بلا دستی به ردایش کشید و با ناز و عشوه بطرف نگهبانان رفت و گفت:سلاااااام.:pretty:
نگهبان اول زیر چشمی به موهای بلا نگاه کرد و از دومی پرسید:جادوگره؟
بلا با شنیدن این حرف تعجب کرد که چطور مشنگها به این سرعت او را شناسایی کرده اند.
بلا(با غرور و افتخار):کاملا درسته.شما آقایون مایل نیستین با یک بانوی اصیل شام بخورین؟
دو نگهبان همزمان زدند زیر خنده.بلا با عصبانیت چوب دستیش را در آورد و بطرف نگهبانان گرفت.ایوان در آخرین لحظه متوجه حرکت بلا شد و به سختی جلویش را گرفت.لرد با دیدن شلوغی بطرف نگهبانان رفت و پرسید:اینجا چه خبره؟
نگهبانان با دیدن لرد تعظیمی کردند:ما رو به خاطر این شلوغی ببخشید.خوش اومدین ملکه.همه منتظر شما هستن.
برای چند ثانیه لرد و بلا و ایوان به هم نگاه کردند.لرد بطرف محل تجمع خبرنگاران برگشت.همه با دوربین دور دامبلدور جمع شده بودند.برای همین هنوز نگهبانان دامبلدور را ندیده بودند.لرد, بلا و ایوان اصیل ترین و باوقارترین لبخندهایشان را زدند و وارد موزه شدند.
چند دقیقه بعد:
بدین ترتیب انگشتر گرانبهای خاندان سلطنتی طی این مراسم به صاحب اصلیش ملکه بریتانیا تقدیم میشود.احترام!درحالیکه دامبلدور هنوز در چنگال بی رحم خبرنگاران اسیر بود دختر مشنگ زیبایی انگشتر را تقدیم لرد کرد.بلا با دیدن این صحنه در گوشه ای از موزه سرگرم کندن موهایش شد.
پس از پایان مراسم و پراکنده شدن مشنگهای کنجکاو,لرد در مرلینگاه موزه دوباره به شکل خودش در آمد.مرگخواران دور لرد جمع شدند.
مرگخوار1:ارباب ما بردیم.
مرگخوار 2:ارباب اونا دیگه منحل میشن.قدرتمونو عملا به جامعه جادویی ثابت کردیم.
مرگخوار3:من از اول میدونستم این جوجه ها حریف ما نمیشن.قیافه هاشونو ببین.
محفلی ها در سمت دیگر موزه جمع شده بودند و زانوی غم به بغل گرفته بودند.
محفلی شماره 1:بسه دیگه ناراحت نباشین.ما خودمون قبول کردیم در این رقابت شرکت کنیم.الانم باید با شجاعت نتایجشو قبول کنیم.دیگه محفلی وجود نداره.
مالی:اهو اهو اهو..حالا من برای کی غذا بپزم؟موهای کیو شونه کنم؟لباسای کیو بشورم؟کیو با ملاقه بزنم؟
محفلی شماره 3:اگه درخواست مرگخوار شدن بدم قبولم میکنن؟
بقیه محفلی ها:
لرد سیاه با صدایی نسبتا بلند که محفلی ها هم قادر به شنیدن آن بودند شروع به صحبت کرد:
یاران وفادار من!امروز برتری سیاهی بر سفیدی را ثابت کردیم.امروز نشان دادیم که گروهی که نام پرنده برخود نهاده است لیاقت ادامه حیات ندارد.حالا ما طبق قوانین باید به محل تجمع قبلی در دره گودریک برگردیم.برای ثبت برتری غیر قابل انکار خودمون.به همراه این سنگ و این چوب دستی...همین چوب دستی....همین...چوب دستی من کجاست؟!:vay:
مرگخواران سراسیمه به اطراف نگاه کردند.اثری از چوب دستی لرد نبود.درست در همین لحظه ایوان روزیه جمله ای بر زبان آورد که آتش خشم لرد را شدید تر کرد.
ایوان:ارباب,اون انگشتر.شما مطمئنین که نگینش همون سنگ زندگی مجدده؟اصلا کنترلش نکردین.