هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (اسکورپیوس.مالفوی.)



پاسخ به: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۱
#31
- مواظب باش! یواش بیارش...اون یادگاری مادربزرگ منه.

کارگران داشتند همینطور که اسباب و اثاثیه را جابجا می کردند و در دفتر اسکورپیوس می گذاشتند به ناله های او گوش کردند. هیچکدام از کارگران علاقه نداشتند به حرف های او عمل کنند چرا که بنظر آنها اسکورپیوس کلاهبرداری و شیادی بیشتر نبود که با کلک و زیرمیزی به همچین جایگاه مهمی رسیده بود.

- اون گوشواره جد عمه پدری منه با احتیاط بیارش.

اسکورپیوس خیلی دیر این حرف را زده بود چرا که پای کارگر به زمین گیر کرده و کارتن از دست کارگر رها شده و بر روی زمین برخورد کرده بود.

- مگه بهت نگفتم مواظب باش... کی تو رو انتخاب کرده؟ تسترال بهتر می‌تونست کارگر انتخاب کنه.

- جناب وزیر مارو انتخاب کردن...

اسکورپیوس بقیه داد بیدادش را خورد. اگر وزیر این قضیه را می فهمید اسکورپیوس به اولین مجرم دولت آه و فغان تبدیل می شد. پس باید شواهد را از بین می برد تا کسی متوجه این قضایا نشود.

- تو به جرم اقدام علیه اموال دولتی و همچنین حاضر جوابی در حضور رئیس ساواج مجرم شناخته میشی...یکی بیاد اینو ببره.

همین که حرف اسکورپیوس تمام شد دو غول بیابانی که اسکورپیوس به محض اینکه ریاست ساواج را به دست گرفته استخدام کرده بود وارد دفتر شدند و با اشاره های اسکورپیوس کارگر بیچاره را روی پوششان انداختند و با خودشان بردند.

اسکورپیوس نفس راحتی کشید. حالا می‌توانست هر کس را که دوست داشت مورد اتهام قرار دهد و در عوض آب از آب هم تکان نخورد.

تصویر کوچک شده


به نام دولت آه و فغان


با توجه به روی کار آمدن وزیر جدید سازمان ساواج مشاهده کرده است که افرادی قصد در ضربه زدن به وزارت سحر و جادو هستند و به همین خاطر ساواج تصمیم به دستگیری مجرمان با کمک مردم جامعه جادوگری دارد و از علاقمندان دعوت میکند تا به سازمان ساواج کمک کنند تا بتواند جلوی دشمنان را بگیرد و صداقت خودشان را به ما نشان دهند.

بنابراین کسانی که قصد دارند به ما در حفظ امنیت جادویی کمک کنند می‌توانند با شواهد و مدارک و حتی حدس گمان به صورت پیام شخصی برای اینکه شناخته نشوند به خودم من یا به صورت علنی در همین تاپیک ظن خود را ارسال کنند و به جامعه جادویی و امنیتش کمک کنند.

فردی که مورد ظن قرار بگیرد میتواند با ارائه شواهد و مدارک در همین تاپیک بی‌گناهی خود را اثبات کند و در این صورت فردی که او را متهم کرده است مورد جریمه قرار میگیرد و محکوم میشود.


همچنین این نکته رو بگم رییس ساواج که خودم باشه می‌تونه هر کی رو خواست مورد بازخواست قرار بده و به میز عدالت بکشونه و همینطور کسانی که به سازمان ساواج کمک کنند در هنگام اینکه خودشان مورد ظن قرار میگیرن به علت سابقه شون در کمک به ساواج مورد بخشش قرار میگیرن و جریمه شون کاسته میشه تا بقیه هم تشویق بشن به ما کمک بکنند.

با احترام،
اسکورپیوس مالفوی.
تصویر کوچک شده



ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۲۳ ۲۲:۲۴:۱۵



پاسخ به: چیژ کشان کریم آباد
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۱
#32
ترنسیلوانیا


VS


چهار چوبدستی دار


پست اول


قرون وسطا - در بعدی دیگر

با زوم کردن روی خانه ها میتوانستی آثار خرابی ها و کپه های زیاد انسان های مرده و روی هم انباشته شده را ببینی. وضعیت خوبی نبود. بنظر می‌رسید جنگی بزرگ در گرفته است. جای و رد طلسم ها روی دیوار خودنمایی می کرد.
بین جادوگران سیاه و سفید جنگی بزرگ در گرفته بود و تمام این اتفاقات آثار بجامانده آن جنگ بودند. جنگ ساعاتی بود که تمام شده بود و دو گروه آتش بس بودند. هر دو گروه به دلیل خسارت های زیاد جنگ را متوقف کرده بودند تا بتوانند راه حلی برای مشکلشان پیدا کنند.

