-پنی!
-بله؟
-ما داریم کجا میریم؟
-میدونی الان ده باره داری میپرسی؟ گفتم نمیدونم دیگه ... این هکتوره کل ترم که داشت جان از بدن ما استخراج میکرد حالا امروز میخواد چی به سرمون بیاره مرلین میدونه!
-خب الان یک ساعته داریم راه پیمایی میکنیم ... اگه همین مساحتو به سمت شرق میرفتیم تا حالا به بوباتون رسیده بودیم.
دراکو که طبق معمول بیکار بود، بی خود و بی جهت به استراق سم مشغول بود و بعد به ارومی از پشت سر دو دختر گفت:
-لرد یه مسابقه گذاشته که هرکی بتونه تا ماه بعد بیشتر از همه براش قربانی بیاره بهش مدال بهترین مرگخوار داده میشه...فکر نکنم کسی بتونه به پای هکتور برسه.
و بعد با پوزخند همیشگی اش مهر تایید به حرفش زد. آندریا با ساده لوحی ابتدا متعجب و ترسیده به دراکو را که از شدت شرارت چشم هایش برق میزد نگاهی انداخت و سپس به پنی نگاه کرد که چشم هایش را در حدقه میچرخاند و چشم غره های ترسناکی به دراکو می اندخت نگاه کرد. اگر شخص نا اگاهی در ان لحظه انها را می دید فکر می کرد از گونه چشم زبان ها هستند سر انجام پس از اتمام نگاه های معنی دار آندریا گفت:
-یعنی میخوان بکشنمون ؟
دراکو پوکر فیس به آندریا نگاه کرد و گفت:
-پ ن پ میخوان بعنوان خنگ ترین دانش اموزان ازتون تقدیر کنن!
پنی با عصبانی ترین حالتی که میتونست گفت:
-آندریا انقدر ساده نباش! هکتور قبل از مرگخوار بودن یه استاده...حتی اگه بخوادم نمیتونه بکشتمون وگرنه میبرنش ازکابان بدبختش میکنن...تازشم اگه قرار بود ببرنمون سلاخیمون کنن این تیر برق اولین نفر بود که در میرفت.
و با اخرین جمله اش به دراکو اشاره کرد. اینبار دراکو با لحنی عصبی گفت:
-هه...ارباب انقدر الحمر راحمینه که به مرگخوارای باوفاش کاری نداره...مثل من!
و با فخر فروشی افکت خود پسندانه ای به خودش گرفت و ادامه داد:
-