هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کلاس «پیشگویی»
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰
#31
سلام پروفسور!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آلبوس بعد از بیرون آمدن از کلاس پیشگویی سخت درگیر بود که تکلیفش را چگونه انجام دهد. همنانطور که داشت به سمت دخمه ها می رفت تا استراحتی بکند که صدایی آشنا او را به خود آورد
- هی آسپ! چطوری؟
- خوبم جیمز! کاری داری؟
- نه فقط میخواستم ازت بپرسم که کلاس امروزت چجوری بود؟
- هی بد نبود.
- ببین این اصلا نباید برات مهم باشه که تو درس پیشگویی استعدادی نداری.
آلبوس از این تغغیر ناگهانی و خبیثانه ی جیمز یکه خورده بود فورا اولین جمله ای را که به ذهنش می رسید به زبان آورد
- کی همچین حرفی زده؟ من خیلیم تو پیشگویی استعداد دارم.
- پس نشونم بده!
- الان که دیر وقته و من خیلی خستم و به خاطر همین نمیتونم درست پیشگویی کنم.
-هه! فکر کردی با این کارا میتونی میتونی منو گول بزنی؟ بالاخره که خورشید دوباه بالا میاد و اونقت همه خواهیم دید که آلبوس سوروس، بر خلاف برادر بزرگتر و دانا ترش جیمز سیریوس هیچ استعدادی تو درس پیشگویی نداره و قراره توی کلاس بعدی حسابی جلوی پروفسور دلاکور کم بیاره!
- خفه شو جیمز! هیچم قرار نیست که من جلوی هر کس، مخصوصا پروفسور دلاکور و اونم توی کلاسش کم بیارم! فردا خواهیم دید که من حتی پیشگوی بهتری هم نسبت به تو دارم.
- خواهیم دید آسپ!
آلبوس و جیمز از هم جدا شدند. آلبوس در راه با خود فکر میکرد که چگونه باید پیشگویی کند که واقعا درست باشد، اما هرچه بیشتر فکر میکرد کمتر به نتیجه می رسید. خلاصه پس از سه ساعت فکر کردن تمام در تخت خواب آلبوس به خواب فرو رفت.
ورود به خواب آلبوس
صدای خنده های جیمز حسابی کفر آلبوس را درآورده بود.
- بس کن جیمز!
- آلبوس بیچاره! تو واقعا یه احمقی پسر! بابا از داشتن پسری مثل تو خجالت میکشه!
- نهههههه! تمومش کن جیمز! تمومش کن...
خروج از خواب آلبوس
-هوووف! عجب خواب عجیبی دیدم! نباید بزارم فردا همچین اتفاقی بیوفته! شاید الان باید از جیمز تشکر هم بکنم! پس... بریم تو کارش!
آلبوس چوبدستیش را برداشت و سریعا اقسون سرخوردگی را روی خود اجرا کرد تا از نظرها مخفی بماند! سپس به آرامی از ازاق خوابش خارج شد و بعد از کمی پیاده روی به سالن غذاخوری رسید.
- خب! اینجا جاییه که همیشه جیمز و رفقاش میشینن. باید یکم اینجا رو دستکاری کرد!
سپس با افسونی آن تکه از میز را جادو کرد تا اگر کسی روی آن نشست سفت به آن بچسبد!
