هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
#31
خلاصه:
ﻟﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﺠﯿﻨﯽ ﯾﻪ ﺣﯿﻮﻭﻥ ﺧﻮﻧﮕﯽ ﺟﺪﯾﺪ (خرگوش) ﻣﯽﺧﻮﺍﺩ و خودش رفته بخوابه.
بعد از کلی جستجو تو دشت و جنگل، اسکورپیوس با ورد اکسیو (جمع‌آوری) خرگوشی ظاهر کرد و بابتش از مرگخوارا پول گرفت و بعدم فرار کرد.
لینی به عنوان نماینده مرگخوارا دنبال خرگوش رفت تا لونه‌شون رو پیدا کنه و باقی خرگوش‌ها رو هم همراه خودش بیاره تا نفری یه خرگوش به اربابشون هدیه بدن. اما زهی خیال باطل! خرگوش ها «خرگیوش» های خشنی از آب در اومدن که به اشتباه لینی رو پادشاه خودشون می‌دونستن. برای همین ازش اطاعت می‌کردن، اما بعد از اینکه به حقه‌ش پی بردن تلاش کردن تا بکشنش و دنبالش کردن تا زمانی که وارد یه منطقه شدن و اونجا بود که خرگیوش ها در رفتن.
--------

- ابهتو می‌بینی؟ الکی نیست دوازده ساله مرگخوار مورد علاقه‌ی اربابم ها!

لینی دور خود می‌چرخید و به تحسین و تکریم خود می‌پرداخت. هیچکس نمی‌توانست به باهوشی ریونی و ابهت مرگخواری او باشد؛ حتی خرگیوش‌های ترسناکِ دندان‌تیزِ بالانبین! لینی موفق شده بود یک ایل خرگیوش خشن و زشت را دست به سر کند.

همانطور که لن دور خود می‌چرخید و به خودستایی ادامه می‌داد، ناگهان صدای خرناسه‌ای از پشت سرش شنید.

- یا روح روونا.

خرناسه نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. آن‌قدر که حالا گرمای آن را حس می‌کرد.
لینی سر برگرداند.
آرزو می‌کرد هیچوقت این کار را نمی‌کرد.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اطلاعیه های وزارت سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
#32
روز آخر و تسریع تسخیر ها!


فردا، 21ام‌ بهمن ماه، روز آخر رویداد انقلاب جادویی است. به همین دلیل، از ساعت 8 صبح و شروع حمله‌های روزانه، زمان دفاع نصف است. در نتیجه خواهیم داشت:
- عملیات 1 نفره: 4 ساعت
- عملیات 2 نفره: 2 ساعت
- عملیات 3 نفره: 1 ساعت
- عملیات با 4 نفر یا بیشتر: 30 دقیقه

لازم به ذکر است این تغییرات بر زمان رزرو اعمال نمی‌شود و همچنان هر رزرو 30 دقیقه مهلت ارسال دارد.

آرزوی موفقیت برای هر سه جبهه.
تصویر کوچک شده


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
#33
خلاصه:
ﻟﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﺠﯿﻨﯽ ﯾﻪ ﺣﯿﻮﻭﻥ ﺧﻮﻧﮕﯽ ﺟﺪﯾﺪ (خرگوش) ﻣﯽﺧﻮﺍﺩ و خودش رفته بخوابه.
بعد از کلی جستجو تو دشت و جنگل، اسکورپیوس با ورد اکسیو (جمع‌آوری) خرگوشی ظاهر کرد و بابتش از مرگخوارا پول گرفت و بعدم فرار کرد.
مرگخوارا که سر یه دونه خرگوش
دعواشون شده بود، لینی رو به نمایندگی فرستادن تا با خرگوش بره و فامیل‌هاشو پیدا کنه و بیاره تا هر کدوم یه خرگوش تقدیم لرد کنن. خرگوش‌ها هم که از نژاد خرگیوش هستن قدرت دیدن بالا سرشون رو ندارن، فکر می‌کنن لینی ای که از بالا باهاشون حرف می‌زنه پادشاه یگانه خرگیوش ها "خرگوش اعظم"ـه و از دستوراتش پیروی می‌کنن.

