هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴
1. در یک رول نوعی استفاده از این افسون رو نام ببرید. ( 20 نمره )
نکته: از خودتون خلاقیت به خرج بدید. در خیلی از موارد ممکنه این طلسم به دردتون بخوره.


شب تاریکی بود و نگهبان موزه ی بریتانیا در لندن در حالی که دونات می خورد نیم نگاهی به قسمت های دیگر موزه از طریق دوربین های مدار بسته داشت. دونات ها که تمام شد نگهبان احساس خواب آلودگی می کرد. چه اشکالی داشت اگر یک چرت کوتاه می زد؟ مطمئنا کسی جرئت ندشت به موزه ای با این همه امکانات امنیتی دستبرد بزند و یک خواب ربع ساعت هیچ مشکلی به وجود نمی آورده عوضش بعد از چرت سرحال می توانست سر پست آماده شود.
نگهبان با همین فرضیات خوابید غافل از اتفاقاتی که همان لحظه در موزه می افتاد.

نگهبان حق داشت ماگل ها نمی توانستند از سد دفاعی موزه بگذرند ولی جادو گر ها که می توانستند!
هافیلون تصمیم داشتند تالار خود را با چند تابلوی معروف قشنگ تر کنند ومناسب ترین جا برای براورده کردن خواسته ی شان موزه بود.

هافلیون با لباس های مشکی مانند مرگ خوار ها به آرامی وارد موزه شدند. آنها دوربین های مخفی را از کار انداختند و سعی کردند در را با ورد باز کنند ولی در کمال تعجب ابن کار غیر ممکن بود. در با جادو باز نمی شد. احتمالا جادوگری سیستم دفاعی را با جادو قوی تر کرده و ممکن بود در مقابل جادو واکنش نشان دهد و همه را خبر کند.

آنها نمی خواستند دست خالی برگردند پس فکر هایشان را روی هم ریختند و چاره ای یافتند. چاره استفاده از ورد "فاکتوس کِی بیتلس"! وندلین به آرامی نوک چوب دستی را از ابتدای قلم پر به انتها برد و ورد را زمزمه کرد و به شاه کلید فکر کرد دقایقی بعد شاه کلیدی در دست داشت که با آن و به همراه دوستان به موزه یورش برد و تابلو های جاده آليسکمپس از ون گوگ و زنان الجزایر از پیکاسو و چند تابلوی معرف دیگر را برداشت!

2. مخترع این افسون چه کسی بود؟ با توضیح. (5 نمره)
نکته: از تخیل و خلاقیتتون استفاده کنید. لازم نیست خودتون رو به شخصیت های کتاب محدود کنید.


مخترع این افسون نقاشی بنام به نام "پابلو دیه‌گو خوزه فرانسیسکو دو پائولا خوان رمدیوس ترینیداد روئیز پیکاسو" بوده است. فرد مذکور _ به دلیل زیاد بودن اسم از عنوان فرد مذکور استفاده می کنیم- در حال کشیدن نقاشی شام آخر...مونالیزا....آسمان شب...نقاش و مدلش بوده ولی نقاشی آن طوری که می خواسته در نمی آمده. فرد مذکور با چوب دستی به قلم می زند و قلم تبدیل به شاه کلید می شود. فرد مذکور بااستفاده از شاه کلید در گنجه اش که کلیدش شکسته بوده را باز می کند و قلم بهری بر می دارد و نقاشی را کامل می کند.

3. به چه دلیل این افسون از نظر وزارت سحر و جادو ممنوع اعلام شده و مجازات استفاده از آن در خارج از کلاس و موارد غیر قانون چیست؟ ( 5 نمره )
نکته: یک جواب کوتاه هم بدید کافیه.


زیرا با استفاده از ای افسون می توان در اتاق مغز ها در تالار اسرار وزارت سحر و جادو را باز کرد و مجازات آن در صورت شهید نشدن توسط مغز ها ، به مدت سه سال اضافه کاری در روز های تعطیل است.