اعضا و رییس دو گروه در چادری جمع شده بودند و در حال مذاکره برای رفع مشکلشان بودند.

- آه تام باباجان...میدونستم به روشنایی ایمان میاری و در خواست مذاکره میدی.
- روشنایی برای خودت پیرمرد...ما حوصله مان از جنگ سر رفته است برای همین درخواست تو را برای آتش بس و مذاکره پذیرفتیم.

دو گروه محفلی و مرگخوار که لباس های فوق ارتقا یافته پوشیده بودند آهی از خستگی کشیدند. اگر این وضعیت یکی بدو کردن ادامه پیدا می کرد مذاکره لغو میشد.

- ارباب ببخشید یادآوری می کنم...اما باید مذاکره کنیم تا جنگ تموم بشه.

لرد سیاه بعد حرف لینی نگاه تندی به اون می‌کنه که باعث لینی سقوط آزاد کنه و لرد که می دید شر لینی کم شده بر خلاف میل باطنی شروع میکنه به مذاکره. فکری داشت که که نمی شد اون رو رد کرد چرا که بهترین راه حل ممکن بود و جلوی خصومت و جنگ را می گرفت.

- ما فکری داریم. از اونجایی که ما طرفدار ورزش و کوییدیچ هستیم و طرفدار تیم گلدن استیت نیو کوییدیچ لندن هستیم برای تموم شدن این جنگ درخواست مسابقه کوییدیچ بین دو تیم از دو جبهه می دهیم.
- اوه باباجان...میدونستم نیروی عشق بهت غلبه می‌کنه و باعث میشه در خواست مسابقه بدی.

لینی که درد سقوط آزادش کم شده بود دوباره به پرواز در آمد تا بتونه جلوی این طرح بگیره.

- ارباب. ما که از بس جنگ کردیم کوییدیچ رو یادمون رفته و دیگه بلد نیستیم خوب بازی کنیم پس بنابراین نمی تونیم با محفلی ها مسابقه کوییدیچ بازی کنیم.

اعضای دو جبهه حرف لینی را تایید کردند. بهر حال صدماتی که در طول کوییدیچ دیده بودند مانع از این میشد که کوییدیچ بازی کنند. جدا از آن نبود زمین مناسب برای بازی و کلی مشکل دیگر باعث میشد کوییدیچ برگزار نشود.


- ما پشیمون شدیم...آتش بس تمومه...جنگ دوباره شروع میشه.

محفلی ها با شنیدن صدای لرد سیاه چوبدستی هایشان را در آوردند. مرگخواران هم در جواب چوبدستی ها را در آوردند. هر لحظه ممکن بود دوباره جنگ شروع شود. هیچکس ایده ای نداشت و این یعنی شروع جنگ و رد بدل شدن طلسم بین دو جبهه. دامبلدور و لرد سیاه هم منتظر بودند تا تا نبرد تالار اسرار شأن را دوباره تکرار کنند.

- صبر کنید...یه راه حلی وجود داره.

همه نگاه ها به طرف اسکورپیوس برگشت. او چه راه حلی داشت که مانع جنگ دوباره شده بود. هر چه بود اگر لرد سیاه نمی پسندید حتما عواقبش انتظار اسکورپیوس را می کشید.


- دیروز...من رفتم کوچه دیاگون...بازار سیاه. اونجا یه دوستی داشتم به نام مستر الاغ که دوست صمیمیم بود. اون بهم یه وسیله داد که باهاش میشد به بعد های مختلف سفر کرد. منم اونو ازش خریدم تا یه روزی به کارم بیاد و بنظر میاد حالا لازممون شده. تشکرم لازم نیست.

اسکورپیوس منتظر تشویق ها ماند.


- خوب که چه اسکورپیوس؟ این بود فکرت؟
- ارباب نفهمیدید؟ میتونیم با این بعد برگردان بریم به بعد دیگه و یک تیم رو به نمایندگی جبهه مون انتخاب کنیم تا مسابقه بدن.

