هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۶
#31
نقل قول:
سلام ای آراگوگ نا حشره(!) بعد از مدتی مدید رول زدم! نقد آوردم! زحمتشو میکشی؟
سلام دلفی روشنگر!
خوشحالم که هستی.
زحمتی هم نیست. نقد کردن کار منه!


بررسی پست شماره 270 آموزشگاه مرگخواری، دلفی:


نقل قول:
همه مشغول سنجیدن جوانب ماجرا بودند اما هکتور که کلا آدم نسنجیده ای بود، قبل از هر کسی اظهار نظر کرد.
-من وقتی معجونم میچسبه به پاتیلم از حشره کش واسه جدا کردنش استفاده میکنم. امتحانش کنین.
خیلی خوب بود. یه شخصیت تکراری(هکتور) و یه سوژه تکراری(دشمنی هکتور و لینی) و یک استفاده جدید و به جا. همین باعث می شه شخصیت ها و سوژه ها همیشه قابل استفاده باشن. هکتور خیلی ساده و خیلی جدی نقشه قتل لینی رو کشیده. همینه که خوبش می کنه.
منظورم از شخصیت و سوژه تکراری، سوژه و شخصیتی بود که زیاد استفاده شده. نه این که خسته کننده شده باشه. اینا سوژه های خوبی هستن، به این شرط که استفاده تکراری ازشون نشه.


نقل قول:
-هی! اینجوری نگاه نکنید راست میگه! اون حشره نیست این واضحه... این کم سوادی ها آزار دهندست. مایه شرمه! اگر یه کم وقتتونو توی خلوت تنهایی بگذرونین شاهد این موارد تاسف آمیز نخواهیم شد.
دیالوگ دلفی هم خیلی خوب بود. شکلک متاسفش هم همینطور. باز یه سوژه استفاده شده و یه توصیف خوب. این ایده ای که در پیش گرفتی خیلی خوبه. این که دلفی خلوت تنهاییشو به شکل یه شهر یا حتی جهان مستقلی تصور و توصیف کنه. این جوری شما یه دنیای جدید برای خلق کردن داری. می تونی هر چی دوست داری توش داشته باشی. یا هر چیزی که سوژه و دلفی احتیاج داشته باشه.


نقل قول:
این سخنرانی تاثر برانگیز را دلفی به نمایش گذاشته بود. اما انگار فقط خودش چنین فکری راجب این سخنرانی میکرد.
این توضیح اضافه بود. بعضی سوژه ها احتیاج به توضیح ندارن. خلوت تنهایی و دلفی سوژه های مشخصی هستن(البته نباید بذاری فراموش بشن)...برای همین دیالوگ کافیه. خواننده یا دلفی رو می شناسه و خودش می فهمه دیالوگ مال کیه و یا نمی شناسه و فرقی براش نمی کنه. اگه توضیح دادن مفید تر بود، می گفتم چه خواننده بدونه و چه ندونه، توضیح بده. ولی اینجا تاثیر دیالوگ خالی بهتره.


نقل قول:
لیسا گفت:
-باشه بسه دیگه! امتحانش مجانیه... من که میگم عنکبوته میمیره! اگه نمیره قهر میکنم.
این یکی سوژه ایه که شدیدا و قطعا تکراری شده. از این سوژه به دفعات خیلی ساده و مستقیم استفاده شد و پتانسیلش رو به همین دلیل از دست داد. برای همینه که همیشه به اعضا می گم مواظب باشین سوژه هاتونو بی جا و بیخودی خرج نکنین! الان اگه بخواییم از این سوژه قهرکردن استفاده کنیم، مجبوریم خیلی جالب و متفاوتش کنیم. در این حد کافی نیست.


نقل قول:
لینی با ناباوری گفت:
-شماها میخواین منو بکشین؟ به همین سادگی؟ جواب اربابو چی میدین؟ میگین پیکسی آبی ناز باهوشو بی نظیر و فوق العادتونو کشتیم؟

سپس نگاه تحقیر آمیزی به آراگوگ انداخت و ادامه داد:
-اونم به خاطر این!
این صحنه خوب بود. قسمت اولش عادی و معمولی بود...ولی پیوندش با قسمت دوم، نتیجه خوبی داشت.


نقل قول:
من عجله دارم بسته آموزشی خودکشی که سفارش دادم الان میرسه...
این سوژه هم خیلی بامزه اس. البته خود سوژه(خودکشی) عادیه. زیاد هم دیدم ازش استفاده می کنن. ولی خوشبختانه شما متفاوت می نویسی. برای همین برای شما خوب و مناسبه.


نقل قول:
هکتور اسپری کوچکی را از جیب ردایش بیرون آورد که طرح رویش عکسی از ریتا بود و یک ضربدر قرمز بزرگ آن را پوشانده بود.
خیلی خوب بود...اولش یه لحظه گیج شدم...که ریتا؟!
ولی فورا متوجه شدم و همین غافلگیری یک ثانیه ای حس خوبی ایجاد کرد.


شکلک وسط دیالوگ ممنوع نیست. ولی اصولا بهتره شکلک آخر دیالوگ زده بشه. مگه این که اولا وسط دیالوگ، حالت شخصیت عوض بشه و دوما ارزششو داشته باشه. چون اون شکلک وسط دیالوگ یه حالت از هم گسیختگی ایجاد می کنه. الان این جا به نظر من لازم نبود:
نقل قول:
-هی! اینجوری نگاه نکنید راست میگه! اون حشره نیست این واضحه... این کم سوادی ها آزار دهندست. مایه شرمه! اگر یه کم وقتتونو توی خلوت تنهایی بگذرونین شاهد این موارد تاسف آمیز نخواهیم شد.
این شکلک اگه آخر دیالوگ زده می شد هم، مفهوم و حالت جمله عوض نمی شد. برای همین بهتر بود می ذاشتیش برای آخر.


پست شما یه تعادل قشنگی داره. کل پست شاید سه تا نکته طنز آمیز خوب داشته باشه. ولی بین اینا با سوژه های ملایم تر به خوبی پر شده.

ایده های خوبی از شخصیت ها پیدا می کنی. جای خوشحالی داره که شخصیت دلفی هم هنوز برات سوژه داره. بی خیالش نشدی. سوژه هاش هم خیلی خوبن.

ایده خوبی برای داستان پیدا کردی و خودت هم این ایده رو به خوبی هدایت کردی. این کار خیلی مفیدیه. چون گاهی ایده ای می دیم و خیلی ناقص ولش می کنیم. نفر بعدی نمی دونه با ایده ناقص ما چیکار کنه و چطوری پیشش ببره. شما تا جایی که لازم بوده بردی جلو. از شخصیت ها خوب استفاده کردی. لحن ساده و دلنشینت هم به این موضوع کمک کرده.


