی فرار زیگزاگی طور آرسینوس رو نشون داد که با سرعت هرچه تمامتر داشت از یه هوایپمای کامیکازه فرار میکرد. وینکی که در حالت کلی هم فاز تگزاسی طور داشت، با مشاهده جنگ و صدای شلیک های مداوم کلا از تنظیمات اولیه خارج شده بود و در رقابت با جنگ جهانی درحالیکه با صدای نازکش مثل تارزان جیغ میکشید مسلسلشو دست گرفته بود و به هر طرف شلیک میکرد. طوری که کارشناسا از تعیین دقیق اینکه تلفات جانی وینکی بیشتره یا جنگ جهانی، عاجز موندن.
کاربر مهمان هم مطابق معمول همه چیزو پوچ و بیهوده میدید. برای همین اومد روی زمین و یه گوشه برای خودش گرفت نشست. بعد درحالیکه داشت به جدال هلیکوپتر جنگی انگلیسی با هکتور پاتیل به دست نگاه میکرد، آه میکشید. در نهایت هم وقتی ماهیتابه برای دفاع از هکتور وارد معرکه شد و طی یه نشونه گیری بی نظیر هکتور و پاتیلش رو کلا از سوژه به بیرون هدایت کرد زمزمه کرد:
- آه که چقدر رقت انگیزه! چقدر خسته کننده!
ولی با اینهمه هیچکدوم از این هیجانات به پای هیجانی نمی رسید که دل کتی بل رو به آتیش کشیده بود. درحالیکه با بی قراری دور ورزشگاه میچرخید بی توجه به همه چیز تمام فکر و ذکرش حول یه موضوع میچرخید...پیدا کردن دراکو!
مشاهده وضعیت کتی بل وسط اون بلبشو که در به در به دنبال عشق دیرینش میگشت که مدت ها بود زن گرفته و یه بچه هم داشت و حتی شایعات میگفتن قصد تجدید فراش داره باعث شد حواس نویسنده از جریانات فعلی به طول کامل پرت بشه و فارغ از همه گندایی که تو زمین زده مشغول فکر و خیال بشه که چطور موفق شد طی یه عملیات پیچیده دیوونه ای به اسم کتی رو به این تیم قالب کنه!
پارت دوم : چرا؟
فلش بک - چند روز قبل از مسابقه - لندنشترقآرسینوس طی آپاراتی دقیقا وسط مرکز خرید اصلی لندن ظاهر شد تا ثابت کنه که همیشه در این کار موفق بوده. کله سحر بود و مشنگ های کمی درحال پرسه زدن صبحگاهی تو اون حوالی دیده میشدن. ظهور ناگهانی آرسینوس بدون شک هیجان انگیز ترین رویداد اون صبحشون تلقی میشد.
هرچند به خاطر آپارت تو صبح به این زودی اونم وسط مرکز خرید مشنگی لندن نمیشد آرسینوس رو خیلی هم سرزنش کرد. در واقع اعضای تف تشت برای یافتن یه عضو جدید هر کاری کرده و به هرکسی رو انداخته بودن. وقتی هم که ناکام موندن، طی یک سری گفتگوهای مفصل و نگاه کردن از رو دست این و و اون و سرک کشیدن به نحوه تشکیل تیم های قبلی و یه دست پلم پولوم پیلیشت زدن، تصمیم گرفته شد تا برای یافتن عضو جدید به میراث هاگوارتز دستبرد بزنن. هرکسی رو هم که اول کردن تو گونی، به عنوان عضو جدید وارد تیم کنن. این نقشه جواب داد. ورود به هاگوارتز که از تابستون تعطیل شده و یه قفل بزرگ به درش زده شده بود کار خیلی سختی نبود. ولی مشکل بزرگتری وجود داشت. دیگه کسی تو هاگوارتز حضور نداشت و مدرسه جادوگری بعد از قرنها فعالیت همینطور خالی و ساکت یه گوشه افتاده بود و خاک میخورد. تا حدی که استاداش برای امرار معاش همه رفته بودن تو صنعت تاکسیرانی مشنگی استخدام شده بودن و خدمه ش هم که دیده بودن کسی نیست بهشون حقوق بده، ول کرده بودن رفته بودن هاگزمید فلافلی زده بودن. فقط ارواح اونجا حضور داشتن که طبیعتا چون حالت روحی داشتن گرفتنشون غیرممکن بود. در نتیجه اعضای تف تشت از سر ناچاری رضایت دادن تور بندازن و پیوز رو صید کنن چون تنها روحی بود که به خاطر فراموشکاری رولینگ هنوز حالت جامد داشت. گرچه بعد از صید موفقیت آمیز پیوز دزدگیرای هاگوارتز به صدا در اومدن و تا هفت فرسخ اونوترو خبردار کردن. انگار نفر آخر که از مدرسه رفته بوده بیرون فراموش کرده بود برقارو خاموش کنه! در نتیجه اعضا بلافاصله و طبق توافق قبلی به مقصد بیمارستان آپارات کردن تا بتونن یه فکری به حال تغییر قیافه پیوز کنن.
