هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱:۳۸ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۹۷
#31
امشب در سر شوری دارم
امشب در دل نوری دارم


لودو مستان مستان در آسمان بروی نیمبوس خود از هوای پاییزی و نسیم خنک لذت میبرد هرچه بیشتر سرعت میگرفت گویا نسیم خنک تری تمام وجودش را در بر میگرفت ، تمام تنش مور مور شده بود و امید داشت حالا که لوکی لیکویید
(مایع شانس) قابل توجهی استفاده کرده میتونه به پناهگاه بره و اینبار آلبوس رو راضی کنه ک وارد محفل بشه.

باز امشب در اووووج آسمانم
باشد رازی بااااا ستارگانم


یواش یواش دیوارهای تیره رنگ پناهگاه ک با چراغ های روشن زیادی در هر طبقه بود نمایان میشد . حقا ک این مکان مهد روشناییس .

امشب یکسر شوق و شورم
از این عالم گویی دووورم


لودو کاملا آهسته در محوطه سنگ فرش شده جلوی در وردی فرود میاد و ب سمت انبار میره تا جاروشو در یه جای مناسب بزاره ، آرتور در باغچه شرقی پناهگاه ک حبوبات و سبزی جات مورد مصرف پناهگاه توش کاشته شده مشغول گرفتن جن های خاکییه ک مانع رشد محصولات میشن.

-هی سلام لودو ، خوشحالم که دوباره ب ما سر زدی ، یمدت ازت خبری نبود ، کجا بودی مرد؟
-سلام رفیق از حدسی درستی که زدی معلومه هنوز پیر نشدی ، اگرم شدی چشمات خوب کار میکنه !!
-حدس زدن حضور لودو کار زیاد سختی نیست ، از کیلومترها صدای آواز خوندنت رو جارو میومد .
-هوای عالییه آرتور درسته؟
-آره حق با توئه ، راستی لودو آلبوس امروز رو فرمه ، اگه باهاش کل کل نکنی احتمالا روز خوبی برای تو و هممون میشه تازه وارد.
-میدونم پیرمرد.

لودو اینو گفت و شیشه خالیه مایع شانسشو مثل سکه ای پرت کرد سمت آرتور و رفت ب سمت در ورودیه پناهگاه.

-هیییی... این چیه؟...کجا رفتی؟

آرتور ک از حرف لودو و کاری ک کرد سر در نمیاورد شیشرو چک کرد ، روی شیشه یه لیبل بود ولی نوشته های اون بسیار ریز بود ، آرتور عینکشو از جیب بقل شلوار کارش در میاره ب چشم میزنه و روی شیشه رو میخونه :

مایع شانس
در مواقع ضروری استفاده کنید ، بی برو برگشت برای خواسته خود جواب مثبت بگیرید ،
ضمنا استفاده این محصول برای کودکان ب دنیا نیامده ممنوع است
.

(پا ورقی):
این محصول صرفا نشاط آور است
.

محصولات ویزلی



آرتور که تازه فهمید بود این فقط یه آبشنگولیه و محصول ساخت دست پسرای خودش یعنی فرد و جرجه ب سرعت کار خودش رو ول کرد تا بره همه چیزو برای لودو تعریف کنه.
وقتی آرتور وارد خونه شده بود دیگه برای توضیح دیر شده بود ، لودو که از شدت نشاط در پوست خود نمیگنجید آلبوس رو کنج دیوار نگه داشته بود و با هیجان زیادی با او حرف میزد .
اما آلبوس بیچاره ک از قضیه خبر نداشت با بهت ب چشمان لودو خیره شده بود و کاملا مشخص بود چیزی از حرفای لودو نمیفهمه.
آرتور با دیدن این صحنه و دیدن تک تک محفلیون ک همه ساکت شده بودن و با تعجب ب لودو نگاه میکردن تو ذهن خودش شروع کرد ب فکر کردن...

"آااه لودو امیدوارم دوباره یه مهر ردیه دیگه تو پاس خودت نزنی "

ناگهان صدای جیغ گوش خراشی همه توجه هارو از لودو ب خودش معطوف کرد ، همه ب طرف صدا برگشتن .
رون کاملا پریشون در حالی که کل تنشو تار عنکبوت گرفته و یه عنکبوت تقریبا متوسط رو کلشه از پله ها ب سمت آشپزخونه میدوید .

-کمممممک...کممممک .... الان نیشم میزنه ، من نمیخوام بمیرم ، لطفا ...

در همون لحظه لودو از روی میز کارد میوه خوری ک در یک سیب فرو رفته رو برمیداره و از فاصله دو متری اونو پرت میکنه سمت رون ، ناگهان همه یه "وای" دلخراش ریزی میگن و با دلهوره منتظر دیدن صحنه بدی میشن.
چاقو ب عنکبوت میخوره با نصف موهای کنده شده رون ب پشت رون میوفته.

