هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۷
#31
سلام دفتر خاطرات عزیز.
امروز بهترین روز عمرم بود! باورت نمیشه اگه بگم امروز صبح توی جعبه پستیم چی دیدم، نامه ثبت نام هاگوارتز!!!
اون لحظه با دیدن نامه یه لحظه خشکم زد و بعدش خندم گرفت، نمیتونستم خندم رو کنترل کنم انقدر بلند می خندیدم که کل کوچه دیاگون میخ من شده بودن البته میتونستم اینو هم بشنوم که زیر لبی بهم میگفتن دختره دیوونست، ولی واقعا دست خودم نبود نمیتونستم کنترلش کنم. اخر سر پرفسور از کوچه روبه رو با سرعت به سمتم اومد و با نفس نفس زدن گفت:
-آ...آندریا...چی...چیشده؟

با دیدن پرفسور که با نگرانی بهم چشم دوخته بود خنده م کم کم رو لبم ماسید و جاشو به اشک های بی پروام داد و بعد شروع کردم به گریه کردن، پرفسور با نگرانی بیشتر گفت:
-آندریا اروم باش...فقط بهم بگو چیشده چرا داری گریه می کنی؟!

زمزمه ها کم کم شدت گرفته بود و به صراحت می شد شنید که چی داشتن باهم پچ پچ میکردن:
-دختره خل و چل!

-فکر کنم از فشار بی پولی و بدبختیه.

-نکنه قبض گاز و برقشون اومده؟

-یتیمه دیگه ... چیکار میشه کرد...از اولم نباید اینجا راش میدادن.

پرفسور اخمی کرد و منی که حالا کل صورتم پر از اشک شده و بود اختیار احساساتم دست خودم نبود رو کشون کشون برد داخل خونه و روی مبل نشوندم و دستشو رو سرم گذاشت و با جدیت گفت:
-تبم که نداری...نکنه مسموم شدی؟

قطرات اشک خیال به این زودی رفتن رو نداشتن و هق هق هم امون صحبت کردن نمی داد بنابراین سرم رو به معنای نه به دو طرف چرخوندم پرفسور که دیگه حرص تو لحنش موج میزد گفت:
-خب پس چی شده؟ چرا مثل مغز اژدها گاز گرفته ها رفتار می کنی؟

نمیتونستم حرف بزنم با دست لرزون نامه هاگوارتز رو ، رو به پرفسور گرفتم. پرفسور نامه رو از تو دستم گرفت و با لبخند اول به نامه نگاه کرد و بعد به من، میشد حلقه درخشان اشک رو تو چشماش تشخیص داد.با صدایی که از فرط گریه کردن دورگه شده بود و می لرزید گفتم:
-من...من یه ساحره م...من تونستم ثابت کنم...نمیتونم باور کنم! بالاخره تونستم به همه ثابت کنم که من یه یتیم بی مصرف نیستم...

و بعد زیر اونهمه اشک شوق یه لبخند کم رنگ زدم. قطره اشکی از چشمهای پرفسور قلطید و راهش رو باز کرد پرفسور محکم بغلم گرفت و گفت:
-من همیشه بهت باور داشتم...تو بهترین ساحره ای میشی که دنیا به خودش دیده. بهت قول میدم عزیزم.

جوشش چشمه اشک ادامه داشت منم بغلش کردم، نفهمیدم چقدر تو بغلش اشک ریختم و گریه کردم ولی حس خوبی بهم میداد انگار واقعا مادرم بود. اگه پدر و مادر واقعیم اینجا بودن چقدر خوشحال میشدن، خیلی دلم براشون تنگ شده، حتی با اینکه تا حالا ندیدمشون.
------------------------------

پ.ن:این خاطره مال چهار سال پیشه...وقتی برای اولین بار نامه هاگوارتزمو گرفتم، قدیمیه ولی هربار که میخونمش گریم میگیره.

به یاد مادر و پدرم♥



پاسخ به: اگه یه روز براتون یک نامه از یک مدرسه جادوگری بیاد چی کار می کنید ؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۷
#32
میخندم ... بازم میخندم و بعد از شدت خنده زیاد و شوکی که وارد شده تشنج میکنم و بعدشم اگه زنده بودم میرم اون مدرسه رو به گند می کشم.



پاسخ به: كلاس جنگل شناسی مدرن و کاربرد آن در معجون سازی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷
#33
-پنی!
-بله؟
-ما داریم کجا میریم؟
-میدونی الان ده باره داری میپرسی؟ گفتم نمیدونم دیگه ... این هکتوره کل ترم که داشت جان از بدن ما استخراج میکرد حالا امروز میخواد چی به سرمون بیاره مرلین میدونه!
-خب الان یک ساعته داریم راه پیمایی میکنیم ... اگه همین مساحتو به سمت شرق میرفتیم تا حالا به بوباتون رسیده بودیم.

دراکو که طبق معمول بیکار بود، بی خود و بی جهت به استراق سم مشغول بود و بعد به ارومی از پشت سر دو دختر گفت:
-لرد یه مسابقه گذاشته که هرکی بتونه تا ماه بعد بیشتر از همه براش قربانی بیاره بهش مدال بهترین مرگخوار داده میشه...فکر نکنم کسی بتونه به پای هکتور برسه.

و بعد با پوزخند همیشگی اش مهر تایید به حرفش زد. آندریا با ساده لوحی ابتدا متعجب و ترسیده به دراکو را که از شدت شرارت چشم هایش برق میزد نگاهی انداخت و سپس به پنی نگاه کرد که چشم هایش را در حدقه میچرخاند و چشم غره های ترسناکی به دراکو می اندخت نگاه کرد. اگر شخص نا اگاهی در ان لحظه انها را می دید فکر می کرد از گونه چشم زبان ها هستند سر انجام پس از اتمام نگاه های معنی دار آندریا گفت:
-یعنی میخوان بکشنمون ؟

دراکو پوکر فیس به آندریا نگاه کرد و گفت:
-پ ن پ میخوان بعنوان خنگ ترین دانش اموزان ازتون تقدیر کنن!