...........

فیگ!

نقل قول:
چه سری! چه شاخکی! عجب دست و پاهایی! تارت بشم آراگوگم می‌شی؟
شاخک؟!...

فقط می تونم ابراز تاسف کنم از این همه بی دانشی که گریبان نسل بشر را گرفته. با این حساب من هیچی شما نمی شم، شما هم هیچی من نشو. فاصله بگیر!


بررسی پست شماره 112 خانه سالمندان، فیگ!


پست شما همچون روح لرد سیاه، تکه تکه شده...و اگه خلاصه رو هم حساب کنیم، تعداد تکه ها به هفت می رسه!
این تکه تکه بودن، می تونه درصد زیادی از خواننده ها رو فراری بده. چون تکه تکه بودن یعنی از این شاخه به اون شاخه پریدن. یعنی موضوع ها و مکان های جدید. که در این حالت حفظ تمرکز کمی سخت می شه و بیشتر خواننده ها تنبل تر از این حرف ها هستن.
ولی معنیش اینه که اینجوری ننویسیم؟
نه...بنویسیم. ولی بدونیم که خواننده هامون ممکنه کمتر بشه. که گاهی واقعا ارزششو داره که برای عده محدود تری بنویسیم، ولی همون چیزی رو بنویسیم که تو ذهنمونه.


نقل قول:
خلاصه: مرگخواران به دستور لرد نگهداری از سالمندانِ خانه‌ی سالمندان را برعهده گرفته‌اند.
خلاصه، خیلی خلاصه اس! زیادی خلاصه اس. کسی که اینو می خونه صد در صد باید برگرده پست های قبلی رو بخونه. و چیزی که شما گفتی رو خیلی راحت می تونه بفهمه.


نقل قول:
- پسرم؟

کراب دوست داشت به او یادآوری کند که پسرش نیست اما طولانی‌تر شدن مکالمه باعث می‌شد به این تمایل غلبه کرده و از این کار صرف نظر کند.
پسرش نیست؟ یا پسر نیست؟
چون گزینه دوم به نظر من جالب تر می شد. جمله دوم هم با اضافه کردن یک کلمه می تونست واضح تر و رساتر نوشته بشه:
اما احتمال طولانی‌تر شدن مکالمه، باعث می‌شد به این تمایل غلبه کرده و از این کار صرف نظر کند.


نقل قول:
- من اخیرا حافظم ضعیف شده ... هرچی فکر می‌کنم یادم نمیاد؛ اول دسشویی داریم بعد می‌ریم دسشویی یا اول می‌ریم دسشویی بعد دسشویی داریم؟

این جاش خیلی خوب بود. ولی بقیه اش نه به اون اندازه...
نقل قول:
کراب با فکر دستشویی بردن پیرمرد نیز به تهوع می‌افتاد! زیر لب «ایشــــ»ـی گفت و سعی کرد به اعصابش مسلّط باشد.

- کاری نداره که پدر جان! خودتون برین! کارتونو بکنید و بعدم خودتونو بشورین. خوب بشورینا!

کراب بعد از گفتن این جمله به شک افتاد ... چند دقیقه احساس چندش شستن پیرمرد بهتر بود یا چندش دائمی از این بابت که نکند پیرمرد گربه شور کرده و کثیفی را به اتاقی که اکنون با او شریک بود انتقال دهد؟ پیرمرد اما در جریان شک او قرار نداشت و آهسته و پیوسته، هر چند دقیقه یک گام به سمت دستشویی برمی‌داشت.
این قسمت به نظر من لازم نبود. بهتر بود تو همون قسمت خوب تموم بشه که ضربه شو زده باشه. این قسمت کمی اثر ضربه رو کم کرده.


قسمت مربوط به مورفین متوسط مایل به خوب بود. عالی نبود. با توجه به شخصیت اصلیش(مورفین) به نظر من یا باید عالی می شد و یا حذف!
مثلا حرکات پیرمرده می تونست کمی دیوانه وار تر و پررنگ تر باشه. کارای عجیب غریب تری می کرد یا حرفای عجیب تری می زد. کمی ساده شده.


نقل قول:
خانم فیگ این را گفت و دفتر خاطراتش را با صدای «زارت» بست.

- آوچ! یواش تر ببند بابا چه خبرته!

لینی که اگر دیر جنبیده بود لای دفتر له می‌شد با عصبانیت این را گفت و مشغول بررسی بال‌هایش شد.
این قسمت عالی بود. شما نگاه خاص و متفاوتی داری!
این قسمت هم مثل قسمت اول شده. تا این جاش خیلی خوب بود و بقیه اش معمولی. بد نبود. معمولی بود. ولی اون معمولی کمی اثر قسمت خوب رو کمتر می کنه. اگه بشه جابجاشون کرد، این نکته منفی از بین می ره. مثلا اول عکسا رو می دیدن و فیگ حرفش رو می زد و بعد آلبوم رو به اون شکل می بست. بهتره ضربه، آخر زده بشه نه وسط.


قسمت دوم پیرمرد و کراب بازم عالی بود. و باز یه قسمت معمولی اضافه داشت که خوشبختانه کوتاه بود:
نقل قول:
کراب کودن تر از آن بود که در طول زندگیش با سوالات فلسفی از این دست سر و کله زده باشد. این سوال عمیق ترین سوالی بود که تا این لحظه با آن مواجه شده بود و او را شدیدا در فکر فرو برد. به طوری که تا سالیان سال پس از پایان این سوژه نیز مدام زیر لب با خود حرف می‌زد و هیچ واکنشی به محیط اطراف نداشت و تنها در پاسخ به هر حرفی این سوال را تکرار می‌کرد.



نقل قول:
چیزی نگذشت که خوشنودی مورفین به پایان رسید.

- دایی مورفین ... قربونت برم ... این دیکس کمر منو خیلی اذیت می‌کنه! یه لیوان از اون چاییات به ما می‌دی؟

- دایی جان! تصدقت بشم! اتفاقا منم چند ساله خواب راحت ندارم از درد پا.

- دایی ول کن اینارو ... از مش کریم شنیدم طبع چاییات سرده! می‌دونی من چند وقته از اجابت مزاج عاجزم؟

جمع کثیری از پیرمردها دور مورفین حلقه زده بودند و می‌خواستند پرستار آن‌ها نیز بشود. مورفین فکر این‌جایش را نکرده بود! او فقط می‌خواست پیر مرد تحت تکفّلش را سرگرم خاراندن کند تا سر خودش خلوت شود و به کارش برسد. حالا با این همه متقاضی، نه سرش خلوت بود و نه کاری برای خودش باقی می‌ماند!
این قسمت خلاصه و خوب بود.


