هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸
#31
سلام پروفسور! خوبین؟

پروفسور امکانش هست که کلاس شما تمدید شه؟
یه مدت کوتاه چی؟ خعلی کوتاه!



پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸
#32
سلام پروفسور! خوبین؟

ما شنیدیم شوما سخت نمره میدین، درسته؟

((1-فرض کنید در دوئل یک نفر با یکی از این هفت طلسمی که بالا نوشتم به شما حمله میکنه. سراغ کتاب ویکی جادو برید و خلاقانه ترین ورد برای دفع اون طلسم رو پیدا کنید. (5 امتیاز)

و طریقه دفع کردن اون طلسم با وردی که انتخاب کردین رو در طی یک رول بنویسید. (25 امتیاز).))

عجیبه پروفسور! شماره یک داره شماره دو نداره! دسشویی نه تمرین شما!
****


دانش اموزان همگی بعد از توضیحات خوفناک پررنگ، بعد از کلی سگ لرز زدن بر اثر ترس، احساس کردن چشماشون داره سنگین و سنگین تر میشه!
اونقدر پلک ها سنگین میشد که به سختی صدای استاد پررنگ به گوش میرسید!

-کروشیو...

با جیغ و داد نارنجی ای که یکی از اعضای کاملا خواب ریون کشیده بود، خواب از چشمان همه ی داش اموزان پرید!

-کروشیوووو...

نفر دوم هم جیغ زنان مشغول گاز زدن زمین شد!
اینبار عضوی از گریفندور!

دانش اموزان که چشماشون گرد شده بود با وحشت به پررنگ نگاه میکردن، پررنگی که با خنده هایی شیطانی یکی بعد از دیگری و کاملا دوئل طور، دانش اموزان رو نقش زمین میکرد!
اون هم با کروشیویی که از بدترین طلسم های شکنجه بود!

-کروشیو...
-پیاز...

اولین نفری که جلوی کروشیو ی پررنگ دست به مقاومت زده بود با اولین کلمه ای که از دهنش بیرون اومده بود سعی در دفع کردن کروشیو داشت.
البته طلسم مدافعی به اسم پیاز وجود نداشته و فقط گاز بد بویی از انتهای چوب دستیش خارج شده بود و بعد هم فرد بیچاره ی مورد نظر زیر موج طلسم کروشیو قرار گرفته بود!

ارنست پررنگ حالا یکی بعد از اون یکی قربانی هاش و انتخاب میکرد و بدون درنگ طلسم کروشیو رو روشون پیاده میکرد!

اصولا پررنگ از اون دسته مربی ها و اساتیدی بود که معتقد بود باید تو شرایطش قرار گرفت تا اصل موضوع رو درک کرد!
مثلا اگه قرار بود شنا رو به بچه ها یاد بده اولین جلسه کلاس توی آبشار نیاگارا برگزار میشد!
-کروشیووو... کروشیووو... کروشیووو... کروشیووو...

تعداد دانش اموزانی که کله پا میشدن لحظه به لحظه بیشتر میشد و افرادی که باقی مونده بودن و دیده بودن هیچ طلسمی برای دفع کروشیو جواب نداده، فقط خودشون رو اماده میکردن که کروشیو رو بهتر پشت سر بگذارن!

-کروش...
-*سایلِنسیو...

ادامه وِرد کروشیو از دهن ارنست خارج نشد!

بالاخره طلسم موثر پیدا شد!
اما دابز با طلسم ساکت کردن موفق شده بود دهن پررنگ و محکم ببنده تا دیگه نتونه طلسمی رو اجرا کنه!

پررنگ که دهنش و جر داد تا دوباره بتونه حرف بزنه رو به اما کرد و با نگاهی تحسین بر انگیز پایان کلاس و اعلام کرد!



جواب سوال:
*سایلِنسیو: بی‌صدا کردن فرد یا موجود مورد نظر


ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۳ ۲۰:۳۶:۴۹


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸
#33
سلام پروفسور!

ایشون تقدیم شوما!



پاسخ به: دریای سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸
#34
روزها میگذشت!
روزها میگذشت!
و روزها، میگذشت!