رون: من زنده ام؟
آرتور:پشمااااااام!
جینی: خب خوبیش اینه ک این مدل مو بهش میاد ، شبیه قارچ شدی رون.

رون سریع بر میگرده و ب آیینه قدی نصب شده روی دیوار خیره میشه ، دستشو ب وسط سرش میکشه ، رون ک حالا دو طرف کلش موهای لخت و آویزون داره با کچلیه وسط سرش واقعا شبیه ...

-هاه ... دیدی چیکار کردم آلبوس؟ همتون دیدین؟ خب دیگه آلبوس نمیخوای درخواستمو قبول کنی و منو به عنوان یه محفلی ب رسمیت بشناسی؟

آلبوس:
رون: موهااام...





ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۶ ۱۳:۲۶:۳۶
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۶ ۱۳:۳۳:۵۶

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۲:۱۲ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
#32
لودو داشت وارد دفتر مدیر میشد ک مثل همیشه برای شب باهم اندیکی عیش اند نوش کنند که.....

-اووووووق.....
-لعنت مرلین بتو هاگرید اینا چیه؟ چرا... واسا ببینم تو یونیفرمای دانش آموزارو استفراغ کردی رو من؟؟

هاگرید بی توجه به اتفاق افتاده لودو رو کنار میزنه و اوق زنان از راه پله مدور پایین میره.

-گندت بزنم ، حالا من چیکار کنم با این کت و شلوار استفراغی ؟

در دفتر مدیر باز میشه و هکتور میاد بیرون و با تعجب به لباسای لودو نگاه میکنه.

-هی اون تو چخبره؟ فکنم هاگرید زیاده روی کرده ، آخه تا از در اومد بیرون و تگری زد رو من هکتور !!!
-اِاااا نمیدونم هاگرید چش بود .... .... خب من دیگه باید برم ب آشپزخونه تا ببینم آشپزا چیکار میکنن

هکتور که خودشو زده ب اون راه با عجله قبل اینکه مدیر برای لودو بگه چ اتفاقی برای هاگرید افتاده از پله ها میره پایین.

-برم آشپزخونه ببینم آشپزا چیکار میکنن؟
دارن لباسای دانش آموزارو میشورن ! من نمیدونم مرلین به این جای عقل چی داده

لودو که سعی میکرد با دستمال چهارخونه ی زرد و مشکیش آب دهن هاگرید با تیکه های لباس فرم بچه هارو پاک کنه درب دفتر مدیرو کوبید و وارد شد.

-سلام هوری ، چ اتفاقی افتاده اینجا ؟ چرا این دوتا اینطوری بودن؟

هوری که خودش نوشیدنی کره ای اورا برده بود به رویا سعی میکرد شمرده حرف بزنه و اتفاقات رو برای لودو بگه از صفر تا صد ، از استاد معجون سازی شدن هکتور بگیر تا جوجه شدن دانش آمورا.

-ببین هوری اینجوری نمیشه ک ، من یه پیشنهاد برات دارم.......


تصویر کوچک شده


پاسخ به: انـجــمـن اســـــلاگ
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۷
#33
میدونم دیر اومدم ، زودم دارم میرم !
ولی هوری جون مطما باش نمیزارم دلت برام تنگ بشه

ولوم بده ببینم ....
آااافرین هوری یتکون ، هوری دو تکون هووووری مرلینگاهتو بتکون .....


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۷
#34
لودو پسرک رو از تالار اصلی زیر نظر داشت .
چطور و چرا اون با سوالات داشت میرفت بیرون بدون هیچ هماهنگی با لینی یا حتی بقیه بچه های ریون ؟؟
به هر حال لودو تصمیمش رو گرفت و رفت پیش لینی .

-لینی...لینی...
-چیشده لودو؟ چرا نفس نفس میزنی؟
-اون پسره سال شیشمیه..!
-کی؟ اسمشو بگو ؟ چیشده؟
-اسمشو نمیدونم خب ، همون که صورتش چربه و پر جوش...
-آهان اسماییلو میگی؟
-آره فکنم خودشه ، با سوالای اساتید ریون از تالار رفت بیرون...
-چ غلطی کرد؟؟ .... تو مطمانی؟
-اااااه.... بدو تا دیر نشده...

لینی ، لودو ، لایتینا و گادفری سریعا از تالار ریون بیرون رفتن و به دنبال اسماییل جوشی گشتن ...

