هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (سیوروس.اسنیپ)



پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
#31
صداي غيژ غيژ پنكه قديمي و كهنه كه به جان كندني سرش را به چپ و راست مي گرداند، حالتي سكر آور به تنها ساكن اتاق خاك آلود داده بود.
ملحفه رنگ و رو رفته اي كه به رويش كشيده شده بود، هويتش را از هر بيننده اي مخفي مي نمود.
بوي ترشال و عرق، در تمام اتاق به مشامش مي رسيد. گويي در زماني نه چندان دور مكاني براي نگهداري خمره هاي بزرگ مشروبات الكلي بود.
گرمش شده بود و احساس خفگي مي كد. با اين حال ناي كوچكترين حركتي نداشت. به طور غيرعادي بي حس شده بود.
صداي گاري زهوار درفته اي را مي شنيد كه صاحبش با لهجه اي ناآشنا نوايي سوزناك سر داده بود. هيچ اطلاعي نداشت چه مدت را در آن اتاق تاريك گذرانده بود.
ترسي از آينده نداشت. مدت ها بود كه ترس را از ياد برده بود. آنقدر مرگ را ديده بود كه با آن حس خويشاوندي مي كرد.
''سفير مرگ'' لقبي بود كه آخرين همراهش به او داده بود.
چه بر سر همراهش آمده بود؟! نقطه هايي نوراني در ذهنش شروع به درخشيدن كردند. حسي از خشم و عصبانيت در وجودش شكل مي گرفت. انقباض عضلاتش را حس مي كرد. براي نخستين بار از زماني كه چشم هايش را گشوده بود، ديوانه وار دلش مي خواست اين پرده نمور را از هم بدرد.
چطور جرات كرده بودند او را چنين خوار و زبون كنند. او "سفير مرگ" كه هيچ جنبند اي ياراي برابري را با او نداشت.
صداي باز شدن ناگهاني در چوبي براي لحظاتي افكار تغيانگرش را از يادش برد. اكنون گوش هايش را كاملا تيز كرده بود. سعي در درك كوچكترين حركت و نوساني را داشت كه پيرامونش در جريان بود. صداي گام ها به او فهماند كه سه نفر به درون اتاق آمده بودند. صداي ضربه آهنگين چيزي فلزي- شيشه اي در كنارش او را از جا پراند. جابه جا شدن ملحفه چرك را از سمت چپش حس كرد. نسيم ملايم و گرم آلود پنكه را بر تنش به وضوح حس مي كرد.

كوشيد حركتي به پيكرش دهد. چه شده بود!؟ چرا آن عضلاتي كه روزي به آن اين همه مي نازيد به ياريش نمي آمدند.
صداي كشيده شدن چيزي تيز بر پوستش او را به تقلا وا داشت، اما آن نيروي مرموز پيكرش را همچنان خموش در سرجايش ميخكوب كرده بود.
نفس عميقي كشيد. صداي مايعي كه از درون رگ هايش بيرون مي جست و درون ظرف مي ريخت را مي شنيد.
عمري شكار كرده بود و اينك خود شكار شده بود.
جادوگران اطرافش بر سر قيمت خوني كه از او بدست مي آوردن با هم چانه زني مي كردند.

- اين گرگينه رو بايد زنده نگه داريم. مخصوصا الان كه خونش براي كيمياگران به اندازه طلا ارزش داره.
- اگه كمي دقت بخرج داده بوديم اون يكي رو هم مي تونستيم زنده اسير كنيم.

پس هم قطارش مرده بود. مار خفته درونش به جنبش در آمده بود و حس تنفر و كشتن در وجودش به نقطه اوج رسيده بود. صدا شكارچيان پيرامونش به ناگهان قطع شد. دستي قسمتي از ملحفه را كه صورت گرگينه را پوشانده بود پس زد.

چهره زرد جادوگري را در برابر صورتش ديد كه او را به دقت ورانداز كرد. مي توانست ارتعاش ترس و بهت را در نگاهش ببيند.

