هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#31
شاید! شاید پلاکس از جون خویش سیر شده بود!

مرگخواران باز هم با تعجب نگاه کردند...

این بار وارد فروشگاه شدند آن دو...

پلاکس که انگار به بهشتی تازه وارد شده بود عین پروانه در میان قفسه ها حرکت می کرد و هرچیزی که جلوی دستش می آمد را می خرید...!

رودولف با اخم داشت به او نگاه می کرد و بعد...

-واو... اینها کنج حقیقی هستند... چیییییییییییییییییییپس چقدر خوبه!

مرگخواران با خود گفتند:

-یا مرلین ما را از اینجا نجات ده!

-هی پلاکس بیا چیپس بخور! مطمينم این رو مشنگا نساختن!

-باشه رودولف. وووویییی چقدر خوبه!!!!!!!!!!!!!! عالییییییییییی...!

-آره اینو یه جادوگر خیلی حرفه ای ساخته!!!!!



پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#32
بانو مروپ کمی تفکر کرد و سپس رو به آنها گفت:

-آره گلای مامان امروز بعداز ظهر خودم میخوام برم اونجا و برای عزیز مامان میوه های رنگارنگ بخرم پس اون موقع باهم می ریم.

مرگخواران به بالا و پایین پریدند و شادی کردند ولی تا به بعد از ظهر رسیدند بار ها و بار ها سکته کردند!!!

-خب آماده اید مامانا؟!

بعد مرگخواران یک صدا گفتند: "ببببللللههههههههه!" و به سوی جایی که مروپ می رفت حرکت کردند... بعد از 1 ساعت راه رفتن بلاخره به جایی که مروپ می خواست رسیدند...

-خب مامانا این هم اینجا! تا من میرم برای عزیز مامان خرید کنم شما هم خرید کنید و بعد باهم بر می گردیم!

مرگخواران تا آلو های تازه و خوشمزه را دیدند لبخند به لب هایشان نشست و کل آلو ها خریدند... اما آیا خرید مروپ تمام شده بود؟ خیر. او تا 4 ساعت بعد هم داشت خرید می کرد...

-خب مامانا بیاید اینا رو بگیرد و راه بیوفتیم...!

مرگخواران وقتی اون حجم از بار رو دیدند یک سکته ناقص زدند ولی در هر صورت می دانستند که باید آن بار و بندیل را حمل کنند...



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#33
کِی؟
زمان مرگ جیمز و لی لی پاتر!



پاسخ به: منفورترین شخصیت
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#34
بله ویزلی ها!

ویزلی ها بد ترینند بدترین! (البته بعد از مدیر آب نباتی!)

شما چجور اصیل زاده هایی هستید؟! اصلا چه جوری اصیل زاده اید؟؟؟

مایکل رابینسون این ها را گفت و سپس با اردک سرخ شده اش آنها را در بهتشان تنها گذاشت!!!



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#35
-به به، به به به!

مایکل رابینسون در این حین از راه می رسد و بوی غذا به مشامش می رسد!

-به به!

-قود قود قودا!

-غذا رو بده من! من گرسنمه!

لرد با نگاه خشن به او نگاه کرد اما مایکل غذا می خواست! (او همیشه غذا می خواست اما این بار بیشتر)

به غذا و خروس هجوم برد و خروس رو به در و دیوار زد و بدین ترتیب خروس ناک اوت شد!!!

و بعد غذا را در یک صدم ثانیه خورد و می خواست به سراغ خروس برود که بلا جلویش را گرفت و گفت:

-وایسا مایکل!

و مایکل این بار وایساد. لرد گفت:

-آفرین مایکل همه چیز خواری تو در اینجا هم به دردمان خورد!

-مخلصیم ارباب!

و بعد مایکل وقتی دید که خروس نیست رفت به دنبال شکار خروس برای خوردن...!



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#36
نفر بعد!

بعد از دامبلدور آ‌گلایتان چشمش به مایکل رابینسون افتاد که جلوی بینی و دهانش را گرفته، به او گفت:

-چیزی شده رابینسون؟

-نه چون مدیر آب نباتی جلوم بود حالم بد شد! حالا چش بود؟!

-هیچی. چکاپ!

-عه... که اینطور! خب پس من رو هم برای ۲۰ دقیقه چکاپ کن!

-چرا ۲۰ دقیقه؟

-چون وقت غذا میشه ۲۰ دقیقه دیگه!

-او! باشه، باشه.

و بعد با نگاهی پر از تعجب نگاه کرد!

-خب بیا اینجا بشین.

-نشستم کارتو انجام بده.

و بعد او شروع به چکاپ مایکل کرد.

-خب کارت تموم نشد؟

-چرا تموم شد!

-خب مشکلی نداری. هزینه و فاکتور رو مو هات گذاشتم.

