هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۰:۱۸ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۷
#31
سلام هری نیسان آبی!
من فقط دوتا سؤال ازت دارم.

بهترین تجربه و خاطره‌ای که از این سایت داری، چیه؟ هر کار یا فعالیت یا تجربه‌ای که به ذهنت میاد.

الآن که برگشتی، می‌مونی یا بازم دو هفته دیگه غیبت می‌زنه؟


How do i smell?


پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۷
#32
این روزا همه جوگیرانه مشغول سر و سامون دادن گوشه و کنار خونه‌ی دوازدهم میدون گریمولد بودن.
امّا یوآن چطور؟

پیـســـت!

این افکتِ بولد شده، کاری بود که یوآن توی اتاقش انجام می‌داد. یه گوشه ولو شده و مدام برای خودش پیست‌پیست می‌کرد. البته به این راحتی‌ها که فک می‌کنین هم نبود.
دستور پختِ پیست‌پیست اینجوری بود که اولش یوآن به مدت نیم ساعت توی فضای باز قرار می‌گرفت تا مخزنِ دُمش پر از اکسیژن بشه. در مرحله‌ی دوم، بعد از چند دقیقه ورزش و نرمش و یوگا و حرکات موزون و ناموزون، مخزنِ تعبیه‌شده توی دُم یوآن بصورت اتوماتیک شروع به هضم کردن اکسیژن می‌کرد تا بعد از مخلوط شدن با اسید معده، به گاز دی‌اُکسید کربن تبدیل بشه. در این مرحله، یوآن باید ربع ساعت منتظر می‌موند تا دی‌اُکسید کربن قشنگ رو فرم بیاد. بعد از این ربع ساعت، دی‌اُکسید کربن طی فرآیندِ پیس‌پیسیته، به ماده‌ی پیست‌پیست تبدیل شده و حالا کاملاً قابل استفاده بود.

پیست! پیست! پاست! پوست! پَست! پِست! پوس! پاوس!

یوآن که مخزنِ دُمش به حالت Full Capacity رسیده بود، دیگه حال خودش رو نفهمید و با لذتی وصف‌نشدنی، اتاق رو به رگبارِ پیست‌پیست بست! طی چند ثانیه، دودی زرد رنگ و بویی مطبوع و لطیف، تمام فضای اتاق رو پر کرد.
این بو اونقد لطیف بود که حتی داکسی‌ها و مگس‌ها و رتیل‌ها سینه‌خیز از زیر فرش و لای در و دیوار به بیرون خزیدن و حتی ماسک شیمیایی هم به دادشون نرسید و همگی درجا خفه شدن!

یوآن که از دست‌پختش راضی بود، تک‌خوری نکرد. اون تصمیم گرفت به بقیه‌ی اتاق‌ها بره و دست‌پختش رو با بروبچ محفل به اشتراک بذاره تا همگی مستفیض شن.


ویرایش شده توسط یوآن بمپتون در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۸ ۱۷:۵۴:۲۳
ویرایش شده توسط یوآن بمپتون در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۸ ۱۸:۰۶:۳۹

How do i smell?


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۷
#33
- از شگفت‌انگیزترین خواص گُل تسترال‌زبان، می‌توان به «صاف و نرم کردنِ تارهای صوتی» و «بهبود خیره‌کننده‌ی بویایی» اشاره کرد.

یوآن مجله رو بست و با خودش فکر کرد.
بهبود بویایی؟
اون نه‌تنها بویاییش ضعیف بود، بلکه کلاً چیزی به اسم بویایی نداشت! وقتی که با راسوها دعوا می‌کرد، اونا گازهای سمی و کُشنده‌ای از خودشون ترشح می‌کردن. امّا یوآن که بویایی نداشت، اصلاً ککش هم نمی‌گزید!
پس اهمیتی به خاصیت «بهبود خیره‌کننده‌ی بویایی» نداد.

امّا...
خاصیت «صاف و نرم کردنِ تارهای صوتی»؟!

نقل قول:
- صدات آشغاله!
- شبیه صدای شغاله!


این نظری بود که توی تست خوانندگی، تست‌گیرها درباره‌ی صداش داده بودن. این دوتا جواب، چند روزی میشد که مُدام توی ذهن یوآن می‌پیچیدن و بهش امون نمی‌دادن.
- حالا نشونشون میدم با چه خواننده‌ی حنجره طلایی‌ای طرفن!