-آهااا... دیدمش اونجاس...
-آره خودشه گادفری ،ولی؟ اون الکتو نیست ک داره باهاش لاس میزنه؟؟؟
-چرا خودشه لودو !
-اون فلان فلان شدرو میدونم چیکارش کنم ... حالا دیگه برا پسرای ما لوندی میکنه تا سوالارو بگیره؟؟

برا اینکارا دیر شده بود اسمال دستشو دراز کرد سوالاتو بده ب الکتو ک در لحظه آخر لودو دست ب چوب شد.

-اکسیو اگزماین

طلسم برگه هارو ب سمت لودو کشید وهمین برخورد طلسم باعث شد دست اسمال و الکتو ب سوزش بیوفته و دنبال کسی بگردن ک طلسمو خونده...
الکتو با چند ثانیه جستو جو برگه هارو در دست لودو پیدا میکنه و با حرص چوب بیسبالشو تو دستش تکون میده و میاد سمت لودو...

-مردک نادوووون ، یبار تو لندن بهت گفتم دیگه نبینمت فکر میکردم فهمیده باشی چی گفتم ...
-اوه!! جدی؟ اینجا تا دخترایی مثل ماتیلدا و حتی لینی و لایتینای گروه خودمونو داره ک در کمال سادگی جذابن..... پس نیازی به یه گریمور ک صد قلم ماله ب خودش میکشه ندارم

لودو سینه سپر کرده بودو با غرور ب دخترک نگاه میکرد ، لایتینا و لینی با تعجب به لودو نگاه میکردن و گادفری شروع کرد ب حرف زدن...

-درضمن سرکار خانوم باید بگم اگه دنبال پسرای باهوش ریونی هستی قطعا جذاب تر از اسماییل جوشم میتونی پیدا کنی...

گادفری ک سعی داشت خودشو بنوعی نشون بده فکر اینو نمیکرد که داره شعله ی الکتورو تا آخر زیاد میکنه .

-خب آره تو راست میگی گادفری ، چطوره یه طلسم عشق روت اجرا کنم تا عاشقم بشی؟؟ استیوپفای

لودو ک عضلات قوی داره با یه دست جسته ظریف گادفریرو پرت میکنه تا طلسم بهش نخوره ، در عوض طلسم ب مسیرش ادامه میده و به یک اسلیترینی برخورد میکنه.

-وای لایتینا تو بهمونی فکر میکنی ک من فکر میکنم؟
-لینی باید بگم اگه فکرت یه دوئل دست جمعی بین چهار گروهه باید بگم....آره.

پسرک اسلیترینی از جاش بلند شد و همه ب چهرش خیره شدن ...

-اون کیه لودو؟
-اون....


تصویر کوچک شده


پاسخ به: انـجــمـن اســـــلاگ
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۷
#35
بعد از این همه خبر مسخره و جلف :
بالاخره پیام امروز همه را شکه کرد....
عکس جسد خانوم گرنجر در صفحه اول روزنامه سوژه امروزه جادوگران انگلستان شد.
( این گرنجره)

بنا ب گفته شاهدین خانوم گرنجر آخرین بار با آقای بگمن دیده شده.

.............................
پ.ن: ادای خرخونارو جلو لودو در نیارید .
لودو در عین شوخ بودن خطرناکم هست.



آقا مدارک موجود رو هم آوردیم هوری جان عکس بعدی رو بده جسدشو بیارم .
قبلش گالیونایی ک توافق کرده بودیمم رد کن بیاد داااوش ...


لودو جان! این گالیون‌ها خدمتت ... هموناییه که پارسال بهم داده بودی، یادته که؟

+5


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۲ ۷:۱۸:۳۷

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اشعار جادویی
پیام زده شده در: ۴:۲۲ شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۷
#36
قصیده های عمو لودو

دوش آلبوس را دیدم ک بی قرار است /
گفتمش تورا چشده ای پیری ، بیقراری/


گفتا ک بدانید جسم فانی ، در نهایت بی وفا است/
فرتوت شده ام و پیر گشتم ، درد تن من بی دوا است/

برده ام از یاد من چندی اسپل، افکارم پر از سوالهای بی جواب است/
گفتمش داری جامی برولین،نام آن قدح اندیشه و بر تو دردی دوا است/

گفتا ک میدانم ولی ز جای آن بی خبر هستم من /
پیر شده ام و باید دنبال چاره ای گردم من/



تصویر کوچک شده


پاسخ به: انـجــمـن اســـــلاگ
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۷
#37
سلام دوست من هوری جان !

بنده گفتم بعد این همه دست رنج و زحماتی ک برای گرد آوریه این برنامه و هماهنگی با تیم ملیه بلغارستان کشیدیم خودمونم یه حرکتی بزنیم.

شما میتونی اینجا
پست تک داستانیه منو بخونی و از چگونگیه قهرمانیه عقاب های ریونکلاو با خبر شی.

درضمن زحمات لودو برای تهییه این مسابقات یادت نره!!

