هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بارگاه ملکوتی، شعبه خانه ریدل!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۸
#31
بانز هم که نمیخواست مرلین با جادوی بعدی کلا هستی را از وجودش ساقط کند تصمیم گرفت برود . در حال رفتن با بغض نیم نگاهی به مرلین انداخت و چند دقیقه درحالیکه دستانش روی دستگیره های در بود ایستاد و به فکر فرو رفت . با اینکه این بار هم نتوانست به خواسته اش برسد اما هنوز امیدوار است راهی برای مرئی شدنش پیدا کند. در همین زمان ناگهان در محکم به صورت بانز خورد و چند متر به عقب پرت شد .
دختری با موهای نقره ای و چشمانی سبز رنگ و خوش لباس در حالی که از نوک سر تا پایش خیس بود با صورتی گریان جلوی در ایستاده بود .
مرلین سرجایش خشکش زد .

_بانز؟؟؟ فرزندم کجایی؟زنده ای؟اگر زنده ای برو پشت سرت در را هم ببند خیالمان از بابتت راحت شود . و تو دخترم تا حالا به این موضوع فکر کردی چرا باید قبل از ورود در زد؟
بانز بلند شد و آرام و بی سر و صدا رفت و در را بست .

_به خاطر چند لحظه پیش معذرت میخوام . ش...ما شما همون پیام ...پیامبری هستین که آرزوهارو برآورده میکنه؟؟؟

_آره فرزندم . تو کیستی؟ خواسته ات چیست؟

_ ماتیلدا گرینفورت . من همیشه خسته ...

_امممم خوبی فرزند؟ فرزند؟ماتیلدا؟.....خوابید!

_بیدارشو وقت ما گران بهاست . لطفا بگو چه خواسته ای داری.

_........ خرررر پفففففففففف

_واسه ما خر و پف میکنی؟گفتیم بییییدااااارر شوووووو

_ دیدی گفتممممم؟

_چی رو؟ واقعا حالت بده فرزندم توهم زدی؟ از وقتی آمدی چند کلمه حرف زدی بعدم خوابیدی .

_پس بذارین بگم من همیشه خسته م و هر جایی خوابم میبره امروز هم رفته بودم کنار دریاچه که نقاشی بکشم اما نمیدونم کی خوابم برد و افتادم تو رود خونه.

_که اینطور! برای همینه با این سر و وضع پیدات شد خب فرزندم حتما شب ها دیر میخوابی که همیشه خسته ای . به موقع بخواب تا حالت خوب بشه .

_با کمال احترامی که برای مرلین بزرگ قائلم ولی آخه اگه به همین سادگی بود پیش شما می اومدم؟

_به گمانم نه .

_خب پس آرزوم اینه که .... خررررپففف

_نههههههه آخر مگر چه گناه نابخشودنی ای مرتکب شدم که این گونه باید مجازات شوم؟

_ماااااتییلللدااا

_ بله؟ آها ببخشید داشتم میگفتم آرزوم اینه که دیگه انقدر خسته نباشم و هرجا میرم یهو خوابم نبره.

_نمیدونی چقدر خوشحالم از اینکه بلاخره از شرت خلاص...اه نه یعنی بلاخره آرزوت رو میشنوم .

_ممنون .

مرلین زیر لب شروع به زمزمه ی چیزی کرد
بعد از چند دقیقه...
_خب آرزوت بر آورده شد میتونی بری.

_واقعا؟ ولی من چیز خاصی احساس نمیکنم .مطمئنی؟

_بله فرزندم مطمئنم. حالا برو .

ماتیلدا که هنوز شک داشت ، از آنجا خارج شد ولی تا یک قدم از خانه دور شد با مخ رو زمین فرود اومد و با خاک جلو در مرلین یکی شد .

مرلین در آن لحظه...

_آخیش بلاخره می توانیم نفسی تازه کنیم .
انقدر گفت خسته م ، ما نیز خسته شدیم.