و بعد، خم شد و از بین صدها گُل تسترال‌زبانِ موجود در مزرعه‌ی باروفیو، یه دونه چید.
گُل تسترال‌زبان، یه گُل خیلی وحشی بود که فقط در حالت خوابیده میشد استشمامش کرد. وگرنه در حالت بیدار، دهن باز می‌کرد و زبونِ شخصِ بوینده رو درسته می‌خورد!
امّا در حال حاضر، خوابیده بود... پس یوآن با خیال راحت، گُل رو به سمت دماغش نزدیک کرد تا استشمامش کنه.

- هوی دَختَره! چَکار مَکِنی؟!

یوآن پُشت سرش رو نگاه کرد و باروفیو رو دید که بیل به دست، دوون دوون بهش نزدیک میشد. پس معطل نکرد و زد به چاک! باروفیو که مدتی میشد که هیچ اثری ازش نبود و نیاز به روغن‌کاری داشت، خیلی کُند می‌دوید. پس بیل رو بالا گرفت، دقیق نشونه‌گیری کرد و بیل رو پرت کرد سمت یوآن!

وشت!

خوشبختانه بیل از بیخ گوش یوآن گذشت. امّا چون یوآن شیرجه زده بود، گُل تسترال‌زبون رو هم زیر خودش لِه کرد. بنابراین، گُل از خواب پرید و وقتی فهمید یوآن اونو از خواب پرونده، وحشی شد و با چنگکِ راستش دهن یوآن رو باز کرد، با چنگکِ چپش زبونش رو کشید، و با چنگکِ وسطی، زبونش رو بُرید!

★★★


چند هفته بعد، یوآن خوشبختانه خونِ از دست‌رفته‌ش رو جبران کرد و دوباره پُرخون شد.
البته متأسفانه زبونش رو از دست داد.
بله، حالا آرزوی ملّت برآورده شده بود! یوآن، اون موجود وراج و پُررو و موذی که هر روز، حرفاش نصف گنجایش چت‌باکس رو پُر می‌کردن، الآن لال شده بود!
اصلاً جامعه‌ی جادوگری اونقدر خرکیف شده بود که حتی «۶ آگوست» به عنوان روز لال‌مونیِ یوآن، توی تقویم جادویی ثبت شد.

★★★


- از همه‌تون متنفرم!

یوآن، توی دلش، این جمله رو خطاب به پوسترهای خواننده‌های موردعلاقه‌ش گفت. خواننده‌هایی که آرزو داشت روزی مثل اونا مشهور بشه.
- لعنت به خوانندگی! لعنت به حنجره‌هاتون! لعنت به همه‌تون! همه‌تون!

این جمله رو هم توی دلش گفت. و بعد، پوسترها رو گرفت و یکی‌یکی پاره کرد.
- توئم گم شو! دیگه نمی‌خوام ریختتو ببینم!

این یکی رو هم توی دلش گفت. خطاب به میکروفونی که چند لحظه بعد پرتاب شد، شیشه‌ی پنجره رو شکست و افتاد بیرون.
- از همه‌تون متنفرم!

شاید باورتون نشه، ولی این یکی رو هم توی دلش گفت.
یعنی مجبور بود توی دلش بگه.

★★★


از نظر یوآن، زندگی بدون حرف زدن، مثل شلوار بدون کش بود!
یوآن به همه‌چیز و همه‌کس حسودیش میشد. حتی به طوطی‌هایی که خودشونم نمی‌فهمیدن چی دارن میگن. ولی مهم این بود که می‌تونستن حرف بزنن. زبون داشتن.
اونقدر حسودیش میشد و جیگرش کباب میشد که تصمیم گرفت از هر موجود سخن‌گویی فاصله بگیره.
روزها و شب‌ها رو با اشیاء می‌گذروند و توی دلش باهاشون درد و دل می‌کرد. با در و دیوار، با چوبدستی، با شامپو، با صابون، با دمپایی، با شیلنگ دستشویی. با هرچی که زبون نداشت!

