انگلستان ، لندن ، وزارت خانه ، بخش ورزش و تفریحات جادویی .
سرسراهای مدور و بزرگ با سقف های بلند ، دیوارهای کاشی کاری شده به رنگ قرمز و بنفش (این دو رنگ نمادی از اصالت هست و نشان دهنده اهمیت مکان) تعداد زیادی میز کار که با نظم خاصی پشت هم چیده شده و پرسنل با ریتم ثابتی مشغول به فعالیت پشت آنها هستند. فضای سالن را که از بالا نگاه کنید شبیه ب یک هزارتوی مدور است از هاشیه بیرونی، میز کارمندان شروع شده و هرچه به مرکز این سالن نزدیک تر میشوید دفاتر رئسا و متسدیان مهمتری رو شاهد میشید تا به هسته یه مرکزی یعنی دفتر رئیس برسید.در همین حال یک فرد جوان در مسیر دفتر رئیس است.
-سلام من لودام ۲۰ سال سن دارم و عضو کوچکی از وزارتخانه هستم ، در سال ۱۹۸۰ یعنی از ۱۸ سالگی شروع به فعالیت در وزارت خانه کردم با سمت بسیار کلیدیه "آبدارچی" ، از آنجایی که یک آبدارچی وظیفه نظافت و رساندن آب کدوحلوایی و پخش نهار را دارد ب ناچار با تمامیه پرسنل از کارمندان پایه تا مقامات بالا من جمله رئیس وزارت خانه روابط دوستانه و ویژه ای دارد و عموما راه حل های کلیدی و روش های رسیدگی به ارباب رجوع هارا یاد میگیرد.
۱ سال نشد بخاطر اطلاعات پایه ایه بالایی ک کسب کردم ب من یک دکه در سالن شرقی وزارت خانه کنار دفتر مسئول خرید دادند و کار من اطلاعات بود و روزانه بیش از ۱۰ هزار نفر از من سوال های تکراری نظیر ، دفتر مدیر کجاست ؟ بخش قضایی کدوم سمته؟ آقا سالن ۲ آمفی تئاتر میخواستم برم.... میپرسیدند .
بر حسب مراد آقای وزفسکی که مسئول خرید وزارت خونه بود عموم تایم کاریشون با بطالت یا با بنده میگذشت ، طی این یک سال من تمام اطلاعات مهم برای یک مسئول خرید بودن رو ب لطف وراجی های فراوان آقای وزفسکی ک دائما دوست داشت از خودش و شغلش بگه یاد گرفتم .
دقیقا یک هفته و دوساعت پیش بعد از مرگ وزفسکیه پیر بنده ب مصاحبه یه مدیر ارشد رفتم و با گرفتن نمره قبولی حال سمت آن مرحوم را دارم.
آن مرد جوان به دفتر رئیس رسیده ، یکمقدار مضطربه دست در جیب کت چهار خانه یه زرد و مشکیش میکنه دست مال ابریشمیه چهار خانه ای ب رنگ کتش در میاره عرقشو پاک میکنه و با ضربه زدن به در وارد اتاق میشه.
دفتر آقای جیمز بنسی ، وزیر ورزش و تفریحات جادویی...
-آاااه آقای بگمن خوش اومدی بفرمایید بنشینید .
-ممنونم جناب وزیر ، به من اطلاع دادند ک با من فرمایشی داشتید.
-درسته مرد جوان ، من از تو تعریف های زیادی شنیدم مخصوصا اینکه از چ پستی به کجا رسیدی و چقدر در مقام فعلیت موفقی .
-این لطف شما و دوستان رو میرسونه .
لودو که بروی یک صندلیه چوبی تقریبا کهنه نشسته مضطربانه پای راستشو تکون میده و گاهی باعث درامدن صدای قیژ قیژ صندلی میشه .
-آقای بگمن خواهش میکنم آروم باش هیچ نگرانی وجود نداره ، من امروز شمارو خواستم تا یک ماموریت کوچیک بهت بدم .