در اون لحظه آرسینوس بدون توجه به استقبال پرشور مشنگ ها، درحالیکه یه فروند گوگل زیر بغل زده بود و یه بقچه پرتکون فحاش زیر اون یکی بغلش، نگاهی به اطراف انداخت.
- زیاد شبیه سنت مانگویی نیست که میشناختم. هوم؟
- مادر سیریوسا! بوقیا! منو از اینجا بیارین بیرون!تق تق تر تر تررررررررر!این وینکی بود که مسلسل به دست پشت آرسینوس وارد کادر شد و چون شدیدا به سر و صدا حساسیت داشت بدون معطلی مسلسلشو کشید و به هر تنابنده ای که از تو سوژه رد میشد شلیک کرد و عاقبت با پس گردنی که آرسینوس نثارش کرد متوجه موقعیت شد.
- بوق مرلین تو اون چش و چال چتون!منو در بیارید تا نشونتون بدم با کی طرفید!- اوه اینجا که سنت مانگو نبود!وینکی اینجارو نشناخت.
- بوقمو همچین میکنم تو پاچه تون تا از دماغتون بزنه بیرون!آرسینوس از بچگی از ارواح میترسیده. مخصوصا اونایی که بوقشونو توی چش و چال بقیه میکنن. پس دست از لوده بازی برداشت، گوگل رو زمین گذاشت و با دست آزادش تو جیبای رداش شروع کرد به گشتن دنبال نقشه.
- پس نقشه کجاست؟
در حینی که آرسینوس داشت دنبال نقشه میگشت، گوگل که از پست قبلی عملا تو نقش هویج ظاهر شده بود، زمان رو برای نقش آفرینی مناسب دید. پس لرزشی کرد و تو هوا بلند شد. بعد بی توجه به نگاه تسترال وار اعضا زد رو صفحه گوگل مپ و با نشانه گذاری، موقعیت فعلی اعضا و مسیری رو که باید برای رسیدن به سنت مانگو طی میکردن نشون داد.
تیم تف تشت:
ساعتی بعد در نزدیکی بیمارستان سنت مانگوتو اون ساعت از روز اگر کسی راهش از اطراف ساختمون خرابه ی فروشگاه مشنگی که توی یه کوچه میانبر تنگ و باریک بود می افتاد ممکن بود اینطور به ذهنش خطور کنه که اتفاقی افتاده که کوچه انقدر شلوغ و پر سر و صداست مثلا اتفاق ناخوشایندی مثل گروگانگیری!
هرچند مشنگ ها در نگاه اول و دوم و صدم هم عمرا میتونستن چیزی که اتفاق افتاده بود رو تشخیص بدن ولی چون این قراره یه پست جادویی باشه فقط هرکس که این پست رو بخونه به راحتی متوجه میشه که واقعا چه اتفاقی افتاده.
پارت سوم : چه اتفاقی افتاده بود؟
حدود یه ساعت قبل از انفجار بود. آرسینوس داشت صندلی چرخ داری رو هل میداد. روی صندلی یک عدد وینکی نشسته بود، یه کلاه گیس طلایی رنگ روی سرش گذاشته بودن و یه چسب هم رو دهنش خودنمایی میکرد. آرسینوس بی توجه به وضعیت وینکی با ریلکسیِ هرچه تمامتر رفت به طرف پذیرش.