قسمت آخر(فیگ و لینی) هم خیلی خوب بود. دیالوگ های فیگ به اندازه و مناسب بودن. با وجود این که ویژگی و خاصیت اون قسمت همینه که کش دار و طولانی باشه، باید به اندازه ای نوشته بشه که این تاثیر رو فقط روی لینی داشته باشه، نه خواننده. همینطور هم شده. قبل از این که برای خواننده خسته کننده بشه تموم شده و تاثیر درست رو گذاشته.


میزان خلاقیت شما از ایده هایی که برای شخصیت ها پیدا کردی کاملا مشخصه. فقط اون قسمت های اضافه که فایده خاصی هم ندارن، باید شناسایی و حذف بشن که هم پست بیخودی طولانی نشه و هم کیفیتش بره بالا. قسمت های واقعا خوب، بین اینا گم نشن!

یه ویژگی خوب دیگه پستتون اینه که ایده های شما هنوز هم قابل استفاده هستن. طوری نوشتی که اگه کسی بخواد، می تونه بازم درباره همین شخصیت ها بنویسه. سه تا ایده دادی و آخرش رو باز گذاشتی که اگه خواستن بتونن بنویسن. این خیلی خوب بود.


حالا دور شو!


!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶
#32
مرگخواران خاطراتشان را در قدح ریختند. با ملاقه هکتور به خوبی هم زدند و روی آتش ملایم به مدت بیست دقیقه جوشاندند!

قدح آماده بود...لرد سیاه هم آماده بود.

-خب. وقتشه. این خاطرات رو باید منتقل کنیم به ارباب.

لیسا که کمی نگران به نظر می رسید جلو رفت.
-درستش این نیست که ارباب رو به خاطرات منتقل کنیم؟ خب کاربرد قدح همینه دیگه. خاطرات رو می ریزن توش و بعد شیرجه می زنن و می بینن که نکنه چیزی برای قهر کردن وجود داشته و از دیدشون پنهون مونده.

هکتور شادان و لرزان هنوز در حال هم زدن قدح بود.

-اوهوی...زیاد هم نزن. خاطرات من با خاطرات رودولف قاطی نشه. آبرو و حیثیت دارم من.

این جا بود که ریتا وارد عمل شد.
-صبر کنین! دست نگه دارین! کسی از جاش تکون نخوره! من ناظر قدح اندیشه هستم. پس صلاحیت نظر دادن دارم. در حالت عادی قدح اونجوری کار می کنه. ولی الان ما که نمی خواییم توی خاطرات بگردیم. می خواییم منتقلشون کنیم به مغز ارباب. برای همین...فکر می کنم محتویات قدح باید از راه بینی-که خوشبختانه راهش هم بازه- به مغز منتقل بشه.

ملت مرگخوار اعتراضی نکردند. چون جایی برای اعتراض باقی نمانده بود. ناظر قدح حتما درست می گفت.

آرسینوس که رویش بسیار زیاد بود، سر لرد را ثابت نگه داشت...و هکتور قدح را که هنوز سرد هم نشده بود خم کرد.
محتویات نقره ای رنگ داخل قدح، قطره قطره به مغز لرد منتقل شد.

-این کمی گرمه...مغزپخت نشه؟
-نه بابا باید گرم باشه که فعال بشه.
-چشاشون دارن باز می شن.


!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۰۴ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶
#33
رز...


خانه ریدل ها! ریدل ها! بررسی پست های انجمن خانه ریدل ها!


نقل قول:
کوتاهه به جون تک تک آپشن ویبره هام!
وقتی اینو خوندم شدیدا دچار وحشت شدم! قسم ها هم کوچکترین تاثیری در کم کردن این وحشت نداشت!
بعد رفتم دیدم واقعا کوتاهه...و تصمیم گرفتم دیگه وحشت نکنم!


بررسی پست شماره 113 خانه سالمندان، رز زلر:


نقل قول:
اتاق کناری فیگ!
سوژه پست قبلی تموم نشده. البته ناقص هم نمونده، ولی هنوز جای کار داره.
سوالی که پیش میاد اینه که آیا ادامه دهنده مجبوره اونو ادامه بده؟
اصلا!
ولی به نظر من کار خوبی که می تونه صورت بگیره اینه که یه اشاره ای به اون سوژه بشه. یه اشاره کوتاه که به خواننده بگه، اگه بعدا خواستی می تونی اونو ادامه بدی.
شما این اشاره رو به صورت خیلی کوتاه انجام دادی. با نوشتن"اتاق کناری فیگ"...اینم خوبه. ولی اگه کمی بیشتر از یه تیتر می شد واضح تر بود.


نقل قول:
رز ویزلی می‌خواست یکی از آن جیغ‌هایش را به اجرا بگذارد و خودش را از زیر مالکیت این پیرزن پا لب گور کنار کشد، اما نمی‌توانست. او هم مثل بقیه‌ی مرگخوار ها مجبور به تحمل این موجودات غیر قابل تحمل بود.
لحن خشمگین و عصبی این قسمت خیلی جالبه. خشمشو تو دو تا صفت"پا لب گور" و "غیر قابل تحمل" که نظر مستقیم نویسنده اس نشون داده. ولی اصلا اشتباه نشده. چون با زیرکی این نظر رو به رز قالب کرده!
قسمت اول توصیف جالبیه. به نظر من برای جلب توجه بعضی جمله ها، باید دور و برشون رو کمی خلوت کرد! مثلا:
رز ویزلی می‌خواست یکی از آن جیغ‌هایش را به اجرا بگذارد و خودش را از زیر مالکیت این پیرزن پا لب گور کنار کشد...
اما نمی‌توانست!
او هم مثل بقیه‌ی مرگخوار ها مجبور به تحمل این موجودات غیر قابل تحمل بود.

این جوری این حالت احساس می شه که رز برای یک لحظه فکر کرده که می تونه این کار رو انجام بده یا نه...و بعد به این نتیجه رسیده که نمی تونه. ولی در اصل هدف همینه که جمله رو جدا کنیم که بیشتر جلب توجه کنه.


نقل قول:
- گیاهی ناهار چی داریم؟ لینی با سس مخصوص داریم؟
اصطلاح گیاهی خیلی بامزه بود. مخصوصا با توجه به این که به دیالوگ ها اکتفا نکردین و توی توصیفات هم نوشتین. اونم با تاکید:
نقل قول:
محتویات غذا را نه " گیاهی " می‌دانست و نه کس دیگری. ولی مطمئنا هیچ جوره لینی نبود.