صدای تلوزیون پشت سر آقای وزیر میاد ک داره یک برنامه با موضوع بلیط بخت آزمایی پخش میکنه و مجریه برنامه تعدادی عدد رو میخونه ، وزیر متوجه نگاه لودو به تلویزیون میشه و با اندوهی شروع میکنه :
-میدونی بگمن؟ پدر من ۵ سال پیش این مسابقرو برد و برنده ۵۰ ملیون گالیون شد اون ک ۷۰ سالش بود بعد خوندن آخرین رقم توسط مجری و کامل شدن رقم های بلیطش سکته کرد ، اون بلیط بخت آزمایی برای بابا بلیط یک طرفه ب قبرستون بود .
وزیر ک متوجه سنگین شدن جو شده سریع با عوض کردن بحث سعی میکنه این حالتو تغییر بده
و از اون موقع من هروز یک بلیط میخرم ب یاد بابا ، قیمتی نداره همش ۱ گالیونه ، ولی هیچوقت برنده نمیشم
-متاسفم آقای وزیر.
- خب لودو بریم سر اصل مطلب ، گفتم ۵۰ ملیون ، دوست من بنده به شما یک فقره چک روز ب مبلغ ۵۰ ملیون تومان میدم و میخوام بری ب مرکز شهر و ب سلیقه خودت برای تمام پرسنل یونیفرم جدید بگیری ، باید بگم که برای من کیفیت مهمه نه قیمت بنابر این شما جنس با کیفیت بگیر و اگر ۳۰ ملیون هم شد مهم نیست ما بقیش حقوق این برجته پسرم .
استرس لودو جای خودشو به هیجان داده و با خود فکر میکنه
"حتی اگه ۵ ملیونم بمونه من میتونم یه نیمبوس مدل نوزده هشتاد بخرم"
-این سخاوتمندیه بزرگیه آقای رئیس نمیدونم چطور تشکر کنم ازتون!!
-برو پسرم برو تا دیر نشده من یونیفرم هارو برای فردا اول وقت میخوام.
اون روز من هیجان زده به سمت مرکز شهر رفتم اونقدر ک ب فکر باقی مونده پول بودم ب فکر یونی فرما نبودم ، حاضرم شرط ببندم چندین پارچه فروشی رو بدون توجه رد کردم که ناگهان یه صدای هیجان زده توجهم رو جلب کرد
-خسته شدید از کار کردن برای دیگران ؟ بیاید و شرط بندی کنید !! چند گالیون در جیبتون دارید؟ شما میتونید با همون مقدار وارد سالن بشید و یک ساعت بعد با ده برابر اون از سالن خارج بشید ، بشتاااابید.. بشتااابید...
-اوه خدای من !! امروز روز شانس منه من نه تنها میتونم ما بقیه این ۵۰ تارو بردارم ، بلکه میتونم با شرط بندیه این پول ، پول بیشتریم بدست بیارم
لودو بی درنگ وارد سالن میشه و پشت یه میز میشینه ، همه در حال تماشای مسابقه ی تسترال سواری با مانع هستند
صدای پخش کننده :
بعله برایان اوشن بازیه سوم امروزشم میبره
جمعیت داخل سالن با هیجان کلاه های نوک تیز رنگا و رنگشونو بالا میندازن و همه با شادی ب سمت گیشه های دریافت پول میرن .
افکار لودو
اگه برایان اوشن ۳ تا بازی پشت هم برده پس بازیه ۴ رم هم میبره .
لودو به سمت گیشه شرط بندی میره و چک آقای وزیر رو برا شرط میده و فرم شرط بندیشو بروی برایان میبنده و بر میگرده ب سمت پخش کننده.
مسابقه شروع میشه ، همه به تاخت میرن ، بعله باز هم برایان از همه جلو میزنه اون با فاصله خیلی زیادی نفر اوله و ده قدم دیگه تا خط پایان مونده .... صبر کنید... چیشد؟... تسترال برایان نقش بر زمین شد ... ای وای فکنم مچ پای تسترال در رفته و جونور بیچاره نقش بر زمین شده ... باورم نمیشه همه از خط پایان عبور کردن و برایان و تسترالش وسط میدان هستن .....
-دنیا رو سرم خراب شد
یعنی واقعا الان ۵۰ ملیون گالیون در افق گم شد؟
وای یونیفرمااااا... آقای وزیر...