مزاج کردم... چیز ، یعنی مزاح کردم ما ک اهل پارتی بازی نیستیم هوری جان .

میریم ک اولین امتیازو برای ریونکلاو بگیریم 😊


لودوی عزیز! خوشحالم که این‌جا می‌بینمت و ناراحتم که انقدر دیر به ما پیوستی ... بعد از جشن حتما سری به دفترم بزن تا یه نوشیدنی با هم بخوریم.


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۲ ۵:۲۵:۲۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمین‌خاکی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۷
#38
-ب جان خودم تو دنبال قاتل مرلینی پسر !!
-خب جناب لودو شما هم ورزشکار حرفه ای هستید و هم ریونکلاوی این مدرسه بودین مگه چ اشکالی داره؟

-هیچی...هییییچ اشکالی نداره ، فقط من تهییه کننده این مسابقاتم و شما منو ب سه دسته جارو دعوت کردید و جلویم نوشیدنیه کره ایه ویژه (موارد چیز دار) گزاشتید ، اونم نه یکی بلکه ۲ تااااا....

لینی دستشو ب طرف جام ها میبره و یکی از اون هارو علارقم اینکه نزدیک خودش هست بیشتر میکشه سمت خودش

-جسارتا آقای وزیر فقط اون یدونه برای شماس و این یکی مال منه .

لودو سیگارشو از لب دهنش برمیداره و دستشو ب سمت جام خودش دراز میکنه.

-اوه!! بهتره مال خودمو زودتر بخورم تا برای اینم صاحب پیدا نشده.
-آقای بگمن من مطمانم کسی به اینکه شما از خاطرات دوره تحصیلتون در هاگوارتز برای تیم کوییدیچ ریونکلا تعریف میکنید شک نمیکنه .
-من بالاخره قراره خاطره بگم یا تاکتیکای با...

لودو سردرگمه و گادفری با لبخند ب اون خیره شده و در همین لحظه لینی میپره وسط حرف لودو

-قطعا خاطره آقای بگمن

لودو ک تازه دوزاریش افتاده به جام دست نخورده ی لینی نگاه میکنه و میگه :

-حالا ک قراره خاطراتمو بگم با زبون خشک ک نمیشه ، فکنم تو نوشیدنیتو نمیخوری دوشیزه وارنر .
-اوه البته جناب وزیر بفرمایید .

لودو جامو میگیره و یک ضرب سر میکشه و جامو دقیقا میزاره جلوی خود لینی ، دستشو تو جیب کت چهارخونه یه زرد و مشکیش میکنه و یک دستمال چهار خونه هم رنگ کتش در میاره و پشت لبشو تمیز میکنه

-آاااه واقعا یه نوشیدنیه تگری تو این گرما میچسبه ، ببینم اونوقت شماها قراره منو هروز بیارید ب سه دسته جارو و نوشیدنی بخوریم ؟

لینی ، لایتینا و گادفری نگاهشونو بین هم رد و بدل میکنن و از اونجا ک هر سه میدونن لودو این برنامرو برای هروز گزاشته تو کاسشون لایتینا شروع میکنه

-آااه البته که در هاگوارتز نوشیدنیه کره ای نیست ولی آب کدوحلوایی های تگری همیشه داخل سرسرا سرو میشه.

-اوه جدی میگی لایتینا؟ خب بهتره بریم ب زمین کوییدیچ بچه ها ، راستی خانوم وارنر نوشیدنیه شما یکم تندتر از اونی بود ک ساده باشه و فکر میکنم مال شما هم ویژه بود

لینی ک از خجالت نمیتونست ب دوستاش نگاه کنه با گونه های سرخ رو به لودو میکنه :

-جدی میگین جناب وزیر؟ پس بهتر ک شما خوردین ، فکنم اشتباه گارسون بوده .

لایتیناو گادفری و لودو به هم نگاهی می اندازن و زیر لبی میخندن ، چهار جادوگر به رختکن تیم ریونکلاو میرن ، همه از این ک وزیر ورزش اومده تا بهشون کمک کنه هیجان زده هستن و سر از پا نمیشناسن.

-آقای وزیر درسته که شما با برنده شدن جام آتیش تو سال۱۹۸۰ ب این مقام رسیدین؟
-نه ابله اون از آبدارچی بودن شروع کرد و انقدر رو مخ وزیر قبلی رفت تا اون بدبخت سکته کرد .
-چرا حرف مفت میزنی آقای لودو بعد خداحافظی از تیم ملی بلغارستان به پاس قدر دانی از زحماتش بهش این مقام پیشنهاد شد.

