هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ جمعه ۳۱ تیر ۱۴۰۱
#31
اصلاحیه
زر در حالی که نامطمئن به جیانا نگاه می کند در راهرو دنبال او می رود.
- مطمئنی؟
- کاملا.

کتی در حالی که می دود به سمت دو دختر می رود.
- جیانا خبرش رو شنیدی؟ لبالاخره قرار شده بین گروه ها مسابقه برگزار بشه طلسم و دوئل و هدف گیری. دوئل با اسلیترین باید خیلی جالب باشه.
- آره .
- کتی!
- مگه چیز بدی گفتم؟
- نه نگران نباش.
- ای بابا یکی بگه چه خبره چرا شما هیجان زده نیستین؟
-بعدا می بینمتون بچه ها .
- جیانا کجا؟
- من داوطلب دوئل شدم.
- چی؟
-میدونی که به خاطر چی ناراحته؟
- به مرلین قسم خودم هم گیج شدم. راستی قار قارو کجاست؟
- وایی یادم رفت انداخته بودمش تو ماشین لباس شویی تمیز بشه .
- از دست تو کتی .

پروفسور آرکو در حالی که ردایش را که پیوز زحمت نابود کردنش رو کشیده بود رو ترمیم می کرد به جیانا نگاه کرد.
- ماری تو اینجا چه کار می کنی؟
- پروفسور میشه بدونم با کی دوئل می کنم؟ من با تمام بچه های مدرسه ، کاراگاه ها و خیلی های دیگه تا حالا دوئل کرده ام ولی برای این...
- من باید برم.
- ولی...
- تو تو کلاس من تنها کسی هستی که کار های من برات عادیه بعد این برات عجبی و ترسناکه؟
- خب شما که ترسناک نیستین. خیلی چیز های ترسناک تری تو دنیا هست.
به هر حال ممنونم که زمان گذاشتین.

دوئل

اسکورپیوس در حالی که چوبدستی اش رو محکم گرفته بود به جیانا نگاه کرد.

-با تمام قدرت میجنگم.
- فکرش رو می کردم جیانا.
- خب پس منتظر چی هستی معجون پوست موز یا یه معجزه؟

تماشاچی ها به خنده افتادن. اسکورپیوس عصبانی شد.
- ایتوریو ایتیستانیم ( طلسم بترکون )

جیانا به موقع جا خالی داد.
- ویکتو سمپرا ( عقب رانش )
اسکورپیوس به عقب پرت شد ولی به موقع خودش رو گرفت .
- اکسپلیارموس.(خلع سلاح )
- ریدوسیو.
- آخ ...پای بی قرار .

اسکورپیوس نفس نفس می زد .
- این طوری نمیشه. باید یه کاری بکنم توی طلسم ها به اندازه اون قوی نیستم ، ببخشید آلبوس ولی باید برنده بشیم.

جیب اسکورپیوس پر از خرت و پرت است .دستش را در در جیبش می کند و زمانی که جیانا هنوز موقعیت مناسبی ندارد چاقویی را به سمت او پرت می کند.از گونه جیانا خون زیادی به بیرون می پاشد.
- ها؟ این چیه؟ چاقو؟ این خلاف قوانینه !
- نه نیست.
- واقعا؟برگردیمیوس.

چاقو به سمت اسکورپیوس بر می گردد . اسکورپیوس برای این که آسبی نبیند چوب دستی اش را جلوی خودش می گیرد و چاقو چوبدستی را در حالی که دارد طلسمی را اجرا می کند پرت می کند. طلسم ناقص به جیانا می خورد و او را پخش زمین می کند.آلبوس دیگر طاقت نمی آورد.
-جیانا!
- من خوبم.
-برنده دوئل...جیانا ماری از گریفیندور.
- هوف... خوب جنگیدی اسکور.م
- تو هم همین طور تو جیا.