پنی با عصبانی ترین حالتی که میتونست گفت:
-آندریا انقدر ساده نباش! هکتور قبل از مرگخوار بودن یه استاده...حتی اگه بخوادم نمیتونه بکشتمون وگرنه میبرنش ازکابان بدبختش میکنن...تازشم اگه قرار بود ببرنمون سلاخیمون کنن این تیر برق اولین نفر بود که در میرفت.

و با اخرین جمله اش به دراکو اشاره کرد. اینبار دراکو با لحنی عصبی گفت:
-هه...ارباب انقدر الحمر راحمینه که به مرگخوارای باوفاش کاری نداره...مثل من!

و با فخر فروشی افکت خود پسندانه ای به خودش گرفت و ادامه داد:
-


ویرایش شده توسط آندریا کگورت در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۹ ۱۹:۳۷:۱۹


پاسخ به: اشعار جادویی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷
#34
قالب شعر:مثنوی
شاعر:حضرت مولانا جلال الدین محمد(با اندکی تغییر ...شایدم یکم بیشتر از اندکی )

بشنو از هری چون حکایت می کند / از دروسلی ها شکایت می کند

کز پریوت درایو تا مرا برده اند / از ولدرمورت مرد و زن نالیده اند

دفتر خاطرات تام ریدل خواهم صفحه صفحه از فراق / تا بگویم شرح درد این زخم بی صحاب()

مالفوی کو دور ماند از رفاقت با هری / بازجوید روزگار دشمنی با ویزلی

من به جمعیت گریفیندور شرف یاب شدم / جفت رون ویزلی و هرماینی شدم

هرکسی از بحر خود شد خواستار من / از پیشانی من جست زخم مصیبت بار من

چشم من از رنگ سبز دور نیست / لیک دیگر اسنیپی از بحر دیدن نیست

تن ز عشق و عشق ز تن مستور نیست / لیک کس را خواستن عشق دستور نیست

آتش است این محفل و هست بادی مخلاف / هرکه مرگخوار است، با آتش عشق شود تلف



(خسته شدم دیگه بسه ... بقیش واسه بعد )




پاسخ به: ماندگارترین دیالوگ ازنظرشما
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۷
#35
دامبلدور:درسته! این اتفاقات توی ذهن تو میوفته ولی چه دلیلی وجود داره که واقعی بودنش رو انکار کنه؟

دراکو: اگه بابام فلان چیزو بفهمه

ولدرمورت:هری پسری که زنده ماند...به اغوش مرگ بیا!



پاسخ به: برای ساخت یک سپر مدافع به چه خاطره ای فکر می کنید؟
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۷
#36
خب...من هیچ خاطره شادی ندارم معمولا به وقتایی که با بچه های ریون میشینیم دور شومینه و کتاب میخونیم میفکرم، جدا از اون هیچی ندارم (╥﹏╥)  



پاسخ به: اگه کلاه گروه بندی رو سرتون بگذارن تو کدوم گروه می افتید؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۱۸:۰۵ شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۷
#37
اوایل خب مثل همه تو فاز کتاب غرق شده بودم و توهم میزدم خعلی گریفیندوری ام و اینا البته تو پاترمورم گریفیندوری شدم ولی بعد از دراومدن از اون توهمات مضخرف دوست داشتم برم اسلی به حدی مرگبار عاشق این غرور و تیکه های دراکو شده بودم که سعی کردم با یه ایمیل دیگه پاترمور و خودمو گول بزنم که اسلایترینی ام و بعد از قرن ها که پا به دوران راهنمایی و اینا بگذاشتیم برای هرکی از هری پاتر و گروهاش تعریف میکردیم میگفت تو باید بری ریونکلاو و این حرفا ... خلاصه الانم که میبینید ... مامان بابامو نمیشناسم ولی کلاهه بهم گفته نواده روونایی



پاسخ به: از کدام شخصیت کتاب بیشتر خوشتان می آید؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۷
#38
دراکو مالفوی...در واقع دلم واسش میسوزه چون از هری هم بدبخت تر بود، فقط از مادر شانس اورده بود که اونم درواقع تقریبا هیچکاری براش نکرد ولی دوستش داشت. رولینگم که معلوم نبود چه پدر کشتگی باهاش داشت کلا خاندانشو اباد کرد تو کتاب .



پاسخ به: بزرگترين دليل قهرمان بودن هري چيه؟
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۷
#39
هری قهرمان نیست که...این همه ادم کمکش کردن بعدشم براش مردن اونوقت فقط این بشر قهرمانه؟!
درسته مظلوم واقع شده و شاید اصلا دوست نداشته باشه که یه ههمچین مقامی رو میداشت اما خیلی ها بودن که بدتر از هری به سرشون اومد و هیچکسم نبود که بهشون بگه تو یه جادوگری و همه زندگیشون از این رو به اون رو بشه، هری قهرمان نیست فقط پسریه که تونست نجات پیدا کنه چون رولینگو داشت.



پاسخ به: اگه قرار باشه يك نفر كه تو هري پاتر مرده برگرده شما ميگيد كي بر گرده؟
پیام زده شده در: ۱۱:۱۳ شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۷
#40
فرد اون لهنتی نباید میمرد...اگه هری هم میمرد اوننننن نبایدددد میمردددددد رولیییینننگگگگ تو چه بازی ها با ما کردی!!!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.