لودو وقتی این حرفارو میشنید تو دلش مرلین رو شکر میکرد ک کسی حرف پسرکی که دومین نظرییرو داد باور نکرد و پی گیر داستان نشدن

-خب خب بچه ها بزارید حالا که اینجا اومدم یه خاطره براتون تعریف کنم :
من وقتی جوون بودم بزرگترین آرزوم بازی کردن برای تیم ملی بود .
ولی خانواده من اونقدر ثروتمند نبودن که بتونم وارد کلاس ها یا باشگاه های دست بالای کوییدیچ بشم ک هزینه ثبت نامشون خیلی زیاد بود.
بنا بر این تو دوره نوجونی من هم درس خوندم هم کار میکردم تا بتونم در درجه اول یه جارو بخرم ، یادمه اولین شغل من فروختن پف فیل و تخمه تو نیمکتای زمینای کوییدیچ بود ، با پولی ک اونجا دراوردم رفتم ۱۰ تا از بهترین کتابای آموزش پروازو خریدم و بعد این که حسابی خودم ازشون درس گرفتم شروع کردم ب اجاره دادن روزانه کتابا به هم سن و سالای خودم تو محله و مدرسه ، در کنار اجاره کتاب ها من تو لوازم یدکیه آقا جواد کار میکردم و حقوق خوبی میگرفت الانم اگه کسی ب خیابون نافینگهام سر بزنه بر خیابون اصلی پلاک۲۹ مغازه آقا جواد بازه و خود آقا جواد میتونه براتون این داستانو تعریف کنه .

-آقای بگمن شما بالاخره چند سالتون بود اولین جاروتونو گرفتید؟
-من سال چهارم هاگوارتز بودم که بالاخره یه جاروی جمع شده مدل نیمبوس نوزده هشتاد از خود آقا جواد گرفتم و با استعدادی ک از خودم نشون دادم تونستم تو تیم ریونکلاو عضو بشم .
-اولین بازیتون چیشد آقای بگمن ؟ بردین؟
-خب اولین بازی من در جستو جوی اسنیچ بودم ک یهو حضور یه نفر تو نیمکت ریونکلاو توجهمو ب خودش جلب کرد و تا متوجه شدم کیه یهو یه توپ بازدارنده بهم برخورد کرد و افتادم و بیهوش شدم.
-اون که تو نیمکتا بود کی بود آقا ؟
-آقا جواد بود ! اون همیشه مثل یه پدر منو دوسداشت و برای دیدن اولین بازیم اومده بود!
خلاصه جونم براتون بگه که من تعمیرکار حرفه ای جارو شدم و دوسال حرفه ای کار کردم و پول زیادی بدست آوردم .
تا بالاخره فارق التحصیل شدم و بلافاصله تیم سرخ پوشان لندن با من قرار داد بست و با پول قراردادم تونستم یه نیمبوس ۲۰۰۰ بخرم .

بچه ها محو صحبتای لودو بودن و با هیجان بهش گوش میکردن و یسریا بغضشون ترکیده بودو تو بغل همدیگه میزاریدن
-خلاصه ب لطف دل سوزی های آقا جواد و تلاشای خودم ۴ سری تیممون قهرمان شد .
بعد اون ۴ فصل ک آقا جوادم میدونه مربیه تیم ملی آقای وزفسکی منو ب اردوی تیم ملی دعوت کرد و مطمانم شما همتون بازیای تیم ملیو دیدین و از اینجا ب بعد داستان رو خبر دارین...

-آقای بگمن یعنی یروزی ماهم وارد تیم ملی میشیم؟
-خب بچه ها این خاطررو تعریف کردم تا به اینجا برسم ، ببینید لازم نیست چیز خاصی یا کس خاصی باشید ، همه بازیکن به دنیا نمیان ما ستارها با تلاش به اینجا رسیدیم ، شماها باید ب دنبال آقا جواد زندگیتون بگردین و پیداش کنید ، باید مداوم تلاش کنید ، این من نیستم که شمارو قهرمان جام منتخب کوییدیچ هاگوارتز میکنه ، شما و بازیه شماس که تایین میکنه کی واقعا قهرمانه ، پس برید تو زمینو نشون بدین آسمون فقط مال عقابای ریونکلاس ...

لودو موفق شده بودو با یه خاطره شیرین و تلخ از زندگیه خودش و حضور آقا جواد هیجان و آدرنالینو تو بچه های ریونی بالا برده بود ، بچه های تیم با اعتماد ب نفس کامل وارد زمین شدن و تماشاچیای ریون با شور و شوق تیمشونو تشویق کردن و در انتها تیم ریونکلا بازیه فینال رو برد به عنوان منتخب هاگوارتز عازم بلغارستان شدن....