خیر، خبری از رفتن خواهر شوهر نبود!
خواهر شوهر مذکور، لنگر خورده بود کنگر انداخته بود.

بانو بلک هم که تاب و طاقت کمی توی تحمل کردن خواهر شوهر، مادر شوهر و کلا همه خانواده ی شوهر داشت، به اینجاش رسیده بود.

باید راه چاره ای پیدا میکرد، مگر نه تا روزی که خود خواهر شوهر گرامی تصمیم به رفتن بگیره، احتمالا چند باری خر خره اش توسط بانو بلک جویده میشد!

بانو بلک با تمام قوا دنبال راه حلی میگشت که زنگ در خونه زده شد!
-باز خدا رو شکر این خانوم همساده تشریف اوردن!

زمانی که بانو بلک و خانوم همساده مشغول پاک کردن سبزی بودن و اروم و پچ پچ طور در مورد خواهر شوهر بیچاره حرف میزدن، خواهر شوهر بدبخت گوشه پذیرایی نشسته بود و روزنامه ای قدیمی و تاریخ گذشته رو میخوند، انگار نه انگار که هر از چند گاهی اسمش رو از زبون خانوم بلک و خانوم همساده میشنید!

-خلاصه چی بگم خواهر این دختره ی ایکبیری اینجا موندنی شده، هر کار میکنم از دستش خلاص شم نمیشه، خیلی پر رو تر از این حرف هاست!
-اخ اخ اخ چاره ی کار فقط شوهر دادنشه، باس بفرستیش خونه بخت!

خانوم بلک از بین تره های کلفت و خاک و گِل بینشون به خواهر شوهرش نگاهی انداخت و بعد در جواب خانوم همساده با تأسف مضاعفی گفت:
-اخه این خل و چل و دیوونه رو کی می گیره؟
-اره خواهر اینم حرفیه والا، من اگه خودم پسر داشتم طرف این دختر میرفت استخون های پاش و قلم میکردم.
-کفشدوززززک...

خانوم بلک و خانوم همساده جیغ کشون پریدن بغل همدیگه و به کفشدوزک بدبختی که روی سبزی ها پی پی میکرد نگاه میکردن!

-خاک به سر داره خراب کاری هم میکنه!

درست چند قدم اونطرف تر خواهر شوهر پوکر فیس خانوم بلک بدون توجه به جیغ و داد های خانوم ها مشغول مطاله روزنامه بود!

گوشه ای از روزنامه طلسمی نوشته شده بود، خواهر شوهر مذکور هم که اروم و زیر لب روزنامه رو میخوند و با چوب دستیش نک دماغش و میخاروند ناگهان به قوری ای بزرگ و بد ریخت تبدیل شد!

خانوم بلک و خانوم همساده که از دیدن صحنه اتفاق افتاده خشکشون زده بود، کفشدوزک از همه جا بی خبر و رها کردن و سراسیمه خودشون و به خواهر شوهر رسوندن!

-خو این چرا قوری شد؟ حالا من جواب شوهرم و چی بدم؟

خانوم همساده به گوشه روزنامه ای نگاه میکرد که وِردی روش نوشته شده بود! پایین وِرد مذکور نوشته شده بود:

طلسمی که هرگز نباید روی خودمان اجرا کنیم! طلسم تغیر شکل به قوری!

-ای خاک به سرشون! اول طلسم و نوشتن بعد گفتن نخونینش! حالا من جواب شوهرمو چی بدم...

خانوم همساده رو به خانوم بلک کرد و گفت حالا خیلی هم بد نشد ها!
به همه هم میگیم زبون درازی کرد تو زدی قوریش کردی! اینجوری هم جذبه ات بیشتر میشه و هم حساب کار دست بقیه میاد!
تو این مدت هم میگردیم دنبال طلسم معکوس!





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۰۵ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸
#35
سلام! خوبین جناب لرد؟

حقیقتش مدتی میشه که درخواست نقد جایی نداده بودم و احساس میکنم بعضی چیزا توی نوشته هام داره فراموشم میشه و خودمم نمدونم چی هستن!
قرار بود یه درخواست نقد بدم که دیدم خانه ریدل ها نقد اختصاصی شما رو داره گفتم بیام یه بهره ای ازش ببرم!

