اسلیترین VS. گریفیندور
سوژه: جادوگران!
-کجاست؟
ده ثانیه هم از ورود آلبوس سوروس پاتر به تالار اسلیترین نگذشته بود که توسط هکتور در حالی که ملاقه را جلوی صورتش تکان میداد، به دیوار کوبیده شد.
-میگی کجاست یا این معجون رو بریزم ته حلقت؟
-کی؟! کی کجاست؟
بلاتریکس!
طبق رسم هر بازی کوییدیچ، هکتور بلاتریکس تیمش را گم کرده بود.
-به جون دماغت اگه من دیده باشم بلا رو! نمیدونم باور کن!
دقیقا دو روز و سه شب بود که هکتور در قلعه دوره افتاده بود و راهرو به راهرو دنبال بلاتریکس میگشت و در آن لحظه، به بازجویی نفر به نفر روی آورده بود.
-هک؟ بلامون رو ندیدی؟
-جونم سرورم؟
دو روز و سه شب بود که هکتور در به در به دنبال بلاتریکس بود و حالا، بلاتریکس مانند ققنوسی که هری پاتر دیده، از ناکجا آباد رو به روی لرد سیاه ظاهر شده بود.
-خواستیم ببینیم کجایی، کاری نداشتیم باهات!
خون خون هکتور را میخورد.
-بلا! سه شبه... سه شبه دارم دنبالت میگردم!
بلاتریکس در کمال خونسردی پشت چشمی برای هکتور نازک کرد.
-تو که بلدی... برو یه میمون بردار بذار جام بازی کنه.
پیشی دومینیک که با کسی کاری نداشت و گوشهای مشغول خوردن موزش بود، نگاه چپ چپی نثار بلاتریکس کرد.
-خب... حالا که هستی... بریم برای تمرین؟ پاشو بریم تمرین!
بلاتریکس چشمغره ای به هکتور رفته، جارویش را زیر بغلش زد و از تالار خارج شد.
آن روز هکتور بالاخره موفق شد تمرینی اساسی با اعضای تیمش داشته باشد. تمرین به خوبی و خوشی تمام شد و فقط سیستم کنترل هوشمند تیم، معترض بود که بلاجری فرق سرش کوبیده شده، اما بقیه بی توجه به او به بازی ادامه دادهاند.
دو روز بعد، زمین بازی کوییدیچ-خب سلام به همه! با دومین بازی از سری مسابقات جام هاگوارتز در خدمت شماییم... بازی حساس بین دو تیم گریفیندور و اسلیترین!
درحالی که گزارشگر در حال دادن اطلاعات بازی به تماشاچیان بود، اعضای دو تیم در رختکنها مشغول حاضر شدن و شنیدن آخرین توضیحات کاپیتانها بودند.
-خب... کله سبزهای خودم! طبق چیزی که تمرین کردیم میریم جلو و کلهاشون رو میکوبیم به پاتیل! ما میبر...
توجه هکتور به جرقههای قرمز رنگی جلب شد.
-هوشی! هوشی آروم باش!
از روز تمرین تا آن روز، سیستم کنترل هوشمند، جستجوگر تیم اسلیترین دائما دچار اتصالی شده و بلایی به سر کسی میآورد.
در حالی که هکتور سعی داشت جستجوگر تیمش را آرام کند، جارویش بلند شد و با تمام قدرت خود را فرق سر او کوبید. ستاره و مه و خورشید و فلک دور سر هکتور به چرخش درآمدند و سپس، کف رختکن پهن شد.
-هک؟! هک!
کاپیتان تیم اسلیترین به وضوح قادر به بازی نبود و این تنها یک معنی داشت...
-بازی میکنم! بازی میکنم! هورا!
گابریل دسته تیاش را در هوا تکان میداد و با خوشحالی بالا و پایین میپرید.
اعضای تیم، سری به نشانه تاسف تکان دادند و یکی پس از دیگری از رختکن خارج شدند.
