دوئل مگان راوستوک vs زاخاریاس اسمیت
سوژه: رقابت سخت.
خانه ریدل ها
مگان و گابریل در حالی که از پله ها بالا می رفتند به دم در خانه ریدل ها رسیدند. گابریل در زد و زنی در را باز کرد. به نظر مسن می امد.
- سلام گابریل مامان. با اوکادوی مامان کار دارین؟
- سلام اره می تونیم بریم؟
- اره کار ندارن وقتشون خالیه.
- مرسی.
مگان و گابریل وقتی به دم در اتاق ولدمورت رسیدند مگان کمی می ترسید که وارد شود.
- ارباب می تونم بیام تو؟
- بله گابریل. بیاید داخل
- ارباب مرگخوار اوردم.
- خب بگذار چهره اش را ببینم.
مگان به ارامی جلو امد.
- پس این مرگخوار ماست.
- سلام ارباب.
- تو چه کسی هستی؟
- من مگان هستم. مگان راوستوک.
- خوبه. دلم می خواست به جمعمان بپیوندید ولی نمی توانم چون یک نفر دیگه هم هست.
- کی؟!
- الکساندرا ایوانووا. ما او را به یک مأموریت فرستادیم تا بسنجیمش.
- من هم بسنجید. من از اون بهترم.
- خب پس تو باید برای من یک سری اطلاعات بیاری.
- از چه نوعی؟
- شنیده ایم که پاتر نقشه ای دارد. تو باید از نقشه او سر در بیاوری.
- این که کاری ندارد.
.......
فردا صبح در کلاس
- سلام ویزلی، سلام پاتر، سلام گرنجر.
- به نظرتون راوستوک امروز عجیب نیست؟
- اینقدر نگران نباش هرمیون تو همیشه نگرانی.
- خوبه مثل تو همیشه بی خیال نیستم رون.
در همین حین استاد وارنز وارد کلاس می شود.
- سلام خب دانش اموزان نمره ها رو اوردم. بهترین نمره مال.....
با گفتن این جمله هرمیون چهرهای مغرورانه گرفت چون مطمئن بود که خودش هست.
- خانم مگان راوستوک
- چی خانم؟!
- بله خانم گرنجر شما رتبه دوم رو اوردید.
- بچه ها بنظرتون مگان یکم عجیب نیست.
- نه هرمیون نیست چون تو بهش داری حسودی می کنی.
- نه خیر رونالد ویزلی.
..........
روز نام نویسی برای محفل:
مگان که دیگر از این نقش بازی کردن خسته شده بود به سرعت برگه را امضا کرد.
- خوبه خانم راوستوک نفر بعد.
- لازم نبود تو بهم بگی ویزلی
- چی؟!
- هیچی بی خیال.
...........
اتاق نیازمندی:
- خب حالا قراره اینجا چیکار کنیم؟
- خب قراره تمرین کنیم.
- مطمئنی که امبریج نمی فهمه؟
- اره کاملا.
- خب امروز قراره ورد اکسپترو پاترونوس رو یاد بگیریم. فقط کافیه که به بهترین خاطره خوشتون فکر کنید.
تمام بچه های محفل یکی یکی ورد رو می خوندن و اجرا می کردن بعضی ها شانس داشتن و بعضی ها نه
- اکسپترو پاترونوس.
با گفتن این جمله
اژدهایی بزرگ و ابی رنگ از چوبدستی بیرون امد.
- وای
- خیلی خوب بود مگان.
- می دونم.
- بچه ها ما باید به اتاق اسرار وزارتخانه بریم.
- خب چرا؟
- چون باید نزاریم اون گوی رو مرگخواران بگیرم.
- خب کی می خواد بره حالا؟
- مگان می شه اینقدر گیر ندی؟
- هرمیون مشکل تو دقیقا با من چیه؟
- این که دستور می دی.
- من کی دستور دادم؟!
رون بین هرمیون و مگان می اید قبل از اینکه یک دعوا شروع بشود.
- خانم ها لطفاً دعوا نکنید.
- رون برو کنار.
- رون به حرف مگان گوش بده برو کنار
- اکسپلیارموس
- اکسپلیارموس
چوب دستی مگان و هرمیون در هوا به چرخش در امد و در دستان جینی قرار گرفت.
- می تونید برای یک لحظه دعوا رو تموم کنید؟ ما مثلا یه تیم هستیم. هری گروهبندی بکن.
- خیلی خب. مگان، بریجیت، جینی، چو، هرمیون و لونا شما با هم برید.
