من و رابستن
فراموشی
- چی شده؟
- ارباب رفتن اون تو بیرونم نمیان.
- چرا؟
- کسی نمیدونه.
- اربابا چی شده؟ چرا نمیاید بیرون؟
- یارانمان، ما اصلا مایل نیستم ریخت هیچکس رو ببینیم... حتی ریخت خودمون رو. پس اصلا مزاحم ما نشید.
- ما چیکار کنیم پس ارباب؟
- نفری یه سکتوم سمپرا به گابریل بزنید تا صد بار جون بده و با خونش شخصا خونهی ریدلها رو تی بکشیم!
معمولا، توی خانهی ریدلها زیاد پیش میآمد که لرد سیاه از دست کسی عصبانی شود و او را لایق طلسمهای دردناکِ بیشمار بداند، ولی کم پیش میآمد که خودش هم علاقهای به شرکت کردن در این قصابی داشته باشد و آن را به عهدهی یارانش میسپرد. و اینگونه بود که مرگخوارها فهمیدند کاسهای زیر نیمکاسه است و نگاهشان متوجه گابریل شد؛ که طبق معمول متوجه بحث نبود و همزمان با دو تِی، به جان در و دیوار افتاده بود.
گابریل، خودش هم از همان صبح که از خواب بیدار شده بود اصلا احساس خوبی به خودش نداشت. تا حدی که یادش رفت توی دهانشویهی سدریک وایتکس بریزد و قبل بیدار شدنِ تام تک تکِ اعضای بدنش را با تیرک ضدعفونی کند؛ انگار که خرابکاریای کرده بود، یا چیزی را یادش رفته بود.
تنها کاری که برای رهایی از این احساس میتوانست بکند، این بود که شروع به شستشوی سرتاسری خانهی ریدلها و مرگخواران کند... چون ممکن بود لکهای را فراموش کرده باشد یا چیزی توی خانه با حساسیتهایش در مغایرت باشد.
- چرا اینجوری نگاهم میکنین؟
- چیکار کردی که ارباب انقدر از دستت عصبانیه؟
- من؟ من چیکار کردم؟ من که کاری نکردم! من فقط...
- دعا کن دستمون بهت نرسه گابریل! تک تکِ تیهات رو از وسط به سه نیم تقسیم میکنیم!
- ولی آخه چرا ارباب؟ من که کلی ظرف شستم! کلی لباس شستم! از صبح تا شب تو این خونه جون کندم! همین دیشب سه ساعت پاتیلتونو هم زدم اربا... اوه شِت.
فلش بک _ شب قبلگابریل همانطور که معجونِ ترسناک روبرویش را هم میزد، به چشمهای نیمه باز لرد سیاه نگاه کرد.
- حالا چرا من ارباب؟
- اگه دست خودمون بود که نمیخواستیم ریخت هیچکدومتونو ببینیم، ولی توی دستور نوشته باید سه قطره از قویترین شویندهی جهان رو هم به معجون اضافه کنیم. ما میتونیم از پس مردمکِ چشم مگس و پشم گوسفند استرالیایی و نیم میلیتر از ناخنِ موجوداتی که ناخن در نمیارن بربیایم، ولی حوصلهی سر و کله زدن با شویندهها رو نداریم.
- پس خوب جایی اومدین ارباب، چون من این چیزی که میخواین رو همیشه با خودم حمل میکنم.
گابریل لبخند رضایتمندی زد و سپس بطری کوچکی را از جیبش بیرون آورد و چند قطرهاش را توی پاتیل ریخت.
- بعدش چی ارباب؟
- ما خودمون از پس بعدش برمیا...یم...
- ولی آخه ارباب شما که خوابتون میاد!
- ما نمیتونیم کار به این مهمی رو به کسی بسپاریم. برو و بذار به کارمون برسیم...
- به من اعتماد کنین ارباب! شما برین بخوابین و همه چی رو به من بسپارین!
- ما اصلا ازت خوشمون نمیاد گب. ولی سه ساعت بعد از هم زدن بذارش روی محل مربوطه. یه ساعت بعد هم برش میداری. حتی یک دقیقه هم بیشتر نشه ها. ما یه دونه عروسکیشو میخوایم. اصلا بزرگ دوست نداریم.
- گفتم که به من اعتماد کنید ارباب. من حواسم هست!
لرد سیاه همیشه میدانست که در چنین مواردی اصلا نباید به کسی مثل گابریل اعتماد کند، اما بخاطر گشتن دنبال مواد مورد نیاز معجون و گشتن توی کل دنیا، انقدر خسته بود که یکراست روی تختش افتاد و به خواب عمیقی فرو رفت.
پایان فلش بک- بعدش چی شد؟
- چیز شد... من یادم اومد گوشهی روتختیم تا خورده بود و رفتم دو ثانیه درستش کنم و برگردم.
- خب؟
- یه سر هم رفتم آشپزخونه پاتیلای هکتورو شستم...
- حتما بعدش رفتی پیش ارباب دیگه؟
- نه دیگه... خوابیدم.
گابریل سعی کرد تا وقتی همه در حال ابراز تعجب هستند فرار کند، اما چون سر راه یک لکه دید به راحتی به او رسیدند و غل و زنجیرش کردند.
- ارباب اجازه بدید همین جا جرواجرش کنیم و گوشت ریشریش شده بدیم به تسترالا!
- ما مخالفیم. باید جوری بکشیمش که اصلا چیزی ازش نمونه.
