هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: پاسخ به: دفتر ثبت نمرات
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۸
#31
توجه: از هرکسی برای تکلیف اول 2 نمره کم کردم، بخاطر این بود که ازتون خواسته بودم توی رول این کاربردها رو نشون بدین، نه این که فقط نام ببرین.


ریونکلاو

ربکا لاک وود: 18+5+5=28
تکلیف دوم و سومتو خیلی دوست داشتم. خیلی بامزه بودن.

گابریل دلاکور (ارشد): 20+5+5=30
عالی بود واقعا. توپ پلاستیکی؟

ریموند: 17+5+4=26
لطفا رولتون رو قبل از ارسال یه بار بخونید. حیفه بخاطر چیزای ریزی مثل "روزه" به جای "روز" رولتون به هم بریزه.

گریفندور:

اما دابز: 18+4+4 = 26
خوب بود. استفادت از بینز رو خیلی دوست داشتم. یه کم بعضی جملات رو کش داده بودی ولی در کل بد نبود.

پالی چپمن(ارشد): 20+5+5=30
حتی استاد خالی هم میدونست توی انگلستان بیابون وجود نداره.

اسلایترین:

یولا بلک: 18+3+3=24
البته که چندشش میشد.
تکلیف دومت خیلی مبهم بود. اصلا نفهمیدم چی شد. تکلیف سومت هم به هم ریخته بود.

هافلپاف:

سدریک دیگوری(ارشد): 18+5+5=28
لهم کردی؟ لهت میکنم. بد نبود سدریک، فقط یکم میونه تو با شکلکا بهتر کن.


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۸
#32
ریونکلاو
ربکا لاک وود: 28
گابریل دلاکور (ارشد):30
ریموند: 26

گریفندور:
اما دابز: 26
پالی چپمن(ارشد): 30

اسلایترین:
یولا بلک: 24

هافلپاف:
سدریک دیگوری: 28


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۸
#33
توجه: از هرکسی برای تکلیف اول 2 نمره کم کردم، بخاطر این بود که ازتون خواسته بودم توی رول این کاربردها رو نشون بدین، نه این که فقط نام ببرین.


ریونکلاو

ربکا لاک وود: 18+5+5=28
تکلیف دوم و سومتو خیلی دوست داشتم. خیلی بامزه بودن.

گابریل دلاکور (ارشد): 20+5+5=30
عالی بود واقعا. توپ پلاستیکی؟

ریموند: 17+5+4=26
لطفا رولتون رو قبل از ارسال یه بار بخونید. حیفه بخاطر چیزای ریزی مثل "روزه" به جای "روز" رولتون به هم بریزه.

گریفندور:

اما دابز: 18+4+4 = 26
خوب بود. استفادت از بینز رو خیلی دوست داشتم. یه کم بعضی جملات رو کش داده بودی ولی در کل بد نبود.

پالی چپمن(ارشد): 20+5+5=30
حتی استاد خالی هم میدونست توی انگلستان بیابون وجود نداره.

اسلایترین:

یولا بلک: 18+3+3=24
البته که چندشش میشد.
تکلیف دومت خیلی مبهم بود. اصلا نفهمیدم چی شد. تکلیف سومت هم به هم ریخته بود.

هافلپاف:

سدریک دیگوری(ارشد): 18+5+5=28
لهم کردی؟ لهت میکنم. بد نبود سدریک، فقط یکم میونه تو با شکلکا بهتر کن.


ویرایش شده توسط رکسان ویزلی در تاریخ ۱۳۹۸/۱۱/۶ ۲۰:۲۹:۵۳

رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
#34
سلام. لطفا علاوه بر معرفی شخصیت، لینک شناسه قبلیمم اضافه کنید.

نام: رکسان ویزلی

گروه: هافلپاف

پاترونوس: مرغ!

رکسان، دختری اصیل زاده از نژاد ویزلی هاست که تقریبا همه گریفندورین. به همین علت، معمولا همه مسخرش میکنن.

وقتی کلاه گروهبندی رو روی سرش گذاشت، کلاه اون رو اونقد شجاع تشخیص نداد که بندازتش گریفندور. اون هم این رو میدونست،چون هميشه سوژه بچه ویزلیای دیگه بود؛ تقریبا به راحتی میترسوندنش و میخندیدن. البته، این وضعیت توی هاگوارتز هم ادامه داشت.
به همین دلیل، حداقل هفته ای یه بار با خانم پامفری ملاقات داشت، به طوری که با خانم پامفری رفقای جون جونی شدن و حتی پامفری بهش آموزش پزشکی داده!

رکسان، دختر جرج ویزلی و آنجلینا جانسونه، ولی هیچ شباهتی به مادرش و پدرش و حتی هزاران ویزلی دیگه نداره، ولی خیلی بهشون علاقه داره.
با وجود اینکه ترسوئه، عاشق جادوی سیاهه و عضو گروه مرگخوارانه.