حاضرین در جمع لحظه های فکر کردند. ایده اسکورپیوس بهترین پیشنهاد ممکن بود. هر دو جبهه بعد پچ پچ های یواشکی با هم موافقت خودشان را اعلام کردند. اگر ایده جواب می داد حتما جنگ به پایان می رسید.
اعضای دو جبهه آماده سفر شدند و بعد گردان را فعال کردند. وقت سفر شده بود.


بعد فعلی - هاگوارتز - ترانس قلعه

چند روزی بود که بازی با تیم تف تشت تمام شده بود. بر خلاف آن چیزی که تیم چهار چوبدستی دار انتظار داشتند بازی را مساوی کردند. این نشان میداد حتی تیم هایی که فکر می کنند ضعیف هستند هم شانس برد یا مساوی دارند. بهر حال چند روزی از مسابقه گذشته بود و حالا تیم چهار چوبدستی دار همراه با هرکول میگ میگ و شتر تفو جلسه برگزار کرده بودند.
سه عضو تازه تیم که در قرون وسطا زندگی می کردند بخاطر اینکه به اعضای تیم چهار چوبدستی دار وابسته شده بودند از قرون وسطا به زمان فعلی آمده بودند تا بتوانند با چهار چوبدستی دار وقت بیشتری بگذرانند و با آنها کوییدیچ بازی کنند.

- هرکول یه ذره رعایت کن. لازم نیست به هر کی میرسی عظلاتت رو داخل صورتش بکنی.
- خود خویشتن قوی می باشیم. لازم می دانیم آن را به جهانیان و دنیای جدید نشان دهیم.
- میگ میگ سعی کن اینقدر ندوی. تو باید پرواز کنی موقع کوییدیچ نه اینکه بدوی و نوک بزنی.
- میگ میگ!
- تری سعی کن هر موقع استرس میگیری لگد نزنی چون الان لگنم ترک بر داشته. گابریل تو هم اینقدر سرتو نکن تو کتاب موقع کوییدیچ. جیانا تو اینقدر با چوبدستیت مانور نده...از شتر یاد بگیرید چقدر آرومه.



اسکورپیوس زیر بار فشار له شده بود. کنترل کردن تیمی که این اخلاق ها را داشت کار مشکلی بود. اسکورپیوس باید تیمش را آماده بازی با ترنسیلوانیا
میکرد و آنهم در صورتی که بلد نبود اسم تیم مقابل را روی کاغذ بنویسد و یا حتی آن را تلفظ کند.
ولی الان فقط برای این کار ها نبود. باید استراتژی بازی با تیم ترنسیلوانیا را برنامه ریزی می کردند چرا که وقت رو به پایان بود.

- خوب بچه ها...
- ما بچه نمی باشیم هرکول می باشیم.
- خوب بچه ها و هرکول...
- میگ میگ!
- خوب بچه ها و هرکول و پرندگان و شتر ها. استراتژی ما اینه که...

ناگهان صدایی مهیب سخنرانی اسکورپیوس را قطع کرد. دریچه ای باز شده و گروهی از آن خرج شدند. بنظر آشنا می‌آمدند. لباس سیاه داشتند. آنها او را یاد مرگخواران می انداختند. به محض آمدن همه ی افراد ناشناس و بسته شدن دریچه افراد ناشناس چوبدستی هایشان را در آوردند.


- ما آمده ایم دنبال تیمی کوییدیچ. اگر کسی هست اعلام آمادگی کند. محفلی ها تیم شان را انتخاب کردند. آنهم چه تیمی ترنسیلوانیا.

دهان همه اعضای تیم باز شده بود. آنها چه کسانی هستند از کجا آمده اند.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
#33
همین اینکه لرد سیاه و مرگخواران متوجه منظور بومی های جزیره میشن سعی می کنن آرامش خودشون رو حفظ کنن و راه حلی برای در امان موندن جونشون پیدا کنند ولی مرگخوارا آدم های ترسویی بودن و بعد اینکه قصد بومی ها رو فهمیده بودن آرامش شون رو از دست داده بودند.

