عکس انتخابی من : مراسم گروهبندیدر میان انبوهی از دانش آموزان پر سر و صدایی که همگی منتظر سخنرانی خانم مک گوناگال هستند ، دخترکی ظریف اندام با چشمانی تاریک تر از شب ایستاده و به سن خیره شده . در حالی که پرفسور مک گوناگال ، متوجه نگاه تحسین آمیز دخترک شده است ، با متانت و وقار پا پشت میز سخنرانی میگذارد :
- سلام سال اولی ها ! به هاگوارتز خوش اومدین ! قبل از اینکه بخوام مراسمو به نحو شایسته برگزار کنم ، ازتون میخوام منتظر اعلام نتایج گروهبندی ها بمونید . هر یک از دانش آموزان هاگوارتز در یکی از چهار گروه گریفیندور ، ریونکلاو ، هافلپاف و اسلیترین گروهبندی میشن که مطمئنم باهاشون آشنا هستین . حین حضورتون در هاگوارتز اعضای گروهتون مثل خانوادتون هستن . با کارهای خوب برای گروه ها امتیاز ثبت میشه و بالعکس کار های ناشایست موجب کسر امتیاز از گروه خواهند بود !
دخترک به کلاه قهوه ای چروکیده گروهبندی که در دستان پرفسور مگ گوناگال خودنمایی میکند ، خیره میشود .
پرفسور درحالی که کلاه را مثل گنجینه ای با ارزش آماده قرارگیری رو ی سر اولین دانش آموز میکند ، میگوید :
- خب ، شروع میکنیم ! خانم تیا مایرز ! تشریف بیارین و اینجا بنشینید .
همه بچه ها سر بر میگردانند تا دخترک خوش شانسی که اولین نفریست که گروهبندی میشود را پیدا کنند ، در حالیکه که تیا با ردایی که مانند یک لباس سلطنتی توی تنش میدرخشد ، قدم روی سن میگذارد و روی صندلی مینشیند .
کلاه که به آرامی روی سر تیا قرار میگیرد ، با صدای بلند شروع به صحبت میکند :
- سالهاست یکی مثل اینو ندیدم ! اومممم ! این بانوی جوان رو کجا بندازم ؟
چند دقیقه میگذرد و کم کم زمزمه های بچه ها از جای جای سالن به گوش میرسد :
- اون یه متاخر کلاهه ! یعنی کجا میفته ...
- من تو قطاردیدمش ! بهش نمیومد انقدر آدم پیچیده ای باشه !
- شنیدم متاخر های کلاه آدمای خاصین ! کم پیش میاد کلاه نتونه راحت تصمیم بگیره !
- ...
پس از 6 دقیقه کلاه دست از کج و کوله کردن چین و چروکهایش میکشد و بالاخره میگوید :
- بلند پروازی یه اسلیترین ، شجاعت یک گریفیندور ، وفاداری یک هافلپاف ، بیشتر از همه توانایی تحلیل و هوش بالای یک ریونکلاو رو داره ! این واقعا سخته ! بیاین ببینیم خودش چی فکر میکنه !
دخترک که از حرفهای کلاه متعجب و کمی خجالتزده شده ، آرام زیر لب میگوید : خب من ... من ریونکلاو رو خیلی دوست دارم !
کلاه که انگار از این پیروزی خوشحال است فریاد میزند : خب ، خب ! متوجهم ! تصمیم گرفته شده !
ریونکلاو !تیا با چهره ای که از هیجان برق میزند از سکو پایین می آید . فقط چند نفری میشنوند که کلاه زیر لب میگویند :
- اون یک نام آور میشه و روزی خواهد میدرخشه ... من میدونم ...
توصیفاتی که توی داستانت آوردی خیلی خوب بود!
پس حرفی نمیمونه جز این که علائم نگارشی به کلمه قبل از خودشون میچسبن و با یه space از کلمه بعدیشون فاصله میگیرن. مثلا:
- اون یه متاخر کلاهه! یعنی کجا میفته...
تایید شد.
مرحله بعد: کلاه گروهبندی