- سلام خانوم. همسرم وقت زایمانشه. ممکنه بهش کمک کنید؟
مسئول پذیرش یه نگاه به آرسینوس انداخت و یه نگاه به همراهای آرسینوس که یکشیون مرتب آه میکشید و اون یکی روی صندلی چرخ دار بسته شده بود و مرتب وول میزد.
مسئول پذیرش:
وینکی:
آرسینوس:
کاربر مهمان:
مسئول پذیرش که دید از زل زدن چیزی نصیبش نمیشه از آرسینوس پرسید:
- این همسر شماست؟
- بله!
- چرا دست و پاش بسته ست پس؟
آرسینوس به وینکی چشم غره رفت.
- واسه همین اومدیم از شما کمک بخوایم. این دوازدهمین بچه مونه و همسرم دچار مشکل شده. بستیمش تا از شدت درد به خودش آسیب نزنه.
مسئول پذیرش به نظر قانع میرسید. درحالیکه با چشمای پر از اشک با دلسوزی به وینکی نگاه میکرد یه فرم از زیر میزش برداشت و به طرف آرسینوس گرفت.
- خب شما اینو پر کنید تا من یه شفادهنده بیارم بالا سر خانم.
وقتی مسئول پذیرش رفت، آرسینوس لبخندی شبطانی زد و تو گوش وینکی زمزمه کرد:
- یادت باشه وقتی رفتی بالا جنگ جهانی رو از زیر لباست ول کن تو بخش. خودش میدونه چیکار کنه. بعدم خودتو سریع برسون به سردخونه.
وینکی: موممم...اوممم...اوممممم!
آرسینوس نگاه چپی به وینکی انداخت. بعد با یه حرکت چسبو از دهن وینکی کند.
وینکی:جیییییییییییغ! مرتیکه کله نقابی باید سولاخ سولاخ شد! وینکی حاضر بود با یه کرفس ازدواج کرد ولی همسر کله نقابی نشد! کله نقابی رو باید دار زد. بعد انداخت جلوی تسترال ها تا خوردش.
آرسینوس سریعا دستش رو روی دهن وینکی گذاشت تا جلوی جریان نفرین شدنش توسط وینکی رو بگیره.
- اگر به تشکیل تیم و شرکت تو لیگ علاقه داری باید کمک کنی. همینطوریش به خاطر دزدیدن یکی از ارواح هاگوارتز واسه سرمون جایزه گذاشتن. مجبوریم قیافه شو تغییر بدیم وگرنه گیر میافتیم و کوییدیچ بی کوییدیچ و تف هم بی تف! در ضمن منم حاضرم تیکه تیکه شم ولی همسری مثل تو نداشته باشم! مرسی اه!
وینکی:
آرسینوس وقتی دید سر و کله مسئول پذیرش با دوتا از شفادهنده ها پیدا شد صاف ایستاد. چسبو دوباره رو دهن وینکی چسبوند و صندلی چرخ دارو به آرامی به طرف شفادهنده ها هل داد. طوریکه وینکی و کل متعلقاتش با کله رفتن تو دیوار و پوستر شدن.
- تو رو زیرشلواری سوراخ مرلین کمکش کنید. من زن و بچه مو دست شما سپردم. مراقبشون باشید.
در ضمن اگر میخواید کر نشید اون چسبو از رو دهنش نکنید.
به این بهانه، اعضای تف تشت تونستن به داخل بیمارستان نفوذ کنن و وینکی و جنگ جهانی رو با مقاصد شوم به بخش نوزادان بفرستن. لازم به گفتن هم نیست که وقتی پای وینکی با همراهی جنگ جهانی به بخش نوزادان رسید چه اتفاقی افتاد و نویسنده حدس موضوعو به خواننده واگذار کرده خودش فلنگو در این قسمت میبنده!