He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۸
#32
نام:ماتیلدا گرینفورت

گروه:اسلیترین

نژاد:دورگه(جادوگر_خون آشام)

ویژگی ظاهری:قد نسبتا بلند ، پوست سفید و موهای نقره ای صاف و بلند ی همچون ابریشم دارد . چشمان سبزی دارد که در موقعیت هایی خاص مانند زمانی که عطشش به خون زیاد میشود ،خون مینوشد و وقتی عصبانی میشود به رنگ قرمز تغییر پیدا می کند . اغلب لباس هایی شیک و مجلل به تن میکند و به جواهرات سنگی علاقه زیادی دارد . راه رفتنش به گونه ایست که هرکه اورا ببیند گمان میکند تازه از خواب بیدار شده!

ویژگی اخلاقی: چهره اش خونسرد است اما شخصیتی زود جوش و زود رنج دارد و سریع از کوره در می رود . به ماجراجویی علاقه زیادی دارد به همین علت یا دردسر درست می کند یا توی دردسر می افتد. شخصیت خسته ای دارد و معمولا در هرجا احساس خستگی کند همانجا میخوابد. علاقه زیادی به شیرینی جات و تنقلات دارد و اکثر اوقات در دستش خوردنی های متنوعی میبینید. خون انسان هارا دوست دارد ولی ترجیح میدهد تا حد امکان به کسی آسیب نزند، هرچند که مجبور است به علت نیازش به خون، ماهی دو بار دست به انجام اینکار بزند.

چوب دستی:چوب درخت افرا و هسته ققنوس 30 سانتی متر

جارو:نیمبوس 2001

خلاصه زندگی: در خانواده ای ثروتمند در بریتانیا بدنیا آمد . نام پدرش رابرت (اصیل زاده) و مادرش ویولت (خون آشام) است. ماتیلدا برادر بزرگتری هم داشت که خیلی به او وابسته بود اما وقتی که تنها شش سال داشت برادرش را به علت بیماری و ضعیف بودن از دست داد. او از کودکی مهارت زیادی در معجون سازی و جادوی سیاه داشت و زمانی که بزرگ تر شد خانواده اش برای پرورش و افزایش قدرت های فرزندشان او را به مدرسه ی جادوگری هاگوارتز فرستادند .


تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۱ ۱۴:۰۵:۵۹

He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۵:۲۶ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸
#33
نام:نارسیسا بلک

گروه:اسلیترین

نژاد:اصیل زاده

چوبدستی:از چوب بید مجنون و هسته پرققنوس ۳۰ سانتی متر

ظاهر:صورتی کشیده با پوستی سفید دارد، چشمان آبی و موهای بلند و صاف و بلوندش شکوه خاصی به صورتش بخشیده است.
زیبایی او و خواهرانش زبانزد تمامی خاندان های اصیل زاده هست.
بخاطر ثروت زیاد خاندان مالفوی و بلک همیشه لباس های فاخری میپوشد که غالبا به رنگ های تیره است.
معمولا از جواهرات برلیان و الماس استفاده میکند و همه اینها نشان از اهمیت شدیدی است که به زیبایی و ثروت میدهد.
او به گونه ای راه میرود که حتی زمین زیر پایش هم از تکبری که در هر قدمش مزین شده به ستوه آمده است.

اخلاق: با تمام وجود خانواده اش را دوست دارد و برای خوشحالی آنان حاضر است هر کاری بکند. نگرانی همیشگی نسبت به حال خانواده اش، مخصوصا پسر و همسرش حس میکند. تعصب شدیدی نسبت به ثروت و اصالتش دارد و هرطور شده است این عوامل را به رخ همه افراد میکشد به طوری که گاهی بسیار زننده میشود و حسادت افراد را بدرقه اش میکند!
به همه چیز و همه کس بدبین است.

