هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اگه یه روز براتون یک نامه از یک مدرسه جادوگری بیاد چی کار می کنید ؟؟؟
پیام زده شده در: ۸:۳۶ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳
خودمو میزنم که ببینم خوابم یا بیدار
بعد میدویدم به خواهرم پز میدادم ...
بعد هم اگر بابام اجازه داد که فکر نکنم اجازه بده میرم هاگوترتز...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دوست داري با جادو چيكار كني؟
پیام زده شده در: ۸:۳۴ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳
خونه رو با هاش گرد گیری کنم، به خدا....
خسته شدم البس گردگیری کردم.....
دوم اینکه خواهرمو جادو می کردم تا انقد رغر نزنه و زور نگه...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: حد و مرز جادو!
پیام زده شده در: ۸:۳۰ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳
اگر بگیم حدو مرز نداره که دروغ گفتیم
اخه مگه میشه خدا را جادو کرد؟ها؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کدومیک از وسایل جادویی هری پاتر رو میخوایین داشته باشین؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۸:۲۸ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳
هدویک ،اذرخش ،چوبدستی ،گردنبند هرمیون که زمانو به عقب می برد.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اگه کلاه گروه بندی رو سرتون بگذارن تو کدوم گروه می افتید؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۳
اگر بخوام روراست باشم ميگم مي افتادم توي رونكلا اما دوست دارم توي گريفندر باشم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اگه ميتونستي از يه ورد استفاده كني اون چي بود؟
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۳
اكسپكتو پاترونام
اكسپليارموس
استوپيفاي


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۸:۴۱ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۳
تکلیف پروفسور موراک مک دوگال


صبح:
مثل هر روز دیگری خورشید برفراز اسمان می تابید . امروز نیز خورشید بالا امده بود و بر همه می تابید .نور افتاب از پنجره ی اتاق نارنجی رنگ رون به داخل می تابید و پوستر های روی دیوار را درخشان تر می کرد.
اما رون هنوز چشمهاش را باز نکرده بود و تازه در خواب فرو رفته بود و رویا می دید.

ظهر:

رون بیدار شده بود اما چشمانش را هنوز باز نکرده بود موهای نارنجی رنگ رون در خواب بهم ریخته شده بود انقدر که اگر کسی میدید می گفت 7سال است که شانه نشده است .رون منتظر بود کسی بیاید و مثل همیشه بیدارش کند گوش هایش را تیز کرده بود تا صدای قدم های ش را بشنود.

وبالاخره او امد و صدای گام هایش بر فضا ی اتاق طنین می کرد .ارام ارام و با وقار برروی تخت رون می رفت...

رون با خودش گفت: الان مثل همیشه میاد نازم می کنه و با ناز کردنش منو از رختخواب بیرون می کشد.

اما بر خلاف انتظار رون به جای ناز کردن به رون سیلی زد.
البته نه به اون محکمی سیلی ای که شما فکر می کنید ،اخه مگه سیلی یک گربه ی کوچولو 1.5 ساله چقدر محکم است؟
رون چشمهاش را باز کرد و یک جفت چشم قهوه ای دید ،که به او زل زده است ومثل این می موند که به رون می گفت پشو هیکل گندتو تکون بده ...
رون بلند گفت:
- کفاثت بوق عجب چشم های نازی داره .
اهسته دستش را لای بالشتش برد و تکان داد ملوس هم زود پرید که دست رون را بگیره ، این بازی مورد علاقه ی ملوس بود .
رون با بی حوصلگی تمام از جایش بلند شد و. خمیازه ی بلندی کشید. به اتاق نگاه کرد و دید مثل هرروز اتاق نارنجی رنگش می درخشید البته نور خورشید نه به خاطر تمییزی (چون انقدر خاکی بود که حال ادم به هم می خوره)به خاطر رنگ نارنجی اش.
ملوس را بغل کرد و بوسید و نازش کرد. به ساعت نگاه کرد 4 بعد از ظهر شده بود رونو باش که فکر می کرد ساعت 10 است .
روی زمین نشست و نخ زرد مورد علاقه ی ملوس را برداشت و دور خود روی زمین کشید ملوسم جست زد تا نخشو بگیره اخه خیلی به نخش حساسه همین که نخو بهش دادبه دهنش گرفت و رفت اونور تر انداخت بعد هم روش نشست.
مالی ویزلی از بیرون صدا کرد :

_ملوس بیا به به گوگولی مگولی.

رون با خودش غر زد:

_یعنی انقدر که به ملوس میرسه و انقدر که قربان صدقه ی این میره عمرا به ما رسیده باشه .

یکی از پشت سر ش گفت:

_پس بالا خره بیدار شدی؟

برگشت نگاه کرد دید جیمزه گفت:

_تو اینجا چکار می کنی؟

_بامامانم اومدم داشتم با....

_با ملوس بازی می کردی؟

_اره.

_مامانت کو؟

_ رفته وزارت خانه پیش بابام.

_پس بابات کو؟

_اخر این چه سوالی است که میپرسی دایی؟همین الان گفتم معلومه دیگه وزارت خانه.

_ساعت چنده ؟

_6.

_چی؟

سریع برگشت به ساعت نگاه کرد جیمز راست می گفت ساعت 6 بود یعنی 2 ساعت تمام رون داشت با ملوس بازی میکرد.باعجله ی تمام بلند شد،سریع رفت لباس پوشید .

