-واقعا؟!
دامبلدور لبخندی بزرگ به اعضای درون کارتن که بصورت خیاری به هم چسبیده بودن زد!
-ایش ایش! پلاکس این چه بوییه که دهنت میده؟!
-خب ببخشید... امروز ظهر ناهار پیتزای پیاز بهم چسبیده داشتیم!
-ایششششش! چطوری انقدر پیاز می خورین؟!
و بعد تام با چندش به افراد نگاه کرد، تا اینکه دامبلدور گفت:
-فرزندکم! پیاز خیلی خوبه تا...
-باشه، باشه دامبلدور! تو رو خدا حرف نزن دهنت خیلی بو میده!
-فرزند...
و بعد تام در میان همه می خواست شروع به کتک کاری بکنه که هر بار دستش تکان می خورد، به صورت یک نفر می خورد و به این ترتیب همه از تام کینه دل به دل گرفتند!
یک ربع جادویی بعد...پلاکس، در حالی که جلوی بینی خودش را گرفته بود با صدایی گرفته و بم گفت:
-میگم، شما محفلی هت چند روز یک بار میرید حموم؟! و چند روز یک بار جوراباتون رو می شورید؟!
-چیزی شده بابا جانکم؟! شاید مشکل از منه، چون پام ورم کرده و در رابطه با سوالت باید بگم بابا...
-تو رو مرلین، هیچی نگو دامبل، بذار جورابات قاتل نشن!
و بعد همه محفلی ها جلوی دهان دامبلدور را گرفتند، تا دوباره تام با هدف کتک زدن دامبلدور، تو صورت همه شان نزند!
پلاکس که همچنان بینی گرفته بود، گفت:
-میگومااااا! نریم خونه ۱۱ و ۱۳ گریمولد؟!
دامبلدور بعد از یک عالمه تفکر گفت:
-بر...
-تو نگو دامبلدور!
-خ...
-هیچی نگو!
پلاکس با چشمانی پر گفت:
-خوببببب، تو بوگووو تام!
-آهان... چی من؟ من؟... خب باشه، پس بیاین بریم!
بعد همه با فشار همدیگه از کارتن بیرون آمدند و گفتند:
-مرلین، اگه تا الان نمردیم دیگه نمی میریم!
و بعد مثل همیشه دامبلدور یک لبخند مضحک زد!