از اینطرف هم وقتی صدای جیغ و داد و تیراندازی، ساختمون رو مثل ژله به لرزه انداخته بود، آرسینوس لبخند شیطانی به لب آورده و فرصت رو مغتنم شمرد. سریع با یه دست گوگلو کول کرد و با اون یکی دست، بقچه حاوی پیوز رو زیر بغل زد و با یه لگد هم کاربر مهمانو از بالای پله ها پرت کرد تا خودش قل قل زنان برسه به سردخونه.
اما وقتی که رسیدن پشت در سردخونه با مشاهده کاربرمهمان که با در یکی شده بود، قند تو دلشون آب شد. وقتی هم که آب قندِ معدوی به جریان خونشون رفت، دیابت گرفتن. دل سیاه آرسینوس برای بار اول و آخر برای کاربر مهمانِ دیابتی سوخت و با یه لگد شوتش کرد تو سردخونه تا بیشتر از این رنج نکشه. بالاخره بحث قند خونه و کم چیزی نیست!
هرچند کاربر مهمان هم آسیب ناپذیر بود. اون کاربر روز های سخت بود که مورد آزمایش قرار میگرفت و باز هم هیچیش نمیشد. کاربر مهمان با این کارا آپاندیسش هم نمیگزید. تا حالا کسی نتونسته بود این ننه فولاد زره رو از میدون به در کنه و اون همچنان و در طول این سالها به رقت انگیز بودنش ادامه داده بود. کلا موجود رو اعصابی بود این بشر!
پارت چهارم : این یه چیز جدیده.
بعد، داخل اتاق عمل- چاقو لطفا!
آرسینوس در حالیکه روپوش سبزی تنش کرده بود و یه قیچی بزرگ در ابعاد قیچی آهن بُر دستش گرفته بود، این رو گفت. کاربر مهمان و گوگل هم البته نامردی نکردن و هفت هشت نوع چاقو آوردن انداختن جلوش و خود گوگل چندین نوع چاقو از اینترنت دانلود کرد. اجتماع چاقوها تا حدی بود که تا اون لحظه تپه ای از انواع و اقسام چاقو جلوی آرسینوس سبز شده بود. آرسینوس هم در کمال خونسردی، با حوصله گشت و یه چاقوی کوچیک برداشت. روپوشی که جلوش روی تخت قرار داشت رو به شکل کراوات برید و بعدشم کراوات سبز رو به گردنش بست.
گوگل:
کاربرمهمان:
پیوزی که بیهوش بود:
آرسینوس:
-یعنی الان با این همه چاقو فقط میخواستی همین کارو کنی؟
-شماها نمیتونید درک کنید.کروات خیلی مهمه.اصلا یه سبک زندگیه!
کراوات...
سخنرانی احساساتی و حماسی آرسینوس با تک سرفه نویسنده قطع شد و بهش یاد آوری کرد که پست داره طولانی میشه. نتیجتا کراوات سبزی که چند دقیقه پیش درست کرده بود رو صاف کرد و به کاربر مهمان و گوگل گفت:
-حالا باید به جسم خوب و مناسب واسه این روح خبیث پیدا کنیم!
با حضور در سردخانه ای پر از انواع و اقسام جسد گرچه در ابتدا عملی کردن این طرح ساده به نظر می رسید ولی چند دقیقه بعد مشخص شد پیدا کردن یه جسم مناسب برای یه روح، کار چندان راحتی نیست. به ویژه وقتی که همین روحِ بیهوشِ بداخلاق و بددهن با فحشاش شرایط رو سخت تر میکرد. تا حدی که فیلم بردار اول دوربینشو کوبوند تو کله کارگردان و بعد گریه کنان در حالیکه مامانشو صدا میکرداز پست خارج شد.
گوگل هم که بعد از سرچ های متوالی موتور جستجوش به طور کلی منهدم و با ارور 404 و حتی
"دسترسی شما به تارنمای فراخوانده شده امکان پذیر نمیباشد" رو به رو شد، کلا بی خیال گشتن دنبال جسد مناسب شد و در عوض بقچه حاوی پیوز رو بغل کرده بود و به شیوه های مطابق با استانداردهای جهانی و کمیسیون حقوق کودکان سازمان ملل تابش میداد تا آرومش کنه. بلکه این روح بی تربیت اقلا بذاره بقیه کارشون رو راحت انجام بدن.