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۱
#32
نقل قول:
یک رول بنویسید و توی اون خاطره یکی از دفعاتی که مورد آزار قرار گرفتید رو برامون تعریف کنید. این آزار میتونه هرچیزی باشه. هرچیزی که باعث شده شما ناراحت شید. قرار نیست حتما یه چیز منطقی باشه. دقت کنید هدف اینه که ابعاد متفاوت شخصیتتون رو ببینید. چه چیز در کاراکتر شما با بقیه متفاوته؟ چه چیزی میتونه خیلی آزارتون بده؟ و حتما در رولتون واکنشتون نسبت به این آزار دیدن و طریقه مواجهه و رفع این احساس رو برامون بنویسید. در انتخاب سبک نوشتاری (جدی یا طنز) آزادید. (۳۰ نمره)


سال ها پیش...نه دو دختر...نه نمیدونست چطوری باید به یاد بیاره...تقریبا مثل آماندا شده بود، البته حق داشت احساسات تاثیر مستقیم روی حافظه دارن، دفترش رو باز کرد. قلم پرش رو برداشت و شروع به نوشتن کرد.
یه روزی دوستی داشتم ...اسمش رو خوب یادمه ولی نمیخوام که حتی تو یادم بیندازی اش دفتر عزیز...بعضی چیز ها قلب رو آب می کنه... پس بهتره گفته نشه. هر کاری براش کردم از خودم هم گذشتم ولی کاری کرد که....

روی تخت دراز کشید و به سقف اتاق که طلسم شده بود آسمات شب را نشان دهد را نگاه کرد. چشماش کم کم بسته شد.
-اون واقعا بی خوده ... به درد نخوره...عجیبه...تجربه واقعی نداره...مثل ما نیست.

اشک ها آرام روی گونه هایش را داغ کرد به زور جلوی هق هق اش را گرفت.

- آره به نظر منم همین طوره.

فقط چند دقیقه پیش جیانا به اتاق رفته بود تا توی آینه خودش را مرتب کند که فهمید بهترین دوستش همراه کسی که فکر می کرد سعی داره دوستش رو ازش بگیره وارد اتاق شدن.
- نه..من این طوری نیستم...من...
- میدونی فکر کنم نباید دیگه باهاش دوست باشی.

جیانا دیگه تحمل نکرد نمیتونست مثل دختران دیگه تظاهر کنه هیچی نشده ، تقصیر اون نبود که بلد نبود چطوری باید دل سنگ باشه.
- من بی خود نیستم.

اشک مثل آبشار از چشم هایش روان بود از مخفی گاهش که میز پشت بسته بود بیرون آمد و فریاد کشید.
- من بی خود نیستم می فهمی ؟ من عجیب نیستم...من...

گریه امانش را برید فکر نمی کرد در جشن تولدی که به خاطرش آن همه هیجان داشته و همه کار کرده این طوری شود از اتاق با گریه بیرون زد و هر دو دختر را در شک رها کرد. او باید می ساخت بقیه ی عمرش را با این حقیقت که او آنجا بود و شنیده بود. که قلبش چه خواسته و چه نا خواسته برای همیشه ترک عمیقی برداشته بود. نه این که نمیتونست واقعی باشه می تونست؟ نه ...قلب که نمیکنه مغز مسئول احساسات ولی قلبش درد می کرد...درد واقعی ....پس این چی بود؟

جیانا از خواب پرید بالشش غرق اشک بود . ملانی او را بیدار کرده بود توی خواب باز هم ...
- م...متاسفم...من...من...
- چیزی نیست.هما چیز تموم شد.

جیانا زیر لب طوری که هیچ کس جز خودش نفهمه گفت.
- هیچ وقت تموم نمیشه .

رز که تا چند لحظه پیش با نگرانی نگاهش می کرد بغل کرد.اشک هاش سریع تر شدن.
-ممنونم...شما ... بهترینین

حرکت مختصر شنل نامرئی را چند دقیقه بعد که بالاخره آرام شده بود تشخیص داد.
- آلبوس؟
- سلام...میخواستم...ببینم ، خب...
- ممنونم.
جیانا محکم آلبوس رو در آعوش گرفت . آلبوس دستی به صورت غرق اشکش کشید.
- چیزی نیست... میفهمم چه حسی داره.


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ یکشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۱
#33
۲.توی یک رول داستان خودتون درحالی که یکی از رازهای قلعه رو کشف می کنید برام بنویسید. چه رازی یا چه مکانی رو کشف می کنید؟ ممکنه اتفاق خوبی باشه یا بد! یا هردو، به خودتون بستگی داره. ازتون فضاسازی خوب و استفاده از تخیل و خلاقیتتون رو میخوام. درمورد موضوع آزادی کافی دارید. (۲۰نمره)

- آیییییییی ولم کنننننن.
- متجاوز .....متجاوز.....

