هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ثبت نام الف.دال
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۸
#31
تایییییید شد!
خوش اومدی آملیا
فقط از آخرین جملت خوشم اومد


ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۲ ۲۲:۲۸:۳۳
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۲ ۲۲:۴۲:۴۶


پاسخ به: ثبت نام الف.دال
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۸
#32

کارایی که باید انجام بدین اینه:

۱- اگه واقعا خوبید، روحیه ی پلید ندارید، قصد شورش ندارین و... به این جبهه بپیوندین.
۲- دلیلتون برای پیوستن به این گروه چیه؟
۳- وقتی عضو شدید، برای دفاع کردن و یا بهتر کردن این جبهه چیکار می کنید؟
۴- چجوری عضو شدید؟ ( کمتراز هفت جمله و بیشتر از چهار جمله)
۵- اخلاقیاتتون رو با حداقل دو جمله و حداکثر سه جمله شرح دهید.


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: تابلوی اعلانات الف دال(ارتش دامبلدور)
پیام زده شده در: ۸:۳۷ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۸
#33
بدین وسیله، انجمن الف.دال دوباره افتتاح گردید.

.................................

ماتیلدا با قدم های بلند به طرف اولین نفری که توی حیاط هاگوارتز دید، رفت.

- تو!

دختر به ماتیلدا نگاهی انداخت و لحظه ای بعد ایستاد.
- بله؟
- تو همون سال اولیه نیستی؟
- چرا! اسمم...
- فعلا به اسمت نیاز ندارم. خب ببینم چیزی درباره ی جوخه ی بازرسی یا الف.دال شنیدی؟
- نه. چی هست اصلا؟
- قبل از اینکه توضیح بدم، تو که خشن نیستی؟ یا پلید و یا...
- نه. خوشم نمیاد.
- خوبه.

ماتیلدا به دور و بر نگاه کرد و بدون اینکه کسی شک کند، او را به جای خلوت تری برد.
- من درباره ی جوخه ی بازرسی اطلاع خاصی ندارم اما... ببینم‌، تو اصلا دوست داری که عضو گروهی بشی؟ مثلا محفل یا الف. دال؟
- چرا که نه؟
- قراره یه گروه راه بیفته. تو تازه واردی و تازه وارد ها چیزی از این گروه نمی دونن. خب معلومه، دفترش خیلی وقته که خاک خورده اما خیلی گروه جالبیه.یه نسخه ی کوچیکتر از گروه سرشناس محفلی ها. همه می تونن عضو شن. ولی خب قانون داره. این گروه و یا انجمن کارش اینه که تو رو با هاگوارتز آشنا کنه که این خیلی به تازه وارد ها کمک می کنه. می تونی وقتی کاملا با هاگوارتز آشنا شدی، به محفلی ها بپیوندی. یا اصلا نپیوندی!
- تو نماینده ی مدیر گروهی؟
- نه! من خود مدیرم! خب کارایی که باید انجام بدی...

و با او به طرف سالن رفت.

....................

خب همونطور که تو رول گفتم، الف. دال برای آشنا شدن با هاگوارتز و یا سایت خودمونه. این برای اینه که شناخت کامل از سایتو داشته باشین، نحوه ی رول نوشتن و... . تا بتونین با آمادگی همه جا رول بنویسین و به گروه مورد علاقتون بپیوندین( یا نه). خیلی موثره. و عضو شدن توش خیلی راحته و خب این مختص تازه وارد ها هم نیست. کسایی هم که مرگخوار و یا محفلی هستن هم می تونن عضو شن. بدونین که ما تنها نیستیم! جبهه ی مقابل به نام: "جوخه ی بازرسی" هم در مقابلمونه!