شکلک تکراری و تاکید آمیز و اعصاب خرد کن سالمند خیلی خوب بود. این تکرار شکلک ها فقط جای خاص و با هدف خاص باید انجام بگیره. وقتی در جای درستی باشه تاثیر خیلی خوبی می ذاره. بقیه شکلک ها خیلی خوب استفاده شدن. خیلی درست و به جا. اون جا نیستن که صرفا حضور داشته باشن و پست رو رنگی کنن! هستن که کاری انجام بدن و دیالوگ رو کامل کنن.


نقل قول:
- یعنی خراب نیستی! بازم جای آواداش باقیه. لینی‌ت رو بخور.
اصطلاح خیلی خوبی بود. اصطلاحای جادویی می تونن تو ایفای نقش جا بیفتن و استفاده بشن. به درد می خورن.


دیالوگ های شما فوق العاده هستن. خیلی خوبن. این جاست که تکرار می کنم، هیچوقت نمی شه قاعده و قانون خاصی برای پست تعیین کرد. که مثلا بیست در صدش باید فضاسازی باشه...یا بین دیالوگ ها و فضاسازی تعادلی برقرار بشه. همش بستگی به پست داره. موقع خوندن پست شما فکر نمی کنم کسی احساس کمبودی کنه. چون دیالوگ ها اونقدر خوب و قوی هستن که به تنهایی کل رول رو پر می کنن. مهم همینه که احساس خلاء نکنیم. احساس نکنیم جای چیزی خالیه.

پست شما کوتاه و با کیفیته. این یعنی پست ایده آل! سوژه رو خوب و درست نوشتین. داستان رو بی دلیل کش ندادین.
شخصیت آشنای پست شما(رز) خوب بود... اشاره های خلاقانه و به جا به گیاه بودنش و نشون دادن خشمش و حتی دخالت نویسنده که به نظر می رسید به اندازه رز از دست پیرزن کلافه شده.
ولی یه شخصیت دیگه هم حضور داشت که نه اسمی داره و نه می شناسیمش و نه اهمیت خاصی برامون داره.
پیرزن!
نه توضیح طولانی داره نه دیالوگ مفصلی...ولی اونقدر خوب و درست برای خواننده ترسیم شده که کاملا قابل باور و خنده دار و اعصاب خرد کنه! شخصیتش کامل و قویه. دیالوگ آخرش هم که اوجشه!


این پستتون با وجود خاص بودن، بی نظم نیست. انتظار داشتم باشه! انتظار داشتم کمی از کنترل خارج بشه، ولی نشد. کاملا منظم و قابل فهم بود. خیلی خوبه. همیشه کنترل رول و شخصیت ها رو داشته باشین.


خیلی خوب بود.


ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۷ ۱۶:۵۸:۳۵

!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
#34
لایتینا


نقل قول:
ارباب؟ آراگوگ؟ الان چی‌ شد؟ مخاطب من کیه الان؟ من که نفهمیدم.
ما(من و لرد) هم هنوز تصمیم قطعی نگرفتیم. فعلا هستم تا تصمیم بگیریم. اگه قرار شد برم همین جا اعلام می کنیم.


نقل قول:
راستش یه زمانی که من گفتم با طنز نویسی مشکل دارم، گفتن که تو طنز نویسی نباید تنبل شد و باید بنویسم که بهتر شم توش.
راستش من نوشتم، بیشتر رو طنز تمرکز کردم تو این مدت؛ اما خب. خودم اصلا تغییری حس نمیکنم، یعنی طنزنویسی برام راحت‌تر شده. ولی با این حال حس میکنم خیلی وقته دارم درجا میزنم و پیشرفتی نکردم.
میشه یه پیشنهادی بهم بدین که درست شم؟
به نظر من طنز نویسی بیشتر از تمرین، دقت می خواد. فکر کردن می خواد. دقیق شدن به خصوصیات و موقعیت ها و توانایی تلفیق این دو تا با هم!
تو هر سوژه ای یه موقعیتی داریم...شما کافیه فکر کنین که تو این موقعیت چی می تونه جالب و غیر عادی باشه. این غیر عادی بودن خیلی مهمه. چیزی که به ذهن همه می رسه، نه خنده دار می شه و نه جالب. برای همین کمی بیشتر از حالت عادی باید دقیق شد و فکر کرد.
یکی از اشتباهایی که نویسنده ها مرتکب می شن اینه که زیادی روی خودشون و شخصیتشون تمرکز می کنن. همین باعث می شه موقعیت ها و شخصیت های به درد بخور تر رو از دست بدن. خیلی از سوژه ها ممکنه باشه که شخصیت ما توش به درد نخوره. اون جا باید بی خیال خودمون بشیم! بریم سراغ شخصیتی که می تونه جالب باشه.
یه مورد دیگه که باید کشف کنین اینه که تو کدوم شاخه طنز استعداد بیشتری دارین. که بعد تمرکزتونو روی همون قسمت بذارین.
مورد بعدی اینه که وقتی سوژه ای می خونین، قبل از این که جرقه ای توی ذهنتون زده بشه شروع به نوشتن نکنین(بجز جایی که مجبورین یا انجمنی که ناظرش هستین). اون جرقه اس که شما رو به جایی می رسونه. البته خیلی هم نباید منتظرش موند. می تونین ایجادش کنین. همزمان با خوندن فکر کنین که چیکار می شه کرد؟
این که کشف کنین تو چه زمینه ای بهتر طنز می نویسین، همین جا به کمکتون میاد. مثلا اگه در مورد شخصیت ها قوی تر باشین، همزمان با خوندن به این فکر می کنین که کدوم شخصیت می تونه تو این سوژه جالب باشه. یا اگه در سوژه نویسی و پیش بردن داستان خوب باشین می تونین فکر کنین که این سوژه به کدوم طرف بره جالب تر می شه؟ یا اگه صحنه های خوبی خلق می کنین، می تونین به همین فکر کنین.


بررسی پست شماره 588 خانه ریدل ها، لایتینا فاست:


نقل قول:
- اون یکی چوب بیسباله چقدره؟
- اون ویژه‌س. یه نوار قرمز روشه دیه. یه نمور باس بیشر سر کیسه رو شل کنید.
- اون یکی چی؟
- اونم که گفتن نداره. اون حتی دوتا نوار قرمز داره رو دستش.
اینا خیلی خوب بودن.
"خیلی خوب بودن" همیشه به معنی خیلی خاص بودن یا خیلی خنده دار بودن یا خیلی عجیب و غریب بودن نیست. گاهی اگه یه چیز ساده رو تو جای مناسب استفاده کنیم، خیلی خوب محسوب می شه. این دیالوگا ساده و به جا و خوب بودن. شخصیت آلکتو رو خوب پیاده کردی. آلکتو شخصیت جدیدیه. بهش توجه کردی و سعی کردی بشناسیش. شکلک ها هم کمک کردن و نتیجه خوب از آب در اومده.