ققنوس نقره ای با شتاب به سمت راهرو پرواز کرد.

نیم ساعت قبل
از اونجایی که جیانا ذاتا" کاراگاه بود و شدیدا کنجکاو و از همه مهم تر تحمل داستان نصفه نداشت دنبال پروفسور دامبلدور به راه افتاد.
- پروفسور ببخشید میشه یه لحظه نگاهی به کتابتون بندازم.
- اوه فرزندم میتونم دلیلش رو بپرسم؟
- خب ... میخواستم یکم ...اطلاعت جدید به دست بیارم.

دامبلدور یکی از آن نگاه های زیر عینکی معروفش را به جیانا کرد .
- مطمئنی چیز دیگه ای نیست؟

جیانا نفس عمیقی کشید.
-بله پروفسور.
- در این صورت ... مراقب باش فرزندم .
-ممنونم.

جیانا دور شدن دامبلدور رو تماشاش کرد.
- خب ببینم صفحه چند بود؟
-بانوی جوان اینجا چه کار دارید.
- نیکلاس تقریبا بی سر عزیز.
- دنبال چیزی می گردین؟
- نه ممنونم.
-مطمئنین؟
-بله.

نیکلاس بی سر با شک تعظیمی کرد و رفت .

- خب... نشونم بده چی قایم کردی.
نقل قول:
من از نگاه های سالازار متوجه شدم که تنها یه حصار که ماگلی باشه کافی نیست ولی من نمیتونستم کامل بی خیالش بشم برای همین یه خندق کندم ( همون چاله ماگلی فقط پر از آب ) این طوری دیگه هیچ ماگلی نمیتونست داخل قلعه ها نفوذ کنه...

جیانا با تعجب به کتاب نگاه کرد ، او هیچ وقت خندقی ندیده بود که اطراف هاگوارتز باشد.
- چه بلایی سر خندق اومده؟ باید صفحه بعد باشه. این... این چیه؟

جن کتابی وحشتناکی به بزرگی یک غول از صفحه بعد بیرون آمد.

چند دقیقه بعد

جیانا در راهرو ها می دوید و جن پشت سرش بود.
- آیییییییی ولم کنننننن.
- متجاوز .....متجاوز.....
- فایرایموس .(طلسم آتش)
- فسشیو .(طلسم سیاه چاله )

کتی و آلبوس همراه پروفسور مک گانگال که دنبالشان می آمد به جن حمله کردند . جن کم کم از بین رفت و صورتش که از جنس کاغذ خط دار بود در حالی که نیمه سوخته بود در سیاه چال ناپدید شد. آلبوس دست جیانا را گرفت و او را از زمین بلند کرد.
- ممنونم.
- قابلتو نداشت.

پروفسور مک گانگال در حالی که نفس نفس می زد .
- میشه یکی درست توضیح بده اینجا چه خبره؟ مرلین نیکلاس رو بیامرزه که خبر داد.

جیانا کتاب را در دست گرفت و از صفحه ای که رها کرده بود دوباره نگاه کرد.

ولی وقتی دیدم خندق بی فایده است تبدیلش کردم به دریاچه.

جیانا آهی کشید و روی پله سنگی ولو شد.
- همه اش به خاطر همین بود؟


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۱
#34
جیانا از کلاس فلسفه متنفر بود ولی عاشق دوئل بود. بار ها با تک تک بچه های مدرسه و کاراگاه ها و ... دوئل کرده بود ولی این بار خود لرد سیاه کسی بود که میخواست باهاش دوئل کنه و اگه نگیم که چوبدستثی از گلیم دراز تر کردن نبود نمیشه گفت چیه.


-ما چرا باید با این محفلی دوئل کنیم؟
-ارباب خب حقش رو میگذارین کف دستش.
- کروشیو.
-اربابی میگم بد هم نمیگه آخه اون عمرا شما رو شکست بده.
-کتی تو ببند که هر چی من میکشم از دستع توئه .
-ارباب میگم اینم با خودتون ببرین.
-این چیه؟
-این چیزه چاقوئه دیگه.
-لینی منظورمان این بود که چرا همچین چیز ماگلی ای دست ما می دهید
-خب ارباب میتونین ... وقتی که وسط دوئل حواسش نیست ...تستسترالش رو در بیارین.