پیش از اینکه لرد بفهمد از اتاق خارج شده و به پناهگاهش برگردد، همهی مرگخوارها به سمتش برگشتند و او را دیدند.
- وای خاک به سرم!
- چرا اینجوری شدید ارباب؟
- من گابریل رو جرواجر میکنم!
- حالا چجوری ارباب رو با خودم بررم بیرون و ازشون واسه تور کردن استفاده کنم؟
- من گابریل و رودولف رو با هم جرواجر میکنم!
- بابا بابا دماع ارباب شبیه دماغ سوفی تو اون فیلم کودکیه شدن شده!
سکوت عمیقی برقرار شد.
- و بچهی رابستن.
- یعنی هیچکدوم از یاران ما نمیخوان بگن که دماغ جدیدمون خیلی به تیپمون میاد و کژوال و خاصمون کرده؟
مرگخوارها در حالت عادی برای نجات جان هم که شده حرف اربابشان را تایید میکردند، اما متاسفانه این بار زیادی توی شوک فرو رفته بودند.
- یاران ما به جز اون عنتری که اونجا نشسته، حالا که اینطور فکر نمیکنین حداقل چارهای به حال ما کنین! ما دیگه نمیتونیم تو انظار عمومی حاضر بشیم... ما دیگه اون جذبهی قبلی رو نداریم! ما داریم افسردگی میگیریم! ما دیگه روی مقابله با کله زخمی و دماغ عروسکیش رو نداریم!
- ارباب میخواید خودم با چاقو کوچولو و متقارنش کنم؟
قطعا هر کسی به جای گابریلِ پوست کلفت بود با همان نگاهی که لرد به او کرد باید در جا جان میداد، اما گابریل خیلی کم به خودش عذاب وجدان وارد میکرد.
- نظر من اینه که چشم واقعا چیز خوشمزهایه و فقط باید چشمای مردمو دربیاریم و بدیم به من تا ازشون مراقبت کنم... تو شکمم.
- بهت گرسنگی میدیم ها ایوا!
- دوست دارم اونم امتحان کنم ولی چشم ارباب.
- اگه بتونیم رو دماع ارباب هم چند تا از تتو مثل تتوهای من بزنیم، خیلی مشخص نمیشه که بزرگه.
صد البته که از نظر لرد سیاه، رودولف بهتر بود که به چشمچرانیهایش برسد تا به ایده دادن.
- فهمیدم ارباب! باید ببریمتون پیش یه دکتر کاربلد تا دماغتون رو عمل کنه.
- ما اصلا و ابدا نمیخواهیم هیچکس ما رو با این دماغ ببینه. یه راه حل دیگه پیدا کنین!
گابریل از جا پرید.
- ارب...
- جز تو!
- نظرتون چیه که یه کاری کنیم که هیچکس نبیندش؟
میتونین ماس...
- و هکتور.
- ارباب... نظرتون چیه که یه کاری کنیم که هیچکس نبیندش؟ میتونید ماسک بزنید ارباب! تا وقتی که گابریل رو بفرستیم دانشکدهی پزشکی که از ابتدا درس بخونه و یاد بگیره که چطور دماغتون رو عروسکی کنه.
- آفرین بلایمان! ما کاملا با این ایده موافقیم! ولی فکر میکنیم مردم بعد از یه مدت شک میکنن... طرفدارانمون حتما دوست دارن بدونن چرا همیشه ماسک میزنیم!
- نگران نباشید ارباب، من میدونم که باید چیکار کنم.
در وهلهی اول، مرگخواران فکر کردند که قصد بلاتریکس یک کشتار دسته جمعی و از بین بردن همهی مردم باشد که در نتیجهی آن لرد سیاه اصلا مجبور نباشد ماسکش را توجیه کند. چون کمتر پیش میآمد که در راه حل دادن دخالت کند و بیشتر توی کار خون و خونریزی بود. اما بعد از اینکه یک قوطی از جیبش بیرون آورد، همه فهمیدند این بار فرق میکند.
- چند وقت پیش که ربکا لاکوود رو بخاطر جلوگیری از خرابی و بدشانسیهای بیشتر کشتم، چیزای عجیب و غریبی تو خونش دیدم.
- بعدش چی شد؟
- خونش رو به یکی دو تا ماگل خوروندم.
- چه بلایی سرشون اومد؟
- نه تنها خودشون مردن، بلکه خونوادههاشونم مریض شدن و مردن. کل شهرشونو همینجوری قتل عام کردم.
... مثل اینکه وقتی به هم نزدیک میشن و نفس میکشن مریض میشن. منم ویروسه رو جمع کردم تو این قوطی برای روز مبادا. اگه اینو پخش کنیم تو دنیا، همه مجبور میشن ماسک بزنن و اینجوری ماسک زدن شما هم عادی میشه.
- بلای ما محشره! یاد بگیرین!
مشخص بود که وقتی پای کشت و کشتار در میان باشد، مغز بلاتریکس مثل ساعت کار میکند.
یک سال بعد- ولی بلایمان، حالا واقعا واجب بود مدل پیشرفتهش رو هم وارد دنیا کنی؟ همینجوریش هم یه ساله رنگ بیرون رو ندیدیم.
- بله ارباب عزیزم. گابریل با اینکه داره جهشی میخونه بازم سال دوم دانشگاهه. هنوز هفت سال دیگه هم مونده.