هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: جانورنماها
پیام زده شده در: ۷:۴۳ چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰
طولی نمیکشه که همه متوجه میشن که صدای گوشخراش مربوط به ظاهر شدین چیزی نبوده و دلیل ایجادش سقوط سهمگین الفیاسه!

لرد که داشت بطرف الفیاس میخزید با تعجب بهش نگاه میکنه.الفیاس به پشت روی زمین افتاده و هر چهار تا پاش رو به بالاس.چشماش نیمه بازه.

لرد:این چش شد؟چند دقیقه پیش که داشت شاخ و شونه میکشید!؟
نجینی فیس فیس کنان میخنده:
ارباب تو توجه نکردی خب.جانور نمای این طبق اشاره خودش شیر پیر بود.هر دفعه که تبدیل میشه همین بلا سرش میاد.نه که خیلی پیره.طفلکی.یه بار نتونست یه حمله درست و حسابی به یکی بکنه.همیشه همینجوری کنف شده!

لرد دوباره به شکل خودش در میاد.
من که اصلا نفهمیدم وسط جزیره یهو از کجا پیداش شد.حالا مرده؟
نجینی روی صورت الفیاس خم میشه.
نه.نمرده.ولش کنیم.همونجوری که اومده راشو میکشه و میره.ما بریم به کارمون برسیم.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


Re: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ یکشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۰
یک ساعت بعد:

لرد نگران جلوی غار قدم میزنه.هرکدوم از مرگخوارا سعی میکنن خودشونو با چیزی سرگرم کنن که از خشم لرد در امان بمونن.لرد هر از چند گاهی به داخل غار سرک میکشه و فیس فیس میکنه ولی خبری از نجینی نیست.بالاخره طاقت لرد تموم میشه و رو به لینی میکنه و میگه:
لینی زود برو توی غار و ببین چه بلایی سر دخترم اومده.

لینی با ترس و لرز به مرگخوارا نگاه میکنه.انتظار داره کمکش کنن ولی مرگخوارا سوت زنان به دار و درختهای اطراف نگاه میکنن.لینی با صدای آرومی جواب میده:
ارباب من یک ساحره هستم.جایی که این همه جادوگر جنتلمن وجود دارن درست نیست که من وارد معرکه بشم.

لرد:لودو.پس تو برو!
لودو:ارباب من همین الان احساس کردن اون دونه ای رو که از مورچه گرفتم باید ببرم بهش پس بدم!اون غذای سه ماه زن و بچش بوده!
لرد:کراب!
کراب به رنک بالای سرش اشاره میکنه:
ارباب با وجود این رنک سنگین انتظار دارین من بتونم وارد غار بشم؟غیر ممکنه.

روفوس:ارباب چطوره همه با هم وارد بشیم؟


لرد با این پیشنهاد موافقت میکنه.ولی وقتی سه مرگخوار سعی میکنن وارد غار بشن با سپر نامرئی برخورد میکنن و به چند متر دورتر پرتاب میشن.
لرد:ظاهرا جادوی خاصی در این غار بکار رفته.باشه!من خودم به تنهایی وارد غار میشم.باید دخترمو نجات بدم.اگه برنگشتم دم همین غار یه تابلو بزنین و به زیارتگاه تبدیلش کنین.این لودو رو هم بدین تمساح بخوره!

لرد سیاه بعد از خداحافظی وارد غار میشه.فضای غار کاملا تاریکه.لرد تلاش میکنه چوب دستیشو روشن کنه ولی موفق نمیشه.تا اینکه صدایی از داخل غار به گوش میرسه:

بالاخره اومدی؟منتظرت بودم لردسیاه!