- خب الان نوبت راهرو هاست. جیمز همیشه از راهروی مخفی به سالن غذا خوری میاد! چون اول باید سر میز و باشه و اولین ناخنکو به بشقاب های غذای جلوش بزنه!
آلبوس پاورچین پاورچین به سمت راهرویی رفت که جیمز همیشه از آنجا برای رسیدن به سالن غذاخوری استفاده میکرد! اول چند بمب بد بو را آنجا مخفی کرد تا با نزدیک شدن جیمز به آن منفجر شوند. بعد جلوی درب ورودی بین راهروی اصلی و مخفی کمی از کود اعلای اژدها که از خانه ی هاگرید کش رفته بود را گذاشت تا جیمز تبدیل به بک بوگندوی حسابی شود!
- الان وقتشه که یه نامه برای جیمز بفرستم!
آلبوس کاغذ پوستی را برداشت و چیزهایی روی آن نوشت سپس به سمت انبار جغد ها رفت و به جغد فهماند که این نامه را بی سر و صدا به جیمز برساند و منتظر جواب او هم نماند. سپس به سمت اتاق خوابش رفت و خود را برای صبح فردا آماده کرد.
سرانجام صبح روز موعود فرا رسید. جیمز پس از اینکه از خواب بلند شد نامه ای را پایین تختش دید. روی نامه اسم آلبوس با رنگ سبز و نقره ای نوشته شده بود. جیمز نامه را باز کرد و گفت، قبل از اینکه آخرین نفر به میز صبحانه برسی نیاز به حموم پیدا میکنی داداش!
- اوه! فکر کنم آلبوس روانی شده! من اولین نفر به سالن میرم.
جیمز قدم زنان راه افتاد تا از رواهروی مخفی همیشگی به سالن غذاخوری برود که صدای ترکیدن چیزی را شنید و سپس بوی بدی به مشامش رسید!
- اههه! بدعنق دوباره شروع کرد!
جیمز کمی به سمت جلو حرکت کرد تا درب راهرو را باز کند، اما پایش درون چیز لزج و نرمی فرو رفت. جیمز پایش را بیرون آورد و به کفشش نگاه کرد اما تا چشمش به ماده ای که روی کفشسش بود افتاد رنگش بنفش شد و درجا بالا آورد!
- باید برم حموم!
جیمز سریعا به حمام رفت اما زمانی به سالن غذا خوری رسید که صدای همهمه دانش آموزان از آنجا به گوش می رسید. جیمز به سمت دوستانش رفت تا پیش آنها بشیند که صدای آلبوس را شنید
- هی جیمز! چرا انقدر دیر کردی؟
بعد رو به بقیه دوستانش کرد و به آنها گفت که پیشگویی که صبح به آنها گفته بود راست بوده.
اما جیمز به او اعتنایی نکرد و پیش دوستانش نشست. صبحانه را به خوبی و مفصل نوش جان کرد.
- هی جیمز! میخوای یه پیش بینی دیگه هم واست بکنم؟ یه مشکلی واسه ی نیمکتی که روشی پیش اومده.
جیمز سعی کرد تا از جایش بلند شود اما اینکار نتیجه ای جز پاره شدن ردایش و خنده ی دانش آموزان نشد.
- اعتراف کن جیمز! اعتراف کن که من پیشگوی خوبی هستم.
- هرگز!
- اصلا مهم نیست چون کل اسلیترین ها در جریان پیشگویی من بودند و بهم باور دارن. حالا یکم که بگذره سر و صداش تو کل مدرسه میپیچه! راستی من باید برم کلاس دارم...



EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۱۱:۲۰ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰
#32
سلام پروفسور!
1) توی یک رول بنویسید که چطور بیماری خاصی رو درون یک فرد سالم تشخیص دادید و چطور با زبون خوش و با چه علائمی فهمیدید که بیماره. همچنین اینکه چطور قانعش کردید که بیماره و به شما برای درمان اطمینان کنه رو هم توضیح بدید.
بیماری ساده و پیچیده فرقی نداره اما از راه های آسون به جواب نرسید، پیچیدگی ها و مشکلات آدم ها رو هم لحاظ کنید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آلبوس همراه با خیل عظیم دانش آموزان از کلاس خارج شد. باید فکری برای تکایف اولین جلسه کلاس شفابخشی جادوییش میکرد؛ پس تصمیم گرفت که به سمت سالن غذاخوری برود تا شاید کیس مناسبی در آنجا پیدا کند.
آلبوس قدم زنان به سمت سالن غذاخوری می رفت که در راه کسی نظرش را جذب کرد!
- هی! هی لوسی! یه احظه وایسا!
لوسی که در حال و هوای خودش بود با این فریاد آلبوس یکه خورد و از آنجایی که عصب و عضله اش برای ثانیه ای ارتباط خود را از دست داند، پای راستش به پای چپش فحش رکیکی داد و بین آنها دعوا شد و این دعوا باعث پیچ خوردگی پای لوسی شد!
- آخخخخخخ. هی تو! چته؟ چرا اونجوری داد میزنی؟ مگه آدم با یه خانم متشخص اینجوری حرف میزنه؟ اصلا ببینم تو کی هستی که اینجوری سر من داد میزنی؟
- هی من واقعا متاسفم!
لوسی با تعجب به آلبوس خیره شد، زیرا حالت صورتش کاملا در تضاد با جمله اش بود.
- بیا بریم به درمونگاه! من میدونم چجوری باید پاتو خوب کرد، البته برای درمان ناهماهنگی عصب و عضله هم باید یه راهی پیدا کنم!
لوسی لنگ زنان دنبال آلبوس راه افتاد تا به سمت درمانگاه بروند که در راه دوباره دعوای بین پاهای لوسی شروع شد!
- اینا حتما اثرات سوپ پیازه!
- هی تو! در مورد سوپ پیاز اینجوری حرف نزن!
- ببخشید لوسی!
- خب اینم درمونگاه! یه لحظه همینجا وایسا!
سپس آلبوس با چکشی مانند چکش پروفسور استانفورد برگشت. لحظه ای درنگ کرد و با دقت درست به زیر زانوی لوسی ضربه ای زد!
پای لوسی در همین لحظه با شدت هرچه تمام تر با صدای ویژی از کنار صورت آلبوس رد شد.
- خب خب! که اینطور! باید اول پاتو پانسمان کنم. آیب شدیدی ندیده، فقط به یکم استراحت نیاز داری و یکم مسکن.
آلبوس به سمت قفسه معجون ها رفت و معجونی که رویش با رنگ زرد نوشته بودمسکن را برداشت و به لوسی داد.
- بیا! این معجون رو باید بخوری...
اما قبل از اینکه حرف آلبوس تمام شود لوسی معجون را سرکشید و شیشه خالی را به کناری پرتاب کرد.
- فکر کنم یه کم زیاد ازش خوردی!
- ساکت شو! الان دیگه باید برم.
لوسی میخواست از صندلی بلند شود اما حس خستگی و خواب زیادی داشت. بازهم تلاش کرد تا اینکه چشمانش به کلی بسته شد و به خواب عمیقی فرو رفت.
- خب! همچین بدم نشد باید با افسون مجیک اسکن اونو اسکن کنم تا شاید بیماری جدیدی پیدا کردم.
سپس کتاب طلسم های کارآمد شفابخشی را برداشت و ورد مجیک اسکن را به زبان آورد، اینجا بود که تمام محتویات درون بدن لوسی مشخص شد.
- این بدنش چرا اینجوریه؟ چرا هیچی سر جاش نیست! همینه! خودشه! این بیماری اوسیه! باید اقسون مرتب سازی اعضای داخلی رو پیدا کنم.
آلبوس کتاب را برداشت و به سرعت لیست مطالب را باز کرد. کمی طول کشید، اما بالاخره اقسون را پیدا کرد. با اعتماد به نفس سرشار چوبدستی را طبق کتاب به سوی قبل لوسی گرفت و ورد را به زبان آورد.
لدن لوسی شروع کرد به تکان خوردن، هر لحظه این تکان ها شدید تر می شد. آلبوس از ترس دیگر رنگی به چهره نداشت تا اینکه تکان های بدن لوسی متوقف شدند و لوسی از بیهوشی بیرون آمد.
- هووف! چقدر احساس راحتی می کنم. ازت ممنونم آلبوس! انگار قلبم خونو الان بهتر پمپ میکنه.
- خب بایدم اینطور باشه!
سپس قدم زنان از آلبوس دور شد و آلبوس با افتخار اینکه چه شفادهده خوبی است راهی دخمه ها شد تا کمی در خوابگاهش استراحت کند.