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اشعار جادویی
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۷
#39
معرفی اساتید هاگوارتز ، شعر نو:

گرتو را مشکل فهمت نیست دوا/
آنگه بشتاب سوی استاد مینروا/
سرپرست گریفندور و اسطوره تغییر شکل/
خوب یافتم قافیه ای ز بحر تعویض شعر/

گر تو را بی خوابیت نیست چاره ای/
باید بگویم که تو اینبار بیچاره ای/
تورا فرستم سوی استاد معجون سازی/
کار هرکس نیست تا ز او اسنیپ شود راضی/

در جستوجوی سر آینده تویی/مشتاق برد و باخت آینده تویی/
باید بروی سوی اتاق زیر شیروانی /
شرکت کنی در کلاس پیشگویی استاد تریلانی /

داری استعداد پرواز و دنبال تاکتیک های بهتری/
خواهی اسطوره شی و اثبات کنی که از همه برتری/
باید روی با اشتیاق سوی حیاط قصر تو/
مادام هووچ اسطوره پراوزه و باید بگیری ز او درس تو/

تورا اشتیاق جانوران جنگل ممنوعه پر کرده است/
باید بگویم آنجا پر از تک شاخ و حیوانات رم کرده است/
استاد جانوران جادویی هست هاگرید/
او مهربان و سرخوش است با خیال تخت پیش او برید/

بهتر است شماهم هنرتان را بر همگان رو کنید /
دگر استاید مطرح را برای سال اولی ها مرور کنید/
ساختن قافیه و سراییدن شعر ب ریش مرلین نیست مشکل....
منتظر اشعار شما هستم


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۷ ۲۰:۱۱:۳۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۰:۴۸ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۷
#40
انگلستان ، لندن ، وزارت خانه ، بخش ورزش و تفریحات جادویی .

سرسراهای مدور و بزرگ با سقف های بلند ، دیوارهای کاشی کاری شده به رنگ قرمز و بنفش (این دو رنگ نمادی از اصالت هست و نشان دهنده اهمیت مکان) تعداد زیادی میز کار که با نظم خاصی پشت هم چیده شده و پرسنل با ریتم ثابتی مشغول به فعالیت پشت آنها هستند. فضای سالن را که از بالا نگاه کنید شبیه ب یک هزارتوی مدور است از هاشیه بیرونی، میز کارمندان شروع شده و هرچه به مرکز این سالن نزدیک تر میشوید دفاتر رئسا و متسدیان مهمتری رو شاهد میشید تا به هسته یه مرکزی یعنی دفتر رئیس برسید.در همین حال یک فرد جوان در مسیر دفتر رئیس است.

-سلام من لودام ۲۰ سال سن دارم و عضو کوچکی از وزارتخانه هستم ، در سال ۱۹۸۰ یعنی از ۱۸ سالگی شروع به فعالیت در وزارت خانه کردم با سمت بسیار کلیدیه "آبدارچی" ، از آنجایی که یک آبدارچی وظیفه نظافت و رساندن آب کدوحلوایی و پخش نهار را دارد ب ناچار با تمامیه پرسنل از کارمندان پایه تا مقامات بالا من جمله رئیس وزارت خانه روابط دوستانه و ویژه ای دارد و عموما راه حل های کلیدی و روش های رسیدگی به ارباب رجوع هارا یاد میگیرد.
۱ سال نشد بخاطر اطلاعات پایه ایه بالایی ک کسب کردم ب من یک دکه در سالن شرقی وزارت خانه کنار دفتر مسئول خرید دادند و کار من اطلاعات بود و روزانه بیش از ۱۰ هزار نفر از من سوال های تکراری نظیر ، دفتر مدیر کجاست ؟ بخش قضایی کدوم سمته؟ آقا سالن ۲ آمفی تئاتر میخواستم برم.... میپرسیدند .
بر حسب مراد آقای وزفسکی که مسئول خرید وزارت خونه بود عموم تایم کاریشون با بطالت یا با بنده میگذشت ، طی این یک سال من تمام اطلاعات مهم برای یک مسئول خرید بودن رو ب لطف وراجی های فراوان آقای وزفسکی ک دائما دوست داشت از خودش و شغلش بگه یاد گرفتم .
دقیقا یک هفته و دوساعت پیش بعد از مرگ وزفسکیه پیر بنده ب مصاحبه یه مدیر ارشد رفتم و با گرفتن نمره قبولی حال سمت آن مرحوم را دارم.

آن مرد جوان به دفتر رئیس رسیده ، یکمقدار مضطربه دست در جیب کت چهار خانه یه زرد و مشکیش میکنه دست مال ابریشمیه چهار خانه ای ب رنگ کتش در میاره عرقشو پاک میکنه و با ضربه زدن به در وارد اتاق میشه.

دفتر آقای جیمز بنسی ، وزیر ورزش و تفریحات جادویی...