لرد سعی میکنه در تاریکی چیزی ببینه.ولی نمیتونه.
لرد:تو کی هستی؟نجینی کجاس؟

صدا جواب میده:
من همون موجودی هستم که دنبالشی.موجودی که به هر شکلی میتونه در بیاد. تصمیم دارم راز کارمو بهت بگم.برای همین تو رو به اینجا کشوندم.سالها قبل منم ارباب قدرتمندی بودم.درست مثل تو!جادوگرای زیادی در خدمت من بودن.تا اینکه متوجه شدم قدرت خاصی در من وجود داره!یک استعداد!و این استعداد رو در تو هم میبینم.ماجرا از اینجا شروع شد که من یکی از افرادم رو به دلیل خیانت کشتم.و بعد از اون موفق شدم به شکل گربه در بیام.در حالیکه جانور نمای من موش کور بود!گربه وحشی جانور نمای جادوگری بود که من کشته بودم.برای اطمینان تعدادی از افرادمو کشتم و قابلیت جانور نما شدن همشون به من منتقل شد.برای همینه که الان میتونم به هر شکلی در بیام.استعداد تغییر شکل همشون به من منتقل شده.من فقط میخوام بهت بگم که این قدرت در تو هم وجود داره.میتونی افرادت رو بکشی و مثل من صاحب قدرتهای بی نظیری بشی.انتخاب با خودته!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


Re: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ شنبه ۳ دی ۱۳۹۰
ایوان تنه ای به آنتونین میزنه و آنتونین به خودش میاد و شروع به توضیح دادن میکنه:
خب عزیزانم.این مجسمه ای که میبینین متعلق به قرن 22 میلادیه.

ایوان:
بلاتریکس که میبینه هوا پسه با صدای بلند میزنه زیر خنده و میگه:
اوه جاکوب پیر.شما همیشه شوخ طبع بودین.منظور ایشون 22 قرن قبل از میلاد مسیحه.

ایوان:

آنتونین ادامه میده:اوممم...داشتم میگفتم.این مجسمه باارزش بسیار بسیار باارزشه.بپرسید چرا؟
سکووووت...
آنتونین:خب نمیپرسید؟باشه!خودم میگم!باارزشه چون...چون...اممم... خانم ایوانا(اشاره به ایوان) براتون توضیح میدن.

ایوان کمی جلوتر میره و سعی میکنه جمله آنتونین رو تموم کنه:
اممم...باارزشه چون...چون از طلا ساخته شده.

رهبر تور نگاه مشکوکانه ای به ایوان میندازه و میگه:
ولی این که مسیه!

بلاتریکس فوری میپره وسط و با عجله ادامه میده:خب این مس مخصوصیه.فرقی با طلا نداره.والبته دلیل باارزش بودنش فقط جنسش که نیست.این مجسمه جد پدری سالازار اسلیترینه.

ایوان:که از طرفی پسرعموی مادری روونا ریونکلاو هم محسوب میشد.
آنتونین:که نوادگان این پسر عمو سالها بعد با نوادگان مرلین کبیر دوئل کردن وآخرین بازماندگان مرلینو کشتن!

رهبر تور و توریستها:


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۳ ۱۸:۰۷:۳۵

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


Re: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۰
تا حدودی کمبود تازه وارد داریم.ولی پستها و فعالیتهای وینسنت کراب به نظر من خوب بوده.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


Re: بهترین نویسنده ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۰
بین دو گزینه ریگولس بلک و جسیکا پاتر مردد بودم.چون سبکشون شبیه همه و رول های هر دو رو دوست دارم..ولی با توجه به اینکه ساحره ها مقدم هستن رای خودمو به جسیکا پاتر عزیز میدم.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


Re: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۰
من میخوام به کسی رای بدم که از خیلیا شنیدم که فقط به خاطر اونه که تا حالا تو سایت موندن.به نظر من فعالیتش قابل مقایسه با هیچکدوم از اعضای سایت نیست.شصتاد بار این رنک رو گرفته.بازم حقشه که بگیره.مخصوصا با توجه به اینکه فعالیتش مقطعی نیست و دائمیه.
در کنار فعالیت خودش به فعالیت اعضای دیگه هم کمک میکنه.اگه من الان با اعتماد به نفس بیشتری پست میزنم زیر سایه راهنمایی هاییه که کرده و نقدهاییه که برام انجام داده.