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴
1- در یک رول این معجون رو خودتون بسازید. دستتون در نوشتن بازه. به هر سبکی که دوست دارید بنویسید. لزومی نداره در ساخت معجون موفق باشد. چیزی که اهمیت داره خلاقیت شما در نوشتن هستش. هر چی خلاقانه تر باشه بهتره. اندازه و طول رول هم اهمیتی نداره. ما اینجا متری نمره نمیدیم.(15 نمره)

تولد دوست ماگلی رز بود. ولی رز تمامی پول هایش را هفته ی پیش برای خریدن کتاب خرج کرده بود و پولی نداشت تا چیزی برای دوستش بخرد. از طرفی دیگر پروفسور گرنجر معجون ساز را معرفی کرده بود و دوست رز به موسیقی علاقه ی زیادی داشت به همین خاطر رز تصمیم گرفت تا این معجون را بسازد و با یک تیر دونشان را بزند.
ولی مشکل اینجا بود که پروفسور گرنجر دستور را به آنها نداده بود و گذاشته بود تا خودشان کشف کنند.

در تعطیلات آخر هفته ی هاگزمید، رز برای تهیه ی مواد مورد نیازمعجون در دهکده ی هاگزمید به مغازه ها سر می زد و هرچیزی که دم دستش می آمد را می خرید.
در آخر روز نزدیک غروب رز با چند پلاستیک بزرگ و سنگین تیره رنگ به هاگوارتز برگشت. او بلافاصله به کلاس معجون ها رفت. ترجیح می داد کارش را در تنهایی انجام دهد این شکلی اگر معجونش بد در می آمد کسی خبر دار نمی شد.

او دو میز را بهم چسباند و کیسه های خرید را روی آن قرار داد و کنار پلاستیک ها پاتیل بزرگی گذاشت و زیرش را روشن کرد. بعد به سمت کمد وسایل معجون سازی رفت و چیز هایی مثل ناخن پای غول مرداب، ، گوش خشک شده ی اسب آبی دریای سرخ را برداشت و روی میز گذاشت. حالا او آماده ی تهیه ی معجون بود.

اول قوری گلگلی را درون پاتیل انداخت که صدای بلندی ایجاد کرد و بعد از چند دقیقه تکه هایش روی آب شناور شد. در مرحله ی بعد تره فرنگی و سیر رنده شده را ضافه کرد و با پر جغد هم زد تا مخلوط شود. گوش خشک شده ی اسب ابی را با ناخن پای غول کوبید و داخل پاتیل ریخت. برای خوش رنگ تر شدن اسپری سوسک کش تار و مار را روی محتویات پاتیل خالی کرد و شیشه پاک کن اتک را به مواد اضافه کرد و در آخر تکه کاغذ پوستی که نام ساز مورد نیاز روی آن نوشته شده بود را درون پاتیل انداخت.

رنگ مجعون مانند رنگ معجون پروفسور گرنجر نبود ولی از مال او خیلی خوشگل تره بود!
ولی گیتار رز به جای دسته لوله ی قوری را داشت و پر جغد را به جای سیم داشت ، البته همیشه براق می ماند و هیچ سوسکی جرئت نزدیک شدن به گیتار را نداشت!

2- یک رول بنویسید و این معجون رو به خورد یک نفر بدید یا خودتون بخوریدش. اینجا لزومی نداره حتما معجون رو خودتون ساخته باشید. میتونید دزدیده باشد، پیدا کرده باشید یا... باز هم موارد بالا در مورد خلاقیت و طول رول و مابقی موارد صدق میکنه.(10 نمره)

معلوم بود که رز حاضر نبود معجون ابداعی خود را بخورد و به اعضای هافل هم نمی توانست بدهد بچه های گروه های دیگر هم به خوردن معجون ها بد بین بودند مخصوصا معجونی که دستورش را پروفسور گرنجر داده بود!

تنها راه باقی مانده دادن معجون به یک مشنگ بود ولی رز طبیعتی سفید داشت و نمی خواست ماگل ها صدمه ببینند. بنابراین تصمیم گرفت هفته ی دیگر که برای تعطیلات عید پاک به خانه بر می گردد ان را به دوستش بدهد. خب هرکه هدیه می خواهد پای لرزش هم بشیند!

یک هفته بعد

- لورا...لو رااا...لوووورا..
- من زیر درختم رز!

رز دوان دوان با جعبه ای قرمز و به شکل قلب به طرف دوستش رفت. هردو همدیگر را بغل کردند و خوشحالی کردند. رز جعبه را به سمت لورا گرفت و گفت:
-ببخشید که کادوی توبدت دیر شد.

لورا با شوق جعبه را باز کرد و چشمش به شیشه ای کوچک و پر از مایع صورتی رنگ افتاد.با تعجب پرسید:
- این چیه دیگه؟
رز با غرور جواب داد:
- یک معجون جادویی!
- نع! امکان نداره!
- اگه باور نمی کنی بخورش!