و سوژه‌ی اون شب، چیزی نبود جز شومینه‌ی ریونکلاو.
یوآن بی‌توجه به هم‌گروهی‌های دور و برش که نگران و مضطرب و هیجان‌زده در مورد رتبه‌های جُنکورشون خیال‌بافی می‌کردن، جلوی شومینه دراز کشیده و حرف‌ها و شکایت‌های همیشگیش رو خالی می‌کرد.
- شومینه‌جون، نمی‌دونم حرفامو گوش می‌کنی یا نه. من از آناتومی شومینه‌ها چیزی نمی‌دونم. شاید شماها ارتباط ذهنی حالیتون باشه. به هر حال، یه ماهی میشه که زبون ندارم. ولی باور کن برام قد یه قرن بوده! بدون زبون، من فقط یه اسمم. یه آدم معمولی. اصلاً یه آدم ناقص!

آهی کشید و ادامه داد.
- حاضرم دس به هر کاری بزنم تا دوباره بتونم حرف بزنم. مث همه‌ی آدما. حاضرم در جواب فحش‌ها و توهین‌های بقیه، بهشون بگم «ممنون. خواهش می‌کنم. اختیار دارین.» ... حاضرم به آلکتو اجازه بدم منو مسخره کنه که چهار بار منو تو دوئلا برده و منم در جواب کُری خوندناش، بهش بگم «آره... تو قوی‌ای. من ضعیفم. تو خیلی ازم قوی‌تری. من حق اعتراض ندارم.» ... باور کن اگه بازم بهم قدرت حرف زدن بدن، همینا رو میگم! ... اه... لعنتی... چرا آدما تا یه چیزی رو از دس ندن، قدرشو نمی‌دونن؟

همونطور که سرش رو پایین گرفته بود، ناگهان صدای جلز و ولز آتیش برای سه ثانیه شدت گرفت و نجوایی توی ذهن یوآن پیچید.
- اولاً از کجا فهمیدی من روش ارتباطیِ اصلیم، ذهنیه؟

یوآن:

- هی! ... تو... تو... تو حرف می‌زنی؟
- معلومه که حرف می‌زنم! چرا نتونم حرف بزنم؟ اصلاً شما آدما چرا فک می‌کنین فقط خودتون خاصین و همه‌چی رو بلدین و همه‌چی رو می‌فهمین و بقیه‌ی موجودات رو هویج فرض می‌کنین؟! هان؟! هان هان هان؟!
- یواش بابا! ذهنم درد گرفت! ... خب ببینم... الآن که حرف زدی، گفتی ارتباط ذهنی، روش ارتباطیِ اصلیته. مگه روش ارتباطی دیگه‌ای هم داری؟
- معلومه که دارم. کلّی روش دیگه دارم. یکی‌شون هم دقیقاً چیزیه که الآن نداریش.


یوآن سر از پا نشناخت.
- جووووووون ما؟! می‌تونی با صدا حرف بزنی؟ صداتو بقیه هم گوش میدن؟
- و البته با هر نوع صدایی که بخوای. می‌تونم صدای خودتو هم تقلید کنم.


یوآن تو پوست خودش نمی‌گنجید.
- جووووووووون ما؟!
- ولی شرط داره.
- تو جون بخواه!
- اینکه منو از اینجا در بیاری و پیش خودت قایم کنی و همه‌جا همراه خودت ببری.


یوآن فقط و فقط به شعله‌ی آتیش خیره موند. احساس کرد ته دلش، بعد از مدت‌ها، آتیشی به پا شد.

★★★


یوآن از اون روز به بعد، یه لحظه هم بدون کیف دیده نشد. انگار کیف جزئی از بدنش شده بود. سر کلاس، حین مسابقات کوییدیچ، حین خواب، توی حموم، توی دستشویی... خلاصه کیفش رو همه‌جا می‌بُرد.

صبح یکی از روزها بود که با آلکتو رودررو شد.

- هوی یوآنِ زبون‌بسته! این پلاکاردِ لعنتیِ «یوآن 4-0 آلکتو» رو برنمی‌داری؟ بسه دیگه! همه فهمیدن خب!

عبارت «زبون‌بسته» یوآن رو اونقدر تحریک کرد که بالاخره تصمیم گرفت از قدرت کیفش استفاده کنه.
- به کی گفتی زبون‌بسته؟!
- چی؟ وایسا ببینم... یوآن... تو... تو... واقعاً... حرف زدی؟ زبونت... زبونت که اوف شد رفت!
- بدون زبون هم میشه حرف زد.