نقل قول:
مرگخواران به هم نگاه کردند. انگار آلکتو میخواست به هرعذر و بهانه‌ای قیمت چوب های بیسالش رو زیاد کنه.
چیزی رو که مشخصه، توضیح نده. این جور چیزا رو بهتره خود خواننده بفهمه. که فهمیدنش هم سخت نیست. اگه سخت بود می شد کمی به خواننده سر نخ داد. کلا وقتی مستقیم بگیم زیاد موثر نمی شه. مثل این که یه نفرو نصیحت کنن...یا خودش چیزی رو تجربه کنه. دومی همیشه موثر تره.


نقل قول:
- دس گذاشی رو بهترین جنسم. برا خودم و برادرمم از اونا بردم. رد کنید بیاد.
- ماسکی رد میکنه میاد.
خیلی خوب بود...خب...فکر می کنم می تونیم بگیم شما دیالوگ نویسیت خوبه! این یه بخشیه که می تونی روش حساب کنی.نکته ای که باید بهش توجه کنی اینه که این بخش وقتی خراب می شه که زیادی "سعی" کنی! نباید سعی کنی. باید اجازه بدی دیالوگا خودشون بیان تو ذهنت و وصل بشن به شخصیت.


نقل قول:
درواقع شاید اگر میشد نگاه وینکی رو دید، میشد متوجه نگاه تهدید آمیز شد؛ اما نمیشد نگاه وینکی رو دید چون تماما در کلاه وزارت فرو رفته بود و و تنها دوتا پاش دیده میشد. با این وجود، آرسینوس دست ریگولوس رو از جیبش بیرون کرد و پولی که معلوم نبود از جیب وزارت بیرون میاد یا خودش رو، تحویل آلکتو داد.
این توضیح هم خوب بود. صحنه خنده داری خلق کردی. از شخصیت های خوب و درستی استفاده کردی. انتخاب درست خیلی مهمه.


نقل قول:
- تخفیف نمیدی برا این؟
- معجون تخفیف دهنده ندم؟
- نه! همین یه احتمالم داریم برای بیرون انداختن اون عنکبوته. لازم نکرده بیای روش معجون بپاشی، معلوم نیست چی بشه.

هکتور:
این قسمت هم خوب بود. ساده و خوب. خسته کننده نیست. تکراری و بی مزه نیست. شخصیت ها سر جاشونن و نقششونو خوب بازی می کنن. بدون اغراق و بدون تلاش برای بیشتر دیده شدن.
فقط یه موردی هست.
دیالوگ های پشت سر هم رو نوشتی...و بعد فاصله دادی و اسم هکتور رو آوردی. به نظر من اون جا هم باید بدون فاصله نوشته می شد و به جای اسم هکتور باید خط تیره قرار می گرفت.
شکلک، دیالوگ نیست. ولی اصولا ما در حالت عادی در نوشته ها از شکلک استفاده نمی کنیم. برای همین این جا باید فکر کنیم که چی مهم تره و چی مفید تره. به نظر من جدا کردن اون قسمت و آوردن اسم هکتور، یکپارچگی متن رو از بین می بره. اون حالت پشت سر هم بودن و بدون وقفه رو از بین می بره. که این مهم تره!


نقل قول:
مرگخواران با شنیدن اسم تخفیف و بی توجه به این که چقدره، شروع به شل کردن سر کیسه‌هاشون کردن.
سوژه اصلا پیش نرفته. اینم یعنی یک انتخاب درست. تا جایی که موضوعی برای نوشتن وجود داشته باشه بهتره کاری به کار سوژه نداشته باشیم.
گفتی فکر می کنم پیشرفت نکردم...به نظر من اشتباه می کنی. حداقل در مسیر درستی قرار داری. این خیلی مهمه. شخصیت ها رو می شناسی. شخصیت های خوبی برای موقعیت موجود انتخاب می کنی. الان از شخصیت های هکتور و آرسینوس و وینکی و ریگولوس استفاده کردی. اینا تو این موقعیت به درد می خوردن. جالب بودن. بنابراین می تونی انتخاب درستی داشته باشی. در مورد سوژه های دیگه هم همینجوری فکر کن. که الان موقعیت اینه...زمان و مکان اینه...چه شخصیتی می تونه وارد بشه(یا کدوم شخصیت حاضر) که جالب باشه.


صحنه کلاه و وینکی خوب بود. در مورد صحنه ها هم می تونیم امیدوار باشیم.


خوب بود.

............

سلام پاملا...خوش اومدی.


بررسی پست شماره 590 خانه ریدل، پاملا آلتون:


کوتاه نوشتی. کوتاه خوبه. با دیدن پست های طولانی فکر نکنی که پستت باید طولانی باشه. اگه دلیل خاصی برای طولانی نوشتن داری یا مثلا قصد داری داستان رو به جای خاصی برسونی طولانی بنویس. در غیر این صورت کوتاه بهتره. در پست های تکی هم که طولش اصلا مهم نیست. هر چقدر دوست داری و هر چقدر لازمه، طولانیش کن.


این سوژه کمی اشکال پیدا کرده. به نظر من آراگوگ اصلا نباید قاطی قضیه می شد. باید برای خودش تو یه اتاق دیگه زندگی می کرد و گاهی وارد سوژه می شد.
آراگوگ تو پست قبل از پست شما تصمیم گرفته دخالت کنه. این توضیح رو برای این دادم که بعدا هم به این موضوع توجه کنی. مهم نیست سوژه اصلی چیه. سوژه اصلی باید یه گوشه ای بمونه...ما خیال نداریم سریع بریم جلو و به هدف برسیم. سوژه های جزئی سر راه هستن که برامون جالبن. که قراره درباره شون بنویسیم. الان این جا این جالبه که مرگخوارا راه های مختلفی رو امتحان کنن. این که آراگوگ از نقشه شون مطلع بشه سوژه رو خراب می کنه.