-----

لینی داشت از این وضعیت لذت می‌برد. خیلی حس خوبی است که هر چه بگویی همه گوش بدهند و اطاعت کنند. بودند کسانی که بعد از یافتن فرمول ابدیت و زندگی چند قرنی هنوز هم بعد از تلاش های بسیار به این امر دست نیافته بودند و حالا لینی آن را داشت! تازه، دیگر کسی او را کوچک‌ترین عضو جمع صدا نمی‌زد؛ او اعظم بود!

لینی صدای خرگیوش اعظمی‌اش را در گلو انداخت و دوباره دستور داد.
- خرگیوش‌های وفادار من!

سر ها از سجده بلند شد.

- من از شما می‌خواهم تا برای اینکه حکومتی سرشار از صلح و دوستی داشته باشیم، برام کاری انجام بدین.

گوش های خرگیوش ها تیز شد.

- شما باید برای اینکه قاصد صلح باشید، به قلمرو جادوگران بروید و با گروه مرگخواران دست دوستی بدهید!

خرگیوش‌ها کاری جز اطاعت بلد نبودند.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۰ ۱۴:۲۰:۵۱

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
#34
البته که تعبیر راوی از اینکه به سمت خرگوش‌ها رفته بود اندکی دقیق نبود. آخر هرچقدر هم بخواهید در ارتفاع کم پرواز کنید، مادامی که یک پرنده باشید آن هم از جنس پیکسی، نمی‌توانید روی زمین باشید. در نتیجه به طور دقیق‌تر، لینی بالای سر خرگوش ها رفته بود.
خرگوش‌های جادویی داستان ما، آناتومی عجیبی دارند. بزرگترین باگ خلقت آنها این است که نمی‌توانند به بالای سرشان نگاه کنند. و خب به این فکر کنید که نتوانید گوینده را ببینید و ناگهان صدایی در سرتان شروع به صحبت کردن بکند. بدون شک به این فکر می کنید که بالاخره روز موعود فرا رسید و در حال مرگید، یا اینکه قدرتی شگرف در حال در بر گرفتن روح و جان شماست.

خرگوش ها دومی را برای به آن فکر کردن انتخاب کرده بودند. زیرا در کمتر از چند ثانیه ناگهان تعظیم کرده و شروع به درخواست مساعدت و رحم کردند.

خرگوش دیگر که لینی را می‌دید از رفتار آن‌ها خزهایش را از دست داد. قد نیکلاس فلامل عمر کرده بود، شاید طول عمر روی عقل پیرمرد تاثیر چندان مثبتی نذاشته بود، اما برای او چرا.
نزدیک تر آمد و سعی کرد تا به نحوی خرگوش ها را تفهیم کند... که خب کار چندان آسانی هم در پیش نداشت طفلک.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۰ ۱۱:۴۸:۱۲

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: تابلوی شن پیچ زندان (اعلامیه های آزکابان)
پیام زده شده در: ۷:۵۰ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
#35
به نام دولت کج و کوله-ملت گوشت و دنبه


جناب آقای نیکلاس فلامل، پیرو صحبت ها و اطلاعیه‌های قبلی پیرامون ممنوعیت قطعی پست زدن در تاپیک‌های اعلام شده برای انقلاب جادویی در بند آخر اطلاعیه حکومت نظامی، اخطارهای متقدم مبنی بر پیگرد سخت برای سرپیچی، جریمه‌ی تخطی شما از اطلاعیه بدین شرح است:

یک پست ادامه دار در تاپیک شکنجه‌گاه از آزکابان، یک پست ادامه دار در تاپیک دعواهای زندانیان و یک تک‌پستی با موضوع «وسوسه» در تاپیک دریای سیاه (شما در جهت انتخاب سبک پست و پرداخت به موضوع آن آزادی کامل دارید).

بدیهی است تا زمان انجام جریمه‌ها از شرکت شما در رویداد انقلاب جادویی جلوگیری می‌شود.

در پناه آش شله‌ قلمکار؛
تصویر کوچک شده


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اطلاعیه های وزارت سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۰:۰۲ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
#36
- کارآگاه با ما نباشه، امنیت روا نباشه!
- اگه کارآگاه نباشه، ایوا به خودش...