یوآن دهنش رو باز کرد و وقتی آلکتو هیچ اثری از زبونش ندید، چند بار چشماش رو مالید. بعد وحشت کرد و جیغ کشید و فرار کرد!
یوآن وقتی از دور شدنِ آلکتو مطمئن شد، زیپِ بالاییِ کیفش خودبخود باز شد و شعله و یوآن با همدیگه های‌فایو زدن!
البته کف دست یوآن هم سوخت.

★★★


۲۷ سپتامبر، به عنوان روز بازگشت یوآن به میادین چت‌باکس، توی تقویم جادویی ثبت شد.
تصویر کوچک شده

بله! غیرممکن بود که روزی یوآن عینهو تریلی از روی قوانین چت‌باکس رد نشه.

علاوه بر این، اون فعالیتش توی کلاس‌های هاگوارتز رو از سر گرفت. بهتر و خفن‌تر از همیشه!
هیچ نمره‌ی کاملی نبود که بتونه از چنگش فرار کنه. حتی هرمیون هم نسبت بهش حسود و عنود و تنگ‌نظر شده بود.
تنها کاری که یوآن سر کلاس انجام می‌داد، حرکت دادنِ لب‌هاش بود. بقیه‌ش دیگه به عهده‌ی شعله‌ی توی کیفش بود. به گفته‌ی خودِ شعله، ضریب هوشیِ خنگ‌ترین شعله‌ی آتیش، ده برابر بالاتر از ضریب هوشیِ باهوش‌ترین جادوگر بود.
خلاصه که یوآن، از همون روزی که شعله رو با بیل گذاشت توی کیفش، همیشه پُشتش گرم بود!

خوشبختی‌های یوآن به همینجا ختم نشد.
اون که خوانندگی رو با نفرت ول کرده بود، با عشق به این عرصه برگشت و در عرض چند ماه، به یه خواننده‌ی جهانی تبدیل شد. اون حتی توی موزیک ویدیوهاش و کنسرت‌هاش و مصاحبه‌هاش هم کیفش رو می‌پوشید. تا حدی که این پوشش، مُد شد و امروزه، هرجا که باشین، توی هر خیابونی که باشین، ده‌ها جادوگر و ساحره‌ی طرفدارِ تیفوسیِ یوآن رو می‌بینین که کیف‌به‌پُشت اینور و اونور راه میرن.

البته کسی نمی‌دونست که توی کیف یوآن چیزی بود که توی بقیه‌ی کیف‌ها نبود.
به گفته‌ی شعله، مقایسه‌ی زیباترین صدای آدم‌ها در برابر زشت‌ترین صدای یه شعله‌ی آتیش، مثل مقایسه‌ی صدای سیفون دستشویی با صدای بلبل بود!
خلاصه که یوآن پُشتش گرم بود!

امّا این وسط...
شخصی بود که نسبت به یوآن و کیف، مشکوک شده بود...

★★★


صبح یکی از روزها، یوآن طبق عادت همیشگیش توی دستشویی نشسته و نیم ساعتی میشد که به فکر فرو رفته بود. به عقیده‌ی خودش و خیلی از ریونی‌ها، توی دستشویی نشستن و فکر کردن، باعث میشد افکار خلاقانه و خفنی توی ذهن آدم شکل بگیره. افکاری که در حالت عادی غیرممکن بود به ذهن آدم خطور کنه.

بله، اون توی دستشویی نشسته و به یه مگس خیره شده بود. خودِ مگس هم خیلی وقت بود که به یوآن خیره شده بود. شعله که حوصله‌ش سر رفته بود، زیپ کیف رو کشید و کلّه‌شو بیرون آورد.
- امروز برنامه‌مون چیه؟

یوآن توی ذهنش جواب داد:
- مراقبت از موجودات جادویی. سه زنگ پُشت سرهم!
- هممممم... سه زنگ با لینی؟ بازم نقاشی بکشیم؟ یه موجود لت و پار شده رو نقاشی کنیم؟ آخه این کجاش مراقبت از موجودات جادوییه؟! اینکه آموزش نابودسازی موجودات جادوییه! ببین کیا به خودشون میگن استاد و پروفسور...
شعله حواسش بود که بصورت صدادار حرف میزد. حواسش هم بود صداش بلند نباشه.
امّا حواسش نبود که اون مگس که توی دستشویی نشسته بود، آبی‌رنگ بود و مخصوصاً جهت رفع شکش نسبت به قضیه‌ی یوآن و کیف، اونجا نشسته و حالا نه‌تنها شکش به یقین تبدیل شده بود، بلکه در حضورش داشت بهش توهین میشد!

