هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: پایگاه بسیج دانش‌آموزی هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۹
#31
«دم همتون گرم! با این که تهش خیلی مسخره بود و حق [جام] به حق‌دار [نوادگان سالازار اسلیترین کبیر] نرسید، مسیر چسبید! مقصد مال مسافره ... اصل همین جادس اصلا! زمان سالازار یه نفرتو مسیر خوابید، سالازار از پنجره پرتش کرد پایین که به مقصد هم نرسه!

می‌رسیم به تقدیر و تشکر و جایزه و اینا که بعدا نگین مدیریت دنبال گالیون بود و کمک به مدرسه جمع کرد و معلوم نیست کجا خرجش کرد! همش خرج جوایز خودتون شد!

برای استاد نمونه دوشیزه وارنر، یک هدیه‌ی کاربردی تدارک دیدم که کنج انباری پیدا کردم و جزو وسایل شخصی سالازار کبیر بوده. خدمت شما!

برای استاد نمونه‌ی دیگر یعنی آقای گرنجر هم سرکلیدی پاتیلی به جا مانده از سالازار کبیر رو تدارک دیدم که دست یکی از نوادگانشون بوده و خودم با کتک ازش گرفتم! دختره‌ی خیره سر! خمت شما!

و اما دانش آموزان نمونه، حتما می‌دونید که کتابخانه‌ی جناب سالازار گنجینه‌ی عظیمی محسوب می‌شه و این گنجینه هم به ما ارث رسیده! هدیه‌ی فرهنگی من به شاگرد اول این ترم یعنی زاخاریاس اسمیت، یکی از تالیفات خود سالازار هست. به امید این که به دردش بخوره. بیگیر!

برای شاگرد دوممون آقای اسنیپ هم از تو گنجه‌ی کنج انباری یک عدد روغن موی اعلا داریم که مورد استفاده‌ی شخص سالازار بوده. بزن چربش کن!

و نفر سوم، دوشیزه براون. حیفم اومد از میراث سالازار چیزی بدم بهت چون بعید می‌دونم قدرشو بدونی. این دختره ... یعنی معاون مدرسه اگرچه غذاهاش ته می‌گیره اما تو درست کردن یک معجون ید طولایی داره ... که بخوره تو سرش! همین یه توانایی رو هم در راستای بردن عزت و شرف خانوادگی ما خرج کرد! عرض می‌کردم ... هیچی دیگه. همین. بیا بگیر معجونی که معاون برات پخته رو!

بریم سراغ کوییدیچ! مرسومه که به بهترین بازیکن لیگ یک عدد اسنیچ بلورین بدن ... ولی ما دیدیم اگه آقای مصطفاست که این اسنیچ یهو میره تو دهنی دماغی گوشی جاییش گیر می‌کنه و کری‌ای خفگی‌ای چیزی به بار میاره! در بهترین حالت تازه! رو همین حساب دوباره این دخــ ... یعنی معاون مدرسه دست به کار شد و برای شما معجونی تهیه کرد بلکه از این حال دربیاین! بفرما!

MVP یا امتیازآورترین بازیکن لیگ رو هم داریم ... که دوشیزه وارنر هستن و مسلما جاروی طلایی به کارشون نمیاد. برای همین به جاش ما دوباره رفتیم سراغ گنجینه‌ی کتاب سالازار کبیر و یک کتاب با موضوع ورزشی انتخاب کردیم. امیدوارم با خوندنش مسائل ذهنیتون حل شه!

و بهترین بازیکن جوان لیگ که به این عنوان معمولا بلاجر جواهرنشان اعطا می‌شه ... ولی به چه دردت می‌خوره دوشیزه ایوانوا؟ هیچی! گفتیم بلاجر کیکی بهت بدیم بخوری ... دیدیم اونم جاییتو نمی‌گیره که! خلاصه که معاون سرتق مدرسه باز ابراز وجود کرد و گفت من بلدم و قرار شد برات کیکی با ابعاد کل زمین کوییدیچ بپزه که سیر شی. بفرما! چیه؟ چرا این‌جوری نگاه می‌کنی؟ لنگ اون یه تیکه که از گوشش کندم موندی؟! می‌خواستم بچشم ببینم باز چه گندی زده! چون قیافش که ... می‌گفت از روی دستور این پخته! مرلین می‌دونه ... گفتم مرلین! شما که مرلینو می‌کشی، سالازار رو هم می‌تونی بکشی؟