شعارهای مردم به سمت کارآگاهان وزارت که خیابان‌های لندن را قرق کرده بودند یکی پس از دیگری روانه می‌شد. گرسنگی بد دردی است؛ زمانی که آدم گشنه‌اش بشود بدبختی‌هایش تازه به یادش می‌آید. کارآگاهان 24 ساعتی میشد که بی‌وقفه در خیابان‌ها سر پا ایستاده بودند و گرستنگی و تشنگی دیگر امان‌شان را بریده بود.

در زمان گرسنگی، کم کم کارآگاهان هم ظلم‌های وزارت را به یاد می‌آوردند. غذاهایی که از انبارهای کارآگاهان و پایگاه‌های نظامی و آموزشی برداشته می‌شد و به ساختمان اصلی وزارت فرستاده می‌شد تا الکساندرا ایوانوا سیر بماند. سلاح‌هایی که زمان اعیاد جادویی از اسلحه‌خانه وزارت به منزل ایوانوا می‌رفت تا اقوام و فامیلش با آن‌ها سرگرم شوند و چنین فعالیت‌هایی که باعث شده بود خود کارآگاهان هم اعتماد چندانی به وزارت نداشته باشند.
بالاخره صبرها به سر آمد.
یکی از کارآگاهان به‌سان اورانگوتان بالای تیر برقی رفت و شروع به داد زدن کرد.
- ما اینجا به چی وفاداریم؟

کسی از میان جمعیت فریاد زد:
- حفظ امنیت ملت!
- وزارت از ما می‌خواد چیکار کنیم؟
- کش...تن ملت.
- پس ما باید چیکار کنیم؟

این بار کارآگاهان یک‌صدا فریاد سر دادند.
- پیوستن به ملت!

مردمی که از پنجره‌های خانه‌شان این صحنه را تماشا می‌کردند، شاد و تشویق‌کنان به وسط خیابان آمدند. کم کم این اتفاق به خیابان‌های دیگر هم سرایت کرد؛ حکومت نظامی شکسته شده بود و کارآگاهان به ملت پیوسته بودند. تنها شخص ناراحت از این موضوع، نیکلاسی بود که با فرار زودهنگامش از خانه حالا در زندان کارآگاهان مانده بود و فعلاً باید آب‌خنک می‌خورد!

خیابان‌های لندن و حومه یک‌به‌یک از خیل عظیم مردم و کارآگاهان متحد با آن‌ها پر می‌شدند، کارمندان «سازمان امنیت و اطلاعات جادوگران» یا به اختصار ساواج به بانک گرینگوتز واقع در کوچه دیاگون گریخته بودند. منابع معتبر خبر می‌دادند آنها قصد دارند با پول‌های ملت گریخته و به کشورهای شرقی فرار کنند.

تقریباً تمامی مردم، به جز ساکنین دهکده هاگزمید که خود را حامی صلح معرفی کرده و از درگیری‌ها فاصله گرفته بودند، فوج فوج به سمت گرینگوتز حمله‌ور شدند. دیری نگذشت که خیابان دیاگون لبالب از جادوگران و ساحره‌های آزادی خواه شد.
تصویر کوچک شده
شکست حکومت نظامی و نجات بانک!


اطلاعیه‌ی جدید وزارت در رابطه با انقلاب جادویی، به شرح ذیل است:
0. پایگاه های دندان‌پزشکی دکتر گلگومات، آژانس مسافربری و موزه جادو و تاریخ جادوگری تثبیت شده و از دور بازی خارج و امتیازش به حساب گروه ها واریز شد.
1. نیکلاس فلامل به دلیل شکستن حکومت نظامی و پیروی نکردن از مقررات، زندانی آزکابان محسوب می‌شود و جریمه‌اش در آزکابان اعلام خواهد شد و تا زمان انجام آن حق شرکت در ایونت را ندارد.
2. حکومت نظامی شکسته و می‌توانید به پست زدن ادامه بدهید.
3. تاپیک بانک گرینگوتز را می‌توانید از شروع روز جنگی بعدی، یعنی 8 صبح 20 ام بهمن، فتح کنید. در اختیار داشتن این تاپیک 10 امتیاز دارد.
4. برای فتح گرینگوتز، باید یک تیم سه پست متوالی در آن داشته باشد، با این تبصره که زمان پست زدن یک نفراز یک گروه، هم تیمی هایش تا 15 دقیقه حق رزرو کردن ندارند. منعی برای سایر گروه‌ها لحاظ نشده است.
تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۰ ۰:۳۸:۱۱