- حالا چکار کنیم؟ من هنوز جوونم...حیفه به این زودی بمیرم.
- منو چی میگی؟ هنوز باید معجون های بیشتری درست کنم و اونا رو ثبت کنم.
- من خورده شم چی به سر وسایل نقاشیم میاد؟

بلاتریکس که حوصله و اعصاب درست حسابی نداشت و از این که مرگخوارا با کوچک ترین خطر اینقدر ترسو میشدند خونش به جوش اومده بود و اصلا هم آدمی نبود که همینطوری خوراک بومی های جزیره بشه یه قدم به جلو بر داشت و آماده نبرد با بومی های جزیره شد.

- درست فهمیدم کسی میخواست لرد سیاه رو بخوره؟

بلاتریکس منتظر جواب بومی ها بود ولی بنظر می‌رسید اونا قصد جواب دادن ندارن.

- خاله...اونا زبونتو بلد نیستن. بنابر این نمیشه باهاشون مذاکره کرد.

بلاتریکس نگاه تندی به اسکورپیوس کرد که باعث شد اون به سرفه کردن بیوفته و تا مرز تشنج بره و بفهمه نباید تو کار بلاتریکس دخالت کنه.
تو همین زمان بلاتریکس دوباره لبخند مخصوص خودشو می زنه و اینبار با یه استراتژی جدید یه قدم رو به جلو ور میداره.

- زبون ما رو که نمیفهمن. ولی زبون جادو رو شاید بتونن متوجه بشن.




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۰:۳۸ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
#34
.5

اسکورپیوس خسته و گرسنه بامداد به از بیابان به خانه ریدل ها رسید. خسته گرسنه و عصبانی بود. در فکرش بود کلا این حرفه را فراموش کند و زندگی جدیدی را آغاز کند.

اسکورپیوس به محض رسیدن به خانه ریدل ها چیزی را که پیدا کرده بود به سمت هوریس انداخت. کاش طلبش تمام میشد تا می‌توانست مثل یک حیوان وحشی به او حمله کند و او را مثل خودش بی دست پا کند. ولی حیف که دست پای خودش را نداشت...طلب او هم تمام نشده بود.

- هر چه میکشیم از دست تو میکشیم اسکور.

لرد بعد از پایان حرفش چیز هایی را که در کیسه داشت رو میز ریخت و با عصبانیت و بد بیراه گفتن به اسکورپیوس رفت تا چیزی های بیشتری را برای هوریس بیاورد.

- طلبم هنوز صاف نشده؟

هوریس کمی فکر کرد. به اسکورپیوس نگاه کرد. او با دست پای رباتی و شلوار پاره شبیه به گداها شده بود. خود هوریس هم می دانست دیگر نمیشود چیزی از اسکورپیوس کشید چون اسکورپیوس هر چه داشت داده بود.

- بیا این کاغذ رو امضا کن. اینطوری دیگه طلبی نداریم.

اسکورپیوس نگذاشت حرف هوریس تمام شود. شیرجه زد با خودکاری که روی میز بود کاغذ ها را سریع امضا کرد و بعدش نفس عمیقی کشید.
در آن لحظه اسکورپیوس فکر کرد بدبختی اش تمام شده است ولی نمی دانست او فرمی را امضا کرده بود که در آن تمام درآمد و سرمایه اش را که در آینده به دست می آورد باید به هوریس اسلاگهورن میداد.


پایان




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱
#35
.4

اسکورپیوس زیر بار بدهی خرد شده بود. چیزی جز یک سر ازش باقی نمانده بود و همان هم کم مانده بود از دست بدهد. به زور التماس و گریه و با حرف اینکه بهترش رو بهت میدم هوریس اسلاگهورن را راضی کرده بود که سرش بابت بدهی ندهد. دست و پای مکانیکی را هم از انبار خانه ریدل ها بر داشته بود که جایگزین دست و پاهای قبلیش شود.

حالا هم از هوریس ماموریت گرفته بود و آمده بود به بیابانی بدون آب و علف دنبال گنج تا بتواند سرش را نگه دارد. اسکورپیوس آدم ترسویی بود و برخلاف میلش شب به بیابان آمده بود و داشت از ترس لرز جاز و ولز میکرد.

- اینجاست دیگه نه. ..کاشکی اینجا باشه. باید زود برگردم.

نقشه ای که در دست داشت را روی زمین گذاشت. لباس را ور داشت و مشغول کندن زمین شد.

ده دقیقه بعد

- اینه. منو مسخره کرده؟ مگه من ارث باباش رو بالا کشیدم؟ بزار کارم باهاش تموم بشه می‌دونم چکار کنم.