لرد از عصبانیت با یک حرکت مرگخواری که جرعت جسارت کرده بود را کشت.

-یه فکری کردیم ...وقتی که وسط دوئل حواسش نیست ...تستسترالش رو در میارم فکر خودمان بود .
-البته لرد من شما همیشه بهترین فکر ها رو می کنین.
-از روی گُرده ما بیاین پایین بلاتریکس.
-اما من که... الینجام لرد.
-پس کی داره از ما بالا میره؟

کتی به سرعت قارقارو را پایین آورده و متواری می شود.


همان لحظه از دید جیانا

-خب اینم از این برام آرزوی موفقیت کن آلبوس به مرلین قسم اگه نبرم ... میدونم چه بلایی سر پروفسور آرکو بیارم .
-جیانا آروم باش. من مطمئنم موفق میشی.
-ممنون ، آلبوس .
-برو حسابش رو برس فکر نکن لرد سیاهه فکر کن... فکر کن قورباغه است ، مثل اون هم کچله.
-باشه . بریم توکارش.

دوئل

لرد بگمن با طلسم گسترش صدا دوئل رو گزارش می کنه. جیانا از انواع و اقوام یطلسم ها استفاده کرد و لرد هم از بیشترشون قصر در رفت ولی گرفتار طلسم پای بیقرار شد. سریع خودش رو آزاد کرد و به سمت جیانا چند کروشیو آواداکاداورا فرستاد ولی جینا از همه جا خالی داد جیانا که پشتش به لرد شده بود لرد فرصت رو غنیمت شمرد و به سمت جیانا چاقو را پرت کرد . جیانا به موقع برگشت و تنها گونه اش زخم سطحی برداشت . جیانا یک لحظه آرکو رو دید.
-برگردونیموس!
چاقو برگشت و درست سمت راست قفسه سینه لرد فرو رفت لرد پخش زمین شد و جیانا لبخندی زد ورد ترمیم ، حبس و طلسم فرمان را اجرا کرد.
- تموم شد .. من بردم.


ویرایش شده توسط جیانا ماری در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۷ ۱۰:۵۷:۲۰

اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: جک جادویی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ دوشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۱
#35
هری: تو چرا مادرم رو کشتی؟
ولدی: دلم میخواست.
هری: پس منم دلم میخواد.

جسد ولدموت صبح روز بعد در حالی که یک دماغ پلاستیکی و موی مصنوعی به آن چسبانده شده بود پیدا شد.

نتیجه اخلاقی: دلتون بعضی اوقات نباید بخواد.

هاهاها....نخندیدی به من مربوط نیست پند رو بگیر .
.......................................
لرد: توجه کردین مرد عنکبوی دماغ نداره؟ آره تمام مدت خودم بودم.
......................................
شرور توی جنگ ستارگان به مدت ۱۰۰ سال کل کهکشان رو تحت اختیار خودش داشت.
شرور انتقام جویان دوبار جهان رو گرفت.
ولدموت تلاش کرد یه دبیرستان رو بگیره نتونست. بعد از همه مشهور تر شد



اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ پنجشنبه ۹ تیر ۱۴۰۱
#36
جیسون که تعجب کرده بود و همزمان به خنده افتاده بود گفت:
- داری شوخی می کنی؟
- نه کاملا جدی ام مگه نگفتی مرض داری؟

جیسون پس گردنی ای به آگلاتاین زد .کلید وینزگارموت از جیب ردا اگلاتاین توی چاه فاضلاب افتاد.

- وااااااااای.... اصلا حالیت هست چی کار کردی؟ مت اگه دستم...حتی اگه مرض هم داشته باشی کارت رو توجیه نمیکنه مردک.
-چی؟

جیسون دندان های نیشش را به اگلاتاین با حالت تحدید آمیزی نشان داد. اگلاتاین که هنوز نفهمیده بود اون کیه دست کم فهمید که نباید سر به سرش بگذاره و اعتراض کنه.

- ببخشید جناب من ... من خودم مقصر بودم ... الان میرم درش میارم.

جیسون که تقریبا یقه اگلاتاین رو گرفته بود ولش کرد.
- سریع تر...هیچکس مدت ها بود من رو اینقدر عصبانی نکرده بود.نه تستسترال ها و نه اشباح...مراقب خودت باش!

