ساعت 4 صبح بود، صدای خرخر بچه ها کل فضای سالن عمومی رو پر کرده بود و بهترین موقع بود برای رفتن به زمین کوییدیچ.
گابریل خیلی ارام شروع کرد به پوشیدن لباس و بعد از چند ثانیه به راهرو ها رسید، اون باید میرفت به سمت طبقه ی سوم تا از انبار جاروها،جاروشو برداره و باز برگرده طبقه ی اول.
چهارشنبه قرار بود ازهافلپافی های داوطلب برای پست مدافع کوییدیچ تست بگیرن چون یکی از مدافعین مجروع شده بود.جاستین،ارنی،پومانا و گابریل جزو داوطلبین بودن گابریل در کوییدیچ عالی بود ولی ارنی و جاستین از اون یه ذره بهتر بودن،گابریل نمی خواست این شانس رو از دست بده.
پس صبح های زود به سمت زمین کووییدیچ میرفت تا اماده بشه؛یه هفته بود که برنامه ی گابریل همین بود! اما اون روزفرق داشت با روزهای دیگه !
-اخ...خداروشکر دیگه امروز روز اخره دیگه فردا می تونم تا ساعت 7 بخوابم اخیش!
اما ناگهان اتفاق عجیبی افتاد،صدای خنده هایی ترسناک میومد گابریل با اینکه میدونست کار اشتباهیه رد صدا رو گرفت...صدا از پشت پیچ سر راهرو میومد !
-هههه هههه هههه
-یا ریش مرلین ! این چه صدایی هست؟
ناگهان صدا شروع به حرف زدن کرد
-هههه هههه من میدونم اونجایی دختر کوچولو چیشده صبح به این زودی بلند شدی؟امدی به استقباله من ؟ هههه هههه
ترس تمام بدن ابریل رو دربرگرفته بود!
-چیشده چرا حرف نمی زنی میترسی؟
گابریل از اینکه کسی اونو ترسو خطاب کنه بدش میامد ولی نمی دونست چجوری اون صدا میدونست؛ بنابراین:
-من ترسو نیستم !
-خب پس بیا و با من روبهرو شو اگه ت-ر-س-و نیستی کوچولو !
-اینقدر بهم نگو کوچولو !
-باشه بابا ! باشه
گابریل تصمیمش رو گرفته بود مهم نبود براش که اون کیه یه اسلیترینیه بدجنسه یا ولدمورت !
وقتی برگشت صورت یه نفرو فقط دید"پرفسور وارنر"
-چیی؟پر...پرفسور وارنر شما اینجا چیکار میکنین؟
-هههه هههه این سوال رو من باید بپرسم نه ؟ اما حالا که خودت پرسیدی کارم راحتر شد ، ههههه هههه
-جریان چیه؟
-گابریل تیت...هههه هههه باید بهت بگم تو رد شدی!
-چییی؟ از کجا؟
-تو دیگه نمی تونی تو تست شرکت کنی،منظورم رو که میفهمی؟
-کدوم تست؟
-ههههه ههه خانمو... تست مهاجم جدید کوییدیچ!
این خبر مثل زلزله ای تو دل گابریل اشوب به پا کرده بود نمی تونست بفهمه چرا نمی تونه مگه چیکار کرده؟
کم کم دست و پاش سست شد و روی زمین افتاد. ناگهان یاد یک چیزی افتاد! باسرعتی سریع تر از نور چوبدستیشو بیرون اورد و فریاد زد:
-ریدیکلوس !
و پرفسور وارنر ناپدید شد و به جاش سه بچه که داشتن از خنده غش میکردند نمایان شدند!
-لیسا، ایوانا و ترومن!
-ههههه ههههه
- وایییییییییییییی
-بهترین نمایشی بود که تا حالا دیده بودم هههه ههه
-اصلا کار قشنگی نبود!
-چرا... بود ههه ههه
ناگهان از پشت مجسمه ی فینیاس نایجلوس پرفسور دامبلدور بیرون میاید!
-سلام
-پرفسور سسلام خیلی به موقع امدین.
-سلام گابریل
-پرفسور لیسا ایوان...
-بله گابریل شاهد تمام صحنه ها بودم،فقط یه لحظه حس کردم داری ناامیدم میکنی ولی دیدم اشتباه می کرد!
-ممنون پرفسور.
-خب خب اقای ترومن شیطان لیسا ی وروجک و ایوانا ی ساکت !
-پرفسور من میتونم توضیح بدم...
-ممنونم اقای ترومن کاملا برام مشخص کردی رییس این گروه کیه!
-اما،اما پرفسور دامبلدور...
-بسه شما قراره تنبیه بشین اون هم به این دلیل که دست روی نقطه ی ضعف خانم تیت گذاشتین!
پایان.