اسکورپیوس با یادآوری صد نود و نه روش انتقام در ذهنش تنبون مرلین رو ور میداره و بر میگرده خونه ریدل ها.


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۵ ۱۰:۱۳:۰۷



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱
#36
- میخواین بدون نقشه برید شکار؟

مرگخواران که مشغول حمله کردن به سوی جنگل شده بودند بلافاصله بعد از حرف کتی متوقف میشن و به حرف کتی بل میکنند. به هر حال نمیشد به جایی حمله ور شن که نمیدونن چه جاییه و چه خطراتی در کمین شون هست.

- طبق کتابی که من دارم و چیزی که تو این کتاب نوشته کریستف کلمب میگه برای شکار کردن تو جنگل باید استراتژی داشت و با نقشه جلو رفت. ... البته بگم بیشترش رو نتونستم بخونم چون کلمه های قلمبه سلمبه زیادی توش بود که من چیزی ازشون نفهمیدم.


بلاتریکس که از کتی بخاطر قطع کردن حمله عصبانی بود و نمی‌خواست لرد سیاه بیشتر از این گشنه بمونه به سمت کتی میره و کتابش رو گیره و با چوبدستیش کتاب رو تبدیل به خاکستر می‌کنه.

- کتابم.

بلاتریکس بدون توجه به کتی دوباره دستور حمله رو صادر می‌کنه و مرگخواران به سمت جنگل حمله ور میشن.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۳:۳۱ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱
#37
کار از این حرف ها گذشته بود. سالازار و گودریک وارد فاز فیزیکی شده بودند. سالازار از یک طرف هکتور را می کشید و گودریک از طرف برای جواب دادن و مقابله کردن با سالازار او را بیشتر می کشید و هکتور مدام در حال کشش و واکنش بود.

- تو رو مرلین ولم کنید. من تو کل عمرم با اینهمه ویبره ای که رفتم تا به الان اینقدر حالت تهوع نگرفتم بودم.

اما بنظر می آمد حرف او هیچ تاثیری رو سالازار و گودریک نگذاشته بود و باعث شده بود آنها با شدت بیشتری هکتور را بکشند.

مرگخواران که در حال تماشای این صحنه بودند چمدان هایشان را روی ساحل گذاشته و در حال پفیلا خوردن بودند و آنطور که روشن بود داشتند لذت می بردند.

- برید هکتور رو نجات بدید. درسته خود ما هم دل خوشی ازش نداریم ولی این صحنه رو نمی تونیم تحمل کنیم و ببینیم دارن مرگخوارمون رو پرپر می کنن.


مرگخوارا همین حرف لرد سیاه تموم شد یه قدم عقب رفتند. بهر حال هیچکسی دلش نمی خواست به هکتور کمک کند.

- ارباب من داوطلبم.

البته بجز اسکورپیوس.

لرد که می دید هیچکسی دلش نمی خواست به هکتور کمک کنه مجبور شد با تکون داد سرش موافقت خودش رو به این قضیه نشون بده.




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱
#38
.3

- نه نکن. من هنوز خیلی جوونم. کلی آرزو دارم. باید کلی کار انجام بدم. چطور دلت میاد؟

اسکورپیوس روی تخت جراحی در وسط خانه ریدل ها نشسته بود و در حال التماس کردن به هوریس اسلاگهورن بود تا شاید او را از کارش منصرف کند. ولی بنظر می آمد هوریس روی کارش مصمم است و قصدی جز این کار ندارد.

- ببینم تو کاری هم بلدی انجام بدی تا امعاء و احشائت رو نکشم بیرون؟ مثلاً میتونی سه تا گاو رو درسته بخوری؟

اسکورپیوس لحظه ای فکر کرد و بعد یاد خاطره ای افتاد. اسکورپیوس ذاتاً آدم گیاهخواری بود و از گوشت هم بدش می آمد. به خاطره ای فکر کرد که در آن بعد خوردن اولین لقمه گوشت تا سه روز مدام در حال رفت و آمد به سمت دستشویی بود و خواب و قرار نداشت. البته گوشتی که خورده بود فاسد بود ولی اسکورپیوس این را نمی دانست و به همین دلیل از تمام گوشت ها بدش می آمد.

پس بلافاصله جواب داد.

- نه.
میتونی با جومونگ بجنگی و نمیری و حتی شکستش بدی؟

اسکورپیوس نمی دانست جومونگ کیست ولی می دانست احتمالا مرگبار است.