در حالی که اگلاتاین به راه تاریک و بد بوی پیش رویش نگاه می کرد جیسون اون رو با لگدی داخل چاه پرت کرد.

- خب کار بعدی چی بود؟

جیسون با بی خیالی به راهش ادامه داد و اگلاتاین را در فاضلاب رها کرد.


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ پنجشنبه ۹ تیر ۱۴۰۱
#37
سلام جیانا ماری هستم
اولویت ها:
جستجو گر
مهاجم

همین دیگه تیم کویدیچ گریفیندور بگیر که اومدم


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۱
#38
لرد با یک حرکت جانانه لیلی را به سمت دیوار پرت و له می کند.
-اعصاب ما را امتحان می کنی حشره ملعون؟
- شما خودتون رو ناراحت کنین ارباب میسپردینش دست من درستش می کردم!
-تو نه هکتور همین الان هم به خاطر توی ملعونهع که به این وضع دچاریم.
-ارباب میگم خودتون رو ناراحت نکنین برای پراتون.....چیز پوستتون خوب نیست در ضمن زمان زیادی هم نداریم.

لرد که هر گز فکر نمی کرد کسی جرعت انجام همچین کاری را داشته باشد به سمت مرگخوار بیچاره برگشت تا آوادا کاداورایی نصیبش کند ولی شنل بلندی که جلوی صورت مرگخوار رو گرفته بود نمیگذاشت لرد بفهمه اون کیه .

-شنلت رو بده پایین ببینم
-نه ارباب این طوری بهتر میتونم شما رو ببینم.
-آخه کی وقتی شنل تو صورتشه میتونه ما رو ببینه؟
-تازه صداتونم بهتر میاد به تستسترال اعظم قسم.

مرگخوار ها که بینم خنده و گریه گیر کرده بود کم کم نقش زمین می شدند و مرلین چنان می خندید که کل خونه ریدل ها می لرزید. لرد عصبانی از تحقیر دستش رو جلو برد تا خودش ببینه اون کیه ولی مرگخوار جاخالی داد .

-وایسا ببینم.
-نه نه نه نمیشه باید کلمه رمز رو بگی لرد سیاه واه واه واه. چند وقته مگه حموم نرفتی اینقدر سیاه و چرک شدی که بهتون میگن سیاه!
-چی گفتی؟
-همین که شنفتی! سال ها اذیتمون کردی ارباب حالا که لک لک دارذی میشه دلم میخواد از خوشحالی پرواز کنم .

لرد کم مونده بود منفجر بشه ولی مرگخوار از پنجره بیرون پرید و در کمال تعجب مرگخوار های دیگه با یه دروازه فرار کرد.

-الان چی شد؟
-هیچی سدریک برگرد بخواب ارباااااااااااااااابم...
- بلاتریکس بگو دیگه.


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۱۱:۵۳ سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۱
#39
چای ها بلاتریکس را خوب گرفته بودند که چند قطره از چای خاتون توی چشم بلاتریکس رفت و چشم هاش رو از قرمزی درآورد بلاتریکس هم تونست خوب ببینه و با یه حرکت بند پایی ها رو پاره کرد.به لرد فکر کرد که اگه اینجا بود چقدر بهش افتخار می کرد . با تمام قدرت چرخی زد و چای هایی که سرش ریخته بودن رو با یک حرکت پخش و پلا کرد.

-اوووووووووووووووووووه بلاتریکس مو طلایی امید ساحره هایی
-اوووووووووووووووووووه بلاتریکس مو طلایی امید ساحره هایی

با اینکه بلاتریکس از این که اون رو مو طلایی صدا کرده بودن بدش اومد ولی به هر حال تشویق شده بود پس رفت گوشه رینگ و روی چایی ها پرید .

-اوووووووووووووووووووه بلاتریکس مو طلایی امید ساحره هایی
-اوووووووووووووووووووه بلاتریکس مو طلایی امید ساحره هایی
-اوووووووووووووووووووه بلاتریکس مو طلایی امید ساحره هایی
-هی این کارتون قانونی نیست.
-داور بد نمیخوایم... نمیخوایم .
-دارو خریدن.... چیز.... یعنی داورو خریدن.
-بریزین تو زمین!

همه ی چای ها و ساحره ها ریختن وسط
-حالا بیا هوووووو هووووو
-این جا جای این کارا نیست آخه داریم دعوا می کنیم.
-پس بگیر.