افکار لودو
- ای کودن ، ۵۰ ملیون پول بی زبونو رو یه جونور شرط بستی و اونوقت تو چشمای من زل زدی میگی طفلی مچ پاش پیچ خورد؟؟؟ کی قراره خسارت وزارت خونرو بده؟ من با تو چیکار کنم؟ میفرستمت به آزکااااااباااان
-کاملا درمانده و سر خورده از سالن بیرون اومدم ب اطرافم نگاه کردم ، همرو به شکل آقای وزیر میدیدم.
-پسرم؟ باختی پولتو ؟
پیرمرد تخته شاسی دستش بود و با ترحم به لودو نگاه میکرد
-آره ۵۰ ملیون
-همشو ؟ یعنی ۱ گالیونم برات نمونده ؟
لودو دست تو جیبش میکنه و یک سکه در میاره و میده ب پیرمرد ، پیرمرد هم تو تخته شاسیش چیزی مینویسه و یه بلیط به لودو میده.
- این ی بلیط بخت آزماییه پسرم امیدوارم پولت برگرده .
پیرمرد صحنرو ترک میکنه و لودو همچنان با بغض به بیلیط نگاه میکنه و اونو تا میکنه میزاره جیبش و تصمیم میگیره همون موقع بره به وزارت خونه و همه چیز رو برای وزیر تعریف کنه و منتظر اشد مجازات باشه.
وزارت خانه، دفتر آقای مدیر
لودو با ضربه ای ب در وارد اتاق میشه
-اا چ زود اومدی پسرم؟ میدونستم فعالی ولی نه در این حد ، ولی دو دقییه بشین مجری داره مسابقه دوم رو میخونه من بیلیط مسابقه دومو دارم و تا الان ۸ رقم درسته شاید برنده بشم
لودو میشینه رو همون صندلیه چوبی و یهو یاد بلیط خودش میوفته و با نا امیدی بیخیال بلیط میشه
"بعله عدد ۶ نهمین رقمه پس تا الان شده ۵۴۹۲۵۷۸۱۶ و فقط ۶ بلیط مونده که شانس برنده شدن دارن"
- واااای پسرم فقط کافیه رقم آخر ۱ باشه تا من برنده یه ۵۰ ملیون بشم لودو ، بهت قول میدم اگه برنده شدم اون ۵۰ تارو بدم ب خودت
از ناباوری نمیدونستم چی بگم واقعا بخت یارم بود اگه آقای وزیر برنده میشد ، نشستم و به مجری خیره شدم تا رقم آخرو بخونه ....
"رقم آااااااخر...... عدد...... ۷"
-یک بار دیگه دنیا رو سرم خراب شد ، نه صبر کنید مثل اینکه آقای وزیره رو سرم خراب شده...
آقای جیمز .... آقا؟ ... جناب وزیر؟
لودو نبض وزیر رو چک میکنه و متوجه میشه وزیر زندس و فقط از شدت هیجان غش کرده ....
"خب باید ببینیم اسم این برنده خوش شانس چیه .... اودو؟ اتو؟ نه مثل اینکه.... بله آقای لودو بگمن برنده خوش شانس امروز ماس ، ایشون میتونن ب..."
-شکه شدم ، باورم نمیشد چی شنیدم نکنه این یه شوخیه ؟ اول واگذاری پول از طرف رئیس ، بعد اون سرط بندی و باخت ناباورانه تسترال برایان حالا هم مرگ وزیر و ... لودو بگمن برنده بلیط بخت آزمایی؟؟؟
دستمو کردم تو جیبم دونه ب دونه ارقامو چک کردم ، باورم نمیشه اون عدد ده رقمی دقیقا رو بلیط منم هست
در همون حال آقای وزیر بهوش میاد و آروم ب کمک لود میشینه و ب حرف میاد...
-چی شده لودو ؟آاااخ بلیط!! مسابقه چیشد ؟ وایسا ببینم ، اونجا اسم....
- اسم منه آقای وزیر
لودو بلیطشو به وزیر نشون میده و بلند بلند میخنده
-بهت تبریک میگم لودو تو امروز ۵۰ ملیون بردی ...
-و همچنین ۵۰ ملیون باختم ...
-متوجه نمیشم؟
-آقای وزیر من ۵۰ ملیون شمارو تو شرط بندی رو یه تسترال باختم و مجبورم این جایزرو بجای پول شما خرج یونیفرما کنم....
بر گرفته از دفترچه خاطرات "لودو بگمن"