لورا گه به شدت کنجکاو شد ه بود عقل را کنار گذاشت و آن را یک سره خورد.
در چند دقیقه ی اول اتفاقی نیافتاد ولی بعد صورت لورا مستطیلی شد و شکمش چاق تر. به طوری که دکمه های لباسش یکی یکی پاره می شدند. لورا از شدت تعجب قدرت تکلم را از دست داد بود. موهایش از سرش به شکمش گره خورد و دقایقی بعد به جای دختر بچه گیتاری زیر درخت بود.

رز با بیخیالی شانه بالا انداخت و گفت:
- تا آخر امروز درست می شه. حداقل می دونم که دستور معجون را درست پیدا کردم!

3- به نظرتون این معجون روی ریگولوس چه تاثیری گذاشت و اون بعد از خوردن معجون چه بلایی سرش اومد؟(البته جدا از اینکه به دلیل خوردن معجون من حتما معجون ساز بسیار خوبی خواهد شد. ) (5 نمره)
نابود شد! ابتدا تبدیل به سنتور و بعد به پیانو وبه باس وبه طبل تبدیل شد و در آخر به ذره های شکسته ی طبل تبدیل شد.




پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴
مطمئنا راه راست راه مناسبی برای زاخاریاس نبود و اگر زاخاریاس به راه راست هدایت می شد پنجره های مجازی نیز بسته می شد. هافلی ها به در سمت راست نزدیک می شدند ولی هیچ یک نمی دانستند که راه راست برای زاخاریاس کج می شد !

هافلیون تونل اسرار بسیار آهسته جوری که صدایی در نیاید و موجودی اسرار آمیز را از خواب بیدار نکند، دستگیره را چرخاندند و وارد شدند وی چیزی که می دیدند برخلاف چیزی بود که فکر می کردند می بینند! (فهمیدین چی شد؟ )

به جای رنگ سبز تالار اسلیترین رنگ قرمز تالار گریفیندور در سراسر تالار به چشم می خورد.آنها اشتباهی به تالار گریفیندور آمده بودند.

زاخاریاس به پاپا کلاهش را روی سرش گذاشت ، گفت:
- چی شد؟ مگه نگفتی راه راست خوش یمنه؟ پس چرا رفتی راه کج؟
پاپا دستش را زیر کلاهش برد و کله اش را خاراند و گفت:
- به مرلین نمی دونم چی شد! من رفتم به سمت راست چرا از سمت چپ سر در آوردیم را نمی دونم؟!

زیر میز


لاکی محکم به پیشونی اش زد و غرغر کرد:
- اه!اینا دوباره اومدن!

وندل گوشه ی رومیزی میز گریف را به اندازه ای که بتواند دید بزند، بالا برد و به گروه دوم هافل نگاه کرد. رز طرف دیگر که مشرف به خوابگاه بود را زیر نظر داشت و وقتی که صدای پای کسی را شنید که از خوابگاه بیرون می آید ، آژیرش به صدا در آمد:
- یکی داره میاد ....یکی داره میاد.

آنتو که به زور رز را نگه داشته بود و نمی گذاشت ویبره برود، گفت:
- یکی دوشاخه ی اینو از پیریز برق بکشه بیرون!
لاکی و وندلین در یک حرکت کاملا هماهنگ و هافلانه ( !)از زیر میز پای پاپا و زاخاریاس را گرفتند و آن دو را به زیر میز کشاندند. البته پاپا و زاخاریاس بیکار هم ننشستند و با جیغهای بنفش شان ملت گریف را به تالار کشاندند.
- تسترال ها! منو کجا می برین؟ هیپوگریف های خط دار! گورکن ننه هلگااا !





پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ جمعه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴
قطعا همه می خواستند باری دیگر به پنجره های مجازی بروند و تنها چاره اش دک کردن دالاهوف بود ولی مشکل اصلی این بود که آنتو با فهمیدن موضوع پنجره لحظه ای از کنار هافلیا دور نمی شد!

ولی هافلیا با هوش نیمه ریونی _ حالا از کجا اومده نپرسین !_ باید چاره ای می یافتند و مشخصا از نویسنده چیزی جز اینکه خودش را مثل گوله ی برف (!) پرت کند وسط، انتظار نمی رود و به همین دلیل بسیار موجه دورا، رز و سارا _ بنا به صلاح دید نوسینده ی بسیار بسیار محترم_ به بهانه ی صحبت های دخترانه موفق شدند به گوشه ای بروند و مخفیانه با یکدیگر صحبت کنند.