نقل قول:
پس رفت سراغ نقشه ی دوم، او فکری کرد و بعد از چند دیقه به این نتیجه رسید که باید تو چشم مرگخوارا تار پرتاب کنه ولی واقعا اخه این کار چه چی سودی داره؟
کلمات رو درست بنویس. مهم نیست کتابی می نویسی یا محاوره ای. ولی کلمات باید درست باشن. مثلا "دیقه" درست نیست. "چی سودی داره" درست نیست.
وقتی داریم درباره یک شخصیتی حرف می زنیم لازم نیست هی اسمشو تکرار کنیم یا از "او" استفاده کنیم. این جا مشخصه که داری درباره آراگوگ توضیح می دی. لازم نیست بگی "او فکری کرد".
مورد بعدی درباره نقشه ایه که آراگوگ می کشه...و فوری رد می کنه.
این جا اینطور به نظر می رسه که این نقشه مال نویسنده(شما) هست، نه آراگوگ! چون سریع می گه و سریع رد می کنه. اگه بخوای این تاثیر رو از بین ببری باید توضیحت رو بیشتر کنی. که حواس خواننده از شما پرت بشه و به شخصیت(آراگوگ) جلب بشه. مثلا باید بگی که آراگوگ فکر کرد که بهتره تار پرتاب کنه...ولی کمی بیشتر فکر کرد و مثلا متوجه شد نمی تونه با همه این کار رو انجام بده. یا تارش تموم می شه. یا نمی تونه هدف گیری کنه...بعد منصرف می شد.


نقل قول:
-فهمیدم باید تو چشاشون تار پرتاب کنم بعد چوب های بیسبال رو به سمت بیرون هدایت کنم و به جای دور دستی بفرستمشون.یوهاهاها.
چرا از شکلک استفاده نکردی؟ این جا به درد می خورد. البته "یوهاهاهاها" هم بد نشده.


نقل قول:
-این چنده؟
-گفتم گه این گرون تر از همس.
-اون چنده؟
-اون کمی گرون تر از قبلی است.
این جاش خوب بود. دو تا عبارت ساده نوشتی: "گرون تر از همه"...و "گرون تر از قبلی"...که وقتی پشت سر هم استفاده شدن معنیشون بامزه شده.


نقل قول:
در همین حین که اونا در حالا بحث بودن یهو همه جا برای اونا تاریک شد چون اراگوگ تو چشاشون تار زده بود و نمیتونستن جایی رو ببین.
ایده پرتاب تار، ایده بدی نبود. ولی یه مشکل هنوز سر جاشه. تو پست قبلی هم اشاره شد:
نقل قول:
در این هنگام اونا در حال بحث بودن، اراگوگ اروم اروم اومد پایین تا چوب های بیسبال رو برداره ولی اون چطوری میخواست اونا رو برداره اخه خیلی کوچیک بود پس دوباره فکر کرد.
واقعا آراگوگ چطوری می خواد این کار رو انجام بده؟
البته می تونه از جادو استفاده کنه. ولی این موضوع باید توضیح داده بشه که خواننده فکر نکنه به بن بست رسیده. یه پیشنهادی برای حل مشکل می شد داد. مثلا آخرش می نوشتی که چوب دستیشو در آورد.
تو معرفی شخصیت آراگوگ گفته شده که از چوب دستی استفاده می کنه...برای همین اشکالی نداره. ولی در حالت عادی حتما به شخصیت ها دقت کنین که چطوری معرفی شدن. چطوری اجرا می شن. ممکنه یه شخصیتی اصلا جادو نکنه.


اگه قبل از این، شناسه ای نداشتی، کار مهمی که الان باید انجام بدی اینه که شخصیت های سایت رو بشناسی. این کار موقع نوشتن خیلی بهت کمک می کنه. که بدونی هر شخصیتی چطوری حرف می زنه و چطوری رفتار می کنه. شوخیاشونو...اخلاقشونو...


شروع ساده و کوتاه و خوبی بود. بازم بخون و بازم بنویس.



ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۷ ۱۶:۵۹:۴۷

!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۶
#35
خلاصه:

آراگوگ تو خانه ریدل ها لنگر انداخته و مرگخوارا سعی می کنن از شرش خلاص بشن. الکتو کرو وارد می شه و بهشون پیشنهاد می ده که برای حل مشکل، چوب بیسبال بخرن!

...................

مرگخواران پول داشتند...زیاد هم داشتند. ولی تیپ و قیافه این تازه وارد زیاد اطمینان بخش نبود.

-تو شبیه کلاهبرداری!

مرگخواران قرار نبود این نکته را اینقدر ها مستقیم به آلکتو گوشزد کنند. ولی آرسینوس بویی از ادب و نزاکت نبرده بود.

-من ادب دارم! ولی صادقانه و شجاعانه خواستم حقیقت رو بگم!

به هر حال به آلکتو بر نخورده بود.
-هر جور راحتین. ولی این راه حل تضمینیه. من تا نیم ساعت دیگه می ذارم می رم. شما می مونین و پاهای درازش!

درست در همین لحظه صدایی بسیار ناهنجار در فضای خانه ریدل ها طنین افکند!
-اگه یه روز بری سفر...دور شی ز تارم بی خبر... اسیر پیکسی ها می شم...دوباره باز نیش می زنم...

مرگخواران با تعجب به دنبال منبع صدا گشتند...تا این که در اتاق عنکبوت زده، آن را یافتند.

-آراگوگ...داری چیکار می کنی؟

عنکبوت که آوازش نیمه تمام مانده بود نگاه خشمگینی به لینی انداخت.
-الان دارم نگاه خشمگین به تو می ندازم. ولی قبل از این که مصدع اوقاتم بشی، داشتم تار می زدم! بله...با تاری که خودم شخصا تنیدم...گیتار و سه تار هم می تنم...عنکبوتی هستم هنرمند و هنرپرور!

در حالی که آراگوگ سرگرم تعریف از خودش بود، مرگخواران دور آلکتو جمع شدند که درباره قیمت و تخفیف های احتمالی چوب بیسبال از او سوال کنند!



پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۶
#36
خلاصه:

کرم فلوبر خطرناکی از آزکابان فرار کرده. کرم متعلق به هکتوره و بعد از جستجوی زیاد موفق با پیدا کردن هکتور می شه. اونم درست در لحظه ای که لرد سیاه تصمیم می گیره هکتور رو بکشه.
کرم لرد رو درسته قورت می ده...و به دستور هکتور دوباره تفش می کنه بیرون!

.....................

-یکی ما رو از روی زمین بلند کنه. در وضعیت خوبی به سر نمی بریم.

کسی جلو نرفت. لرد سیاه دوباره فریاد زد:
-فرمودیم یکی بیاد ما رو بلند کنه. در حالت عادی با شنیدن چنین دستوری باید سر و دست می شکستین. الان چرا نه سری شکسته شد و نه دستی؟

-امممم...ارباب...شما...تفی هستین!

لرد سیاه به سختی از جا بلند شد. بسیار خیس و لغزنده به نظر می رسید.
-ما لزج شدیم! می ریم دوش بگیریم. شما هم سریعا این جا رو تمیز می کنین! بعدا حساب هکتور و جونورش رو خواهیم رسید.