-آاااه آقای بگمن خوش اومدی بفرمایید بنشینید .
-ممنونم جناب وزیر ، به من اطلاع دادند ک با من فرمایشی داشتید.
-درسته مرد جوان ، من از تو تعریف های زیادی شنیدم مخصوصا اینکه از چ پستی به کجا رسیدی و چقدر در مقام فعلیت موفقی .
-این لطف شما و دوستان رو میرسونه .

لودو که بروی یک صندلیه چوبی تقریبا کهنه نشسته مضطربانه پای راستشو تکون میده و گاهی باعث درامدن صدای قیژ قیژ صندلی میشه .

-آقای بگمن خواهش میکنم آروم باش هیچ نگرانی وجود نداره ، من امروز شمارو خواستم تا یک ماموریت کوچیک بهت بدم .

صدای تلوزیون پشت سر آقای وزیر میاد ک داره یک برنامه با موضوع بلیط بخت آزمایی پخش میکنه و مجریه برنامه تعدادی عدد رو میخونه ، وزیر متوجه نگاه لودو به تلویزیون میشه و با اندوهی شروع میکنه :
-میدونی بگمن؟ پدر من ۵ سال پیش این مسابقرو برد و برنده ۵۰ ملیون گالیون شد اون ک ۷۰ سالش بود بعد خوندن آخرین رقم توسط مجری و کامل شدن رقم های بلیطش سکته کرد ، اون بلیط بخت آزمایی برای بابا بلیط یک طرفه ب قبرستون بود .

وزیر ک متوجه سنگین شدن جو شده سریع با عوض کردن بحث سعی میکنه این حالتو تغییر بده

و از اون موقع من هروز یک بلیط میخرم ب یاد بابا ، قیمتی نداره همش ۱ گالیونه ، ولی هیچوقت برنده نمیشم

-متاسفم آقای وزیر.
- خب لودو بریم سر اصل مطلب ، گفتم ۵۰ ملیون ، دوست من بنده به شما یک فقره چک روز ب مبلغ ۵۰ ملیون تومان میدم و میخوام بری ب مرکز شهر و ب سلیقه خودت برای تمام پرسنل یونیفرم جدید بگیری ، باید بگم که برای من کیفیت مهمه نه قیمت بنابر این شما جنس با کیفیت بگیر و اگر ۳۰ ملیون هم شد مهم نیست ما بقیش حقوق این برجته پسرم .

استرس لودو جای خودشو به هیجان داده و با خود فکر میکنه

"حتی اگه ۵ ملیونم بمونه من میتونم یه نیمبوس مدل نوزده هشتاد بخرم"

-این سخاوتمندیه بزرگیه آقای رئیس نمیدونم چطور تشکر کنم ازتون!!
-برو پسرم برو تا دیر نشده من یونیفرم هارو برای فردا اول وقت میخوام.

اون روز من هیجان زده به سمت مرکز شهر رفتم اونقدر ک ب فکر باقی مونده پول بودم ب فکر یونی فرما نبودم ، حاضرم شرط ببندم چندین پارچه فروشی رو بدون توجه رد کردم که ناگهان یه صدای هیجان زده توجهم رو جلب کرد

-خسته شدید از کار کردن برای دیگران ؟ بیاید و شرط بندی کنید !! چند گالیون در جیبتون دارید؟ شما میتونید با همون مقدار وارد سالن بشید و یک ساعت بعد با ده برابر اون از سالن خارج بشید ، بشتاااابید.. بشتااابید...

-اوه خدای من !! امروز روز شانس منه من نه تنها میتونم ما بقیه این ۵۰ تارو بردارم ، بلکه میتونم با شرط بندیه این پول ، پول بیشتریم بدست بیارم

لودو بی درنگ وارد سالن میشه و پشت یه میز میشینه ، همه در حال تماشای مسابقه ی تسترال سواری با مانع هستند

صدای پخش کننده :
بعله برایان اوشن بازیه سوم امروزشم میبره

جمعیت داخل سالن با هیجان کلاه های نوک تیز رنگا و رنگشونو بالا میندازن و همه با شادی ب سمت گیشه های دریافت پول میرن .

افکار لودو

اگه برایان اوشن ۳ تا بازی پشت هم برده پس بازیه ۴ رم هم میبره .

لودو به سمت گیشه شرط بندی میره و چک آقای وزیر رو برا شرط میده و فرم شرط بندیشو بروی برایان میبنده و بر میگرده ب سمت پخش کننده.

مسابقه شروع میشه ، همه به تاخت میرن ، بعله باز هم برایان از همه جلو میزنه اون با فاصله خیلی زیادی نفر اوله و ده قدم دیگه تا خط پایان مونده .... صبر کنید... چیشد؟... تسترال برایان نقش بر زمین شد ... ای وای فکنم مچ پای تسترال در رفته و جونور بیچاره نقش بر زمین شده ... باورم نمیشه همه از خط پایان عبور کردن و برایان و تسترالش وسط میدان هستن .....