کارایی که باید انجام بدین اینه:

۱- اگه واقعا خوبید، روحیه ی پلید ندارید، قصد شورش ندارین و... به این جبهه بپیوندین.
۲- دلیلتون برای پیوستن به این گروه چیه؟
۳- وقتی عضو شدید، برای دفاع کردن و یا بهتر کردن این جبهه چیکار می کنید؟
۴- چجوری عضو شدید؟ ( کمتراز هفت جمله و بیشتر از چهار جمله)
۵- اخلاقیاتتون رو با حداقل دو جمله و حداکثر سه جمله شرح دهید.

اختیاری ( امتیاز بیشتری داره اگه انجامش بدین. یعنی بهتره انجام بدین. اما اگه انجام ندادید، عیب نداره)

۶- یه رول را به طور کاملا مهربانانه( اخلاقیات خوب، حرف های خوب، کار های خوب و...) در اینتاپیکبذارید.

پ.ن: اگه این ماموریتو انجام دادین، زیر پستتون در این تاپیک ذکر کنید. و همه ی ماموریتا( جواب سوال ها و...) رو در همون تاپیکی که توی ماموریت ۶ زدم، بذارید

منتظرتون هستیم. تازه اینجا غذا استیکه!

پ.ن۲: غذا ها خیلی گرونه. لطفا یه بشقابو سه نفره بخورید. چهار نفره هم بد نیست. وقتیم عضو شدید، با پولایی که در میارید باید خودتون غذا بخرید و بخورید. البته آب و میوه همیشم هست. (سلامتی شما، اولویت اول منه)


ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۱ ۱۲:۴۰:۳۴

Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: سازمان عقد و ثبت قرارداد بازیکنان
پیام زده شده در: ۹:۲۶ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸
#34
سلام. من میخوام تیممو ویر بزنم( هماهنگ شده)

جستجوگر: ماتیلدا استیونز [c]
مهاجمان: دورا ویلیامز، پوست تخمه (معلومه مجازی) ارنی پرنگ( مجازی)
مدافعان: آگلانتین پافت، اون دوست ماتیلدا که نمی شناسیدش (مجازی)
دروازبان: سدریک دیگوری

نام تیم: زرپاف

آملیا فیتلوورت در تیم ما مجازی بود اما وقتی خودش رفت توی یه گروه دیگه، دو تا آملیا شد که من آملیامونو پوست تخمه کردم.

پ.ن: ارنی راست میگه


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۳۰ ۲۳:۰۲:۲۲
دلیل ویرایش: جایگزین کردن ترکیب جدید تیم

Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
#35
سلام لرد. خوبین لرد؟

میشه بنقدین اینو؟


سلام. ممنون.

البته که می شه. فقط لطفا وقتی نقدا مال پست های خارج از خانه ریدل ها بود و خلاصه هم نداشت، یه توضیح کوتاه در حد یه خط درباره ماجرا بدین. اصلا هم لازم نیست خیلی دقیق باشه. موضوع اصلی کافیه. پست ها رو می خونم. ولی با دونستن ماجرا، این کار راحت تر می شه.


نقد پست شما ارسال شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۷ ۲۲:۰۲:۳۵

Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: کتابخانه ی پروفسور اسلینکرد ( کتابخانه ی دیاگون )
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
#36
محفلی ها با تعجب به رون نگاه کردند. هری که متوجه موضوع شد، با عصبانیت به طرف رون رفت و با خشمناکی به او نگاه کرد.
- رون! چه مرگت شده؟! اینجا نباید داد بزنی. قرارمون این بود که بی سر و صدا کار کنیم!

رون از کوره در رفت!
- سر من داد نکش هری! اصلا بخاطر تو بود که من کریسو ندیدم!

کریس گفت:
- الان وقت دعوا کردن نیست. وقت کمی داشتیم اما با فریادی که رون کشید‌، وقتمون خیلی کمتر شد.

او اتفاقاتی که برای پنه لوپه و رز افتاده بود را سریع بازگو کرد. هری دستانش را در داخل موهایش فرو کرد و به جای نامعلوم خیره شد. بعد از کمی تامل رو به همه کرد و گفت:
- شما همتون می رید خونه. همین الان. شما نباید به خطر بیوفتین!