با خروج لرد، لیسا با عصبانیت رو به هکتور که سرگرم نوازش کرمش بود کرد.
-همش تقصیر توئه. ببین این جا چقدر کثیف شده. الان باید کلی وقت بذاریم و...

جمله لیسا ناتمام باقی ماند...
برای این که به نظر کرم، تن صدایش برای حرف زدن با هکتور، زیادی بلند بود!

لیسا در شکم کرم به اعتراض کردن ادامه می داد. مرگخواران به خوبی متوجه شده بودند که هر نوع اعتراض و توهین به هکتور، با بلعیده شدن همراه خواهد بود. فلوبر، لرد و غیر لرد، جاندار و بی جان سرش نمی شد. او فقط هکتور را می دید!



پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۶
#37
یکی از مرگخواران یکی از سالمندان بسیار سالمند را انتخاب کرده بود و شدیدا مواظبش بود. در حدی که هر دو دستش را دور سالمند لاغر اندام حلقه کرده بود و با تمام وجود نگهش داشته بود!

-فرزندم؟ الان احتیاجی به این کار هست؟ من خودم قادرم با نیروی جاذبه زمین مبارزه کرده و سر پا بمونم. ولم کن دارم خفه می شم.

هکتور که در اثر بغل کردگی، دهانش درست در کنار گوش سالمند قرار داشت، با تمام وجود فریاد کشید:
-نمی شه عمو! به من گفتن از شما نگهداری کنم. باید نگهت بدارم خب.

-خب الان که نه دیگه. مگه نمی بینی زلزله اومده؟ باید پناه بگیریم. همه چی داره می لرزه...

در حالی که سالمند، سرگرم سرو کله زدن با هکتور و ویبره هایش بود، یک جفت پا دوان دوان وارد اتاق شد و لگد محکمی به آرسینوس زد!
-اوهوی!

آرسینوس نمی دانست پا چطور او را مورد اهانت قرار داده. پا دهانی نداشت. ولی به هر حال "اوهوی" را گفته بود. آرسینوس قبل از خوردن لگد بعدی به طرف پا برگشت.
-چته تو؟

-من رئیس این جا هستم...هوا گرم بود چسبام وا رفت این جوری شد. بقیه ام هم این دور و براس. برو بگرد پیدا کن سر همم کن. رئیس نباید اینقدر پخش و پلا باشه. یالا تا نزدم دک و دنده تو...

صدای تهدید پا، باعث آزار و اذیت سالمندان شده بود. این سالمندان کمی پر زحمت تر از چیزی بودند که مرگخواران تصور کرده بودند.



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۶
#38
خلاصه:

لرد و مرگخوارا سایت جادوگران رو به طور اتفاقی پیدا کردن و توش ثبت نام کردن.
انتخابات وزارت شروع شده و وینکی و رودولف کاندیداهای وزارت هستن. وینکی قصد داره لپ تاپ رودولف رو منهدم کنه که نتونه به ستادش برسه.
هکتور بهش پیشنهاد می کنه لپ تاپ رو اونقدر بلرزونه که خراب بشه.

.....................

لرزش...فکر بدی نبود!

البته مغز وینکی در حدی کار نمی کرد که بد را از خوب تشخیص بدهد، ولی فکر هکتور احتمالا بهتر از فکر جن کار می کرد.
پس از رسیدن به این نتیجه، وینکی با پرشی بلند یقه هکتور را گرفت و کشان کشان با خودش به سمت مقر حکومتی رودولف برد.

رودولف با خیال راحت روی تخت کاندیداتوری اش لم داده بود و یک پایش را روی پای دیگر انداخته بود و ساحره ای سرگرم گرفتن اندازه سرش برای سفارش کلاه وزارت بود.

وینکی کاندیدای مطمئنی بود!

وینکی هکتور را همانطور که از یقه گرفته بود، جلوی رودولف پرتاب کرد.
-این گفت طرفدار رودولف بود. وینکی هم از ستاد خودش پاکسازیش کرد و آورد تحویل رودولف داد. وینکی جن متحویل خوب؟

رودولف زیر چشمی نگاهی به طرفدار کم ارزشش انداخت.
-هوم...اینم بندازین پیش بقیه. این دختره کجا غیبش زد؟ یکی بیاد منو باد بزنه!

وینکی هکتور را به جلو هل داد.
-نه دیگه...نشد. این خواست از برنامه های رودولف اطلاعات عمیق تری کسب کرد. رودولف باید لپ تاپش رو به این لرزنده داد و برنامه هاشم توضیح داد....رودولف جن خوب؟


ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۳ ۱۴:۳۵:۳۶


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۳:۵۲ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶
#39
-سلام دامبلدور...بذار ببینم اینا دارن چیکار می کنن. خب لینی؟ رز چرا فکر کرده این جا آموزشگاهه؟

لینی نمی فهمید که چرا همه سوال ها از او پرسیده می شود. آیا لرد سیاه دیواری کوتاه تر از او گیر نیاورده بود؟

-سلام تام!
-گفتم سلام دامبلدور...لینی؟ منتظر جوابم!

لینی در حالی که آرزو می کرد دامبلدور دهانش را بسته نگه دارد، قصد داشت در طول اتاق به پرواز در آید تا شاید مغزش بهتر کار کند...ولی به تازگی سقف اتاق مملو از تارهای چسبنده عنکبوت شده بود و این کار اصلا به نفع حشره پرنده نبود. در نتیجه مثل بچه آدم روی دشته مبلی نشست.
-ارباب آموزشگاه مرگخواری پایینه. ولی اینا الان تو درس عملی شون هستن. رز آوردشون بالا که چند تا مرگخوار ببینن و سیاهی درونشون هر چه بیشتر رشد کنه.

-سلام تام!

لرد با بی تفاوتی به دامبلدور نگاهی انداخت.
-سلام دامبلدور...و مرگخوارایی که برای نشون دادن به اینا انتخاب کردین اینا هستن؟ یه حشره...یه جن...یه معجون ساز فرو رفته در دیوار و یک گلدون؟

مرگخواران تحقیر شده زانوی غم به بغل گرفتند...و صدای دامبلدور برای چندمین بار در فضای اتاق به گوش رسید.
-سلام تام!

-سلام دامبلدور...گذشته از همه اینا. وقتی ما داشتیم در رو باز می کردیم چرا این در اینقدر...دامبلدور؟ این این جا چیکار می کنه؟



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶
#40
دافنه


نقل قول:
من دوباره اومدم.
خوش اومدی!

نقل قول:
یه سوال من واقعا خیلی ابیم؟
اخه خودم رنگ ابی رو خیلی خیلی دوست دارم.
این دور و برا رنگی جز آبی نمی بینم... همین که دوست داری کافیه. دوست داری آبی باشی. آبی باش.