پس نوک نیشش رو تیز کرد و موشک‌وارانه به سمت دماغ یوآن جهید!


ویرایش شده توسط یوآن بمپتون در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۵ ۲۱:۰۳:۴۸


پاسخ به: رول... به روایت صدا
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ جمعه ۱۲ مرداد ۱۳۹۷
#34
بله! بعد از روزها کُشتی گرفتن با مشکلاتی همچون بی‌تجربگی در گویندگی (امّا عاشقانه انجام دادنش ) ، مجهز بودن به ضبط‌کننده‌ی کم‌کیفیت، گرمای خفقان‌آور اتاق، صدای خرابکار و اذیت‌کننده‌ی کولر، محرومیت از آپشن «بالا بردن صدا»، موجودی چغر و بد بدن به نام «میکس»، پیدا کردن آهنگ‌ها و افکت‌های صوتیِ مناسب و کات و پِیست کردن‌شون، یکی دو بار حذف شدنِ فایل و شروع از صفر، نظراتِ اطرافیان از جمله «این شر و ورا چیه داری میگی؟!» () ...
با وجود همه‌ی این مشکلات...

بالاخره اولین رول صوتی تاریخ جادوگران رو ساختم!

همونطور که توی پُست قبلی گفتم، تک‌نفره ساختمش و راستشو بخواین، اولش فک می‌کردم طولِ این رول، نهایت نهایت نهایتش بشه ۲-۳ دقیقه. ولی وقتی متنش رو نوشتم و صدامو ضبط کردم، دیدم عه! لامصب فایلِ نهایی شد ۱۲ دقیقه!

یه چیزی رو هم یادم رفت توی پُست قبلی بگم.
توی این تاپیک، هم میشه رولای ادامه‌دار فرستاد و هم تکی. اینکه من الآن قراره رول خودمو بفرستم، معنیش این نیس که نفر بعدی حتماً باید اتفاقات رول منو ادامه بده. هرچند که من رولم تکیه و توی همین پُست شروع و تموم میشه.

در آخر هم یه چندتا نکته در مورد رولم بگم:
یک)لطفاً Skip نکنین. همه‌ی ۱۲ دقیقه‌شو گوش بدین.
دو) وسط مراسم عروسی گوش ندین.
سه) حتماً با هندزفری/هدفون گوش بدین.
چهار) اینم از لینک رول!


How do i smell?


پاسخ به: ارتباط با ناظرين مطالب اشتراکي
پیام زده شده در: ۱:۲۴ یکشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۷
#35
سلام به ناظر مطالب اشتراکی، جناب آقای کی کِی کجا با کی چیکار!
اممم...
هی، اینجا که نوشته ناظر آرتور ویزلیه. عجب! من همه‌ش فک می‌کنم این یارو کی کِی کجا ناظر مطالب اشتراکیه!

بگذریم...
بله، آرتور جان! من بعد از کسب خصوصی موافقتت، تاپیک "رول... به روایت صدا" رو زدم. ولی ظاهراً مدیرا درخواست VAR کردن تا صحنه‌ی موافقتت رو بصورت رسمی و روشن و عمومی و با کیفیت اولترا اچ‌دی ببینن.

برامون روشن کن که آیا این تاپیکی که زدم، گُله یا خطاس؟


How do i smell?


رادیو آبرکرومبی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۷
#36
و "آن خبر" بالاخره آمد!

هی بچه‌ها...
تا حالا فکرشو کردین که اگه رولای سایت جادوگران قرار بود صوتی یا تصویری باشن، چجوری از آب در میومدن؟
تا حالا دلتون خواسته که یه رول چند دقیقه‌ای رو نخونین، بلکه "بشنوین"؟
تا حالا دلتون خواسته که توصیفات و دیالوگا رو به‌جای اینکه توی دلتون بخونین، با صداها و لحن‌های مختلف بشنوین؟!
تا حالا دلتون خواسته که چشماتونو ببندین، به یه داستانِ صوتی گوش بدین و وارد دنیایی مملوء از همرهای صوتی بشین؟!

