*-اَه...اينم شكست!
آماندا، كاملا به موقع صورتش رو از جلوى مسير سوهان شكسته اى كه آستوريا پرت كرد، عقب كشيد.
-خب...آستوريا...خيلى بلندن ناخونات. خيلى خيلى بلند! يه ذره كوتاهشون كن!
آستوريا چشم غره اى به آماندا رفت.
-آستوريا... برو شكنجه گاه.
آستوريا هيچ توجهى نشون نداد.
-آستوريا؟ نشنيدى؟! گفتم برو...
جمله ى آرسينوس، بخاطر گلدونى كه صاف وسط نقابش فرود اومد، نصفه موند.
-بگو لطفا! تنها كسى كه ميتونن به من دستور بدن اربابن!
چقدر جاى اربابش خالى بود. آهى كشيد و به سمت شنكجه گاه رفت.
-جرمش چيه؟
رودولف نگاه بدى به مرد انداخت.
-جرمى نداره. همينجوري با قيافش حال نكردم آوردمش. خجالتم نميكشه...اصيل زادس خير سرش! وردست يه ماگل كار ميكرد! ميگفتن مخترعه. من كه نفهميدم يعنى چي! ولى انگار يه چيزايي درست ميكنه.
آستوريا به فكر فرو رفت...شايد اين مرد ميتونست سوهانى درست كنه كه نشكنه. يه قدم به صندلى كه مرد بهش بسته شده بود، نزديك شد.
-بيين اگه بتونى يه كار برام بكنى، ولت ميكنم.
مرد سعى كرد چيزى بگه...ولى خب دهنش بسته بود. آستوريا تكونى به چوبدستيش داد.
-و اگه كمك نكنم؟!
-كروشيو!
صداى فرياد مرد به هوا رفت. آستوريا چوبدستيش رو پايين آورد.
-كمك ميكنم! كمك ميكنم!
ساعتى بعدآستوريا به مرد كه به سختى مشغول بود، نگاه ميكرد.
كلى آهن پاره و چيز هاى نازكي كه مرد بهشون "سيم" ميگفت، جلوش ريخته بود و به سختى مشغول ضربه زدن با چوبدستيش به اونا بود.
-يه لحظه ميشه بياي؟!
-چرا؟
مرد با ترس نگاهى به ناخون هاى آستوريا كرد.
-چندتا پيچ رو بايد ببندم. پيچ گوشتى ندارم. و...خب ميشه با ناخون هاى تو اونارو...
با بالا اومدن چوبدستى آستوريا، مرد جيغى زد.
-نه! نه...نظرم عوض شد! با دندون ميبندم.
بالاخره، مرد پيچ هاش رو با دندون و بعضي هارم با ناخون پاش، سفت كرد.
-بفرماييد اينم از سوهان برقيتون!
آستوريا با شك به وسيله ى رو به رويش نگاه كرد.
-چجورى كار ميكنه؟!
مرد با شوق وسيله را برداشت.
-ببين، يكى از
اين ها رو برميدارى و ميزنى سر
اين. و بعد روشنش ميكنى. بيا امتحان كن.
آستوريا وسيله رو برداشت و كار هايي كه مرد گفت رو انجام داد.
-ببين اگه يه ترك رو ناخون هام بيوفته، همين رو فرو ميكنم تو چشمت و بعد روشنش ميكنم. فهميدى؟!
مرد با ترس سرى تكون داد.
آستوريا سوهانش رو روشن كرد و به آرامى به ناخونش نزديك كرد...سوهان به خوبى كار ميكرد.
-هوم...خيلى تيزه. اين سرش كه ميچرخه...جون ميده واسه چشم درآوردن! عاليه!
مرد با خوشحالى به لبخند رضايت آستوريا نگاه كرد.
-خب...پس من...
-اوه...تو...آره كارم تمومه باهات.
با لبخند مخصوصش، تيز ترين سرى سوهان رو انتخاب كرد و به مرد نزديك شد...!