"سفير مرگ" نامي نبود كه جادوگران و ماگل ها بشناسند. از نظر آنها همه گرگينه ها يك شكل بودند. يك گونه بودند و از يك نژاد.
هيچ جادوگري باور نداشت گرگينه اي وجود داشته باشد كه از خون جادوگريي به وجود آمده باشد.
"سفير مرگ" ماگل زاده اي بود كه قدرت جادويش در كودكي باعث بدشگون شدنش شده بود. تازه ترد شده بود. گريان و گرسنه. آنقدر كوچك بود كه درست به ياد نداشت چطور بدام گرگينه اي افتاده بود. از آن زمان تنها درد و خون همدم و همراهش بود. حس تنفر و درنده خويي حكم پدر و مادر را برايش پيدا كرده بودند.
هرگز فرصت شاد زيستن را نيافته بود. نيروي جادويش به واسطه گرگينه بودنش او را از ديگر هم قطارانش متمايز كرده بود.
گرگينه داشت به طور غريزي نيروي خفته در وجودش را بيدار مي كرد، طلسم هاي اطرافش به ارتعاش در آمده بودند. جادوگر رنگ پريده اين را حس كرده بود. به سرعت دستش به سمت چوب دستيش رفت. اما سرعت عمل گرگينه از او به مراتب بيشتر بود.
جادوگر فرصتي براي فرياد زدن پيدا نكرد. گرگينه كه به ياري قدرت جادويي، طلسم اسارتش را شكسته بود به روي مرد نگون بخت پريد و گلويش را به سختي فشرد. حس انتقام و كشتن در وجودش به وراي آستانه تحملش رسيده بود. حتي زماني كه انوار سبز رنگ به پيكرش يورش آوردند مرد را رها نكرد. شايد اين بهترين پايان براي زندگي بود كه خود انتخاب نكرده بود.


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power.




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۲۰ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
#32
شخصيت انتخابي:
سیوروس اسنيپ
گروه:
اسليترين

معرفي شخصيت:

موهاي مشكي چرب و قاب مانندي كه تا سر شونه هام مي رسه، باعث ميشه هر جنبنده اي از صد ياردي طرفش رو بشناسه و حساب كار خودش رو بكنه!
من سوروس اسنيپ، فرزند آيلين پرنس و توبياس اسنيپ هستم. بله، يك جادوگر نيمه اصيل!
ممكنه در دوران مدرسه جارو سوار خوبي نبوده باشم، اما وقتي پاي جادوی سياه و معجون سازي به وسط بياد، بي رقيبم!
هرگز از مشكلات فرار نمي كنم و از ضعف هام درس ميگيرم و اون ها رو به نقاط قوتم تبديل مي كنم.
از سه چيز هميشه بيزار بودم:
١- دورويي
٢- از آدم هايي كه هميشه قلبشون رو كف دستشون مي گيرن و قادر به مهار احساساتشون نيستن!
٣- از کسانی كه فكر مي كنند حماقت همون شجاعته. (قابل توجه خانواده پاتر و دارودستش!)

-----------
پ.ن: شرمنده بابت اشتباه در درخواست قبلی.

اوه ببین کی اینجاست!اسنیپ!
ای خائنی که با اون یه من ریش و پشم و پسره عینکی دست به یکی کردی و اربابو به کشتن دادین!کروشیو بر تو باد!
که از آدمایی که قلبشونو کف دستشون میگیرن بیزاری؟ببینم احیانا خودت یکی از همینا نیستی؟
نقل قول:
دورويي


قابل توجه پاتر؟هنوزم با این پسره عینکی بی اصل و نسب دستت تو یه کاسه ست و داری واسش پیام رمزی میفرستی؟دبل کروشیو بر تو باد!
هیچ خوش برنگشتی بیا تو تا حقتو بذارم کف دستت!


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۲/۳ ۶:۳۸:۵۱






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.