خب، این تاپیک دقیقاً همون چیزیه که دلتون می‌خواد!

راستش این ایده از چند ماه پیش تو ذهنم جرقه خورده بود. درسته که سایت کاملاً مربوط به نویسندگیه. ولی چه عیبی داره که بین ایـــــــن همه تاپیک نویسندگی، یه دونه تاپیک هم داشته باشیم که توش ننویسیم، بلکه بخونیم؟ تایپ نکنیم، بلکه صدامونو ضبط کنیم؟ نویسنده نباشیم، بلکه دوبلور باشیم؟
چه عیبی داره که بین صدها تاپیک نویسندگی، یه دونه تاپیک دوبلوری داشته باشیم؟ چه عیبی داره که این وسط، یه خورده هم دوبلور پرورش و تحویل جامعه بدیم؟

ما همیشه جادومون رو با کلمات‌مون منتقل می‌کنیم. وسطش هم بعضی وقتا تصاویر و نقاشیا رو چاشنی کارمون می‌کنیم.
ولی چی میشه که جدا از متن و تصویر، یه خورده هم جادو رو از طریق صدامون به بقیه منتقل کنیم؟

الآن اینا رو توضیح دادم تا منظورم از "رول صوتی" و شباهتش با رول عادی رو متوجه بشین و یه‌وقت نگین جمع کن این بساطو! مگه سایت گویندگیه؟!

در مورد اینکه چجوری رول صوتی بسازیم، خب... هم بصورت تیمی و چندنفره میشه انجامش داد، هم تک‌نفره. البته جفت‌شون سختی‌های خودشونو دارن.
چندنفره هماهنگی می‌خواد، باید نحوه‌ی اجرا و کیفیت ضبط همه‌ی اعضای تیم مچ باشه با همدیگه. از اونورم تک‌نفره سخت می‌کنه اجرای صدای چندین شخصیت رو. مگه اینکه حنجره‌تون آپشن مولتی‌صدا داشته باشه.
ولی به هر حال، جفت‌شون جالبن!

اگه دلتون می‌خواد بدونین یه رول صوتی دقیقاً چجوریاس، به‌زودی با یه نمونه‌ی تک‌نفره (اجرای خودم) برمی‌گردم تا متوجه بشین که دقیقاً چجوریاس.


ویرایش شده توسط آرتور ویزلی در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۷ ۱۲:۵۸:۲۶


پاسخ به: در مقابل ولدمورت چه ميكنيد؟
پیام زده شده در: ۱:۳۴ سه شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۷
#37
اگه ولدمورت روبه‌روم قرار بگیره، مسلماً یه گرمای خفقان‌آور احساس می‌کنم. یه حالت خفگی و سنگینیِ عذاب‌آور. بعد تموم صورتم پُر از عرق میشه. بعدش به نفس نفس میفتم. با بادبزن خودمو باد می‌زنم.
ولی فایده نداره.
وجود ولدمورت منو ناراحت کرده.
اینجاس که دیگه تحملم تموم میشه و جفت‌پا هلش میدم کنار و میگم:
- برو کنار بذار باد بیاد.

بله! ولدمورت فقط بلده جلوی کولر وایسه و حق سرما رو از ملّت بگیره. تک‌خور! :/


How do i smell?


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ دوشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۷
#38
تصویر کوچک شده

بله! این قطاری که می‌بینین، قطار لادیسلاو پاتریشوا لیسا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی هستش.
واگن‌های «پاتریشوآ» و «خانزف‌آ» چراغ‌شون خاموشه و ظاهراً کسی توشون نیس. بقیه‌ی واگنا هم متأسفانه توی تصویر جا نشدن. ولی خب، مطمئن باشین که اونا هم چراغ‌شون خاموشه و کسی توشون نیس.

امّا این وسط یه سری سؤالات پیش میاد...
مثلاً واگن «لیس آ» چیکار می‌کنه این وسط؟ اون بالا که اسم کامل لادیسلاو رو نوشتم، چرا وسطش «لیسا» اومد؟ یا اصلاً چرا فقط واگن «لیس آ» روشنه؟ چرا اون دختره که لیسا باشه، عین لادیسلاو که کلّه‌ش رو اون‌جلو می‌بینین، یه کلاه دراز سرشه؟ چه ارتباطی بین لادیسلاو و لیسا وجود داره؟ چه تعبیری از این تصویرِ مفهومی می‌تونه دستگیرمون بشه؟ آیا «پاتریشوآ» و «خانزف‌آ» عشق‌های سابق لادیسلاون که چراغ‌شون خاموشه؟ اگه آره، پس چرا چراغ «لیس آ» روشنه؟

So...
Guess What?!