خلاصه زندگی: نارسیسا در خاندان بلک متولد شد، خاندانی که در آن وضعیت نژاد افراد حرف اول را میزند و ازدواج با مشنگ ها و پیروی نکردن از قوانین خانواده موجب طرد شدن از خانه و حذف شدن از شجره نامه میشود.
نارسیسا همیشه از قوانین خانواده پیروی میکرد، نه به اندازه بلاتریکس اما به طور معقول پایبند خاندان خودش بود؛ خواهر دیگرش آندرومدا از کودکی سرکشی نسبت به قوانین در ذاتش بود، به طوری که در نهایت از خاندان طرد شد.
نارسیسا در جوانی با مردی از خاندانی ثروتمند و اصیل زاده به نام لوسیوس مالفوی ازدواج کرد و در عمارت اشرافی مالفوی ها اقامت گزید و پسری به نام دراکو بدنیا آورد که با تمام وجودش دوستش دارد.

این شخصیت در حال حاضر گرفته شده. لطفا یک شخصیت دیگه انتخاب کن و برگرد.


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۷ ۱۰:۵۳:۵۵

He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
#34
سلام بر کلاه گروهبندی
من شخصیتی آرام، کنجکاو و بلند پرواز دارم.
اولویت من اسلیترین و ریونکلاو است.


He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۴:۳۶ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
#35
تصویر شماره ۱۱

هری در اتاق سرد و کوچکش که جز تخت کمد و وسایل خرد و ریزش چیزی جا نمی گرفت ، کنار پنجره ی دلگیر اتاق که نور ماه با تمنا از لا به لای حصار های آهنینش رد میشد، دراز کشیده بود و درحالی که چشمانش به سقف خیره شده بود به یاد آوری خاطرات خوب و بدش در هاگوارتز میپرداخت که ناگهان با صدای پوووف موجودی با لباس های پاره و قیافه ای عجیب در کنار تختش ظاهر شد .

هری تا چند دقیقه وحشت زده به آن موجود خیره شده بود ، بعد سعی کرد خودش را جمع و جور کند و از او پرسید:

_تو.....تو چی هستی؟


_قربان لطفا آروم باشید من بی آزارم . اسم من دابیه . من یه جن خونگی هستم.

_جن خونگی؟...حالا هرچی اینجا چیکار میکنی؟ با من چیکار داری؟

_قربان لطفا خوب به حرف های من گوش کنید در هاگوارتز خطری شمارو تهدید میکنه امسال به هیچ وجه نباید به اونجا برگردید.

هری با تعجب گفت:چه خطری؟داری از چی حرف میزنی؟

دابی چند قدم به هری نزدیک شد درحالی که با اضطراب به اطراف نگاه میکرد و رنگش پریده بود و از ترس به خودش میلرزید با صدایی آرام و لرزان گفت:قربان بخوام ساده بگم اگر برگردی جونت در خطره و مسلما به فنا میری.

_من دقیقا چطوری میتونم به حرف های تو اعتماد کنم ؟؟؟

در همان لحظه دابی با دمپایی ابری های کنار تخت هری شروع به زدن خود میکند بدون آنکه بداند هری با آنها با سوسک های اتاقش درگیر میشود و بعد از مدتی شروع به آه و ناله با خودش کرد

_دابیه بد چرا مدارک هارو با خودت نیووردی؟


_ جن دیوونه سادیسمی... برگرد به همون جایی که ازش اومدی! ساعت رو نگاه... نصفه شبی اومدی مزاحم بدبختی های من و مهمونی عموم شدی داری چرت و پرت تحویلم میدی؟!

هری روی خودش را برمی گرداند و پتو را روی سرش میکشد و بی اعتنا به وجود دابی و هشدارش به خواب فرو میرود.
هری بدون اینکه بداند در آن شب مرتکب اشتباهی بزرگ شد و در نهایت به فنا رفت.


آخرش یکم مبهم و سریع بود. بیشتر به توضیح نیاز داشت. ولی بقیه توصیفاتت خوب بودن.
به نظرم با ورود به ایفای نقش مشکلاتت برطرف میشن.

تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۶ ۱۳:۴۵:۰۸

He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.