کاربر مهمان هم این کارو بیش از حد پوچ بودن یافته بود، رفته بود یک گوشه نشسته بود و با وسایل مخصوص کالبد شکافی خاله بازی میکرد تا بلکه این کار باعث شه کمتر به زمین و زمان تهمت بی معنایی و پوچی بزنه.
از اینطرف آرسینوس تنها کسی بود که هنوز دست از جستجو بین اجساد نکشیده بود و با دقت لیستی تهیه کرده بود و داشت یکی یکی اجسادو از نظر میگذروند تا یه دونه مناسبشو برای پیوز پیدا کنه.
- استفن چالوک؟ هوم تو کدوم کتاب اسمش بود؟ پیتر پتی گرو؟ کِی مُرد این؟
آرسینوس نگاهی به لیست شخصیت های ایفای نقش انداخت.
- خب این که هنوز
زنده ست پس چطور جسدش اینجاست؟لازمه به مدیریت گزارش بدم... بعدی... بعدی... بله؟ننه بزرگ سیندرلا؟
آرسینوس به علت ناموسی بودن صحنه پارچه روی جسدو کشید و دنبال جسد بعدی رفت.
- گادفری میدهرست... خیلی زشته! ميليسنت بگ نولد؟ دماغش گنده ست خوشم نمیاد! کسوکه یوشیوکا؟اسمش سخته دوست ندارم! لاورن د مونتمورنسی مخترع معجون عشق... انگار کسیم هنوز شناسه شو برنداشته... هوم... نه به درد نمیخوره! لابد مثل هکتور میخواد همه رو تو زمین عاشق معشوق کنه! بعدی... رودولف لسترنج؟ نه اینم که زنده ست متاسفانه.
-چی شده؟
آرسینوس با بی علاقگی رودولفو از کادر پرت کرد بیرون.
چند ساعت بعدگوگل بقچه به بغل خوابش رفته بود و کاربر مهمان هم از خاله بازی خسته شده و مشغول بریدن دست و پا و ناقص کردن اجسادی شده بود که ممکن بود در آینده ای دور بخوان وارد ایفای نقش شن. ولی آرسینوس هنوز در پیدا کردن جسم مورد نظر موفق نشده بود.
- گراهام مونتاگ...نه خیلی گنده ست. سحر دختر نازم؟!
آرسینوس روش رو از اون منظره ترسناک برداشت. مطمئنا اگر از اینجا جون سالم به در میبرد امشب خوابش نمیبرد.
- دافنه گرین گراس... معتاد علفی تو تیم لازم نداریم... بعدی... توحید ظفرپور؟ سیدعلی رادپور؟ حبیب؟ اینا کین؟
اینها اصلا نیازی به چک و چانه زدن نداشتند و آرسینوس بی هیچ حرفی سراغ جسد بعدی رفت و ملافه سفیدو از رو سر جسد کشید. جسدِ پسر جوان و رعنایی که انگار در خوابی ناز به سر میبرد، از زیر ملافه نمایان شد. آرسینوس نگاهی به اتیکت جسد انداخت.
- تریسترام بسنوایت...علت فوت نامعلومه. وضعیت ایفای نقش... برداشته نشده... هوم؟
پارت پنجم : اتفاقی شد!
قبل از اینکه آرسینوس بتونه بهونه ی دیگه ای برای رد کردن این یکی جسد هم بیاره، در سردخونه با صدای شترقی باز شد و سه نفر وارد شدن. بقیه حاضران سراشون رو بالا آوردن تا به تازه واردا نگاه کنن. جنگ جهانی به همراه وینکی درحالیکه دختری از بازوش آویزون مونده و بیخود نیشش تا بناگوشش باز بود، تو آستانه در وایساده بودن. وینکی در حالیکه از نوک مسلسلش دود بیرون میزد و کلاه گیسش کج شده بود جیر جیر کرد:
- باید هرچه زودتر از اینجا رفت بیرون! تا چند دقیقه دیگه کل ساختمون منهدم شد!