رون گفت:
- اما...
- برین!

کریس دست هری را گرفت و هر دو به اتاق سفید آپارات کردند. رون گفت:
- خیله خب! بریم!
-شما هیچ جا نمی رین!

همه به سمت صدای ناشناس برگشتند. او در سایه ها پنهان شده بود و سخن می گفت.
- دیگه دوران محفل به پایان رسید! شما باختید و باید مثل دوستتون بمیرید!

آملیا گفت:
- تو... تو ماتیلدا رو... کشتی؟
- چرا نباید اینکار رو می کردم؟
- چون... چون...

و دیگر سخن نگفت. این سخن باعث شد که محفلی ها روحیشان را ببازند و به راحتی تسلیم شوند. صدای قدم های زیادی آمد و لحظه ای بعد، تعداد زیادی شنل پوش، محفلی ها را محاصره کردند. در این بین، آملیا فکر تلافی کردن برای مرگ دوستش بود. اما او نمی دانست که شنل پوش به محفلی ها دروغ گفته بود.

ناکجا آباد!

جایی دور از کتابخانه، ماتیلدا چشمانش را باز کرد و به اطراف خیره شد!


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۸
#37
کریس رو به دختر گفت:
- الان برمی گردم!

و پیش مرگخوار ها برگشت و پرسشگرانه به آنها نگاه کرد. و بعد کمی مکث‌، از بلاتریکس پرسید:
- بلا... چیکار کنیم؟ من زن ندارم! ولی تو رودولفو داری. الان...

او هم با جیغ گفت:
- نمی دونم!

مرگخوار ها فکر کردند... هی فکر کردند... بازم فکر کردند اما به نتیجه ای نرسیدند. تا اینکه بانز سکوت را شکست:
- من...

بلاتریکس گفت:
- هیس! دارم فکر می کنم!
- ولی بلا من...
- هیسسس!
- نامرئیم!
-هی...

بلاتریکس ناگهان مکث کرد. چرا به فکر خودش نرسیده بود؟
- چرا زودتر نگفتی؟
- نمی ذاشتی!
- قبلش چی؟
- کریس سر خود رفت!
- موقعی که داشتیم فکر می کردیم چی؟!
- منم داشتم فکر می کردم!
-

بلاتریکس پوکر فیس به او نگاه کرد. اما وقت را تلف نکرد و گفت:
- زود برو بانز! معطل نکن.
- رفتم!

و بانز بدون اینکه وقت خود را تلف کند، از میز و دختر رد شد و به دنبال بچه و دزد گشت!


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۸
#38
ماتیلدا روی تخت نشسته بود و داشت به حکومت وحشتناک آلکتو فکر می کرد که ناگهان صدای آشنای دختری آمد. اشلی! اما همراه آن صدای آلبوس هم در خانه می پیچید. پس تصمیم گرفت به پایین رود تا به اشلی خوش آمد بگوید. از اتاق بیرون آمد و از پله ها پایین رفت. و بالاخره دوست قدیمیش را دوباره دید. به طرفش قدم برداشت و گفت:
- اشلی!

اشلی برگشت و به او نگاه کرد و او هم با تعجب گفت:
- ماتیلدا! اینجا چیکار می کنی؟
- خب اومدم یه سه چهار روز خونه گریمولد بمونم. تموم محفلی ها هم این تعطیلاتو رفتن خونه ی مامان باباشون. من گفتم مالی و آرتور تنها نمونن. حتی همه ی بچه های ویزلیم رفتن سفر بگردن! فقط جینی و هری هستن با بچه هاشون دیگه. مالی و آرتور هم اومدن اینجا چون تو خونشون بدون بچه ها، احساس تنهایی می کردن. حداقل اینجا بهشون آرامش میده.
- هیچ بچه ای اینجا نیست؟
- چرا! آملیا به هوای من و گادفری همینجوری اینجا مونده که الان خوابن! دوست پسرمم قراره بیاد. جرالد! محفلی نیست اما میاد که تنها نمونم و مالی هم می ذاره. واقعا مهربونه!