و در آخر نوبت می‌رسه به بچه‌های بسیجی! راستشو بگین ... مودی بهتون چی می‌داد؟ چقدر می‌گرفتین برای اردوی جهادی رفتن؟ اگرچه قطعا چپتون پره ... ما هم مجبوریم جایزه بدیم دیگه! بیا اسمیت. نواده‌ی سالازار که می‌شه همون معاون مدرسه برات خیار سالازارنشان درست کرده. بگیر بخورش!

و شما دوشیزه دلاکور، شما هم به عنوان دیگر بسیجی مخلص، یکی دیگر از وسایل شخصی سالازار کبیر رو در اختیار داشته باش. تو وسایل مورفی پیداش کردم. حتما خیلی براش ارزش داشته که قایمش کرده بود. بیا بزن کف کنه!

علاوه بر جایزه‌ها، ما خرج کاغذ پوستی و مرکب هم دادیم و کارنامه‌ی 10 دانش‌آموز برتر رو هم چاپ کردیم. برای بقیه چاپ نکردیم چون وقتی جزو نفرات برتر نشدن لابد می‌خوان برن یه کارنامه جعل کنن و نشون ننه آقاشون بدن، ما الکی کاغذ پوستی حروم کارنامه‌ای نکنیم که می‌خوان قایمش کنن! اسماتونو می‌خونم، بیاین تحویل بگیرین.

کارنامه‌ی زاخاریاس اسمیت
کارنامه‌ی سیوروس اسنیپ
کارنامه‌ی لاوندر براون
کارنامه‌ی فلور دلاکور
کارنامه‌ی الکساندرا ایوانوا
کارنامه‌ی گابریل تیت
کارنامه‌ی هلنا ریونکلا
کارنامه‌ی آیلین پرینس
کارنامه‌ی پومانا اسپراوت
کارنامه‌ی اما دابز»

ماروولو کارنامه‌ها را که تحویل داد پیش از همه از دفتر بسیج خارج شد. مروپ نیز موس موس کنان پشت سرش رفت و بر صندلی عقب جارو نشست. جارو نونوارتر از همیشه به نظر می‌رسید. رینگ اسپورت براقی داشت و دنده‌اش بر خلاف همیشه در اولین اقدام جا رفت!

جارو راه افتاد و حسن مصطفا جلوی در دفتر تا لحظه‌ی محو شدنش در افق، چشم از آن برنداشت.

- نه نمیخندوم! له له هستوم!

او به خوبی به خاطر می‌آورد که چند روز قبل درخواست ماروولو مبنی بر تهیه‌ی اسنیچ بلورین، جاروی طلایی و بلاجر جواهرنشان از بودجه‌ی زوپس را اجابت کرده و برایش فرستاده بود. همچنین 3000 گالیونی را که به حساب مدرسه جغد به جغد کرده بود برای هزینه‌ی تهیه‌ی جوایز و تزیینات تالار اصلی و ضیافت شام جشن اختتامیه.

- ووی ووی ووی فدای سر کچلش!

سرش را پایین آورد و نگاهی به بطری معجونی که در دست داشت انداخت. همان اول کار جرعه‌ای از آن نوشیده بود بلکه زیر دست و پای جمعیت حاضر در مراسم له نشود.

- معجون عشق؟ ووی ووی ووی له له هستوم!

ظاهرا ماروولو سهوا در تحویل جایزه اشتباه کرده بود ... شاید هم عمدا!



پاسخ به: تابلوی اعلانات
پیام زده شده در: ۵:۳۵ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۹
#32
پایان ترم


با تشکر از تمامی اساتید و دانش‌آموزانی که در برگزاری این ترم مشارکت داشتند، امتیازات نهایی گروه‌های چهارگانه به شرح زیر اعلام می‌شود:
تصویر کوچک شده
گریفیندور: 516 امتیاز
هافلپاف: 500 امتیاز
اسلیترین: 364 امتیاز
ریونکلا: 297 امتیاز


تبریک به تمامی اعضای گروه قهرمان این ترم، گریفیندور!



پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۵:۰۹ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۹
#33
امتیازات تیم‌های برتر کوییدیچ:

گریفیندور: 100
هافلپاف: 50


امتیازات اساتید نمونه:

اسلیترین: 60
ریونکلا: 60
گریفیندور: 30
هافلپاف: 60



پاسخ به: تابلوی اعلانات
پیام زده شده در: ۴:۵۸ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۹
#34
ترین‌ها


1. اساتید نمونه

با تشکر از تمامی اساتیدی که در تمام طول ترم و چه در بخشی از آن زحمت تدریس را برعهده داشتند، مطابق اطلاعیه اول ترم، به اساتیدی که کل جلسات کلاسشان را بدون تاخیر تدریس کرده و نمراتشان را ثبت کردند و همچنین اعتراض واردی نسبت به ایشان ثبت نشد، 30 امتیاز دریافت می‌کنند. فهرست این اساتید به شرح زیر است:

پروفسور گرنجر
پروفسور گانت
پروفسور وارنر
پروفسور استنفورد
پروفسور مصطفی
پروفسور لسترنج
پروفسور لی


اما علاوه بر این امتیازات، مدیریت با توجه به میزان استقبال دانش‌آموزان، اقدام به انتخاب استاد نمونه از بین اساتید عمومی و اختصاصی نموده و هدایای ارزشمندی از میراث خانوادگی خود که متعلق به سالازار کبیر بوده، برای این عزیزان تدارک دیده.

پروفسور گرنجر، با احترام!
پروفسور وارنر، با احترام!


2. دانش‌آموزان نمونه:

فهرست دانش‌آموزانی که مجموع نمرات دروس اختصاصیشان در طول ترم بیشتر از 100 بوده به شرح زیر است:
زاخاریاس اسمیت 290.5
سیوروس اسنیپ 231
لاوندر براون 190.5
فلور دلاکور 184.75
الکساندر ایوانوا 164
گابریل تیت 103


3. ترین‌های کوییدیچ:

جدول بهترین بازیکنان کوییدیچ بر اساس میانگین امتیاز در هر بازی:

1. حسن مصطفی - 95.5
2. سر کادوگان - 92
3. لینی وارنر - 90
4. برایان سیندرفورد - 88.5

جدول بهترین بازیکنان کوییدیچ بر اساس بیشترین امتیاز کسب شده در مجموع بازی‌ها:

1. لینی وارنر - 360
2. برایان سیندرفورد - 354
3. تام جاگسن - 339
4. الکساندر ایوانوا - 320


4. بااخلاص‌ترین اعضای بسیج:

برادر اسمیت و خواهر دلاکور به ترتیب با 22 و 18 امتیاز در ماموریت‌های بسیج دانش‌آموزی هاگوارتز، مفتخر به دریافت کارت فعال بسیج شدند. البته که اجر حقیقی این عزیزان با مرلین است.


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۷ ۵:۰۲:۳۰


پاسخ به: تابلوی اعلانات
پیام زده شده در: ۲:۰۲ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۹
#35
جدول نهایی لیگ کوییدیچ

تصویر کوچک شده

1. گریفیندور - 6 امتیاز
2. هافلپاف - 3 امتیاز
3. ریونکلا - 0 امتیاز

قهرمان لیگ کوییدیچ این ترم: گریفیندور!

زمان سالازار ... گریفیندور قهرمان نمی‌شد که. اصلا ... مرد با اصالت کوییدیچ بازی نمی‌کنه که! کوییدیچ مال بچه‌هاست! مرد فقط با جارو کار می‌کنه ... مسافر می‌زنه نون حلال می‌بره سر سفره ... کار جوهر مرده. خلاصه که کوففتون بشه!




پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۱:۲۵ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۹
#36
امتیازات کسب شده توسط گروه‌ها در سومین دوره‌ی ماموریت بسیج دانش‌آموزی هاگوارتز



اسلیترین: 11
ریونکلا: 3
گریفیندور: 9
هافلپاف: 20



نمرات امتحانات پایانی


اسلیترین: 41
گریفیندور: 76.6~
هافلپاف: 96.83~


ریز نمرات امتحانات:

معجون سازی:

اسلیترین: 12.3~
گریفیندور: 29.3~
هافلپاف: 22.6~

اصول تغذیه و سلامت جادویی:

گریفیندور: 32.3~
هافلپاف: 18.3~

ماگل شناسی:

اسلیترین: 12.3~
گریفیندور: 15
هافلپاف: 24.6~

تاریخ جادوگری:

اسلیترین: 16.3~
هافلپاف: 31.16~



پاسخ به: تابلوی اعلانات
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۹
#37
نتیجه‌ی مسابقه‌ی کوییدیچ بین گریفیندور و ریونکلا



امتیازات مروپ گانت:

گریفیندور: 77.6

سر کادوگان: 91
الکساندرا ایوانوا: 86
اما دابز: 78
مرگ: 72
لاوندر براون: 61

ریونکلا: 62.8 *

لینی وارنر: 93
تام جاگسن: 88
جوزفین مونتگومری: 76
ریموند: 57


امتیازات ماروولو گانت:

گریفیندور: 67.6

سر کادوگان: 93
الکساندر ایوانوا: 70
اما دابز: 70
مرگ: 60
لاوندر براون: 45

ریونکلا: 63.4 *

جوزفین مونتگومری: 86
تام جاگسن: 80
لینی وارنر: 78
ریموند: 73


نتیجه: برد گریفیندور



* با توجه به این که حداقل تعداد پست‌ها برای یک مسابقه 5 نفر است، میانگین امتیازات ریونکلا با تقسیم بر 5 محاسبه شده.


ما نباشیم، کی باشه؟!


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۳:۳۳ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹
#38
نقل قول:
- نحوه محاسبه نمرات هر دانش آموز: اساتید بنابر معیارها و تشخیص خود نمره‌ای تا سقف 20 برای هر تکلیف در نظر می‌گیرند.


زاخاریاس و نیوت! بنده رول‌های شما و نقد اساتید رو هم مطالعه کردم و مورد خلاف واقعیتی وجود نداشت. پرونده‌ی هر سه مورد اعتراضات شما عزیزان، با توجه به این بند از قانون مختومه محسوب می‌شه.
نقد هر نوع هنری از جمله داستان و نمایشنامه، از اساس بر سلیقه بنا شده و معیار هیچ دو شخصی دقیقا منطبق بر هم نیست. اگر بخوایم نقش سلیقه رو حذف کنیم صرفا باید به غلط املایی و دستوری کار داشته باشیم! اساتیدی هم که برای دروس اخختصاصی انتخاب شدن، از بهترین نویسنده‌های سایت هستن و همگی آشنایی خوبی با ادبیات دارن. هر کدوم هم سبک متفاوتی از دیگری دارن. همه‌ی این عزیزان فقط و فقط با انگیزه‌ی کمک هرچه بیشتر برای پیشرفت اعضای جدیدتر دارن برای هاگوارتز وقت می‌ذارن. تردیدی نیست که ممکنه شما بعضی از این راهنمایی‌ها رو کارآمد ندونید و ترجیح بدین روش خودتون رو بدون تغییر ادامه بدین. نظر شما هم درست مثل نظر اساتید محترمه.



جهت اطلاعتون این رو هم اضافه می‌کنم که از اساتید خواسته شده در نقد رول‌ها، به ایراداتی اشاره کنن که به نظرشون کارگشاتره. این به این معنیه که ممکنه یک رول چندین ایراد داشته باشه اما استاد تشخیص بده خیلی‌هاش قبلا گفته شده و صرفا شما نیاز به دقت و زمان بیشتر برای رفعش دارید، یا گفتن بعضی نواقص زود باشه و بهتر این باشه که به ایرادات پایه‌ای‌تر و کلیدی‌تر شما پرداخته بشه. بنابراین اگر می‌بینید مثلا فقط ایرادات داستان‌پردازی یا شخصیت‌پردازیتون گفته شده، دلیل بر این نیست که ایرادات نگارشی و دستوری نداشتید و از بابتش امتیازی از دست ندادید. برای نمونه اگر من بخوام فقط موارد دستوری و نگارشی و املایی و تایپی رول آقای اسکمندر رو لیست کنم و توضیح بدم، از خود رولشون طولانی‌تر می‌شه.