آرسینوس خواست اعتراض کنه که هنوز جسد موردنیازشونو پیدا نکرده و وقتی جسدی نباشه پیوزی هم در کار نیست و بدون پیوز تیم نصفه میمونه. ولی مجال اینکارو نیافت چون وینکی دستشو کشید و آرسینوس با همون ریخت و قیافه درحالیکه یه دستش به جسد بود همراهش کشیده شد. کاربر مهمان و گوگلِ پیوز به بغل هم که دیدن بقیه دارن بدون اونا میرن، یه جست زدن و از پاچه های شلوار آرسینوس آویزون شدن تا یه وقت جا نمونن. آرسینوس اومد به وضعیت بی ناموسی پیش اومده اعتراض کنه که یادش افتاد این پست قراره یه پست جادویی باشه و اونا هم خیر سرشون جادوگرن. در نتیجه همگی خیلی انسان وارانه و متمدنانه ایستادن و آرسینوس ضمن بالا کشیدن شلوارش کروات جدیدش رو درآورد و همون کروات خز قرمز رو به گردنش بست. بعد همگی دست در دست هم آپارات کردن.
چند دقیقه بعد کل ساختمون در اثر آتش سوزی فرو ریخت و واقعه پلاسکو مشنگی یک بار دیگه و این بار به صورت جادویی در جامعه جادوگران لندن و حومه تکرار شد و مردم ازدحام ها کردن و نیروهای امدادی نتونستن به موقع خودشونو به حادثه و آسیب زده ها برسونن و وقتی هم رسیدن متوجه شدن تجهیزاتی ندارن چون شهرداری لندن فکر کرده بود که تهیه این تجهیزات الکیه و جاش زمین خریده بود و درنتیجه خانواده ها داغدار شدن و ملت ریختن تو خیابون و گل و شمع روشن کردن و کار رفتگرای بدبختو تو شب زمستونی زیاد کردن و این وسط هیچکس نفهمید این واقعه همه ش زیر سر دختری بود که تو بخش اعصاب و روان سنت مانگو بستری شده بود و وقتی تو شلوغیا از بخشش جیم زده و چشمش به کلاه گیس وینکی افتاده بود، اونو با کله ی زردِ عشقش دراکو عوضی گرفته و وینکیو بغل کرده و باعث شده بود تا سوییچ کنترل بمب از دست وینکی بیافته و فوقع ما وقع!
کل ماجرا ممکنه از نظر خواننده یه تراژدی غمناک باشه ولی نمیشد گفت که این موضوع در مورد تیم تف تشت هم صادق بود. درسته که تحت پیگرد قرار گرفتن از طرف سازمان های بین المللی به جرم نسل کشی و گروگان گیری و جنایت علیه بشریت چندان جالب به نظر نمیرسه ولی این جریانات چندان هم براشون بد نشد. درست بود که کتی بل عقل درست و حسابی نداشت و هر کله بوری که میدید میپرید و بغلش میکرد و به انواع و اقسام گردنبند آلرژی نشون میداد ولی هرچی بود یه عضو خل و چل داشتن بهتر از بدون عضو موندن و تیم ندادن تو لیگ بود و به هیچ وجه هم به این موضوع ربطی نداشت که دیگه بعد انهدام بیمارستان جایی برای نگه داری یه دیوونه وجود نداشت. مضاف بر اینکه وضعیت کتی کاملا با اسم گروهشون هماهنگ بود. در نتیجه بعد از اینکه بارها کتی رو از در انداختن بیرون و از پنجره اومد تو، در کمال بزرگواری و بی توجه به اینکه فقط سه روز تا مسابقه فرصت باقی مونده، اسم کتی بل رو هم به عنوان یکی از اعضای تیم رد کردن. از قدیم هم همیشه مشهور بوده که میگفتن کاچی بهتر از هیچی!
و اینطوری بود که تیم تف تشت ورژن 2 تونست پا به عرصه وجود بذاره و در کنار تیم های دیگه به لیگ کوییدیچ راه پیدا کنه. چون هرچی باشه دلیلی نیست همه چیز خیلی جدی و رسمی بخواد پیش بره و ملت اصولا به خنده و تفریح هم نیازمندن. نیستن؟
پایان فلش بک