_الان غروب میشه اونوقت من هنوز توی خونه ام ؟

از مالی که توی اشپز خانه بود و داشت رخت می شست خداحافظی سرسری ای کرد و به سمت در خروجی رفت و تا درو باز کرد هرمیون را در مقابل خود دید (هرمیون تازه از وزارت خانه امده بود).

_تو هنوز خونه ای ؟من فکر کردم رفتی..

_دارم میرم.

هرمیون را بوسید و از هرمیون که داشت میامد داخل رد شد ،اما هنوز درو نبسته بود برگشت و به جیمز گفت:

_در نبود من می تونی با ملوس بازی کنی.

جیمز:

و رفت و درو پشت سرش بست .

*******************************
پست بعدی:جیمز سیریوس پاتر


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۰ ۸:۴۷:۰۰
ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۰ ۹:۱۰:۲۷

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مسابقات دوئل هاگوارتز !
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ پنجشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۳
دوئل رون ویزلی و فرد ویزلی
مربوط به کلاس ریاضیات جادویی


نمی دونم کلا امروز چه مرگمه!از صبح حال و حوصله ندارم و با سراحت تمام میگم از صبح به همه می پرم. اصلا اعصاب ندارم و فقط می خوام تنها باشم .یعنی اعصابم مساوی است با صفر ......


_رون کوچولی خوبی؟

_خفه شو فرد

_ چیه باز عصبی ای؟

_گفتم برو سر به سرم نذار

_کوچولو

بلند شدم و با کله ام زدم توی سرش و گفتم:

_برو پی کارت ،فعلا تو ا ز من کوچک تری بزرگتری مثل اینکه یادت رفته توی دنیای ما بزرگتری به جادوس نه به سن.

_راستی؟ پس بیا دوئل کنیم ببینیم کدوم بزرگتریم .

_مانعی نمی بینم.

_ پس توی تالار مدال ها ساعت 12 شب می بینت البته اگر از تاریکی نمی ترسی.

بالاخره باکج و راست کردن صورتش به سمت خوابگاه به دنبال جرج رفت.به ساعت نگاه کردم ساعت 9 بود هنوز سه ساعت دیگه مونده بود . اگر شکست میخوردم چی؟اونوقت چه خاکی توی کله ام که نمی دونم توش چیه بریزم؟باید قبول کنم که بزرکتره ؟که تاابد بهم بگه کوچولو؟هرگز!حقشو میذارم کف دستش منو کوچولو خطاب می کنه کوچولو؟بوق بوق بوق نشونش می دم...


سه ساعت بعد

در مدت سه ساعتی که تنها بودم تنها ورد هایی رو که فکر می کردم به دردم می خوره رو مرور کردم تا استفاده کنم...
همین که دستگیره ی در سالن مدال هارا چرخوندم....
_استوپیفای

سریع جا خالی دادم

_افرین رون کوچولو خوب جاخالی دادی اما تا اخر میخوای هی جا خالی بدی؟

_اگر واقعا مرد بودی وقتی روبروت بودم باید شروع می کردی نه اون جوری

_فقط خواستم امتحانت کنم

_خب؟

_خب معلوم شد اون قدر ها هم بچه نیستی ولی هنوز هم بچه ای شاید خردسالی؟

_ خب پس بیا نشون بدیم کی خردساله

انگار که تمام عمرا منتظر همین روز بودم چشم در چشم خیره شدیم و چوبدستی هایمان را در مقابل هم گرفتیم.....

ناگهان طلسمی بهم برخورد کرد و همان جا خشکم زد
با تنها عضو صورتم که تکان می خورد یعنی چشم هایم به فرد خسمانه نگاه کردم اما با کمال تعجب دیدم که فرد هم خشک شده...

یعنی چی؟
و در همان لحظه چشمم به مک گونگال افتاد .....
_ چشمم روشن حالا بعد از ساعت تعیین شده توی قلعه پرسه می زنید و با هم دوئل میکنید؟50 امتیاز از گروهتون کم میشه و تا فردا صبح همین جا خشک باشین تا بفمین حق ندارین شبها توی قلعه پرسه بزنین ...
و با قدم های تند از سال خارج شد و در سالن را پشت سرش بست .

من و فرد تا صبح به هم نگاه می کردیم و با نگاهایمان به هم می می فهماندیم که :{واستا از این وضع دربیام پدرتو در میارم}

_
پست بعدی:فرد ویزلی


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زیباترین جمله ی کتاب هفتم از نظر شما چی بود !؟
پیام زده شده در: ۱۱:۵۷ سه شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۳
اره منم با ويولت پاتر موافقم اما ويولت جان اون قسمتي كه مي گي نويل حرف ميزنه مال فيلمشه نه مال كتابش


تصویر کوچک شده


پاسخ به: لحظات ماندگار هري پاتر
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ سه شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۳
لحظه ي مردن اسنيپ و سيريوسو دامبلدور و تانكس و فرد و ريموس چون همشون رو دوست داشتم علاوهبرااون لحظه اي كه همه مي فهمند كه هري نمرده و زندس تا باولدمورت مبارزه كنه و توي فيلمش اونجايي كه نويل از هري دفاع مي كنه و ميگه قلب هري براي ما مي تپيد


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۴ ۱۲:۰۶:۱۷

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.