هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۴:۱۵ شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۹
#31
با کی؟
هاگرید


هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۹
#32
سلام ارباب
ممنون میشم اینو برام نقد کنین


هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۰:۰۳ دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۹
#33
سلام بلا
میرم سر اصل مطلب

1)هرگونه عضویت سابق در گروه های محفل ققنوس/مرگخواران را با زبان خوش شرح دهید!
من که از وقتی اومدم توی سایت میخواستم مرگخوار بشم اما متاسفانه سعادت عضویت سابق توی جبهه مرگخواران رو ندارم (در مورد عضویت توی محفل ققنوس هم که باید بگم من چرا باید به محفلیون بپیوندم؟! )


2)مهمترین فرق دامبلدور و لرد در کتاب چیست؟
فرقشون از زمینه تا آسمون
اینم دلیل:
ابهت ارباب +ابهت دامبلدور= ابهت ارباب
(هر عددی به علاوه صفر میشه خودش)(این فقط اثباتش بود توهین نخونینش ها)


3)مهمترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در مرگخواران چیست؟
خدمت بی پایان به ارباب (ترجیحا در قالب جاسوسی)


4)به دلخواه روی یکی از محفلی ها لقبی بگذارید!
آرتور ویزلی⇐هویج ترآریخته


5)به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به پر کردن شکم ویزلی هاست؟
ویزلی ها با ریش دامبلدور بافت مو را تمرین کنند وآرایشگاهی برای مردان دارای مو یا ریش بلند بزنند و آنجا موی مردم را ببافند


6)بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
هرکسی روش خودشو داره و روش منم اینه که با ضاهر ماری مثل مار بوآ انقدر فشارشون میدیم که دیگه خودشون میگن بهشون آودا بزنم که معمولا لج میکنم نمیزنم و به فشار دادنشون ادامه میدم تا وقتی که....بقیه شو خودتون میدونین


7)در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی (مار محبوب ارباب) دارید؟
دوباره مار میشم و از تنهایی درشونو میارم مترجم میشم و حرفاشون رو برای مرگخوار ها ترجمه میکنم که ارباب هم به زحمت نیافتند و پرنسس نجینی هم راحت با بقیه حرف بزنن و البته هر کاری که بخوان براشون میکنم

8)به نظر شما چه اتفاقی برای موها و دماغ ارباب افتاده است؟
من که فکر میکنم این موضوع به خود ارباب مربوطه اگه بخوان میگن اما نظر خودم اینه که ایشون میبینن که اگه بخوان با مد پیش برن هر دفعه باید یه بلای تازه سر مو و دماغشون بیارن پس تصمیم میگیرن که این دوتا رو بزارن کنار که هم خاص باشن و هم از دست مد که هر دفعه یه سازی میزنه راحت بشن


9)یک کاربرد استفاده از ریش دامبلدور را نام ببرید!
حال میده که باهاش شمع گل پروانه بازی کنی یا به عنوان پشمک به مشنگا بفروشی


میشه بیام تو؟ قول میدم مار شم تا جای زیادی نگیرم




پ.ن: خب آخه چرا جواب نمیدی بلا؟!

شیلا!

هویج تراریخته! بلا رو به خنده انداختین!
نحوه نوشتنتون جالبه. اشکالاتی وجود دارن البته که قابل حل هستن...اما طنز نویس خوبی می‌تونین باشین.
هنوز با جو سایت آشنا نیستین. لازمه کمی بهتون زمان بدیم.
زمان زیادی رو صرف بررسی پست‌هاتون کردم و آخر هم نتونستم به تنهایی تصمیم بگیرم. اما در نهایت باید یه تصمیمی گرفته می‌شد!
فعلا تاییدتون نمی‌کنم تا یه کم زمان در سایت صرف کنین و با شخصیت‌ها، جو سایت و ایفا بیشتر آشنا شین و مهم‌تر اینکه ما با شخصیت ایفاتون آشنا شم.
بیشتر بخونین و بیشتر بنویسین. نقد بگیرین تا ایراداتی که وجود دارن حل شن. مطمئنم پیشرفت خوبی ازتون خواهم دید.


ویرایش شده توسط شیلا بروکس در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۵ ۲۰:۱۷:۴۸
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۸ ۲۱:۱۳:۰۲


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ یکشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۹
#34
ربکا حوصله اش سر رفته بود گفت:
_اممم...میگما چطوره بریم از خودشون بپرسیم دارن چیکا...