با این توضیحات، هر کدوم شما عزیزان اگر جز بیان اعتراض و دفاع از رولتون هدفی داشتید و احساس کردید ممکنه ایراداتی بهشون وارد باشه که دونستنش به رفعش کمک می‌کنه، می‌‌تونید از من بخواید که همین‌جا یا در پیام شخصی نظر خودم رو در مورد رولتون به تفصیل و با ریز جزییات بیان کنم. البته که می‌تونید از اساتید هم به طور شخصی این درخواست رو داشته باشید که در صورت داشتن تمایل و فرصت، نقد کامل‌تری از رول‌هاتون ارائه بدن.

موفق باشید.



پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹
#39
خانواده‌ی گانت در یک داستان کلیشه‌ای با پایانی متفاوت که می‌تواند سناریوی یک فیلم ساخت خارج در مورد داخل ایران باشد یا یک فیلم داخلی که سال‌ها مجوزش تعلیق می‌شود، با محوریت نشان دادن فساد در فوتبال، عقاید سنتی و زن‌ستیزی! - قسمت آخر


«خیلی ببخشید ... خیلی معذرت می‌خوام ... آقای گـّــانت! به بازیکن من می‌گه بی اصل و نسب! بازیکن من غش کرده! این درستــــه؟ کجــــــای دنیا مربی به بازکین حریف فوش می‌ده؟ »

«آقای گانت به داور می‌گه بی پدر و مادر! باید گریه کنیم! پدر و مادر داور پدر و مادر ماست! چیه این فوتبال آخه! »

«جمع کنید بابا! من وقت اضافه ندارم که جواب یک مشت خبرنگار مشنگ رو بدم! زمان سالازار ...»

- بحله! جای شکی نیست که آقای گانت یکی از باسوادترین مربی‌هایی هستن که به فوتبال ما اومدن، تیمشونم خوب نتیجه گرفته و الان صدر جدوله ... اما خوب خودتون توی این مصاحبه‌ها دیدین که از لحاظ اخلاقی یک مقدار نتونستن خودشون رو با فرهنگ ما ... عــــــــــــــه ... وفق بدن!
- من کلا تکذیب می‌کنم آقا فردوسی‌پور. این مترجم ما یکم حرفای ما رو بد ترجمه می‌کرد. البته بعدا تو لایو یه چیزایی گفت که گندش درومد با ما مشکل شخصی داشته و عمدا این کارو می‌کرده!
- آآآآآ بحله! حالا اجازه بدین وارد جزییات اون لایو نشیم که حاشیه‌ایه. راستی صحبت از حاشیه شد ... یه سوال حاشیه‌ای من بپرسم [ویرایش نویسنده: انگار سی و هفت سوال قبلی‌اش حاشیه‌ای نبوده!] تیم شما الان 11 بازی متوالیه که گل نخورده. راسته که علتش تهدید دروازه‌بانتونه؟ بعضیا می‌گن شما بهش گفتین «فکر کن توپ بوقه و دروازه بوق!»
- من که نگفتم و نمی‌دونم این جمله چیه ولی دومیش بوق نداشت آقا فردوسی پور!
- خوب اگه نمی‌دونین از کجا می‌دونید که بوق نداشت؟
- نه الان نمی‌دونم.
- یعنی موقع گفتن می‌دونستید؟
- نه الان ... شما دنبال چی هستید آقای فردوسی‌پور؟
- اما آقای گانت این‌طور که من شنیدم شما این همه به این و اون می‌گید مشنگ ... خودتون دامادتون مشنگه. درسته؟
- بله.
- یعنی یک مشنگ دختر شما رو ...؟
- بله بله!