و برای صدمین بار از مالی تشکر کرد. مالی هم با سر از او قدردانی کرد.

نیم ساعت بعد


ماتیلدا تازه مکالمه ی تلفنی اش را با جرالد تمام کرده بود و به این فکر می کرد که چرا اشلی مرگخوار اینجاست! پس به اتاق آلبوس رفت که اشلی و آلبوس آنجا در حال حرف زدن بودند. ماتیلدا در زد.

- بیا تو!

ماتیلدا داخل شد و روبه آلبوس گفت:
- آلبوس. میشه یه لحظه اشلی رو قرض بگیرم؟!

و بدون اینکه منتظر جواب او باشد، اشلی را با خود برد!

اتاق ماتیلدا ( اتاق رون!)

- اشلی تو چرا اینجایی؟ البته منظورم اینه که خیلی خوشحالم که دیدمت اما تو مرگخواری!
- آره از این خونه متنفرم. ولی تو و آلبوس دوستای من هستین. حالا فرق نداره کدوم جبهه این! فقط مهمه که دوستای منین!
- ولی مرگخوارا دارن گشت میدن! برای آلکتو کار نمی کنی؟
- چرا می خوام. ولی طبیعتا مامان بابام نمی ذارن بعد نه شب برم بیرون! ولی مرگخوارا محدوده ندارن. نمی تونمم فرار کنم! چون مامان بابام خیلی تیزن! می فهمن. ولی من مامورش میشم تو روشنایی روز!
-باشه. ببخشید که وسط حرفاتون آوردمت تو اتاق خودم. فقط کنجکاو شده بودم. شب بخیر!
- شب خوش!

حالا که ماتیلدا مرگخوار بودنش را به رویش آورده بود، باید آلکتو را لو می داد یا نه؟ ممکن بود که آلبوس لو بدهد! پس او نباید می گذاشت. اشلی یک مرگخوار بود و باید در هر حالی وظایف خود را انجام می داد!






Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۸
#39
ماتیلدا در حالی که طناب میزد، به مرگخوار ها نگاه می کرد و واقعا متوجه نمیشد که آنها دارند چیکار می کنند و یا چرا مرگخوار ها دور لرد جمع شده بودند. کنجکاویش گل کرد و دست از طناب زدن برداشت و به سمت آملیا رفت.

آملیا که داشت تلسکوپش را _که چند وزنه ی نه چندان سنگین به آن وصل بود_ بلند می کرد، متوجه ماتیلدا شد و با سختی تلسکوپ را پایین گذاشت.
- ستاره ها میگن مشکلی پیش اومده!

ماتیلدا با دست به مرگخوار ها اشاره کرد و گفت:
- اونا دارن چیکار می کنن؟
- پروف میگه که لرد داره گرم می کنه اما ستاره ها یه چیز دیگه میگن!
- چی میگن؟
- یه چیزی میگن ولی من نمی شنوم. فاصلمون زیادی دوره! ولی اگه شاید خودمون فضولی کنیم، ستاره ها نزدیک تر میشن.
- باشه. بریم!

همان موقع، مرگخوار ها در آنطرف سالن

- یاران... ما را نجات دهید. له شدیم!

همه ی مرگخوار ها خیلی هول شده بودند و نمی دانستند چیکار کنند و در همین لحظه که لحظه ی بسیار مهمی برای آنها بود، دو عدد محفلی فضول به سمت آنها آمدند.


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: به نظر شما ممکنه ولدمورت از چیزی بترسد؟
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ دوشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۸
#40
از محبت، عشق ورزیدن


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.