How do i smell?


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ دوشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۷
#39
ﻣﻨﻮ ﻗﺎﻧﻊ ﻛﻨﻴﻦ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺷﺎﻧﺲ ﻧﻴﺎﺯ ﺩﺍﺭﻳﻦ. ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﺷﺎﻧﺲ ﻧﻴﺎﺯ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﻧﻴﺲ! ‏(6 نمره)

انگشت کوچیکه‌ی پام بطور خیلی شانسی و تصادفی، به مبل می‌خوره و از درد جیغ می‌زنم و همونطور که انگشتمو گرفتم و عین کانگورو می‌پرم، یهو می‌پرم روی شکم یکی از بچه‌های کلاس که لادیسلاو باشه و محتویات شکمش از دهنش بیرون می‌زنه. اینجاس که لادیسلاو رو می‌برم بیمارستان و منم این وسط توی سالن، عکس متحرک یه بچه‌ای رو می‌بینم که داره هیس‌کنان و با اشاره، بهم میگه که بپرم توی قاب عکس بغلی. منم می‌پرم توی قاب عکس بغلی و از یه خیابون شلوغ سر در میارم. ماشینا همین‌که منو می‌بینن، دیوونه‌وار دور و برم می‌چرخن و بهم حمله می‌کنن. منم جاخالی میدم و می‌پرم توی جوب. جوب خیلی عمیقه. عمقش چندین کیلومتره. عین قورباغه شنا می‌کنم و جوب رو طی می‌کنم و میام پایین تا برسم به تهش. اونجا از دست یه کوسه فرار می‌کنم و می‌رسم به یه تونل. ازش می‌گذرم و خودمو داخل یه کمد پیدا می‌کنم. از کمد می‌پرم بیرون و از اتاقی سر در میارم که پُر از صندوق‌های گالیونه!

حالا قانع شدی که اگه انگشت کوچیکه‌ی پام شانسی به مبل نمی‌خورد، الآن گالیونِر نبودم؟

ﻳﻪ ﻋﻜﺲ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺩﺭ ﻛﻼﺱ ﺧﻔﻦ ﻣﻌﺠﻮﻥ ﺳﺎﺯﻯ ﺑﺮﺍﻡ ﺑﻴﺎﺭﻳﻦ. ﻣﻨﻮ ﺧﻮﺏ ﺑﻜﺸﻴﻦ ﻧﻤﺮﻩ ﻯ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺩﺍﺭﻩ! (3 نمره)

تصویر کوچک شده

بله، این نقاشیِ منه که کلاس رز زلزله رو نشون میده. در این نقاشی، رز زلزله همونطور که از اسمش معلومه، به‌شکل زلزله در اومده و همچین بلای وحشتناکی سر کلاسش آورده. اون خطوطی که در بخش فوقانی نقاشی می‌بینین، نمودار ضربان قلب نیس. بلکه خودِ رز زلزله‌س. اون بالا دوتا عکس داریم. یکیش پروفسور دامبلدوره، اون یکی هم پرسیوال دامبلدوره. اون وسط هم تخته نصفش کَنده شده و افتاده روی اون یارو. اون یاروی سمت چپی هم چیز خاصی نداره که در موردش بگم. جهت پُر کردن حواشی نقاشیه.
در مورد نصف پایینی نقاشی، کف کلاس نصفش از بین رفته و نصف ملّت هم افتادن توی اون قسمت قهوه‌ای رنگ که فک کنم دستشوییِ طبقه‌ی پایینی باشه.
اون یاروی سمت راستی هم که روی نیمکت خوابیده و از هیچی خبر نداره، منم.

رز چرا دیر اومد؟ (1 نمره)

تا یه بهونه‌ای داشته باشه که تکلیف این جلسه رو سه سؤالی کنه.



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ یکشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۷
#40
قوطی کنسرو یوآن، از لابه‌لای قفسه‌های فروشگاه، برا لادیسلاو دس تکون میده:
- Of Course! 2 Weeks!


How do i smell?






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.