تصویر کوچک شده


- ببینید برادر! ما خانواده‌ی اصیلی هستیم. بنده خودم پسری تربیت کردم که الگوی اخلاقیه ... یعنی بود! از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون مورفین ما از جونش هم گذشت. از همون کوچیکیاش کمک خرج خونه بود! صبح به صبح می‌رفت مسجد محل ... یه گونی کفش جمع می‌کرد! برای چی؟ برای خرج تحصیل خواهرش که صدقه سری همون پولا الان داره دانشگاه دولتی درس می‌خونه. انقدر اهل شب بیداری بود که ظهرا سر سفره با صورت می‌رفت تو بشقاب خورشت. اهل شاد کردن دیگران بود! رفیقاشو جمع می‌کرد ... یه چیزایی می‌ریخت لای کاغذ این کاغذو دور می‌چرخوند، چند ساعت همشون فقط می‌خندیدن! آخر سرم تو مرز افغانستان با تیر زدنش. حالا این مورفین جان یه نمونه‌ی کوچیکه. این خانواده از قدیم این‌طور بوده. ما از نوادگان سیدسالازارالدین اسلیترینی هستیم. همین سالازار فکر می‌کنید شهرتش به خاطر چیه؟ اخلاق! واقعا اخلاق خاصی داشت بزرگوار. خلاصه‌ی کلام این که این حرف‌ها اصلا از دهن ما درنمیاد. مترجمه دیگه ...
- تموم شد آقا؟ ما اصلا شما رو به خاطر بی اخلاقی به کمیته‌ی اخلاق دعوت نکردیم.
- پس به خاطر چی؟

تصویر کوچک شده


مروپ به خوبی از سیستم آموزشی مشنگ‌ها سردرآورده بود. او می‌دانست که آن‌ها در دانشگاه به خاطرات استاد از جنگ‌آوری‌های خود در عرصه‌ی علمی گوش می‌دهند و سعی می‌کنند اشتیاق و تحسین را در چهره‌ی خود به او بنمایانند. به جوک‌های بی‌نمکش می‌خندند. خودشان را به ساعت حضور و غیاب می‌رسانند و قبل و بعدش را در محوطه با هم صمیمی می‌شوند و راز و نیاز می‌کنند. به کلاس‌های بدون حضور و غیاب هم که اصلا نمی‌روند. از چیزهایی که نه در کتاب بوده و نه جزوه، سوال امتحانی طرح می‌شود و دخترهایشان با تلفظ کشدار لفظ «استاد» و رفتن به دفتر او بعد از کلاس نمره‌ی برتر کسب می‌کنند و پسرهایشان با تقلب درس را پاس می‌کنند.
و در نهایت کاری که نمی‌کنند یاد گرفتن است و دانشگاه‌هایشان با این که دانشگاه باید دانشگاه باشد، دانشگاه نیست.

- حالا چته؟ چرا انقدر دمغی؟ آدم اصلا برای یادگیری نمیاد دانشگاه که!

هم‌کلاسی اشتباه می‌کرد. مروپ برای هیچ‌یک از چیزهایی که گفته شد ناراحت نبود.

- من که برای اونا ناراحت نیستم! آخه اینم جا بود که من قبول شدم؟ وسط کویر! بدون حتا یک درخت میوه!
- عه؟ پس دنبال دار و درخت و عشق و حالی. پایه‌ای آخر هفته با بچه‌ها بریم کیش؟
- کیش؟ کیش کجاست؟
- منطقه‌ی آزاد!

تصویر کوچک شده


مروپ با استرس و خجالت، دست در کیفش برد و لباس مخصوص را از آن خارج کرد. از لحظه‌ای که شنید قرار است به منطقه‌ی آزاد بروند، تا روز حرکت، درگیر یک سوال بود! او تا پیش از آن فکر می‌کرد که همیشه آزاد بوده؛ اصلا اگر هم آزاد به دنیا نیامده باشد، همان اول کاری کلی لباس برایش خریده بودند! اما وقتی منطقه‌ای وجود دارد که می‌شود در آن آزاد بود، حتما الان که آن جا نیست آزاد هم نیست.