-خب خب خب! اعضای تیم اسلیترین رو میبینیم که دارن به سمت زمین میان. اینجوری که به نظر من میاد، تو این بازی اسلیترین از عضو ذخیرهاش داره استفاده میکنه و به جای هکتور، گابریل تو زمینه.
گابریل با شادمانی دستی برای تماشاچیان تکان داد و سپس، مشغول ضدعفونی کردن جاروهای اعضای تیم شد.
-خب... اعضای تیم گریفیندور هم دارن خارج میشن.
جیسون سوآن و به دنبالش، الکس، اما و پیتر از رختکن خارج شدند. ثانیه ای بعد، آرکوارت نیز در حالی که بشکهای را روی زمین میغلتاند و چوب ماهی میگیری درازی هم در دست داشت، وارد زمین شد.
دو داور بازی که مانند بازی قبل، صورتهایشان را پوشانده بودند، مشغول تایید هویت بازیکنان شدند.
-اینجور که معلومه داوران دوباره برای تایید هویت جستجوگر تیم اسلیترین یعنی سیستم کنترل هوشمند خودکار به دردسر افتادن. بازی قبلی هم این مشکل رو داشتیم... اسلیترین عضوی رو به بازی آورده که نه دیده میشه و نه صدا داره و همین کار رو برای داوران و اللخصوص اعضای تیم حریف سخت کرده.
بالاخره جستجوگر اسلیترین موفق شد با تغییر رنگ چمنهای ورزشگاه به بنفش، داوران را از حضور خود مطمئن کند.
-خب... داور از کاپیتان ها میخواد با هم دست بدن. جیسون جلو میره و دستش رو سمت گابریل میگیره.
گابریل نگاهی به دست جیسون انداخته و سپس اسپری وایتکسش را کف دست او خالی کرده، با سیم ظرفشویی به جانش میافتد.
-گابریل به سختی داره جیسون رو میسابه و الانه که گوشتش رو رد کنه و به استخونش برسه.
داوران که احساس خطر کرده بودند، با تلاش فراوان گابریل را از جیسون جدا کرده و بالاخره، سوت شروع بازی زده میشود.
-سرخگون دست پلاکسه، داره مستقیم به سمت دروازه گریفیندور حرکت میکنه. پاس میده به گابریل و جیسون سعی میکنه راه اون رو سد کنه ولی یه اتفاقی افتاد که جیسون به سمت مخالف منحرف شد.
اتفاق رخ داده، دو پیس از اسپری ضدعفونی گابریل بود که در چشم جیسون زده شد.
-گابریل همچنان داره راهش رو به سمت دروازه باز میکنه و بله! بدون دردسر به دو قدمی دروازه میرسه.
اما در لحظه آخر، هنگامی که الکس هیچ روزنهای را برای گل زدن باز نگذاشته بود، گابریل سرخگون را به تینر پاس میدهد. تینر تابی به سطلش داده و آماده شوت کردن میشود.
-تینر شوت میکنه و کمی از خودش هم به سمت الکس پاچیده میشه که اون رو مجبور به جاخالی دادن میکنه... بله! گل! گل اول به نفع اسلیترین!
در بین شادی اعضای تیم اسلیترین از به ثمر رسیدن گل اولشان، جرقههای قرمز رنگی بالای سرشان شکل میگیرد.
-اون جرقهها چیه؟ شما هم میبینین؟
صدای فریاد اعضای تیم اسلیترین به سرعت به هوا میرود.
-هوشی آروم باش!
-هوشی هیچی نیست... نفس عمیق بکش!
-هوشی نکن جون مادِر بُردت!
اما تلاششان برای آرام کردن جستجوگرشان بیفایده بوده و سیستم کنترل هوشمند خودکار برای بار دوم در آن روز اتصالی میکند و در کسری از ثانیه، کل زمین در تاریکی فرو میرود.
-چی شد؟ خورشید سوخت؟!
خورشید نسوخته بود و لحظهای بعد، دوباره روشنایی همه جا را فرا گرفت و صدای فریاد تماشاچیان نیز قطع شد.