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰
#37
خلاصه:
نجینی برای کاشت دندون به دندونپزشکی رفته. دندون پزشک به مرگخوارا میگه که برای بی حس کردن دندونای نجینی نیاز به "آب مغزِ شیش تا محفلی" داره.
مرگخوارا تصمیم می گیرن کتی رو با خوروندن معجون عشقی که هکتور درست کرده سفید و محفلی کنن.
معجون رو به خورد کتی می دن و کتی به همه علاقمند میشه و عشق می‌ورزه، حالا می‌خوان یه جوری آب مغزشو بگیرن.

- - - - - -


چشمان تمامی مرگخواران آماده انفجار کتی برق می‌ زد. در طول تمام این ماوریت برای گرفتن آب مغز محفلی ها، تفریح به این خوبی گیرشان نیومده بود. مرگخواران عاشق انفجار بودند. یک یک شان.

- بلا بلا!
- بله لن؟
- میشه من بشمارم بعد منفجر کنیم؟!
- باشه لن.

لن شمرد.
- 5... 4... 3...

چشم‌ها بیشتر درخشیدند.

- 2...
- ایده‌ای دارم بلاتریکس عالیقدر.

بلاتریکس خیلی کم می‌ترسید. اما باور کنید گربه‌ای که یک‌هو حرف بزند عادت کردنی نیست. بلا خودش را جمع کرد و دوباره به حالت عادی برگشت.
- دم منفجر کردن آخه؟ چیه حالا؟

قاقارو نگاهش را بین بمب و صاحبش در رفت و آمد گذاشت.
- بنگرید بانوی ارجمند... کتی یک نفر است!
- ما هم می‌دونستیم یکیه دانشمند.

تام گفته بود.

- اما اندکی بردباری ندارید آقای جاگسن تا اجازه بدهید سخن من به منزل مقصود برسد و سپس نطق کنید.

تام به جز غرولندی که در آن فلامل و پیرمرد و خرفت به گوش می‌رسید دیگر چیزی نگفت.

- می‌گفتم بانو بلاتریکس، او یک نفر است. اما شما آب مغز شش نفر می‌خواهید! به زعم شما استفاده از بمب و ترکاندن عملی منطقی است؟
- پس میگی چیکار کنیم؟

این بار لینی گفته بود.
قاقارو جوابی برای این یکی نداشت و این باعث شد تامِ تازه ضایع شده فرصت را غنیمت بشمرد.
- می‌تونیم بفرستیمش داخل محفل نفوذی‌مون شه محفلی بیاره!

فکرها به کار افتاد.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰
#38
مرگخواران انصافاً هم کاری نکرده بودند.
یه چندتا خراش کوچک دیگر این حرف ها را که ندارد نامرد ها!

اما از شما چه پنهان، مرگخوار ها وقتی گفتند کاری که نکردیم کار هایی که کرده بودند تک به تک از جلوی چشمانشان رد می شدند و بعد از چند موج مکزیکی و اعمال موزون نامتعارف به باد فراموشی سپرده می شدند.
مثلاً یکی از آن ها که به سراغ تام جاگسن آمده بود به این سبک بود:
- جارو برقی تو حلقش. تو گونی برنج گذاشتنش. تو اسید انداختنش.

و خلاصه فکر هایی از این قبیل مرگ خوار ها را آزار می‌ داد.
اما تمام این ها مسئله ای نبود تا زمانی که همه شان مرگ خوار بودند و آب از آب تکان نمی خورد. مشکل این بود که همه ی همه هم در آن جمع مرگ خوار نبودند!
- میو!

نگاه ها به سمت قاقارو چرخید. این یکی تهدیدی به حساب نمی آمد، حرف زدن که بلد نبود به هر حال!

- جناب آقای دکتر گلگومات می‌توانم برای لحظاتی مصدع اوقات شریف‌تان باشم و شما را به چند کلامی صحبت دعوت کنم؟

سدریک از تعجب خوابید و نیکلاس جایی به کسی برای ناعدالتی غر زد.
البته شاید خواب سدریک از تعجب هم نبود نمی دانم.
ولی به هر حال قاقارو حرف زده بود. لفظ قلم نیز.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۸ ۱۹:۳۵:۳۴

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اطلاعیه های وزارت سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰
#39
حکومت نظامی!


