حشره موذی در اعضا و جوارح ایوانوا شروع به حرکت کرد.
با هر حرکتی که پشه می کرد، دائماً به یکی از اجزای ایوانوا، بخصوص اجزاس دستگاه گوارشش می خورد و ایوانوا نیز دائماً شکلک های عجیب و غریب از خود درمی آورد.
- آخ، اوخ! ایخ، اوخ!ایوانوا در این حین که حرکات مختلف درمی آورد، نقاش را به بهت درآورد. او همین چند لحظه پیش به ایوانوا گفته بود که تکان نخورد... و حال ایوانوا داشت حرکات موزون انجام می داد.
نقاش طاقتش تمام شده بود.
- اَه! نگهبان بیا اینو جمعش کن! نگهبان وارد اتاق شد. با دیدن ایوانوا دهانش باز ماند. آن دختر زیبا کجا بود؟
اما در آن طرف، ایوانوا هیچ اهمیتی به تفکرات نگهبان و نظرات نقاش نمی داد. او باید هر چه زود تر به کار خود می رسید. ایوانوا در حالی که هر دو قدمی که بر می داشت، بر روی هوا می پرید، وارد نزدیک ترین اتاق شد.
اتاقی که بر روی درش
"اتاق رئیس. بی اجازه وارد نشوید." نوشته بود.
نگهبان در این حین دهانش به زمین چسبیده بود. نقاش هم که کلا بی خیال شده بود و داشت وسایلش را جمع می کرد.
نگهبان فریاد خاموش بچه گانه ای کشید که مضمون آن این بود:
"وای مــامــان جــون!".