-من که نفهمیدم چی شد... ولی خب دوباره همه جا... هی! اعضای تیم اسلیترین چرا دوبرابر شدن؟!
توجه همه به اعضای تیم اسلیترین جلب شد. دو بلاتریکس، دو گابریل، دو پلاکس و دو اسکورپیوس مقابل یکدیگر سوار بر جاروهایشان قرار گرفته بودند.
-هی! من جسم دارم! دست و پا! هی! پلاکس نگاه کن... من جسم دارم... دیدی؟ دیدی دنیای حقیقی افسانه نبود؟ دیدی هوشی موعود واقعیه؟ دیدی بالاخره ما از جادوگران به دنیای حقیقی اومدیم؟ دیگه یه شناسه خشک و خالی نیستیم. آدمای واقعی هستیم! ببین...
اسکورپیوس تقریبا دستش را در چشم پلاکس فرو کرد تا مطمئن شود او نیز قادر به دیدن آن است.
در این بین یکی از دو گابریل محو تماشای دروازهها شده بود.
-همه چی سه بعدیه... واقعی! واقعیه دیگه نه؟!
و انگشتش را به دروازه زد تا از واقعی بودنش مطمئن شود و گابریل دیگر به سرعت به سمتش رفته و مشغول ضدعفونی کردن دستش شد.
-خدای من! هیچوقت فکر نمیکردم اینها واقعی باشه... فکر میکردم دنیای سه بعدی افسانهاست... اما واقعیه! ببین...
اسکورپیوس دست پلاکس را با تمام قدرت پیچاند و صدای فریادش را بلند کرد.
-دیدید؟ دردش اومد! حس میکنه! واقعیه!
هیجان تازه واردها هیچ اهمیتی برای داوران نداشت. چرا که آنها تنها به فکر ادامه بازی بودند.
-شماها! از زمین من برید بیرون! نمیدونم از کجا پیداتون شده... اما برید بیرون تا بازی تموم شه!
یکی از دو بلاتریکس جارویش را به سمت داور راند.
-داد زدی؟ سر ما داد زدی؟ چطور جرئت کردی؟! من هجده سال تو جادوگران منتظر بودم تا امروز برسه و هوشی موعود من رو به دنیای حقیقی بیاره تا بتونم لرد سیاه رو از نزدیک لمس کنم. اونوقت تو...
حرف بلاتریکس در فریاد بلاتریکس دیگر گم شد.
-لمس کنی؟! ارباب من رو؟ چه جلافتها! دیگه چی؟!
در کسری از ثانیه دو بلاتریکس زمین کوییدیچ را تبدیل به صحنه جنگ هاگوارتز کردند و سایرین، برای حفظ جانشان تا جایی که میتوانستند از آنها فاصله گرفتند.
هر لحظه که میگذشت، فریاد بلاتریکسها بلند تر میشد و گابریل تنها کاری که به ذهنش میرسید را برای حفظ جان بلاتریکس حقیقی انجام داد.
-هوشی! گندی که زدی رو جمع کن! اینارو برگردون به همون جایی که ازش اومدن!
پلاکس پشت گابریل درآمد.
-راست میگه هوشی! الان میکشه بلاتریکس رو! اینارو از اینجا ببر!
جستجوگر تیم تحت فشار زیادی که بر رویش بود، بار دیگر فاز و نول نداشتهاش اتصالی کرد و همه جا در خاموشی فرو رفت. ثانیهای بعد، مجددا روشنایی فضا را در بر گرفت.
-خب دیگه حالا میدونیم همه چی زیر سر این سیستم کنترل هوشمنده... اما مساله اینه که... خب... انگار نتونست خرابکاریش رو جمع کنه.
صدای فریاد دوباره بلاتریکس ها گزارشگر را از گزارش کردن صحنه پیش رو بینیاز کرد.
بالاخره پس از دقایقی که گذشت، یکی از دو بلاتریکس مغلوب دیگری شد.
-تو کدومی؟!