ویرایش: ادرس پستم و ندادم!
ایناهاش!



پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸
#36
تق تق تق

-یعنی کی میتونه بودن باشه این وقت شب؟

تق تق تق

-هیس... بچه خواب بودن میشه! اومدن شدم دیگه!

رابستن که به تازگی بچه رو خوابونده بود با سرعت روی پنجه پا از بین اشغال های کف زمین به سمت در رفت!
-عههه... خانوم وزیر شما چرا تشریف اوردن شدید...

گابریل دستش رو جلوی دهن راب گرفت و با چشم هایی کاملا گرد شده به دفتر شهردار نگاه کرد!
-اینجاااا چه خبره رابببببببب؟!

-عوووووواَااااااا.
-بچه بیدار شدن شد! بدبخت شدن شدیم!

گابریل رابستن رو که به صورت خودش چنگ میکشید جلوی در رها کرد و به سرعت مشغول تمیز کردن کف دفتر شهرداری شد!
رابستن هم گوله گوله اشک ریزون رفت و کنار بچه نشست!

-هویی مگه کوری؟

رابستن که هنوز ننشسته بود جیغی کشید و خودش و توی بغل بچه انداخت.
-ناز...ناز...نا....ز با...با...ناز...
-راب نگفته بودی بچه هم به حرف اومده!

رابستن که حالا متوجه بانز شده بود سعی کرد جای خودش توی بغل بچه رو با جای بچه تو بغل خودش عوض کنه و وانمود به نترسیدن کنه!
-اصلا هم نترسیدن شدم!
-با...با... سک...ته...زدن....ش...د
-
گابریل که کمی اون طرف تر دفتر حالا مشغول اخرین بخش تمیز کاریش بود به مانیتور های دفتر هم نگاهی انداخت!
-رابببببب! اینا چرا شبکه پویا رو نشون میده؟

رابستن از ترس اینکه بالاخره گابریل اون و اخراج کنه بچه رو به بغل بانز پرتاب کرد و سریع و کنترل به دست به سمت گابریل رفت!
-چی دوست داشتن میشین؟ جومونگ؟ پورنگ عمو؟ شب های خانه ی ریدل...

رابستن که فرت و فرت شبکه ها رو عوض میکرد، از دیدن چهره ی لحظه به لحظه بنفش تر گابریل متوجه میشد شبکه ی مورد نظر هنوز پیدا نشده!
-ورزش؟ اشپزی؟ شو سیرک؟ خندوانه؟ تبلیغات...

گابریل هم که در حال سکته کردن بود احساس کرد که چهره ی اشنایی توی یکی از شبکه ها دیده!
-برگرد راب، برگرد...

رابستن چرخید و پشتش رو به سمت گابریل کرد!
-خوب شدن شد؟
-نه راببب، راب شبکه رو برگردون!
-یعنی...

گابریل کنترل و از دست رابستن قاپید و تند و تند شبکه ها رو برگردوند!
-پیداش کردم بانز! گادفری!گادفری رو پیدا کردم!

رابستن ناخن های درازش رو روی سرش کشید.
-گادفری گم شدن شده بود؟

گابریل و بانز هر دو با نگاهی کاملا کاملا پوکر فیس به رابستن از دفتر شهر داری خارج شدن و به سمت سیرک مورد نظری که نمایشش رو از مانیتور های دفتر شهرداری دیده بودن حرکت کردن.



ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۳ ۱۱:۵۹:۴۸


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸
#37
سر کادوگان با دوربین یه چشمِ کج و کوله اش به دور دست های تصاویر خانه ریدل نگاه میکرد!

اون دور دست ها چیز درخشانی برق برق میزد!
-همرزمان یافتیم! برق شمشیرمان است! حملههههه...