هیچ کدوم از نگهبانا انتظار همیچین گیس و گیس گشی ای را نداشتند پس ریختند وسط تا آرامش رو برقرار کنن ولی خودشون هم درگیر شدن. کتی که دید در سلول بازه داد زد:
- در بااااااااااااااااااااااااااااااااززززززززززززههههههههههههههههههههههه بیاااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییننننننننننننننننننننن آزادییییییییییییییییییییییییییییییییییی


ویرایش شده توسط جیانا ماری در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۱۰ ۱۲:۰۱:۲۰
ویرایش شده توسط جیانا ماری در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۱۰ ۱۲:۰۲:۲۴

اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ سه شنبه ۳ خرداد ۱۴۰۱
#40
دامبلدور بیخیال شد چون هری نقش بر زمین شده بود . خانم مارکسیم را به سمت دیگری برد تا روی کنده ای چیزی وایسه
ناگهان جیانا راهش را از میان پست های خاک گرفته و قدیمی باز کرد و با تلپورت خود را گذشته رساند تا به هری پاتر کمک کنه.چون مدت ها بود که کسی به کمکش نرفته.
- هری...هری....آقای پاتر.
- چی تو کی هستی؟
- خب...من... دیدم که ...چی شد و گفتم شاید کمک...چیز راهنمایی بخواین.
- راهنمایی؟
- برای ... خب راستش من حرفاتون رو شنیدم... میفهمم چه حسی داره. وای پروفسور دامبلدور؟
- تو از کجا پروفسور رو میشناسی؟
- چیز....آه بیخیال ... باشه من از شاگردان هاگوارتز ام. وقتایی که مدرسه نیستم کاراگاهم البته تو مدرسه هم خب...از بحث خارج شدیم...به هر حال اگه کاری از دستم بر میاد ...
- خب ...
- اون خونه ی پدر و مادرت نیست؟
-چرا...آره.
- ببینم اون روحه داره میرقصه؟
- ها؟
چشم هری به پنجره افتاد دختره درست می گفت ولی اون هر روحی نبود روح جیمز پاتر بود! هری حتی نمیدونست چی باید صداش کنه. اسم من مهم نیست؟باید این طوری صداش می کرد؟
- آمم چیز ...آره درسته.

هری از خجالت سرخ میشه روح پدرش داره وسط مهمونی مرگخوار ها قر میده و دامبلدور داره با خانم مارکسیم که اسمش بیشتر به جبهه مارکسیسم سیاه میخوره گپ میزنه . جیانا متوجه حالت بد هری و این که نمیدونه حتی باید چی صداش کنه میشه.
-اوه میتونی جینا صدام کنی.
- جینا ...اسمت شبیه جینی منه...منظورم اینه که اسم قشنگیه ...میدونی تولد کیه؟
- فکر کنم شخص لرد چون برای هیچ کس دیگه فکر نکنم اجازه بده این طوری مهمونی بگیرن . ببینم تو چرا اومدی گودریک؟ ببخشید اگه...
-چی؟ آها هیچی فقط ...
- مالفوی؟ اون باعث شد بیای اینجا؟
- تو از کجا؟
- من کاراگاهم یادت که نرفته.
- خب...آره.
- من اینجا اومدم تا اطلاعات جمع کنم و یه نفر رو فرستادم تو که اطلاعات جمع آوری کنه البته مت باید می رفتم ولی اصرار کرد اون بره. حالا هم منتظرم بیاد بیرون.
- واقعا؟ پس باید دوست خوبی باشه . مثل هرماینی و رون برای من. چرا من قبلا تو رو ندیده بودم؟
- منو؟ او آره دیدی ولی فکر کنم حواست نبوده.
- تو کدوم گروهی؟
- آره...راجب اون...
صدایی جیانا رو از ادامه دادن نجات میده.
- راستی اسمش ...اسمش آلبوس سوروسه... فکر نکنم بشناسی. ولی کسی که منتظرشم اونه.
- چه جالب هم اسم اسنیپ و پروفسور دامبلدور !پدرش باید خیلی آدم جالبی باشه که همچین اسمی روش گذاشته باشه.
-آره ...اینقدر که باورت نمیشه.ببخشید یادم نبود که... به هر حال.


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.