سوژه جديدچند روزى از دستگيرى لرد سياه گذشته و مرگخواران، در خانه ريدل ها هر كدام گوشه اى نشسته و به شكل خود غصه ميخوردند و از بى برنامگى در حال بستن تار عنكبوت بودند.
لينى از نبود لرد سياه بى حوصله و بى صبر، به هر بهانه اى ملت را نيش مى زد.
هكتور ملاقه به دست گرفته و دنگ دنگ، روى پاتيل مى كوبيد و بدين شكل ابراز ناراحتى مى كرد.
بلاتريكس هم گاهى جيغ زنان آرسينوس را لعن و نفرين كرده و به سمت كمد كروات هايش چاقو پرتاب مى كرد، يا به عكس اربابش خيره و منتظر بهانه اى براى كروشيو كردن ملت بود.
-هى... ميز و صندلى ها!... شام چى بپزم؟!
نارسيسا كه از تكرار هزار باره اين سوال خسته شده بود، اين بار فرياد زنان سعى در جلب توجه مرگخواران داشت.
لينى بى توجه به اطراف، تمركزش را روى نقاب به ديوار زده شده گذاشت و با نيش درونش فرو رفت. سپس بغضش تركيد.
-غذاى مورد علاقه اربـاب رو!
-آخى... اگه بودن، الان يه كروشيو كرده بودن تو حلقمون...
-ارباب!
-آره اربـاب... اربـاب... اى بميرى آرسينوس!... اى قارچ سر تا پات رو بگيره... اميدوارم بتركى و تيكه هات بپاشه رو در و ديوار وزارتخونه. اى اون وزارتخونه خراب بشه رو سرتـ... نه! نشه... اربـاب اونجاس... بعد خلاص شدن اربـاب خراب بشه رو سرت! ميوه ميدى به خورد ارباب؟... بى وجود!... ميكارمت تو گلدون تا ميوه بدى و ميوه هات رو به خورد خودت ميدم... وايسا!
ملت واقعا كنجكاو بودند كه بدانند ميوه درخت آرسينوس به چه شكل خواهد بود!
-ميوه!... ارباب... آره... همينه!... ميوه... اربـاب...
ملت بهت زده از تغيير ناگهانى حالت چهره بلاتريكس، به او نگاه كردند.
-ميوه!... دارن به ارباب ميوه ميدن!... اربـاب از ميوه متنفره...ما بايد اربـاب رو از خوردن ميوه خلاص كنيم...
تمام بهت ملت به يك باره فرو كشيد.
-خب... اينو تقريبا سى بار امروز تكرار كردى بلا... چجورى بريم تو مهمه!
-به من چه چجورى بريم تو؟... بريم بتركونيم ديوار رو... بريم همه رو بكشيم... حتى اگه لازمه ميوه بشيم!... ما بايد بريم!
هكتور ملاقه اش را بالا برد و قبل از كوبيدن به پاتيل، به همان شكل قفل شد...
-ميوه بشيم!... ميوه!... آره!... تو جعبه ميوه ها قايم شيم و بريم تو... همينه!