پشت سر کادوگان و کوتوله خان اسب سر کادوگان، نجینی و طوطی نفهمیدند کادوگان با این شتاب به کجا شتافته بود، از طرفی بوی تابلوی پیتزایی که به تازگی در خانه ی ریدل ها به تصویر دراومده بود، برای پرتره ی نجینی جذاب تر مینمود تا اینکه دنبال پیرمرد پر حرف و اسبش بدوه!

کمی اون سو تر، کادوگان و کوتوله گرد و خاک کنان به تصویر برق زن نزدیک و نزدیک تر میشدن!

از برق شدیدی که از تصویر بلند میشد چشم های کادوگان ذوق ذوق میکرد و کوتوله کورمال کورمال میتاخت!

-ایستتتت همرزم! رسیدیم!

کادوگان اما... چیزی نمیدید!
-کوتوله ما چیزی نمیبینیم تدبیری بیندیش!
-عررررر...

خیر جواب مورد نظر مد نظر نبود!

کادوگان حیرون شده بود و به جواب عررر های کوتوله فکر میکرد! شاید چیزی میفهمید!

-فسسسس!

در همین حین، نجینی برگشته بود و دو جین پیتزا رو توی خورجین های کوتوله جا میداد!

-فرزند، فکر کردیم گم ات کردیم!
حالا بگو ببینیم این چیز درخشان شمشیر ماست؟ دسته اش کجاست! برش داریم بریم؟!

نجینی دست کوچیک و فر فری اش رو بدرون جیب عمیقی فرو برد و بعد از کلی گشت و گذار ما بین خرت و پرت های جیبش، ماسک جوشکاری ای درآورد و جلوی صورت خود و کادوگان گرفت!

-زرشککک...
-فسسسس!

برق درخشنده از تصویر سر تاس لرد ولدمورت بلند میشد!


ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۲ ۱۸:۴۹:۲۰
ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۳ ۱۲:۳۴:۳۸


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۳:۲۵ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸
#38
نشد! نشد که نشد!
محفلی چِش قشنگ دیگه اون طرفها پیداش نشد!

محفلی ها هم که در به در دنبال چشم محافظ میگشتن! به هر گوشه ای سرک میکشیدن!

توی کشوی شخصی پروفسور، مابین ریش های پروفسور، لا به لای موژه های پروفسور، زیر پای پروفسور، زیر ناخن پروفسور، گوشه چشمه پروفسور، توی جیب پیژامه پروفسور...
-دِدددددهَهههه! اینقد من و دست مالی نکنین! چشم محافظ میخوایین چرا منو میجورین؟

ناگهانی، خعلی یهویی، پنه لوپه دستش و بالا گرفت!
-پروف میجورین یعنی چی!
-میجورین دیگه! از مصدر جوریدن! یعنی زیر و رو کردن، ته و توش و در آوردن... دِههههَ الان چه وقت سوال پرسیدنه؟

پروفسور با اوقات تلخی ابروهای کَت و کلفتش و در هم کشید و صریحا اعلام کرد که:
-که دست به گلااا، نزنین... نه چیزه... چشم محافظ و امشب به دست من نرسونین خبری از شام نیست! گوفته باشم!

پنه لوپه دوباره با جهشی بلند، دستش و همراه با خودش به هوا پرتاب کرد!
-پروف شام چی داریم؟

لبخند موذیانه ای که خعلی از دامبلدورِ با شخصیت بعید بود به چهره ی گوگولیش نشست!(گوگولی از دید یک محفلی)
-سوپِ...
-پیاز؟
-نه بابا جانیا، اون دوران دیگه تموم شد! سوپ نوشابه! کلی از نوشابه های چند پست قبل هنوز مونده!

اعضای محفل که دست پخت پنه لوپه رو قبلا هم چشیده بودن، به سرعت مسیر پیدا کردن چشم محافظ رو در پیش گرفتن!
- مسیر پیدا کردن چشم محافظ از کدوم وره؟
-از این وره و از اون وره!

نصف محفل از این ور رفت نصف محفل از اون ور!

نصفه ی اونوری دوباره دست هم و گرفتن و با یورتمه رفتن تو کوچه های لندن گفتن:
-مسیر پیدا کردن چشم محافظ کدوم وره؟
-از این وره و از اون وره!
.
.
.