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: کلاس «جادوی سیاه فوق پیشرفته»
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰
#33
سلام پروفسور!

1- مزایا:
1. طلسم سریع و کاربردیه!
2. برای خالی کردن خشم خیلی خوبه.
3. در پولمون صرفه جویی میشه! چون دیگه نیاز نیست چاقو وسایل تیز دیگه بخریم.
4. برای سلامتی خودمون خوبه. چون اگه وسایل تیز همرامون باشه، مثل چاقوی سحرآمیز ممکنه به خودمون آسیب بزنیم
5. برای گابریل بسیار کاربردیه. وقتی بخواد به کسی آسیب بزنه بجای اینکه آسیببی بهش بزنه که منجر به خون و خونریزی بشه، خیلی راحت کارشو میکنه! تازه دیگ لازم نیست از مواد شوینده استفاده کنه (واسه پوستش بده).
معایب:
1. آلودگی صوتی!
2. فکر کنم ضد طلسم نداشته باشه؟! داره؟؟
3. مدت زمان زیاد برای مهارت پیدا کردن توی اجرا این طلسم.
4. پولمون از دست میره! چون باید توی باشگاه آموزش تیراندازی هم شرکت کنیم. ( البته بابا کله زخمی پولشو میده)

البنه چنتا نکته هم هست که هم مزایا حساب میشه هم معایب:
1. این طلسم اثرش دائمی نیست! شاید بعضی وقتا بخوایم این درد همیشه همراش باشه!
2. نیاز به چوبدستی نداره!
3. حتما باید ازون پف پفی هایی که دست شما بود داشته باشیم.
خاطره:
خب بعد از اینکه از کلاس شما بیرون اومدیم؛ قرار بود برم پیش هاگرید تا با هم چای و کیک سنگی بخوریم ( دستپخت هاگرید هنوز خوب نشده)، وقتی رسیدم اونجا دیدم یه عالم بچه هیپوگریف اونجاس. هاگرید هم داشت بهشون غذا میداد و به جای چایی یه لیوان اسید مجیک کلرید برام ریخت و منم از دستش عصبانی شدم و طلسمش کردم! البته چون هدف گیریم زیاد خوب نبود یه بخشی از طلسم بهش خورد و فکر کنم اثرش کمتر باشه! بعدشم وقتی به سمت دخمه ها می رفتم یه نامه ی عربده کش از طرف بابا کله زخمی رسید که ازم دلیل این کارمو میخواست... الان جوابشو چی بدم به نظرتون؟

2- دانش آموز مذکور بعد از پایان کلاس عرعر کنان از کلاس خارج شد و تو ساعاتی که تو سالن غذاخوری بودیم صدای عرعرش میومد! شب هم مزاحم آسایشمون شده بود تا اینکه یکی از پنجره پرتش کرد بیرون ولی بازم صداش میومد، اما بعدش یه تختم روش انداختن که فکر کردیم مرد! اما روز بعدش وقتی به هوش اومد و تخت از روش برداشته شد دوباره صداش دراومد و ایندفعه با دخالت مستقیم پروفسور ها اونو به خونش فرستادن تا یکمی ما آروم بگیریم!




EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: کلاس «ماگل شناسی»
پیام زده شده در: ۱۵:۰۱ جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰
#34
سلام پروفسور!
خب از اونجایی که من یعنی آسپ، برخلاف بابای کله زخمی، بچه درسخونی هستم تحقیقات جامع و مبسوطی در این باره انجام دادم و تلفیق آن با تجربیاتم را برایتان مینویسم.