لرد ولدمورت


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۰/۹/۲۸ ۱۱:۳۶:۰۴

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


Re: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۰
به نظر من بهترین و فعال ترین انجمن سایت خانه ریدل و زیر سایه علامت شوم هست.هر چند دومی خصوصیه ولی به هر حال یه انجمن کاملا زنده هست.امکان نداره سوالی بلافاصله جواب داده نشه یا مشکلی داشته باشیم و فورا رسیدگی نشه.در مورد خانه ریدل هم همین حالت وجود داره.سوژه، خلاصه ،حضور دائمی ناظر...همش وجود داره.بنابراین نتیجه میگیریم(من میگیرم البته )که بهترین ناظر لرد ولدمورته.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۶:۳۷ چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۹۰
روفوس:ارباب مطمئنین؟آخه این اسمش پریه!تازه...خب مذکر باشه.اشکالی داره؟

لرد با عصبانیت جواب میده:
خوب منو نگاه کن!به نظرت من میتونم با یه مذکر ازدواج کنم؟
روفوس کمی لرد رو برانداز میکنه و میگه:
اوممم....نمیدونم...اگه دامبلدور بود مشکلی وجود نداشت.خیلی هم خوشحال میشد.شما هم زیادی مشکل پسندین ارباب!

لرد بعد از اینکه حساب روفوس رو میرسه به مرگخواراش دستور میده پری دریایی رو توی یه آکواریوم بندازن.خودش هم کنار آکواریوم میره و ژست خفنی میگیره!

لرد سیاه:خب، حرف بزن ببینم.بقیه پری دریاییا کجا هستن؟
پری:
لردسیاه:مگه با تو نیستم؟خواهر داری؟
پری:
لرد سیاه:حالا لازم نیست حتما خواهر باشه.کافیه جنسیتش با ارباب یکی نباشه.آدرس بده ولت کنیم.
پری:

لرد سیاه روفوس رو احضار میکنه.
لرد:این گلی بود که تو به سر ارباب زدی!ارباب کلی امیدوار شده بود که جاودانه میشه.الان باید برای ارباب یه پری دریایی با جنسیت مناسب پیدا کنی!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


Re: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۰
لرد در اوج دلرحمی دونه رو از لودو میگیره و به مورچه پس میده و لودو رو وادار میکنه در حمل دونه به مورچه کمک کنه.درحالیکه لودوهمراه مورچه سرگرم انجام ماموریت خطرناک و مخوفشه لرد از مرگخوارا میپرسه:
لرد:کاری رو که گفتم انجام دادین؟شمال غربی کدوم طرفه؟
زنوفیلیوس یه قطب نمای ماگلی دستش گرفته و هی تکونش میده.
زنوف:ارباب من میخواستم از این استفاده کنم.ماگلا میگفتن جهتا رو نشون میده.ولی ظاهرا خراب شده.آب رفته توش!این عقربه اش هی تکون تکون میخوره.
لرد با عصبانیت قطب نما رو از زنوف میگیره.
لرد:من بهتون گفتم چوب دستیاتونو بکار بندازین.چوب دستیتونو به حالت مستقیم جلوتون بگیرین و ورد جهت یاب رو به زبون بیارین.وردشم اینه:جاجیلابیوس!
مرگخوارا همون کاری رو که لرد خواسته بود انجام میدن.با تلفط ورد چوب دستی هر کدوم به یه طرف میچرخه.لرد با دیدن این صحنه سرش رو تکون میده و میگه:
هی بهتون تاکید میکنم به این چوب دستیا برسین.مهم نیست.چوب دستی ارباب درست کار میکنه.شمال غربی این طرفه...لودو کجایی؟

لودو خودشو به جمع میرسونه و همه با هم حرکت میکنن.

مدتی بعد:

لرد و مرگخوارا جلوی غار بزرگ و تاریکی توقف میکنن.لرد درحالیکه سعی میکنه کسی متوجه ترسش نشه توی غار سرک میکشه:
هوم...این باید همون غار باشه.

روفوس وحشتزده میپرسه:ارباب، مطمئنین اشتباه نکردیم؟اگه غاره صاحب داشته باشه چی؟اگه یه خرسی اندازه دامبل اون تو به خواب زمستونی فرو رفته باشه چی؟اگه...