- من با هرمیون یه تیم نمی شم.
- فکر کردی من دوست دارم ولی مجبوریم می فهمی؟
- سایلِنسیو
-
- بهتر شد.
بچههای محفل با عصبانیت به مگان نگاه می کردند.
- اه، خیلی خب دهنشو باز می کنم.
- خیلی خب بیاین بریم.
- این باز جوگیر شد؟!
.........
اتاق اصرار وزارتخانه:
گروه ها طبق نقشه از هم جدا شدند. صدا هایی از اطراف قفسه ها به گوش می رسید. می ترسید ولی سعی می کرد نترسد. سایه ارام ارام حرکت می کرد. در همین حین دختری به بیرون امد.
- الکساندر ایووانا
- مگان راوستوک
- درست حدس زدی حالا می خوای خودت رو برای افراد
و ارباب دردانه کنی و جای من رو بگیری؟
- تو چی؟!
هر دو دختر چوبدستی خود را بیرون اوردند ولی مگان سریع تر بود.
- موبیلیکورپوس
با گفتن این طلسم الکساندرا ایوانووا هر کاری که مگان می گفت می کرد.
- خوبه. پایین، بلا، پایین، بالا، سینه خیز راه برو، سینه خیز راه نرو. واقعا که تو خیلی کسل کننده ای.
وقتی مگان داشت به الکساندر ایووانا دستور می داد علامت قرمز رنگی در اسمان ایجاد شد.
- کارم باهات تموم شد. اینکار سروس
با این گفتن این طلسم بدن الکساندرا بسته شد.
مگان سریع به جایی که نور می تابید دوید.
چوب لاوندر در گوشه افتاده بود و یک دیوانه ساز جلوی رویش بود.
- اکسپترو پاترونوس
اژدهایی از چوبدستی بیرون امد و دیوانه ساز را دور کرد. خودش نمی دانست چرا یک محفلی رو نجات داد.
- فکر کردی من رو می تونی ببندی؟
- تو چطور ازاد شدی؟
الان بهت می گم. لوموس ماکسیما
نوری قرمز رنگ از چوبدستی بیرون امد و در یک لحظه تمام مرگخواران حاضر در تالار اسرار به جایی که لاوندر و مگان بودند امدن.
- وای خدای بزرگ چه خیانتی. مگان به یک محفلی کمک کرد.
- به تو ربطی نداره. اره من یه محفلی رو نجات دادم.
- پس باید به سزای اعمالت برسی.کروشیو.
مگان یکی از بلند ترین جیغ ها را کشید.
- اکسپترو پاترونوس
........
بقیه اعضای محفل در حالی که داشتند می گشتند پروانه ای ابی کوچک را دیدند که به سرعت پرواز می کرد.
- این پاترونوس مال لاوندر هست باید بریم.
- اره بریم.
.........
- نمی خوای چیزی بگی مگان؟
- چی می خوای؟
- پس نمی گی؟ کروشیو.
- اکسپلیارموس
- استوپرفای
- راوستوک فکر کنم باید ولت کنم.اینکار سروس. اپلیویوت.
- دستت رو ازش بکش کنار. اکسپلیارموس
- چوب دستی ایووانا در هوا پرتاب شد. ایووانا با لبخندی شیطانی گفت.
- خداحافظ بازنده ها.
مگان چشم هایش سیاهی می رفت و نمی توانست چیزی را ببیند یا بشنود فکر کرد که دیگر کارش تمام است و چشم هایش را بست.
- زود باشید بلندش کنید.
.........
سنت مانگو:
مگان به ارامی بدن خود را تکان داد. چیز زیادی یادش نمی امد.
- به هوش اومد. کیتی به هوش اومد.
مگان دستی به سرش زد. درد داشت.
- من کجام؟ من چرا اصلا اینجام؟
- یعنی هیچی یادت نیست؟
- نه.
از گوشه تخت دیگری که روی ان یکی دیگر از دانش اموزان خوابیده بود لاوندر امد.
- ورد اپلیویوت رو روش اجرا کردن.
- چی؟
- اره اتفاقات اونجا رو از ذهنت پاک کردن. من فقط می خواستم ازت برای نجاتم تشکر کنم. تو یه محفلی هستی به نظرم تا یه مرگ خوار سنگ دل. البته به جز تو گابریل.
- هنوز می خوای عضو بشی؟
- نه چون هیچ چیزی رو کامل یادم نیست کنار می کشم.
بله الکساندر اینگونه مگان را از سر راه خود برداشت.