بررسی پست شماره 340 قصر خانواده مالفوی، دافنه مالدون:


نقل قول:
همچنان که اونا داشتن از عمارت خارج میشدن، دراکو فریاد زد:
اونا نه! خانواده مالفوی.


نقل قول:
-وایسین من میگم و میخوام که حتما جسیکا عروس خونواده ی ما شه.
-چیزی گفتی؟عروسمون یه مشنگ دوسته.
-خو باشه، اسکور ما هم مشنگ دوسته.
-ولی ما تازه از دست پالی و رز راحت شدیم.
-قصد ماهم همین بود نه حالا که به اینجا اومدیم باید کارمون رو به تهش برسونیم.
-ولی من پالی رو دوست داشتم وای گفتین رز، رز من کجایی تو؟
-دراکو این حرفا چی بود تو زدی ما تازه از دست این ماجراها خلاص شده بودیم که تو گند زدی دوباره به همه چیز نکنه دلت واسه ناخونام تنگ شده.
-همین که گفتم.
بازم دیالوگ های زیاد پشت سر هم.
اینجور دیالوگ ها گاهی به درد می خوره. مثلا جایی که دو یا چند نفر دارن بحثی می کنن. بی وقفه و پشت سر هم. و این پشت سر هم بودن یه فایده ای داشته باشه. مثلا خنده دارش کنه. این جا همچین حالتی نبود. بر عکس...به نظر من بدون توضیح بودن دیالوگ ها، این قسمت رو بی روح کرده. الان بجز دیالوگ آخر، بقیه با یه لحن خنثی نوشته شدن. حتی می شه گفت دیالوگ های دراکو زیاد متناسب با شخصیتش نبود.
این جا دراکو وضعیت خاصی داشت. می خواست آستوریا رو راضی کنه که برگردن. حالتش چی بود؟
اضطراب...دستپاچگی...کمی ترس!
اینا رو باید توصیف کنین. بدون توصیف حالت، صحنه خام می مونه! و صحنه خام رو هم تا یه جایی می شه به خورد خواننده داد. بعدش دیگه ادامه نمی ده!


نقل قول:
-دراکو این حرفا چی بود تو زدی ما تازه از دست این ماجراها خلاص شده بودیم که تو گند زدی دوباره به همه چیز نکنه دلت واسه ناخونام تنگ شده.
این همش یه جمله اس؟
نه!
بنابراین وسطش به علامت احتیاج داره. اونم نه یکی:
-دراکو این حرفا چی بود تو زدی؟ ما تازه از دست این ماجراها خلاص شده بودیم که تو گند زدی دوباره به همه چیز! نکنه دلت واسه ناخونام تنگ شده؟


نقل قول:
پدر دراکو بهش گفته بود که هرجور شده باید جسیکا عروسش شود به عمین دلیل او داره ایندقر پا فشاری میکنه چون او نمیتونه رو حرف پدرشه حرفی بزنه.
زمان و لحن این قسمت درست نیست. یه چیز دیگه که درست نیست اینه که از زبون نویسنده نوشته شده. خیلی مستقیم توضیح داده شده. مثل این می مونه که وسط یه فیلم، نویسنده بیاد بگه این جاش زیاد جالب نیست. تند تند براتون تعریف می کنم بریم جلو.
می تونست غیر مستقیم تر و کند تر بره جلو. مثلا:
دراکو جرات نمی کرد به آستوریا بگه که پدرش روز قبل بهش گفته بود که هرجور شده باید جسیکا عروسش بشه! حتی تهدیدش کرده بود که اگه این اتفاق نیفته از ارث محرومش می کنه. فقط به همین دلیل بود که اینقدر پافشاری می کرد. دراکو هیچ وقت نمی تونست روی حرف پدرش حرفی بزنه.


نقل قول:
اونا دوباره به سمت مبلا اومدن و متوجه ی چهره ی متعجب اقای ترینگ شدن.
سکوت همه جارو احاطه کرده بود که ناگهان جسیکا با گفتن این حرف سکوت رو شکست:
-وای اسکوری نمیدونستم تو هم از وسایل مشنگی خوشت میاد بیا بریم باهم دیگه تو اتاق من پلی استیشن بازی کنیم.
-اسکوری!چی!

جسیکا هم دست اسکورپیوس رو کشید و به سرعت به سمت اتاق رفتن در صورتس که همه داشتن با تعجب به همدیگه نگاه میکردن و دوباره سکوت همه جای عمارت رو احاطه کرد.
صحنه برگشتنشون می تونست خیلی خنده دار باشه. این که خواستگارها تا دم در برن و یهو دوباره برگردن صحنه بامزه ایه. ولی خیلی ساده و سریع نوشتیش. طوری که این صحنه اهمیت خودش رو از دست داده. حیف بود.
قسمت مربوط به جسیکا و اسکورپیوس واقعا عجیب بود.
شما فکر کن یه جلسه خواستگاری باشه. یهو عروس به داماد بگه وای فلانی. نمی دونستم از وسایل مشنگی خوشت میاد. بیا بریم با هم بازی کنیم!
می شه؟
اینا دو تا بچه که نیستن. دو تا آدم بزرگن که دارن ازدواج می کنن! حتی اگه لازم بود جسیکا اسکورپیوس رو ببره جایی، باید بهانه منطقی تر و قابل قبول تری پیدا می کرد.


اشکالاتی که تو نقد قبلی گفتم برطرف نشده. انتظار هم نداشتم برطرف بشه. اصولا اشکالات به این سرعت نمی تونن برطرف بشن. برای همینه که همیشه توصیه می کنیم پشت سر هم درخواست نقد نکنین. چون فایده خاصی نداره. همون حرفا و همون ایرادا رو باید تکرار کنیم.


شخصیت ها ویژگی خاصی نداشتن. صحنه ها و حالت ها و شخصیت ها به اندازه کافی توصیف نشده بودن.


اوضاع سوژه زیاد خوب نیست...این که اینا داشتن می رفتن و یهو برگشتن. به نظر من باید چیزی بهش اضافه می کردی. یه نکته جالب. مثلا دراکو به پدر جسیکا می گفت که هر طور شده می خواد این ازدواج سر بگیره و همه شرط هاشون رو قبول داره. یا رفتن جسیکا و اسکورپیوس چه فایده ای برای سوژه داره؟ برای این می شد یه فایده ای پیدا کرد. مثلا جسیکا اسکورپیوس رو ببره و بهش بگه که خودش هم از اسکورپیوس خوشش نمیاد و می خواد جلسه خواستگاری به هم بخوره.


این پست در مقایسه با قبلیا کمی ضعیف تر بود.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.