در همین لحظه جمله ربکا ناتمام ماند چون یکی از بچه مشنگ ها فریاد زده بود:
_گل گل هورا

مرگخوار ها هر چیزی را که نمیشناختند این یک کلمه را به خوبی میشناختند این کلمه در کوییدیچ هم بسیار پر کاربرد بود!
پس جلو رفتن و ربکا که به حالت انسانی اش درآمده بود پرسید:
_مشنگ کوچولو ها مثلا دارین کوییدیچ بازی میکنین؟میدونستین باید از 4 تا توپ استفاده کنین؟
_مثلا ریونکلایی هستن بودی این که کوییدیچ نه هستن بود این بازی مشنگی هستن بوده

بچه مشنگا از این حرف ها گیج شده بودند یواشکی با هم حرف میزدند:
_بچه ها کسی تقویم داره ؟
_توی این موقعیت تقویم میخوای چیکار
_میخوام شماره تیمارستانو بردارم
_مگه گوشی داری؟
_گوشیم توی خونست
_جدی ؟! خب منم تقویمم توی خونست!

بچه مشنگا متوجه شدند که چاره ای جز زل زدن به همدیگر ندارند

_خب حالا نمیشه ازشون بپرسیم که دارن چه بازی میکنن
_نه نمیشه
_خب آخه چرا
_چون مشنگن
_خب باشن برای که من فرقی نمیکنه من ازشون میخوام بازی شونو به ما یاد بدن

و جلو رفت و گفت :
_اممم...میشه بازیتونو به ما یاد بدین

ناگفته پیداست که خیرگی بچه مشنگ ها به همدیگر تشدید شد
بعد از چند دقیقه یکی از آنها به حرف آمد:
_خب چرا نمیرین سرچ کنین
_چیکار کنیم؟!
_سرچ کنین سرچ
_چی هست حالا
_
_ خب نگفتین؟!
_چیو نگفتیم ؟
_به ما بازیتونو یاد میدین یا نه؟
_باشه یاد میدیم


ویرایش شده توسط شیلا بروکس در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۴ ۲۰:۰۰:۵۵

هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ یکشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۹
#35
کجا؟
توی اتاق ضروریات


هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱:۵۶ یکشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۹
#36
ربکا که حوصله چندانی برای جر و بحث نداشت چوبدستی را در آورد و در برابر فروشنده گفت:
_سیلنسیو
_چیکار میکنی ربکا؟
_هیچی فقط ساکتش کردم که امون بده ما هم دو کلمه حرف بزنیم...خب آقای فروشنده چسب نواری کلفت محکم مناسب برای بستن دهن آدما داری یا نه لطفا فقط در یک کلمه جواب بده!

و با چوبدستی طلسم را خنثی کرد

_بله داریم
_خب برو برامون بیار
_اسپانیایی بدم , آلمانی بدم , چینی بدم کدومو بدم؟
_هر کدوم دل تنگت میخواهد بده! تو فقط بده!
_نباید اینو بگی ربکا چینی که بنجله !آلمانی هم همیشه زیادی گرونه ! آقا همون اسپانیایی بده
_الان میارم

پس از چند دقیقه

_متاسفانه متوجه شدم که اسپانیایی و آلمانی تموم کردیم ! چینی بدم؟
_باشه بده
_بفرمایید میشه یک گالیون قابل شما رو هم نداره

دو دقیقه بعد پس از خروج از مغازه:
_خوبه دو گالیون هم اضافه اومد بستنی میخوری تام
_اوه زود باش ربکا وقت برای این کارها نداریم میترسم صبر بلا تموم شده باشه
_اوه باشه

***


_چقدر دیر کردین کم کم داشتم به این نتیجه میرسیدم که وقتی برگشتید بهتون کروش بزنم
_بلا ما فقط داشتیم با یه فروشنده سمج سر و کله میزدیم
_خب حالا چسبو بدین بیاد
_بفرما
_خب خب خب حالا میرسیم به هری پاتر کوچولمون حالا پسر خوبی باش با زبون خوش بزار این چسبو بزنم به دهنت که کل این مدتی که این دو تا نبودن داشتی مغز منو با حرف های احمقانت می خوردی
_یعنی دلت میاد من پدر و ما...