همش این نیست! اون یه ویژگی منحصر به فرد داره... و اون اينه که از غول غار نشین و خیلی چیزای ترسناک نمیترسه، بطوریکه پدر پدرش در اومد تا بهش بفهمونه غول غارنشين حيوون خونگي نیست و نمیشه خرید، اما از بچگی از موشک کاغذی وحشت داشته، بطوریکه شبها خواب حملات موشک های کاغذی رو میبینه. و یا چیز هايي از این قبیل.

دوستای کمی داره، و همونایی هم که اطرافشن، بخاطر اینکه خیلی میتونن بخندن باهاش میچرخن!

شناسه قبلی: آملیا فیتلوورت


گفتی موشک کاغذی؟
جایگزین شد.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۱۰/۲۰ ۲۱:۴۸:۰۳

رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۸
#35
سلام ارباب. خوبین که، ارباب.

اینو آوردم خدمتتون.

موقع ارسالش یه کم نگران بودم ادامه دهنده بره سراغ فریدون و جنگ ضحاک... ولی چون ایده ش بنظرم جالب بود نوشتمش. در کل خواستم ببينم سوژه رو خراب کرده یا نه.


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۸
#36
- چیکار داری میکنی؟
- الان تمومه... یه لحظه دیگه صبر کن.
- هیچ ميدوني ما کی هستیم بچه؟!
- نه... ببینم، سیم ظرفشویی یا پشم گوسفند که نیستی... هستی؟!

مرد که روی صندلی طلسم شده بود و دختر از سرش آويزون بود، با کف دست به سر خودش کوبید.
- خیر... ما خیلی بیشتر از ایناییم.
- خیلی بیشتر؟ مثل... مثل... موشک کاغذی؟!
- خیر، خیره سر! ما ضحاک ماردوش، شاه...
- این الان بيشتره؟ ديگه هم نکوب توی سرت، مغزت جابجا ميشه. اینقدم تکون نخور.

در همین لحظه، در بارگاه ضحاک باز شد و دو آشپز تعظیم کنان، در حالی که دو سینی پر از مغز به دست داشتن، وارد شدن و تعظیم کنان، سینی ها رو کنار تخت پادشاهی گذاشتن و همونطور تعظیم کنان، عقب عقب بیرون رفتن.
در همین لحظه، فکری به ذهن ضحاک رسید.

- ببینیم دختر، تو مغز میخواستی، درسته؟
- بله.
- پس میتونی این مغز رو ببری و ما رو تنها بذاري.

رکسان از اینکه مغز مفتی و بدون هیچ تلاشی بدست آورده بود، به سمت سینی ها شیرجه زد و در چشم به هم زدنی، به خونه ریال ها آپارات کرد، بدون اینکه بدونه این مغز ها، با مغز گوسفند ترکیب شدن!

- ميخواست از گوشمون، مغزمونو در بياره. ميدونيم فرستاده فریدون بود. حساب فریدون رو میرسیم.


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۸
#37
- پیتزا؟!

وقتی لرد برای لحظه ای به خودش اومد و قیافه مرگخواراش رو ديد، متوجه شد قیافه شون خیلی سرحال تر از اينه که معتاد باشن... اگر معتاد بودن مرگخوارا واقعیت نداشت...

- ما گول مواد رو نمیخوریم. مواد نمیتونه کاری کنه ما توهم بزنیم یه پیتزا فروش دم در ایستاده.
- اون توهم فس پاپا. اون پیتزای منو فس.

پیتزا فروش که با مشاهده وضعیت لرد و مرگخواراش، در حال عقب نشینی بود، با دیدن ماری که به سمتش شیرجه زد، پیتزا رو به عقب پرتاب کرد، دو تا پا داشت، دوتای دیگه هم از تسترال ناشناسی قرض گرفت و فرار کرد.

در حالی که نجینی با پیتزاش، قلب های سیاه رد و بدل میکرد، بلاتریکس مرگخوارا رو جمع کرد.
- خب، الان باید چیکار کنیم؟ ارباب معتاد شدن...
- خب پس باید مواد براشون بیاریم.

بلاتریکس کروشیویی نثار مرگخوار مذکور کرد.
- نه، باید از شر این بلای خانمان سوز، اربابمون رو نجات بدیم.


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸
#38


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: متروی لندن!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸
#39
- هر کی رو میبینی باید بزنی؟ فقط چون خیلی حرف میزد؟
- نه خب... آخـ... آخه... اون چیز ترسناکم تو دستش بود.

سو به سمت مشنگ دوم رفت و توی دستش رو نگاه کرد، ولی آرزو کرد کاش هیچوقت نگاه نکرده بود. اون دیگه هیچوقت اون سوی سابق نمیشد. با تعجب وسیله رو برداشت و با دقت بر اندازش کرد.
- این ترسناکه؟ این آچار فرانسه ترسناکه؟

بعد از چند دقیقه که پوکر وار منتظر جواب ایستاده بود، صدایی توی سرش شنید.
- خیلی!
- وجدانم؟

ولی سو یه ریونکلاوی بود و فهمید وجدانش نمیتونه اینقدر ترسو باشه، و همچنین نمیتونه اینقدر کلاهش رو بلرزونه.
کلاهش رو در آورد و چند بار تکون داد تا یک عدد رکسان، از توی کلاه به بیرون پرتاب شد.