شروع به تحقیق در فضای مجازی مشنگ‌ها کرد. با تصاویری از «آزادی‌های یواشکی» حدس‌هایی در مورد مفهوم آزادی زد. سپس در یک سخنرانی با جمله‌ی «شما از آزادی این را می‌خواهید؟» و اشاره‌ی گوینده به «این»، ابعاد تازه‌ای از این مفهوم برایش آشکار شد.

نفس عمیقی کشید، لباس را به تن کرد و با گونه‌های سرخ به طرف ساحل رفت.

- خانومی! خانومم! خانوم!

مروپ که آهسته و با ترس حرکت می‌کرد، متوجه چند بانوی وجیهه شد که فریاد زنان به سویش می‌دوند و مجبور شد خودش نیز بدود! اگرچه او کاملا آزاد بود و بانوان دربند، اما نقش نیروی اراده خودش را نشان داد و بانوان در محدودیت‌ها ستاره شدند و لحظاتی بعد، مروپ داخل گونی بود.

- چرا با مامان مثل سیب‌زمینی برخورد می‌کنید!

تحت تاثیر این شوک، زبانش بند آمد و مدتی که در گونی بود را تماما به بازنگری در مورد مفهوم آزادی پرداخت. آن‌قدر غرق در این افکار بود که نفهمید چند دقیقه، چند ساعت یا چند روز گذشته. فقط وقتی درب گونی باز شد، اولین چیزی که دید چهره‌ی غضبناک پدرش بود.

- به خاطر چی؟! به خاطر ایشون!
- این؟ ایــــن؟! برادر! این همون خواهریه که صحبتشو کردم. همون خواهر حیف نون! نقطه‌ی سیاه در پرونده‌ی سفید خاندان! خائن به اصل و نسب!
- اما پدر ...
- ساکت! برو تو گونیت ببینم! :شکلک درآوردن کمربند به قصد کتک: دختره‌ی چشم سفید بی‌حیا!
- حالا نیازی به خشونت هم نیست آقای گانت!
- نزن این حرفو برادر! این دختر آبرو برای من نذاشته. تو خانواده‌ی ما اصلا کسی از این لباس‌ها نمی‌پوشه! گفتم نرو ها ... رفت دانشگاه، این‌طوری قرتی شد! خراب بشه این دانشگاه ...
- به هر حال شما یک تعهد ...
- تعهد؟! واسه‌ی آدم شدن این؟ اگه قرار بود بشه که تو این همه سال می‌شد! لازم نکرده. توی همین گونی نگهش دارید تا بپوسه.

19 سال بعد!


- عه داره ترکیبو می‌گه! داداش صدای رادیو رو زیاد می‌کنی؟
- چه فرقی داره! شما که آخرش می‌بازین!
- اوهوع! از کی تا حالا تیمی که 20 ساله قهرمان نشده کری هم می‌خونه؟
- داداش خودت می‌دونی که وزیر هواتونو داره. 19 سال پیش ما داشتیم با مربی خارجی قهرمان می‌شدیم، وزیر فراریش داد!
- داداش مربی خودتون فساد اخلاقی داشته به وزیر چه! خوبه همه دیدن عکسای دخترش با چه وضعی درومد!

- زکی! می‌بندین دهنتونو یا یه بند می‌خواین مخ ما رو تیلیت کنین؟
- داداش شما چی کار به ما داری ... رانندگیتو بکن!
- اصن من نمی‌خوام رانندگی کنم! برو پایین آقا!
- خودت گفتی استادیوم بیا بالا!
- من گفتم؟ من همونیو خوردم که سالازار هیچ‌وقت دفعش نمی‌کرد! حالا می‌گم نمی‌رم! برو پایین تا با قفل فرمون ... اه. زمان سالازار مسافر انقدر وراجی نمی‌کرد که.

با پیاده شدن مسافرهای شاکی، ماروولو دور زد به سمت مقصدی متفاوت. در تمام این سال‌ها شاید به اندازه انگشتان دو دست هم آن جا نرفته بود. نه که دلش تنگ نشده باشد ... حتا اگر هیچ احساسی هم نداشت، این که از شدت لاغری کسی او را نمی‌شناخت به خوبی نشان می‌داد جای یک نفر در زندگیش خالی است. فقط رویش نمی‌شد.