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸
#39
اعضای محفل خیره خیره به آسمونی نگاه میکردند که روی سرشون خراب شده بود!

-همش تقصیر اِما است! اگه اینقد نفوس بد نمیزد اینجوری نمیشد!

اما نگاه مظلومانه ای به گادفری انداخت که زیر تیغ اره ی بزرگش از خیس شدن با بارون وحشی دوری میکرد!
-اصن میدونید چیه خودم درستش میکنم، شما بشینید و نگاه کنید، خودم تنهایی... تنهای تنها... سقف محفل و میسازم!

ریموند که متناسب با هیکل بزرگش، قلب گنده و بزرگ و گولاخی هم داشت، طاقت دیدن اشک های اما رو نداشت، پس با این که نمیدونست اما چه حرکتی میخواد برای سقف بزنه دستی به شونه ی اما زد و با لحنی دلداری دهنده گفت:
-منم هستم اما، با هم یه سقف خوب برای محفل می سازیم!

گادفری که چندی پیش با خشونت با اما حرف زده بود به عشق موجود در اعماق قلبش برگشته و های های گریه سر داد!

فیشششش فوششش

-ایشششش، پروفسور، گادفری با پتوی من اب بینیش و گرفت!

هاگرید که به تازگی از خواب بیدار شده بود با نگاهی حاکی از، گند زدی به پتوم خدا ازت نگذره به گادفری نگاه میکرد!
بعد هم که مشاهده کرد گادفری به تیغ اره ی بالا سرشم نیست قهر کرد و پتوش و پرت کرد یه گوشه!
-اصن من قهرم! همش هم تقصیر شماست پروفسور! شما اگه به بهداشت شخصیتون اهمیت میدادین و ریشتون و همیشه اصلاح میکردین، بقیه تمیزی و تمیز بودن و از شما یاد میگرفتن!

دامبلدور که احساس میکرد به ریش های نازنینش اهانت شده، دست هاگرید و گرفته و برای لحظاتی از کادر خارج شد!

در نبود چند لحظه ای پروفسور و هاگرید، اعضای محفل که حالا لیچ اب شده بودند، نگاه خیره ی خودشون رو از اِما به سقف، از سقف ترکیده به آسمون و از آسمون به اما می انداختند!

اما دابز البته در تمام این مدتِ بگو مگو، با ریموند مشغول مشورت بودند، و لامپ هایی کوچیک و بزرگ بالای سرشون روشن و خاموش میشد و فضای محفل رو عشقولانه تر از همیشه جلوه میداد، تا اینکه یک لامپ این بار اینقدر بزرگ و پر نور بالای سر اما روشن شد که چشم همه ی خیس خورده های محفل رو زد.

هنوز کسی چیزی نمیدید و همه جا پر از نور سفید کور کننده بود که بارش بارون روی سر و صورت محفلی ها قطع شد!

کم کم که بینایی اعضای محفل بر میگشت همه شاهد سقف زیبایی میشدن که اما و ریموند با کمک هم درست کرده بودن!

ریموند درست وسط محفل، روی میز ناهار خوری ایستاده بود و مثل ستونی بزرگ سر به آسمون کشیده بود!

پتوی بزرگ و پت و پهن هاگرید هم روی شاخ های ریموند جای گرفته بود و اینجوری شده بود که سقفی خیمه مانند حالا محفل رو از شر باد و بوران حفظ میکرد!

-بفرمایید اینم از سقف بالای سرتون که به کمک ریموند درستش کردیم، حالا هی مشکلات و بیندازن گردن من!

اما با غرور چشماش و بسته بود و سر شو بالا گرفته بود تا شاهد عذر خواهی بقیه باشه ولی صدایی جز تیلک تیلک نشنید!

هوای محفل اونقدر سرد شده بود که بدن خیس خورده ی اعضا برای گرم شدن، چاره ای جز لرزیدن و به هم زدن دندون ها نداشت!

-یکی یه فکری بکنه تا یخ ....