کمی بعد، وقتی سرگیجه رکسان تموم شد، هر دو به سمت جعبه های دو مشنگ رفتن.

- خب، میشه بگی اومدیم اینجا چیکار؟

سو به آچار فرانسه توی دستش نگاهی کرد، بعد به دو مرد بیهوش، و بعد به وسیله نیمه کاره ای که توی اتاق بود.
- واسه یه کار خیلی خیلی باحال... اختراع!

سو نمیدونست کار خیلی خیلی باحال، از نظر یه ریونکلاوی و یه هافلپافی، خیلی خیلی متفاوته، ولی از صورت ناامید رکسان، فهمید.
- ببین، خیلی راحته. فقط از روی نقشه... چی؟!

سو به یه حقیقت تلخ پی برد؛ اون نمیتونست نقشه ارویل و مشنگ دیگه ای که دقیقا شبیهش بود رو بخونه. اونا نقشه رو طوری طراحی کرده بودن که کس دیگه ای غیر از خودشون قادر به فهمیدنش نباشه. سو سعی کرد رمز گشاییش کنه، ولی نتونست.

- سو بد. سو رمز نگشا. سو مایه ننگ روونا!
- دابی بد! سو داشت نقش دابی رو بهتر از دابی بازی میکرد. دابی جن نبود. دابی سو تفاهم بود...

روح دابی، خود زنان و جامه دران، همون راهی که از آسمون اومده بود رو برگشت و سو و رکسان متعجب رو تنها گذاشت.

- خب، الان چیکار کنیم؟ تو ریونکلاوی هم نتونستی بخونیش...

سو ریونکلاوی هم نتونست رمز گشاییش کنه؟ این غیر ممکن بود! حتما توجیه ديگه ای داشت... سو دنبال توجیه گشت... ولی نیازی نبود. توجیه خودش روی زمین افتاده بود.
- خب... چیز... آها! قرار بود با این دوتا کار کنیم، قبل از اینکه بزنی بیهوششون کنی.
- اوپس.

چند ساعت بعد

- شبیهش شد؟
- بذار ببینم...

سو، در حالیکه عرقش رو پاک میکرد، نقشه رو بالا آورد و نگاهش کرد، بعد به وسیله ای که ساخته بودن. به نقشه نگاه کرد، و دوباره به وسیله. دوباره به نقشه، دوباره به وسیله... و خودشو زمین زد.
- نمیشه. هیچوقت نمیتونیم. ما باید دستیار میشدیم.

شاید سو به همین آسونی میتونست کنار بکشه، ولی رکسان نه. به هر حال، اون یه هافلپافی سخت کوش بود! پس عزمشو جزم کرد و سو رو بلند کرد.
- تو یه ریونکلاوی هستی، درسته؟
- آره.
- تو باید اینو اختراع کنی، درسته؟
- آره... فکر کنم.
- تو خیلی باهوشی، درسته؟
- آره!
- تو میتونی...
- بسه دیگه. انگیزه گرفتیم. حالا بیا درستش کنیم!

چند ساعت بعد تر

- بالاخره... تموم شد!

سو و رکسان عقب رفتن تا حاصل کارشون رو ببینن؛ دقیقا شبیه یه هواپیما... نبود. بیشتر به جارویی شبیه بود که بال پرواز براش گذاشتن. اما اونچه که مهم بود، اختراع وسیله ای برای پرواز بود... و اونا انجامش داده بودن!

- تا حالا بهت گفتم من قبلا اختراع کردم؟

سو خیلی هیجان زده تر از اون بود که به حرف رکسان گوش بده. دوست داشت همین الان اختراعشو امتحان کنه.
- نه. ولی میتونیم وقتی داریم اختراع منو امتحان میکنیم، بهم بگی!
- اختراع تـ... بیخیال بابا.

سو و رکسان، سوار جارو شدن و آماده پرواز. سو که با دقت اختراعشونو بر انداز میکرد، چشمش به دکمه ای افتاد که حدس میزد دکمه شروع حرکت باشه. پس دستشو به حالت آماده باش، روش نگه داشت.
- آماده؟
- فقط نمیدونم چرا همیشه واسه اختراعاتم یه اتفاق مشترک میفتاد.
سه...
- مثلا همه شون منفجر میشدن...
- دو...
- آها! همشون یه دکمه زرد مثل این... اوپس!
- و یک!

و اینگونه بود که بشر، هرگز موفق به پرواز نشد!


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۸
#40
این لینک ترسـ... چندش آورو براتون آوردم پروفسور.


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.