1- خب اینجا به چنتا از شبکه های مجازی مشنگی اشاره میکنم که تونستم بعد از کلنجار رفتن با گوشیم با اونا کار کنم.

اول میرسیم به تلگرام! تلگرام یکی از شبکه های مجازی خوب مشنگیه. البته تا قبل از اینکه بعضی از افراد لطف کردن و شیلترش کردن. یکی از دلایلشونم تحریک جوانان مشنگ بود. البته چون مشنگ ها از هر تحریمی یک فرصت می سازند، با نصب برنامه هایی به نام شیلتر- شکن، نه تنها توانستند که وارد این شبکه مجازی شوند بلکه موفق شدند به سایت های مجازی نیز راه پیدا کنند تا جوانانشان بیش از پیش گمراه شوند!

شبکه مجازی دوم اینستاگرامه! توی این شبکه تمام مردم مشنگ زندگی های فوق لاکچری دارند و تنها بدبختای بی پولش ما جادوگران تازه واردیم! البته این افراد لاکچری ادعای روشنفکری زیادی هم دارن و زن های مشنگ هر مبحثی رو به سمت فمینیسم می کشونن تا ثابت کنن مردای مشنگ هیچ تفاوتی با اونها ندارن. در این شبکه مجازی مشنگها با جنس های مخالف خودشون ارتباط میگیرن، اما از اونجایی که بخاطر شبکه اجتماعی تلگرام و شیلتر-شکناشون گمراه شدن خواسته های نابجایی از زن های مشنگ دارن که ارتباطشون رو به کل مختل میکنه!

اسم سومین شبکه مجازی هم واتساپه! این شبکه کلا هیچ خاصیتی نداره و بعد از اینکهه با کلی خواهش و التماس واردش شدین با حجم زیادی از هیچی مواجه میشین! مزدم مشنگ فقط از این شبکه برای حرف زدن و تماس گرفتن های صوتی و تصویری استفاده میکنن که خیلی به صرفه تر از غیب و ظاهر شدن یا استفاده از پودر پروازه!

در بین این همه شبکه مجازی که بهشون اشاره شد، یک شبکه هست که علاوه بر مجازی بودن قابلیت درسی هم داره... و اون شبکه ای نیست جز شبکه شاد! بله درست شنیدید، شاد! طبق پرسش هایی که از نوجوانان مشنگ به عمل اومده، این شبکه برخلاف اسمش موجب ناراحتی و حتی در بعضی مواقع باعث سوزش اونها شده! چون پروفسور های مشنگ دیگه زحمت درس دادن به خودشون نمیدن و از بخشی به نام محتوای رسمی استفاده میکنن! مشنگ ها هم که همه تشنه ی یادگیری هستن هیچ کدام از این فیلم ها رو باز نمیکنن تا در فرصت های بعدی از اونها استفاده کنن.

در بین تحقیقاتم متوجه شدم که برخی از کشور های مشنگی کپی های غیر قابل قبولی از برنامه های ذکر شده ساخته اند که هیچ کدام از آنها به درد لای جرز بلاجر هم نمیخورند!

2-خب من بعد از اینکه تلاش اسکورپیوس و فنریر رو دیدم خواستم به همون شیوه وارد فضای مجازی شم. که البته گوشیم شکست و مجبور شدم با افسون تعمیر درستش کنم. در ضمن تحقیقات متوجه شدم که تنها یک روش ورود به شبکه ها وجود داره که اونم استفاده از انگشته! ولی خب هرچقدر زور زدم چیزی نشد تا اینکه انگشتم شکست و تازه متوجه شدم که اون دکمه ی های کنار گوشی به چه دردی میخورن! بعد اینکه گوشیمو روشن کردم و انگشتم خوب شد با کمی پرس و جو تقلب از بقیه جادوآموزان (پروفسور شما حواستون نبود چون داشتین به کتی اردنگی میزدین) تونستم وارد برنامه ی گوگل شم و روش استفاده از گوشی رو یاد بگیرم.



EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۱:۰۸ دوشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۰
#35
آن طرف پاساژ در آرایشگاه...
- خب عزیزم. اول باید موهاتو بشورم.
- ببینین خانوم من سریع باید برم...
- میری عزیزم. خب سرتو بزار اینجا! آفرین!
لیندا با آرامش و وسواس خاصی موی کتی را می شست و چیزهایی با خود زمزمه میکرد.
- بابت تمام این کارا ازت پول میگیرم. اندازه تک تک تار های موت باید پول بدی. خب عزیزم! بیا سرتو با حوله خشک کن و بعدش اونجا بشین.
کتی سعی کرد هرچه سریعتر موهای خود را خشک کند که ایمکار باعث شد دسته ای از موهایش کنده شوند!
- وااای عزیزم! داری چیکار میکنی؟ بیا اینجا.
لیندا موهای کتی را بست و گیره هایی در به آن بست.
- خب عزیزم! رنگ نارنجی واقعا به موهات میان!
- چـــــــــــــــی؟ نارنجی؟ ببین خانم اصلا فکرشم نکن که این کار رو با موهای عزیز و نازنین من انجام بدی!
- این کار هیچ آسیبی به موهات نمی زنه عزیزم! بیا اینجا! بیاا!
لیندا شروع کرد به رنگ کردن موی کتی. کتی زیاد از این کار مطمئن نبود. اما خب! خودش هم بدش نمی آمد که ظاهری جدید را امتحان کند.
ووووووووووووویییییییییییییییییییییییییییی!ویووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو!
- این صدای چیه؟
- ای وای! کمک! زلزله! آتشفشان! سونامی! الان غرق می شیم! داریم میمیریم! باید سریع تر بریم بیرون عزیزم!
لیندا دست کتی را که نصف موهایش رنگی بود را گرفت و با خود به بیرون کشاند. آن دو درحال خروج از پتساژ بودند که کتی متوجه چیزی شد! کتی یکی از دزدان را دید! در آن شلوغی کسی حواسش به کتی نبود که دستش را در ردایش برد و لیندا را بیهوش کرد.
- هی شماها! وایسیین!


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ پنجشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۰
#36
لیندا کتی را دنبال خودش کشاند و کشاند، در راه آرایشگاه کتی داد و فریاد میکرد و کمک میخواست، اما مردم ماگل توجهی به او نمیکردند.
- بیا عزیزم! رسیدم.
نگاه کتی به آرایشگاه بزرگی که در مقابل چشمانش بود افتاد. با چشمانی که تعجب از آنها بیرون میپاشید به در بزرگ و صورتی رنگ آرایشگاه نگاه میکرد که صدایی او را به خود آورد.
- خب عزیزم! اینجا سالن آرایش منه. همونطور که از قیافت معلومه خانم متشخصی هستی!
- خب در واقع...
- نمیخواد عزیزم. لازم نیست توضیح بدی! لطفا اون شالگردنت رو بده به من؟ راستی جنسش چیه؟
کتی اولین حیوانی را که به ذهنش رسید را گفت.
- خرس!
- خرس؟! چه جنس عجیببی.
لیندا درحالی که دست هایش را بهم میمالید با خود چیزهایی زمزمه میکرد.
- هممم. پوست خرسه. حتما مشتری پولداریه. باید تا جایی که میشه ازش پول بگیرم.
-خب عزیزم! بیا بشین اینجا.
سپس کتی را عزیزم عزیزم گویان به طرف صندلی کشاند.