ناگفته پیداست که هری نتوانست بقیه جمله اش را بگوید چون چسب بزرگی با خشونت روی دهنش خورده بود

_آباریکلا حالا خفه شدی و میتونیم با خیال راحت و مغزی آسوده از ورور های تو بریم پیش ارباب


ویرایش شده توسط شیلا بروکس در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۴ ۱:۵۹:۵۶


پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۵۸ یکشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۹
#37
_چی مادر جان میخواهی مارا ورزش بدهی؟
_معلومه که میخوام نعناع مامان ! یکی از راحت ترین راه ها برای درست کردن عرق نعناع اینه که نعناع ورزش کنه
_اگه راه راحتش اینه خب ما میخواهیم از راه سخت عرق نعناع شویم
_ولی من میخواهم تورو از راه راحت عرق نعناع کنم نعناع مامان
_ولی این راه برای ما سخته مامان
_ولی برای من راحته نعناع مامان

مروپ با زدن این حرف سوتی سبز را از جیبش در آورد

_خب نعناع مامان حالا با سوت من بشین و پاشو
_
_
_
_پس چرا نمی نشینی نعناع مامان
_ما ورزش نمیکنیم
_خوبش هم میکنی
_نه نمیکنیم برو با همون دماغمون عرق نعناع بگیر مادر جان
_اون خیلی کمه
_مادر جان اگه به همون قناعت کنی تا یک ماه حاظریم پرتقال بخوریم ها!
_تو که نباید پرتقال بخوری نعناع مامان ! عزیز مامان باید پرتقال هارو بخوره که ویتامین کافی به بدنش برسه
_حالا یعنی نمیشه کارتو با همون یه برگ راه بندازی مامان
_نه نعناع مامان اصلا و ابدا نمیشه

پس مدتی جر و بحث بلاخره :

_
_آفرین نعناع مامان حالا درست شد!شروع میکنیم.
_آخخخخ زانوها...ساقه هایمان درد گرفت
_تو که هنوز کاری نکردی نعناع مامان
_بسه دیگه مامان عرقمان در آمد دیگر
_هنوز که یه قطره هم در نیومده نعناع مامان!

واین کار را تا هفت بار دیگر ادامه دادند

_دیگه واقعا در آمد مامان دست از سرمان بردار
_راست میگی نعناع مامان دیگه بطری پر شده
_حالا میشه دماغمان را پس بدهی
_نه نعناع مامان میخوام با این برگت یه بطری کوچیک دیگه عرق نعناع درست کنم که اگر عزیز مامان به خاطر پرتقال نخوردن دور از جونش , دور از جونش , دور از جونش حالش بد شد این همراهش باشه
_



ویرایش شده توسط شیلا بروکس در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۴ ۱:۰۳:۰۵

هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۹
#38
چیکار؟
کوییدیچ بازی میکردند

شیلا بروکس شب کریسمس توی ناکجاآباد با دادلی کوییدیچ بازی میکردند


هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ جمعه ۲ خرداد ۱۳۹۹
#39
شنیدن صدایی که ورد کروشیو را به زبان آورده بود و پس از آن صدای جیغ بلند یک دختر حواص لوسیوس را از وردی که میخواست به زبان بیاورد پرت کرد پس به سمت صدا برگشت و بلاتریکس را دید که داشت یک دختر را شکنجه می کرد
_چیکار میکنی بلا؟این بیچاره کیه؟
_داشت یواشکی منو تعقیب می کرد
_اه نکن بابا منم مرگخوارم

بلاتریکس دست از شکنجه دختر برداشت وگفت:
_پس چرا منو تعقیب می کردی
_می خواستم یه چیزی بگم
_چی بگی؟
_خب می خواستم بگم شما که دنبال یه جمجمه برای ارباب میگشتین خب میتونین از جمجمه اون دختره که یه ساعت پیش کشتیش استفاده کنین

بلاتریکس و لوسیوس با این حرف به فکر فرو رفتند
بلاخره بعد از دو مین بلاتریکس به خودش آمد و گفت:
_اینم فکر بدی نیستا
_اما پس میمونی که من شکار کردم چی ؟
_با چه طلسمی شکارش کردی ؟
_با پتریفیکوس توتالوس
_خب پس چرا ولش کردی
_صدای شما رو شنیدم اومدم ببینم چه خبره
_پس احتمالا تا حالا طلسمش خنثی شده و رفته

لوسیوس با شنیدن این حرف به سمت درخت دوید تا ببینه میمون اونجا هست یا نه

_بلا این میمونه که هنوز اینجاست
_اما باید تا حالا طلسمش خنثی شده باشه!