-دنیا رو سرم خراب شد
یعنی واقعا الان ۵۰ ملیون گالیون در افق گم شد؟
وای یونیفرمااااا... آقای وزیر...

افکار لودو

- ای کودن ، ۵۰ ملیون پول بی زبونو رو یه جونور شرط بستی و اونوقت تو چشمای من زل زدی میگی طفلی مچ پاش پیچ خورد؟؟؟ کی قراره خسارت وزارت خونرو بده؟ من با تو چیکار کنم؟ میفرستمت به آزکااااااباااان

-کاملا درمانده و سر خورده از سالن بیرون اومدم ب اطرافم نگاه کردم ، همرو به شکل آقای وزیر میدیدم.
-پسرم؟ باختی پولتو ؟

پیرمرد تخته شاسی دستش بود و با ترحم به لودو نگاه میکرد

-آره ۵۰ ملیون
-همشو ؟ یعنی ۱ گالیونم برات نمونده ؟

لودو دست تو جیبش میکنه و یک سکه در میاره و میده ب پیرمرد ، پیرمرد هم تو تخته شاسیش چیزی مینویسه و یه بلیط به لودو میده.

- این ی بلیط بخت آزماییه پسرم امیدوارم پولت برگرده .

پیرمرد صحنرو ترک میکنه و لودو همچنان با بغض به بیلیط نگاه میکنه و اونو تا میکنه میزاره جیبش و تصمیم میگیره همون موقع بره به وزارت خونه و همه چیز رو برای وزیر تعریف کنه و منتظر اشد مجازات باشه.

وزارت خانه، دفتر آقای مدیر

لودو با ضربه ای ب در وارد اتاق میشه

-اا چ زود اومدی پسرم؟ میدونستم فعالی ولی نه در این حد ، ولی دو دقییه بشین مجری داره مسابقه دوم رو میخونه من بیلیط مسابقه دومو دارم و تا الان ۸ رقم درسته شاید برنده بشم

لودو میشینه رو همون صندلیه چوبی و یهو یاد بلیط خودش میوفته و با نا امیدی بیخیال بلیط میشه

"بعله عدد ۶ نهمین رقمه پس تا الان شده ۵۴۹۲۵۷۸۱۶ و فقط ۶ بلیط مونده که شانس برنده شدن دارن"

- واااای پسرم فقط کافیه رقم آخر ۱ باشه تا من برنده یه ۵۰ ملیون بشم لودو ، بهت قول میدم اگه برنده شدم اون ۵۰ تارو بدم ب خودت

از ناباوری نمیدونستم چی بگم واقعا بخت یارم بود اگه آقای وزیر برنده میشد ، نشستم و به مجری خیره شدم تا رقم آخرو بخونه ....
"رقم آااااااخر...... عدد...... ۷"
-یک بار دیگه دنیا رو سرم خراب شد ، نه صبر کنید مثل اینکه آقای وزیره رو سرم خراب شده...
آقای جیمز .... آقا؟ ... جناب وزیر؟

لودو نبض وزیر رو چک میکنه و متوجه میشه وزیر زندس و فقط از شدت هیجان غش کرده ....

"خب باید ببینیم اسم این برنده خوش شانس چیه .... اودو؟ اتو؟ نه مثل اینکه.... بله آقای لودو بگمن برنده خوش شانس امروز ماس ، ایشون میتونن ب..."

-شکه شدم ، باورم نمیشد چی شنیدم نکنه این یه شوخیه ؟ اول واگذاری پول از طرف رئیس ، بعد اون سرط بندی و باخت ناباورانه تسترال برایان حالا هم مرگ وزیر و ... لودو بگمن برنده بلیط بخت آزمایی؟؟؟
دستمو کردم تو جیبم دونه ب دونه ارقامو چک کردم ، باورم نمیشه اون عدد ده رقمی دقیقا رو بلیط منم هست

در همون حال آقای وزیر بهوش میاد و آروم ب کمک لود میشینه و ب حرف میاد...

-چی شده لودو ؟آاااخ بلیط!! مسابقه چیشد ؟ وایسا ببینم ، اونجا اسم....
- اسم منه آقای وزیر

لودو بلیطشو به وزیر نشون میده و بلند بلند میخنده

-بهت تبریک میگم لودو تو امروز ۵۰ ملیون بردی ...
-و همچنین ۵۰ ملیون باختم ...
-متوجه نمیشم؟
-آقای وزیر من ۵۰ ملیون شمارو تو شرط بندی رو یه تسترال باختم و مجبورم این جایزرو بجای پول شما خرج یونیفرما کنم....


بر گرفته از دفترچه خاطرات "لودو بگمن"



تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.