-جاااااان؟! چقدر زیاد.

-دیگه دیگه! قیمت ویزیت فوری بیشتره دیگه.

-باشه مرلین یارت!

و بعد مایکل پول را داد و با گذشتن ۱ دقیقه از زمان غذا گرسنه شروع به دویدن به سمت آشپزخونه کرد و در یک صدم ثانیه غذایش را تمام کرد و گفت:

-مرلین را شکر!



پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#37
و نهایتا گلللل!گگگگگگگللللللل!

مایکل رابینسون با فریاد این رو گفت و در میان جمعیت تشویق کنندگان بالا و پایین پرید!

بازیکنان به همین ترتیب بازی کردند و مایکل رابینسون هم همینطور.... بازیکنان نیز و مایکل نیز... بازیکنان و مایکل...

تا اینکه داور سوت پایان بازی را زد و مایکل از میان جمعیت پرید پایین... همه تعجب کردند... البته جای تعجب هم داشت آنها ۱۰ بر ۰ بازی را برده بودند...

مایکل با اینکه از یک فاصله حدودا ۱۰۰متری افتاده بود اما بازهم داشت شادی می کرد...

تا اینکه ساعت ناهار رسید و مایکل با سرعتی فراتراز نور شروع به خوردن غذا کرد...



پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۵:۰۱ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#38
و سر انجام مایکل رابینسون گرسنه از راه رسید...

-سلام ارباب، سلام گب، سلام مادربزرگ پلاکس!

-سلام مایکل.

-چرا اخمات تو همه گب؟

گب او را به بیرون از مغازه برد و به او گفت:

-از اون مادربزرگ پلاکس ناراحتم در تمیزی رو دست من زده!

-عه چه جالب فکر نمی کردم کسی رو دست تو بزنه!

-الان وقت شوخی نیست!

-باشه... خب می خوای چی کار کنی؟

-می خوام بفرستمش پی نخود سیاه تا ارباب دوباره اعتمادش بیش از پیش به من جلب شه!

-خب من چی کار کنم؟

-تو طعمه میشی و میگی می خوای حیاط تالار رو تمیز کنی و اونو میبری پیش خودت و مشغول کارش می کنی، به همین راحتی!

از نظر مایکل به همین راحتی نبود اما چون می خواست به گب کمک کنه گفت:

-باشه اما...

-اما چی...؟!

-یک شرط دارم و اونم اینه که باید تا دو ساعت دیگه که وقت غذامه تموم بشه کار!

-مطمئنا تموم میشه!

و بعد گب سراسیمه وارد مغازه میشه و پیش پاشم مایکل میاد.

-مامان بزرگ پلاکس میشه بیاید به کمک من برای تمیز کردن حیاط؟!

لرد وقتی این صحبت را شنید گفت:

-به چه جرئت می خواهی کسب و کارم رو بهم بزنی. آوووودااااکددداووووارا!

و مایکل بلافاصله جاخالی می دهد و بر خود می لرزد!

گب دوباره اخم هایش تو هم می رود و مایکل پا به فرار می گذارد...



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#39
مایکل رابینسون هم وقتی که صدا را شنید سریع به طبقه پایین رفت عین همیشه به همه سلام کردم.

اما این دفعه بلا در پاسخ به سلامش یک کروشیو زد و مایکل. رابینسون در نهایت ادب و احترام گفت:

-مرلین یارتان!

و بعد غش کرد.

مرگخوار تلاش به بیدار کردن او کردند اما او بیدار نشد اما آنها می دانستند در یک صورت حتما بیدار می شود و آن راه هم دوش وایتکس گابریل بود!

گابریل را صدا و با بشکه وایتکس آمد. او گفت:

-خب مایکل! الان با دوش وایتکس من بیدار میشی!

و بعد دوش وایتکس را بر روی سرش خالی کرد و طبق حدس همه بیدار شد و گفت:

-چرا با دوش وایتکس بیدارم کردین؟

-چون می دونستیم حتما بیدار میشی!



پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#40
حال مایکل رابینسون از راه می رسد می گوید:

-من هم باید کمک کنم!

و جام زیبایی را در دست می گرد و می گوید "این هم تقدیم به شما!"

و وقتی مدیر می بیند هیجان زده می شود و آن را از دستش می قاپد!

-فقط یک نکته...

-بگو مایکل جان

-این جام رو باید با لیمو بشوری

-جااان؟!... عه نه منظورم این بود چطوری؟

-با خنده... نه عه منظورم این بود که با آب لیمو بگیری بعد دور جام بمالی خیلی راحت...

-باشه پس مرلین یار و نگهدار

-نه اول این جا یه دور انجام بده

-باشه...

و بعد شروع به انجام مراحل کرد...

-آوَرین! درست انجام دادی! این جام برای خودت...

-مرلین را شکر!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.