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱:۱۲ جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۸
#40



محفلیون با دیدن خِیل عظیم کلاغ هایی که از نا کجا آباد پیدا شده بودن، محفلپیچ شده بودن!

کلاغ های عصبانی هم، دسته جمعی روی درخت خشکیده ای رو به روی دامبلدور و دار و دسته ی عاشق پیشه اش نشستن و منتظر بودن تا ریچارد به خاطر توهینی که به کلاغ ها شده بود اعاده ی حیثیت کنه!

وسط این بیابون بی اب و علف، زیر نور جیزززِ خورشیدِ بی پدر و مادر، کنار درخت خشکیده ی پر از کلاغ سیاه، نزدیک محفلیون محفلپیچ شده، همراه با گرد خاک کوچیکی که بوته های خار رو همراهش میبرد، دامبلدور و ریچارد احساس کردن که وسط عصر گاوچرون ها ان و چیزی جز یه دوئل درست و حسابی نمیتونه مسعله رو حل کنه!

دست ریچارد و دامبلدور ما بین نگاه کج و معوج تماشگرها، روی دسته ی چوب دستی ها محکم شده بود!

دامبلدور تکه چوب کبریتی زیر لب گرفته بود و سعی داشت هر چی بیشتر گاوچرونی طور دوئل رو ببره!

ریچارد هم، با بازی بازی کردن با دسته چوبدستی آمادگی خودش رو نشون میداد!

همه چیز آماده بود...

جیزززز!

چوب کبریت زیر لب دامبلدور، با برخورد فوتون های داغ و سوزنده ی خورشید اتیش گرفت، چوب کریت اتیش گرفتن همانا و ریش پروفسور کِز خوردن همانا و کله پا شدنش که دیگه بماند!

دا مبلدور از اتیشی که به ریشش افتاده بود و ترکیب اون با برخوردش با زمین گلوله ای خوفناک از چوبدستیش شلیک کرد که از قضا درخت حاوی کلاغ ها رو مورد اصابت قرار داد، کرک و پر کلاغ ها ریخت و از خجالت لخت شدن، قید حیثیت شون و زدن و با گرفتن یه دست جلوشون و یه دست پشتشون از کادر خارج شدن!

اسکای که ما بین کرک و پر ریخته ی کلاغ ها مدفون شده بود بازنده ی دوئل حساب شده و خجالت کشان راهی افق های دور شد!

در این لحظات ملکوتی از دست دادن ریش پروفسور، قورباغه ی جوینده ی دامبلدور که از تماشای اتفاقات اخیر به شدت باد کرده بود ترکیده و اسفناج هایی که به تازگی خورده بود رو درست به داخل دیگ نوشابه پنه لوپه پرتاب کرد و کمی بعد هم از شدت انفجار دار فانی رو وداع گفت!


کمی اونطرف ترِ این بیابون، هاگرید که فراموش کرده بود دنبال چه چیزی میگشت به حالت احمقانه ی گراوپ طوری به سمت جمعیت بر میگشت!


کمی بعد تر تر هم، وقتی همه دور دیگ نوشابه دلی از عذا در میاوردن، دامبلدور با دست های پت و پهنش جلوی صورتش رو گرفته بود تا اینکه بالاخره ما بین خرت و پرت های موجود داخل چرخ دستی یک عدد ماسک شرک پیدا کرد و با کلی غرولندِ زیر لبی اونو به صورتش انداخت!

-بسیار خب بابا جانیا، از جمعه بازار که خیری به ما نرسید، نوشابه ها رو بخورید که بریم به کار و زندگیمون برسیم هنوز کلی خرید داریم و کلی راه تا خونه و کلی زحمت واسه تعمیر خونه و کلی لعنت که باید به هکتور بفرستیم که زد محفل و ترکوند! خدا ازش نگذره.
پاشین پاشین بریم!
-پروف نمیپاشیم!
- پاشوو پاشوو خودت و جمع کن گوزنه ی خُنُک، ریش میشم کز مز خورده، اعصاب مصاب ندارم میزنم همینجا شَتکت میکنم، خبری هم از عشق نیست! دِ پاشییییین!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.