تدریس جلسه دوم کلاس فلسفه و حکمت
صبح زود با صدای زنگ ساعت کوکیش بیدار شد. ساعت 5 صبح بود و3 ساعت به شروع کلاسش مونده بود. میدونست که مثل روزای قبل، هم گروهیاش همه خوابن. خسته شده بود از این همه تفاوت و تبعیض. تا کی باید صبح زود بیدار می شد و تنهایی کل تالارو تمیز می کرد؟ تا کی باید بقیه راحت می خوابیدن و اون جون می کند تا تمیزی و تقارن رو به تالار بیاره؟ خسته تر از همیشه، سطل و تی و وایتکسو برداشت و تو ذهنش نقشه های جدید واسه مقابله با میکروبا رو مرور کرد.
حدودای ساعت 8 صبح – کلاس فلسفه و حکمت-هافلیا بهترن! ما سختکوش تریم و با سختکوشی هر چیزی رو به دست میاریم.

-اصالت از هر چیزی بهتره. تا احترام نداشته باشی، نمیتونی کسی بشی تو جامعه.

-اصلنم اینطور نیست. با سختکوشی میشه هر چیزیو به دست آورد.

-اصالتو نه.

-و یا حتی شجاعتو. اصالت و سختکوشی نمیتونه به کسی شجاعت بده.

-میشه بس کنین؟ این چرت و پرتا چیه میگین؟ همه اینا رو کلاه انتخاب کرده. البته الان فهمیدم چرا شما رو ننداخته ریون...

گابریل تمام مدت شاهد بحث بین دانش آموزا بود. هرجایی رو نگاه می کرد نمونه ای از تبعیض می دید. نمونه ای از خودبزرگ بینی. نمونه ای از تفاوتای بی معنی. سرشو بالا گرفت و با حفظ پرستیژ استادیش، آروم وارد کلاس شد. از کنار هر میزی می گذشت، یه سطل محلول الکل خالی می شد رو سر دانش آموزا. وقتی به میز خودش که رسید و الکل بارونش کرد، کتابا و چوبدستیش رو روی میز گذاشت و نفس عمیقی کشید.
- باز بحثتون سر چیه؟

- هیچی به مرلین.

- دیدی؟ دیدی؟ اگه شجاعت ما گریفیا رو داشتی در برابر ظلم میایستادی و حرفت رو میزدی!

... ما راجع به برتری گریفیها صحبت میکردیم.

- اصلنم. بحث سر اصالت ما بود.
- نخیرم. تا حرف سخت کوشی ما وسط باشه، چرا از شما بگیم؟

- هوش و دیگر هیچ.

- خب دیگه بسه وگرنه میزنمتون همینجا پخش زمین شین یادتون بره چی چیه کی کیه!

- این چرا انقد عصبانیه؟

- همین الانم باصدای فراصوتش زدمون!

گابریل سعی کرد به خودش مسلط باشه و پرستیژش رو از دست نده. پس یه جرعه وایتکس نوشید و سعی کرد به خودش مسلط باشه.
- ببینید بچه ها، این تفاوتا، این تبعیضا، همه بی معنین. ریونیا، گریفیا، هافلیا و بچه های اسلی، همه دانش آموزن. تفاوتی ندارن. تفاوت بی معنیه. تبعیض بده. اصلا این کاراتون درست نیست. باید این تبعیضا رو از بین برد. تفاوتی بین سیاه و سفید نیست. جفتشون رنگن. تفاوتی بین خوب و بد نیست. جفتشون صفتن. بریزین دور این تفکراتو.
به عنوان تکلیفم یه خاطره از خودتون توی دفترچه خاطرات بنویسین. از وقتی که واسه شما و طبق شخصیت و ویژگیهاتون تبعیض قائل شدن و خیلی بهتون برخورد.نفس عمیق دیگه ای کشید، وسایلشو برداشت و بدون هیچ حرفی، کلاس رو ترک کرد.
- خجالت نمیکشه، یه ربعه در میره از کلاس. پولی که میگیری حرومت باشه!