لرد سیاه:روفوس...دعا کنین اون تو فقط خرس باشه!ما مجبوریم قبل از پیدا کردن گنج با اون جونور بجنگیم!حالا یکی بره تو غار یه سروگوشی آب بده.کی بود موقع ورود به جزیره خفاش شده بود؟

روفوس میپره وسط:ارباب آنتونین بود.ولی اون هم مرده و هم داره از تو قبرش داد میزنه که من دیگه غلط بکنم بخوام سروگوش آب بدم.همون یه بار برای هفت پشتم کافی بود.
لرد میپرسه:جانورنمای دیگه ای داریم که به درد سرو گوش آب دادن تو غار بخوره؟


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


Re: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۰
دامبل در حالیکه سرگرم انجام حرکات نرمشیه به مالی جواب میده:
نگران نباش.حال من خیلی خوبه.قدرت مرلینو دست کم نگیر.

لرد و دامبلدور بعد از تحویل گرفتن نقشه هایشان بطرف نقطه شروع خودشون میرن.با سوت مرلین خوان دوم شروع میشه.

لرد نقشه رو به فرد میده که براش بخونه.
فرد:خب پروفسور.اینجا نوشته سه قدم به جلو.دو قدم به عقب.چهار قدم به جلو.پنج قدم به عقب.
لرد با عصبانیت نقشه رو از فرد میگیره و اونو سروته میکنه و دوباره به فرد میده.فرد با خوشحالی لبخندی میزنه و میگه:
ایول پروفسور.قبلا اینقدر باهوش نبودیا!بزن بریم.


نقطه شروع دامبلدور و بلاتریکس:


دامبلدور که از معاشرت و همراهی با بلاتریکس شدیدا مشعوف شده سریعا به جلو پیشروی میکنه.
بلاتریکس:ارباب اجازه میدین از همینجا یه آواداکداورا بزنم فرد ویزلی نفله شه؟
دامبلدور مخالفت میکنه و میگه:
نه بلا.گفتم که.تو قرار نیست کار فیزیکی کنی.مواظب باش پاتو روی اون گل ظریف و زیبا...
بلا با لبخندی عاشقانه گل رو به دامبلدور تقدیم میکنه:
ارباب برای شما چیدمش!
دامبلدور گل زیبایی را که زیر سایه بلاتریکس به طرز فجیعی به قتل رسیده ازش میگیره و نگاه دقیقی به نقشه میندازه و میگه:
بلا...اینجا نوشته باید زرده رو از دست سفیده نجات بدیم.زرده نقشه ادامه راه رو به ما خواهد داد.منظورش چیه؟!درباره تخم مرغ حرف میزنه؟باید زرده و سفیده شو از هم جدا کنم؟
بلا قهقهه ای میزنه.
بلا:نه ارباب...فکر میکنم منظورش درست جلوی ما باشه.

دامبلدور به درختی که در مقابلش قرار داشت نگاه میکنه.پرنده سفید رنگ ماده حشره زرد رنگ کوچکی را برای جوجه هایش شکار کرده بود.دامبلدورکمی فکر میکنه.معمای سختی بود. باید حشره رو نجات میداد.طلسم فراخوانی، بیهوش کننده, انجماد موقت,گیج کننده و چند طلسم دیگه رو امتحان میکنه...ولی بی فایده اس.به لونه هم نمیتونه نزدیک بشه.معما پیچیده تر شده بود.کم کم عرق از سرو روی دامبلدور جاری میشه.بلاتریکس که حوصله اش سر رفته میگه:
ارباب دارین چیکار میکنین؟الان حشره رو میخورنا.بزنین این مامانه و بچه هاشو بکشین که بتونیم به راهمون ادامه بدیم خب!
دامبلدور:یا ریش مرلین...قتل؟!


مسیر حرکت لرد و فرد:

لرد:آره فرد داشتم میگفتم.دوستی و نیکی و فداکاری و گذشت و نوع دوستی و از این چرت و پرتا!طبق محاسباتم الان باید به اولین مانع برسیم.
فرد ناگهان توقف میکنه و به نقطه ای در مقابلشون اشاره میکنه.
فرد:فکر میکنم رسیدیم.وای چه غم انگیز!این نقشه هم نصفه بود!بقیه نقشه دست یه دارکوبه...جوجه این دارکوب از لونه پایین افتاده.فکر میکنم برای گرفتن بقیه نقشه مجبوریم جوجه رو بذاریم توی لونش.چقدر کوچیک و ظریفه.اوه چه زیبا...من که قرار نیست کار فیزیکی کنم.شما با این هیکل میتونین از درخت بالا برین پروفسور؟


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.