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ دوشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
#37
اما کمی برای این حرف دیر شده بود.
گابریل سبز شد، قرمز شد، بنفش شد و ناگهان به ترکیبی از رنگ صورتی و قهوه ای و زرد درآمد که باعث شد دیگر بالا نیاورد.
- گابریل؟! حالت خوبه؟ هکتور گابریل چرا خشکش زده؟
- نمیدونم! نمیدونم!
هکتور سعی کرد به یاد بیاورد چرا گابریل به این شکل درآمده. او فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد تا اینکه...
- وایتکس! گب انقدر وسایلش رو با وایتکش شسته اینطوری شده. این حالت وقتی بوجود میاد که مقداری مایع سفید کننده یا ضد عفونی کننده هرچند کم وارد بدن شخص بشه و با معجون تهوع مخلوط شه! چارشم دست خودمه!
- ولی گب که وایتکس نمیخوره! فکر نکنم ایوا هم همچین کاری رو انجام بده.
- گب انقدر لیوان آب کدو حلواییش رو با وایتکس شسته یکمی همراه اون وارد معدش شده.
- خب سریع معجون رو بهش بده!
هکتور در جیب ردایش دنبال معجون گشت و با کمال خونسردی و دقت شیشه ای کوچک را که مایعی آبی در آن میدرخشید را در دستش تکان داد. کمی از آن را در دهان گابرل ریخت و منتظر ماند.
- خب! الان حالش خوب میشه!
در همین لحظه گابریل بیهوش روی زمین افتاد!
- نباید اینجوری می شد ولی احتمالا ضعف کرده، چون خیلی از محتویات معدش خالی شد. بزارین استراحت کنه.
مرگخواران با صدای رودولف به خودشان آمدند و به او نگاه کردند.
- دیگه وقتشه که کارمون رو شروع کنیم. شما دوتا ماگل دست به کار شید. بگین که باید از کجا شروع کنیم.
دو زندانی کمی به یکدیگر نگاه کردند.
- جک! باید اینجا رو بکنیم.
- چرت نگو نیک اینجا جای درسته!
و با دستش به زیر پای لرد اشاره کرد.
- چی داری میگی؟ اونجا اصلا درست نیست احمق!
- تو داری به کی میگ احمق؟
- خب به تو! مگه تو احمق نیستی؟
اینجا بود که جک از کوره در رفت و با تمام قدرت به سمت نیک حمله کرد...



EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰
#38
سلام!
ارباب لرد! درخواست نقد دارم برای این پست.
تا درخواستی دیگر بدرود.


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰
#39
-آفرین باباجان! همینجوری خوبه!
-ولی ما الان نیم ساعته داریم اینکارو انجام میدیم. چرا هیچ اتفاقی نیفتاده!
-این قضیه یه جورایی مشکوکه!
دامبلدور به فکر فرو رفت. دستی به ریش نداشته اش کشید. هنوز تفکر بدون ریش برایش سخت بود! آنقدر فکر کرد تا بالاخره نقشه ای دیگر به ذهنش رسید.
-خب باباجان! ببین تو خودتو به موش مردگی بزن. من هم داد و فریاد میکنم که تو مردی!
لرد این نقشه را در ذهنش کنکاش کرد و سعی کرد از همه جوانب آن را بسنجد. اما دید که راه دیگری جزقبول این نقشه ندارد.
-پیرمرد! این آخرین باری هست که من! لرد ولدمورت دارم دارم این کار رو انجام میدم. اگه فقط یه بار دیگه همچین درخواستی از ما بکنی، قول میدهیم بدون چوبدستی و با دستهایمان تو را در همینجا خفه کنیم.
-هی تام! دلت..
-اگه جرئت داری اون جمله لعنتی رو تکرار کن!
-خب تام. کارمون رو شروع می کنیم.
.
.
.
(آن طرف تیمارستان )
-خانم دکتر به نظرتون با این دوتا چی کار کنیم؟ بیاین به اتاق دوربین های مدار بسته. فیلم های صحبتشون رو ظبط کردیم!
-خب! فیلم ها رو پخش کن! ... خب پس این دوتا دیوونه میخوان سر ما رو شیره بمالن؟ رفتار هاشون داره خطرناک میشه! باید یه کاری بکنیم!