- نه.

- ببین...نمی تونی کاری انجام بدی پس من جراحی رو شروع می کنم. اعضای بدنت فقط برای پس دادن طلبت هست.

اسکورپیوس خواست حرف بزند که حرف در دهانش خشک شد و در نیامد. هوریس اسلاگهورن بلافاصله جراحی را شروع کرد.

نیم ساعت بعد

اسکورپیوس نیم ساعت بعد به شکلی جدید تبدیل شده بود و بجز یک سر چیز دیگری از او باقی نمانده بود و معلوم نبود بر چه منطقی هنوز زنده است و نفس می کشد.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱
#39
- چکار کردی دیزی؟

لرد یک نگاه به دیزی می‌کنه و یک نگاه به چمدون هاش که حالا بخاطر مواد زد عفونی پودر شده بودند و قسمتی که از اون که باقی مونده بود رنگ عضو کرده و از قهوه ای به رنگی نامشخص تغییر رنگ داده بودند.

دیزی که تازه متوجه قضایا میشه که اتفاقی افتاده دوباره وارد کادر میشه و سعی می‌کنه توضیحی به لرد بده تا بتونه وضعیت رو ماستمالی کنه.

- اوم ببینید ارباب. وقتی مامور کلاه کلاغی داشت ضد عفونی میکرد چمدون هارو منم دست به کار شدم و کمکش کردم تا بتونم سریع تر کارو انجام بدم. ...ولی از شانس شما زیاد روی کردم و حالا که می‌بینید باعث این اتفاق ناخواسته شدم.

عملا لرد سیاه دیگه نمی تونست تحمل کنه چون که بقیه یه طرف و چمدون هاشم یه طرف. اون چمدون هاش رو نیاز داشت و حالا نمی تونست با این حقیقت دردناک مواجه بشه. پس کاری رو کرد که توش بهترین بود. چشم های قرمز رنگش پر رنگ شد و با گرفتن چوبدستی تو دستش ورد آواداکداورا را به سمت دیزی فرستاد.

دیزی که دختری فرز بود و به واسطه روزنامه ها و دنبال کار پیدا کردن از این روزنامه به اون روزنامه واکنشش هم سریع شده بود جاخالی داد و طلسم بهش برخورد نکرد.

- چکار کردید؟ زدید ناخدا رو کشتید. الآنم طوفانه. هممون می میریم.

طلسم به ناخدا کشتی اصلا کرده و او را کشته بود.
حالا مرگخواران و لرد سیاه ماجرای جدیدی رو پیش رو داشتند.




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱
#40
.2

چند ساعتی گذشته بود و فعالیت مرگخواران بر خلاف ساعات اولیه کاهش یافته بود و دیگر پرنده هم در خانه ریدل ها پر نمی زد. مرگخواران هر کدام دنبال چیزی با ارزش بودند تا بتوانند به هوریس اسلاگهورن بدهند و زود تر از سر او راحت شوند ولی چون که هوریس اسلاگهورن کسی نبود که به این چیز ها راضی شود مدام تقاضای بیشتری می کرد.

در بین اسکورپیوس سعی می کرد برای مشکلی که خودش بوجود آورده بود کمکی برای حل مشکل بکند و بیکار نماند.

- باغچه خونه ریدل ها رو گشتید؟ زیر باغچه یه گاوصندوق هست که توش کلی طلا و جواهره.
- اونو اول کار پیدا کردیم و مصادرش کردیم.
- اونم پیدا کردید؟ اونا اموال من بودن. مال من بودن. چطور دلتون اومد اون سکه های نازنین و طلا جواهرات رو بردارید؟

هوریس نفس عمیقی کشید. می توانست تا ابد این بازی را ادامه دهد. اسکورپیوس بگوید کجا اموالش را قایم کرده و هوریس بگوید همان موقع مصادره اش کرده. هوریس پیرمرد بود و حوصله این کار ها را نداشت پس فکری کرد و با دستش بشکنی زد.

- یه چیزی هست که هنوز مصادره نشده...راستی بگو ببینم تو کلیه هات سالمن؟ عیب و ایرادی که ندارن؟ قلب چطور؟ قلب داری؟

ظاهراً هوریس زرنگ تر از این حرف ها بود و می خواست طلبش را از عضو های بدن اسکورپیوس هم بیرون بکشد.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.