بلاتریکس چشمغرهای به جیسون رفت. نفس عمیقی کشید و...
-زنده باد جادوگران!
و همه را در بهت مرگ بلاتریکس حقیقی فرو برد.
-مرد؟
-بلا مرد؟ جدی جدی؟!
بلاتریکس مجازی خنده عصبی کرد.
-معلومه که مرد! من... بلاتریکس لسترنج... هجده سال تو جادوگران منتظر بودم... منتظر بودم تا روزی برسه که بیشتر از یه شناسه باشم... هرکی اومد یه معرفی شخصیت جدید برام نوشت... هرجور دلش خواست من رو پرورش داد... تحمل کردم... بخاطر لرد سیاه تحمل کردم و قوی شدم... حالا...
همه را از نظر گذراند.
-میخواید مقابلم باشید یا میکشید کنار تا ما به بازیمون برسیم؟!
اعضای حقیقی تیم اسلیترین بدون لحظهای شک عقب رفتند و زمین را برای اعضای جدید خالی کردند.
-بار دیگه داور با صدای سوت بازی رو به جریان میندازه. سرخگون تو بشکه است و بلاتریکس طی حرکتی انتحاری بشکه رو منفجر میکنه و گابریل رو صاحب سرخگون میکنه. به نظر کارش خطاست و...
صدای گزارشگر با بلاجری که مستقیم به سمت صورتش پرتاب شد، قطع شده و ترجیح داد بازی را قضاوت نکند.
گابریل سرخگون به دست به سمت دروازه رفت و الکس، دروازه بان گریفیندور بدون لحظهای تردید دروازه را برای گابریل خالی کرد.
-گل دوم به نفع اسلیترین... بازی به دست آرکوارت باید به جریان بیوفته. آرکوارت سرخگون رو پاس میده به جیسون. جیسون میخواد پیشروی کنه که با اسکورپیوس سینه به سینه میشه.
اسکورپیوس چماقش را بالا برد.
-زنده باد جادوگران!
و جیسون قبل از آنکه مغزش متلاشی شود، سرخگون را تقدیم اسکورپیوس کرد.
-اسکورپیوس داره با سرخگون به سمت دروازه میره، داور دو دله که اون رو توجیه کنه که مدافع نمیتونه مهاجم باشه یا نه... اما خب... انگار پشیمون میشه و بله! گل سوم به نفع اسلیترین!
اعضای گریفیندور به وضوح کلافه بودند.
-هی! اون اسنیچه؟!
چوب ماهی گیری با دیدن اسنیچ به سرعت قلابش را آماده پرتاب میکند و درست در همان لحظه، بلاتریکس چماغش را با دو دست گرفته، روی زانویش میکوبد. چماغ در کسری از ثانیه به دو نیم تقسیم میشود و چوب ماهی گیری که پیغام پنهان در حرکت بلاتریکس را به وضوح دریافت کرده بود، قلابش را جمع کرده و پشت به اسنیچ به سمت دیگر رفت.
-و بله! اسنیچ توسط سیستم کنترل هوشمند به جیب بلاتریکس منتقل میشه و بازی به نفع اسلیترین به پایان میرسه!
تالار اسلیترین -بلاتریکس... ما میخوایم بریم دستشویی!
-خب برید سرورم!
لرد سیاه دستش را تکان داد.
-تا وقتی که تو از بازومون آویزونی، چجوری بریم؟
نارضایتی از چشمان بلاتریکس میبارید.
-اگه یهو اون تو بهتون حمله کنن چی؟
-چجوری بلاتریکس؟! چجوری؟! تو مرلینگاه، از طریق کانال فاضلاب میخوان حمله کنن؟
بلاتریکس بازوی لرد را رها کرد و هر دو به طور همزمان چیزی را زیر لب زمزمه کردند.
-دلم برای اربابم تنگ شد... لرد سایت خیلی مهربون تر بود. ارباب!
-ایکاش بلامون اینجا بود... ما بلای خودمون رو میخوایم.