- این همه اعلام کردیم، این همه اطلاعیه، این همه داد و بیداد... که بابا ملت! هوار! دوازده شب به بعد بشینید خونه هاتون حکومت نظامیه؛ بعد شما می‌ریزید تو روز روشن، جلو چشم مامورای قانون هم دیگه رو شل و پل می‌کنید؟! چند وقته به تمدن رسیدید که هنوز نفهمیدید نباید بپرید به هم دیگه؟! جامعه‌ جادوییه یا مرلینگاه؟

صدای صاف کردن نفس آمد و وی ادامه داد.
- اصلاً اینطور که شد، از همین لحظه به بعد هیچکی حق نداره از خونه‌ش جم بخوره! تمام مامورای وزارت آتش به اختیار! آدم دیدید تو خیابون بزنید! چیز... چی؟

صدا لحظاتی قطع شد و سپس دوباره ادامه پیدا کرد.
- ها... خودمونم الان تو خیابونیم؟ خب به هر حال! هر کی رو به جز من تو خیابون دیدید بز...

دوباره همان اتفاق افتاد.
- چی‌شده؟ وزیر هم داره جاروشو از جاروواش میاره؟ اصلاً تسترال خورد! هرکی جاروشو می‌خواد جابجا کنه هم نزنید... ها؟ بیمارستان صحرایی داریم تو خیابون؟ بابا اصلاً درک! هر کی الان تو خیابونه تا دوازده امشب وقت داره خودشو برسونه خونه! دوازده به بعد شد دیگه رحم نمی‌کنید! هرکیو دیدید کتلت تنوری می‌کنید!

معاون نه‌چندان خوشحال وزارتخانه پس از اعلام آخرین دستور وزارت از طریق تمامی بلندگوهای سطح کشور و شبکه‌های تلویزیونی و رادیویی، از منبر پایین آمد و به سمت پناهگاه امنش حرکت کرد.

تصویر کوچک شده

اطلاعیه جدید درباره انقلاب جادویی!

از ساعت 00:00:00 امشب، رقابت تا اطلاع ثانوی متوقف می‌شود و هیچکس حق پست زدن تا زمان بازگشایی دوباره را ندارد. هر گونه سرپیچی از این دستور پیگرد سختی را در پی خواهد داشت.

تصویر کوچک شده


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰
#40
پرواز حالت عجیبی است.
اول یک بی‌ حسی و کرخی خاصی در تو ایجاد می‌ کند. این که دیگر چیزی مهم نیست! تو در آسمانی و می توانی بدون فشار لحظاتی را بگذرانی بسیار جذاب و در عین حال ترسناک است. چون دیگر جاذبه‌ ای وجود ندارد که روی آن کنترل داشته باشی و به کمکش بتوانی خودت را در حالت تعادل حفظ کنی.

کتی به سمت مرگ خواران پریده بود، اما فکر بعدش را نکرده بود. آخر ببینید، فاصله‌ی مرگ خواران تا کتی انصافاً فاصله‌ ی زیادی بود! برای همین، سلول‌ های مغز کتی سعی می‌ کردند تا با کم ترین اتلاف وقت ممکن راه چاره‌‌ ای برای این معضل بیابند.

درون مغز کتی

- وضعیت خطرناک وضعیت خطرناک!
- هیچ کنترلی روی اندام‌های حرکتی نداریم، این دیگه چیه؟

نورون‌ های مغزی با سرعت صد آواداکداورا بر ثانیه در حال انتقال پیام های عصبی به مغز و برعکس بودند.

- کاهش ارتفاع کاهش ارتفاع!
- دو ثانیه تا برخورد!
- یک ثانیه!

بوم.

سلول‌های مغز کتی انتظار داشتند اکنون با خاک یکسان شده و کم کم باید منتظر میکروب‌ های تجزیه بدن در خاک باشند؛ اما آن‌ ها حساب یک چیز را نکرده بودند.
کتی چشم‌هایش را باز کرد.

- عه... عه وا! حالت خوبه بلا؟

بلایی که زیر کتی بود نفس‌هایی می‌کشید که چندان نوید حال خوب نمی‌دادند.


آروم آقا! دست و پام ریخت!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.