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۴۰۰/۲/۱۵ ۱۴:۱۳:۴۰

EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: یاران لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن).
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ چهارشنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
#40
سلام بانو بلا!
1-هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد.

به ریش مرلین من تا حالا سابقه نداشتم.

2-به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟

ببین ما هیچوقت نمیتونیم چیزی رو که وجود داره رو با چیزی که تخیلیه مقایسه کنیم. پس در نتیجه ارباب سطحشون انقدر از دامبلدور بالاتره که قابل مقایسه نیستن.

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟

بزنیم ویزلیا رو منقرض کنیم. شایدم کلا نسل محفلیارو منقرض کردیم.مخصوصا خانواده ی خودمو!

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.

هرمیون: رادیو کهنه
رون: بدبخت غذا ندیده

5- به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟

میتونه از مالی ویزلی استفاده کنه. به این صورت که هر چند وقت یبار از چربی های مالی و پیاز یه سوپ درست کنه. این روش در طولانی مدت جواب میده. چون چربی های مالی تمومی نداره.
راه دیگشم این هست که بهشون نون خالی بدن بعد با تلویزیون عکس غذا رو نشونشون بدن تا فکر کنند دارن غذای درست حسابی میخورند.

٦-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

با توجه به جواب سوال اخر میتونیم از طناب استفاده کنیم و دارش بزنیم. البته این روش برای هاگرید و مالی جواب نمیده. اونارو باید با وسیله مشنگی به اسم هیجده چرخ زیر کرد!

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟

ابتدا سعی میکنیم یک جفت برایش پیدا کنیم تا جمعیتشان زیاد شود. در مراحل بعدی میتوانیم برای آنها خانه بسازیم تا زندگی خوب و خوشی را در کنار ارباب و خانواده محترمشان داشته باشند!

8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟

ارباب دلشون میخواست اونها رو نداشته باشن. اصلا این امبلدور که این همه ریش داره چه فایده ای داره. ارباب بدون موها و دماغشون صد برابر بهتر از اون هستند.

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.
مورد اول اینه که میتونیم ازشون طناب دار درست کنیم و محفلی ها رو دار بزنیم. مورد دوم هم میشه به عنوان کیسه زباله سازگار با طبیعت ازش استفاده کنیم.

--------------------------------------------------
نقدو خوندم و قطعا ارباب درست فرمودن. توی متن های بعدیم هم این نکات رو رعایت میکنم.
بزاریین بیااام!


سلام آلپ!
نظرمون راجع به غذا کلا عوض شد... تا اطلاع ثانوی با سالاد به زندگی خودم ادامه خواهم داد!

آلپ تو درخواست قبلی ازت خواستم به تلاشت ادامه بدی و هنوزم باید همین رو ازت بخوام.
پست‌هایی که بعد نقدت زدی رو خوندم. هنوز با شخصیت و سوژه پردازی مشکل داری.
ببین ما گاهی ماموریت‌هایی داریم که اساسشون فعالیت گروهیه. لازمه که بتونیم سوژه رو هندل کنیم و بدونیم چجوری پیش ببریمش. اینم چیزیه که فقط با تجربه به دست میاد.
کاری که باید بکنی، اینه که پست‌‌های سایرین رو بخونی و ببینی با سوژه چجوری برخورد می‌کنن. بیشتر بنویسی و در این بین، از گرفتن نقد غافل نشی. یادت هم باشه که هر سوالی داشتی، می‌تونی ازمون (لرد سیاه، جادوکارا، ناظر تالارت و اعضای با تجربه سایت) بپرسی و راهنمایی بگیری.
وقتش که برسه، مطمئنم یه عضو خوب برای گروه مرگخواران خواهی شد.

موفق باشی.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۴۰۰/۲/۲ ۱۲:۲۱:۴۷

EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.