لوسیوس نشست تا از نزدیک میمون را برسی کنه که ناگهان میمون با پرش بلندی خود را روی گردن لوسیوس انداخت و همزمان دست هایش را روی چشمان او گذاشت لوسیوس که دیگر نمیدید فقط صدای خنده بلاتریکس را میشنید
لوسیوس متوجه شد که دیگر امیدی به بلاتریکس و اینکه او کمکش کند نیست پس خودش باید دست به کار می شد و خودش را از دست این میمون زیرک نجات میداد
پس با این استدلال دستش را به جیبش برد و چوبدستی اش را بیرون کشید
ولی تا میخواست به این فکر کند که از چه طلسمی استفاده کند چوبدستی از دستش بیرون کشیده شد میمون که انگار چیزی گیر آورده بود که بیشتر از اتقام گرفتن از لوسیوس به دردش میخورد پس دستش را گرفت به شاخه یکی از درخت ها و خودش را بالا کشید لوسیوس که حال از دست میمون روی گردنش راحت شده بود ولی نگرانی مهم تری داشت اونم این بود که حالا چوبدستی اش به دست میمون افتاده بود و او هم نمیدانست که باید چجوری چوبدستی اش را پس بگیرد پس نگاهی به بلاتریکس کرد به این امید که او میمون را خلع سلاح کند اما بلاتریکس گفت :
_من باید برم جمجمه اون دختره رو در بیارم تو هم هر وقت چوبدستیتو پس گرفتی بیا
_حالا نمیشه تو میمونه رو خلع سلاح کنی؟
_نه نمیشه خودت چوبدستیتو دادی دستش حالا هم باید خودت پسش بگیری

لوسیوس با شنیدن این حرف از کمک او ناامید شد و بلاتریکس هم با این که متوجه این موضوع شده بود رفت بعد از این که کاملا دور شد لوسیوس نگاهی به دخترک انداخت و گفت:
_تو خلع سلاحش کن
_من نمی تونم
_ چرا؟
_چون چوبدستی ندارم
_چی ؟ منظورت چیه ؟
_من از وقتی درسم تموم شد چوبدستیمو گذاشتم کنار
_مگه میشه ؟ یه ساحره اونم بدون چوبدستی ؟
_من همیشه کار با چوبدستی برام بی مزه بود چون فقط کافیه یه ورد مسخره رو بگی
_یعنی من الان باید چیکار کنم ؟
_من میتونم کمک کنم.
_چه کمکی ؟ تو که گفتی چوبدستی نداری!
_من میتونم دو تا از مار هام رو بفرستم تا اونو برات پس بگیرن
_دو تا از مارهات رو بفرستی؟ مگه مار داری؟
_خب معلومه که دارم

بعد از گفتن این حرف یک کیف کوچک را باز کرد و وارد آن شد و پس از مدتی با دو تا مار بیرون اومد
مار ها بدون معطلی از درخت بالا رفتند و با چوبدستی از آن پایین آمدند لوسیوس دستش را دراز کرد که چوبدستی را بگیرد اما آنها چوبدستی را به دست دختر دادند و دختر سریعا اونو به لوسیوس داد و با هم به سمت جایی که لرد به سر می برد رفتند
که با صحنه ای مواجه شدند که اصلا فکرش را هم نمی کردند همه مرگخوار ها به هم ریخته بودند هرکسی به طرفی میدوید حتی لرد!
لوسیوس یک نفر را گرفت و پرسید:
_اینجا چه خبره؟!
_اون روحه از این که جمجمه جسدشو در آوردیم عصبانیه و همه جارو به هم ریخته

دختر که کنار لوسیوس ایستاده بود با شنیدن این حرف به شکل نا مشخصی ناپدید شد
***

حالا باید روح را آروم میکردند اما چجوری؟


هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: تا به حال خواب هری پاتری دیدید؟؟؟
پیام زده شده در: ۲:۱۳ جمعه ۲ خرداد ۱۳۹۹
#40
اوه هزار بار
.
.
.
اما الان هیچ کدومو یادم نیست


هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.