اگر چاهی به عمق یک کیلومتر حفر کنید، یک الماس را در آن بگذارید و سپس دوباره با سیمان چاه را پر کنید، آیا می‌توان گفت که الماسی وجود ندارد؟ احساسات ماروولو سر جایش بود. ته همان چاه. شاید خودش هم آن‌قدر انکارش کرده بود که گاها وجودش را فراموش می‌کرد ... اما نهفته بودن آن در عمق وجودش باعث می‌شد نتواند وقتی درد گرفت، به سادگی آن درد را بیرون بریزد و دوباره راحت شود. او محکوم بود به تحمل این درد ... حداقل تا آخرین لحظه‌ی حیاتش. بالاخره این انتخاب خودش بود. انتخاب بین بی‌آبرو شدن در کشوری که از لحظه اول هم می‌دانست تبعیدش به آن هرگز تمام نخواهد شد، و ...

ترمز گرفت و ماشین را خاموش کرد. برای چند دقیقه بدون این که دستش را از روی فرمان بردارد به روبرو خیره ماند. بالاخره در را باز کرد و یک پایش را بیرون گذاشت اما بلافاصله انگار که پشیمان شده باشد، برگشت. یک عدد پرتقال از داشبورد برداشت و این بار واقعا پیاده شد. بدون این که در را ببندد چند قدم جلو رفت. انگار که می‌دانست که خیلی معطل نمی‌شود. زانو زد و پرتقال را روی سنگ قبر دخترش مروپ گانت گذاشت. شاید هم قصد داشت تا ابد همان‌جا بنشیند.


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۶ ۵:۵۷:۲۲


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹
#40
- قبل از تیکه تیکه شدنت اول یکم برام بخون!
- بخونم؟ چی بخونم؟
- همون که تو مسابقه‌ی محله خوندی! حالا حالا بخون!

اگلانتاین از آواز خواندن در مقابلا جمع لذت نمی‌برد. اما آن را به تکه تکه شدن ترجیح می‌داد. پس شروع به زمان خریدن کرد. این دقیقا همان کاری بود که تام نیز قصدش را داشت. کنترل اژی سخت‌تر از آن بود که به نظر می‌رسید و تام هر چه می‌گشت کتابچه‌ی راهنما را پیدا نمی‌کرد.

- کسی این‌جا اسم مسابقه‌ی محله رو آورد؟
- تو .. تو ... تو کی هستی؟

تام متوجه حضور مرد کچل و با ابهتی درون اژی شد.

- به فکرت نرسید که وقتی تو نیومده بودی، کی نشسته بود پشت این دکمه‌ها، آقای ریونکلاوی؟ کنترل اژی کار هر کسی نیست! فقط بیگ مسعوده که از پسش برمیاد!

تام نمی‌دانست که بخارات سمی داخل معده‌ی اژی او را دچار توهم کرده یا بیگ مسعود واقعا وجود دارد! اما به هر حال راهی جز مبارزه با این موجود شیطانی نداشت. چه خیالی، چه واقعی!

بیگ مسعود بدون این که چوبدستی در دست داشته باشد، طلسمی به سوی تام شلیک کرد. تام سریعا جاخالی داد و چوبدستی کشید. طلسم بیگ مسعود اما کمانه کرد و به یکی از کنترل‌های پرشمار برخورد کرد. خود تام نیز در هنگام پرش به سمت مخالف، به یکی از پدال‌ها را جابجا کرد.

اژی ناگهان یکی از پاتیل‌های هکتور را بلند کرد و مشغول رقص پاتیل شد. مرگخواران، بی خبر از این که چه جنگی در درون اژی شکل گرفته، حرکات عجیب او را تماشا می‌کردند و نمی‌دانستند که با یک اژدهای رد داده چه باید بکنند. اگلانتاین که حالا بیش از پیش ترسیده بود، با صدایی بلندتر ترانه‌ی «حالا حالا» را تکرار می‌کرد.

- خوب شد که ارباب توی این موقعیت ما رو تنها نذاشتن.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.