در این وضعیت هکتور باید میفهمید که معجونش حلال مشکلات نیست و فقط آن را برعکس میکند...اما هکتور نفهمید! هکتور خوشحال شد!
خوشحال از اینکه معجونش کار میکند!
و برای عرضه کردن معجونش باید به مشکلات تمام مرگخواران و حتی لرد سیاه پایان میداد!
پس گابریل را که انگشت هایش را میلیسید تنها گذاشت و به سوی حل کردن مشکل مرگخوار بعدی رفت.
سالن آرایشگاهکراب که هیچ مشتری نداشت در حال لاک زدن به ناخن هایش بود که با آمدن نا گهانی هکتور لاک ناخن انگشت کوچیکه ی سمت چپش کمی بیرون زد.
-اه هکتوررر چرا اومدی؟ لاکمو خراب کردی!
هکتور لبخند مصنوعی زد.
-خب دیدم خسته شدی انقدر کار کردی گفتم واسه اینکه صورت قشنگت چروک نشه بهت آب چشمه بدم...میگن صورت آدمو دوبرابر خوشگل تر میکنه میخوری؟
کراب که با حرف های هکتور حسابی خر شده بود آب را ازدستش گرفت و یک نفس بالا داد.
هکتور منتظر به او نگاه کرد.
-حالت خوبه کراب؟
کراب نگاه مختصری به هکتور انداخت.
- ببین داش مشتی یه مرد همیشه حالش خوبه!
عه چرا ناخونای من رنگین؟
تو رنگشون کردی؟ چطور میتونی انگشت های مردونهی منو رنگ کنی؟
بوومو مشتی که بلافاصله بعد از این حرف در صورت هکتور فرود آمد.
کراب مردونه؟
کراب داش مشتی؟
کراب کتک زن؟
درسته هکتور هیچوقت از کارش پشیمان نمی شد و حالا نوبت نفر بعدی بود!