-- مگه شما تو زندگیتون چه کار واجبی دارید که وقت هیچی را ندارید؟!
فلش بک، نیم ساعت قبل.- میای درمانت کنم؟ بیماری کایا چیاخوزه داری.
- چی؟ متاسفم وقت ندارم.
سپس با عجله آلانیس را تنها گذاشت تا سراغ دختر ناشناسی برود، روی شانه اش ضربه بزند و بگوید:
- میای درمانت کنم ؟ یک جور بیماری حاد پوستی گرفتی.
- من وقت سر خاروندم ندارم. متاسفم.
پایان فلش بک- مثل اینکه اینجا هیچ کس حتی وقت گوش کردن به حرفهایم را هم ندارد.
آلانیس با بی حوصلگی از آهی کشید، از صندلی های تالار ریونکلا بلند شد و به سوی راهرو ها رفت.
- شپلی! حواست کجاست؟! جلوی پاتو نگاه کن!
آلانیس سرش را بالا برد و به طور غیر منتظره ای با پروفسور مگ گونگال مواجه شد که به طور ناگهانی بهش برخورد کرده بود.
- چروفسور.. چیز.. یعنی .. پروفسور مگ گونگال! متاسفم.
می خواست برود که ناگهان نظرش را عوض کرد.
- داشتم دنبال شما میگشتم پروفسور! می خواستم بگم شما به یک جور بیمار مبتلا شدید که بهش میگن کورچیوا خاندرا چونا. این بیماری بسیار نادری است که باعث می شود نتونید با ملایمت حرف بزنید، درمانش هم با یک جور معجون است. مطمئنم اگر مصرفش کنید زود خوب میشید.
- شپلی! این پرت و پلا ها چیه که می گی؟
- اما..
- بس کن! اون گربه ها راهم از رو سرت بردار. فعلا خدانگهدار.
آلانیس با ناامیدی به مگ گونگال نگاه کرد که دور میشد. یک امید دیگر هم برباد رفت.
دور روز بعد- وحشتناکه! وحشتناک! امروز کلاس شفا بخشی دارم و هیچ تکلیفی برای ارائه ندارم!
آلانیس با حالتی وحشت زده در یکی از پلکان ها مشغول بالا و پایین رفتن بود و ظاهرا قادر به وایسادن نبود.
- اهمم. ! آلانیس! میری کنار؟
آلانیس سرش را بلند کرد و به دانش آموزی خیره شد که قصد بالا رفتن از پله ها را داشت.
- اوه، درسته، متاسفم، بیا!
وقتی دانش اموز رد شد آلانیس قدم زدن زدن را از سر گرفت.
- واقعا نمی دونم مشکلم چیه؟...صبر کن!... مشکل؟... من... آهان فهمیدم!
با عجله از پله ها به پایین دوید که ناگهان...
تلپ! خب!.. ناگهان با صورت روی زمین خورد!
نیم ساعت بعد آلانیس با صورتی پر از چسب زخم جلوی آینه نشسته بود.
- خب! درسته که من با صورت از پله خوردم زمین، بعدم مجبور شدم یک ربع بشینم تا خانم پافری صورتمو درست کنه که طرح موزاییک روش مونده بود ولی الان اون مهم نیست. مهم اینه که من باید خودمو درمان کنم! برای درس شفا بخشی! من بیماری هنوبتل علال دارم که باعث... باعث... فکر کنم باعث تلاش بی نتجیه می شه، برای درمان روزی دویست لیوان آب کدوحلوایی و پونصد تا مافین بخور. خوب بخواب و روزی دوبار به درمانگاه سر بزن!
بعد باحالتی خوشحال رفت تا گزارش کارش را بنویسد..