دورا از شدت هیجان موهایش را از قرمز به ارغوانی تغییر پیدا می کرد و رز دست سارا را محکم گرفته بود و برای جلوگیری از ویبره رفتن سخت تلاش می کرد. در این بین سارا بسیار خونسرد نشسته بود. رز همراه با لفظ قلم شروع به سخنرانی کرد:

- خب دوستان من! دختران گلم! هافلیای عزیزم! ما امروز اینجا جمع شده ایم تا یاد و خاطره ی ننه هلگا...نه هوم؟...ما امروز اینجا جمع شده ایم تا از پنجره های بی ناموسی و مجازی محافظ کنیم! با جان و دل! با خون و ...
و؟..._ ـــه چرا یادم نمیاد؟ خون و...؟ خون ...؟ خون و...؟ _ با خون! ما از این به بعد نگهبانان قسم خورده ی هافلیم!...

دورا و سارا:
دورا سخنرانی باشکوه رز را نیمه تمام گذاشت و پرسید:
- خب حالا چه جوری این پنجره های ماقبل میلاد را باز نگه داریم؟
رز که از دست دورا دلخور بود با اخم گفت:
- من که داشتم می گفتم شما نذاشتین!
سارا از ترس شروع شدن دوباره ی سخنرانی، پرید جلو و گفت:
- من یه ایده ای دارم!

دورا و رز دعوایشان را فراموش کردند و با خوشحالی بهم نگاه کردند و بعد به سارا نزدیک شدند تا نقشه اش را بفهمند. سارا صدایش را پایین آورد و گفت:
- ما باید فکر این حاج درک دوم رو یه جوری منحرف کنیم!
- خب که چی؟
- نه دیگه وقتی حواسش پرت شه از فکر پنجره ها میاد بیرون و پنجره ها باز می مونن!

دخترها جیغ کشیدند و دست هایشان را به هم کوبیدند و به سراغ حاج درک رفتند. سارا دست به پهلو رو به روی حاج درک ایستاد و گفت:
- هوی حاج درک! این قضیه ی خوابگاه چی شد؟
رز سرش را به میزدرک نزدیک کرد و با صدایی که فقط درک، سارا و دورا می شنیدند، گفت:
- راسته که توی زمان هافل شما پنچره...اهم یعنی خوابگاه وجود داشته؟

درک که موقعیت را خطری دید نگهبانان را صدا زد:
- خوابگاه؟ خوابگاه؟ کدوم خوابگاه؟ اصن ...هوی نگهبانا! بیاین این خانوما رو به بیرون راهنمایی کنین این جور جاها برای شون مناسب نیس!
دخترها بهم لبخندی زدند و آقایون را تنها گذاشتند تا مسئله ی خوابگاه را حل کنند و خودشان به سمت پنجره ها رهسپار شدند!


------------------------------------
بچه ها اگه خیلی خوب نبود ببخشید خیلی وقته ننوشتم




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ یکشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۴
با کی؟
معاون دفتر وزارت خاکستری




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ چهارشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۴
کی؟
دختر همسایه ی ولدک اینا

کی؟؟
دیشب بعد از برنامه ی مشنگی کلاه قرمزی!

کجا؟
زیره پل تجریش

با کی:
با ننه ی ولدک

چیکار؟
داشتن تخمه میشکستنو هـــــــــــــــــــــی میخندیدن!





پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ دوشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۴
- هوی هافلیا !

در یک لحظه هافلیون ایستادند برگشتند و به طرفی که صدا از آن می آمد نگاه کردند - این صدای مرموز همون صدای قبلی بود؟ کسی چه می داند؟ - و چون کسی را مشاهده با هیچ یک از حواس خود نکرده بودند دوباره روی سر و کله ی هم پریدند و مشغول کار خود شدند.

- هافـــلیــــا !سه ساعت دارم صداتون می کنم

ملت هافل سکوت کردند و به منظور شنیدن دوباره ی صدا گوش های خود را تیز کردند و با چشم هایشان به دنبال منبع صدا گشتند.

-چه عجب! گوش هاتون خیلی ضعیفه یه سر به سنت مانگو برین حتما![/

قطعا در آن لحظه که هافلیون سکوت کرده بودند و صدای مرموز را می شنیدند به این فکر می کردند که آیا این صدای مرموز یک نفر است یا دو نفر و شاید هم چند نفر؟! صدا هربار با بار دیگر فرق داشت حتی این اخری اندکی لهجه داشت!

- ولی حیف که وقت نمی کنید! یوهـاهـاهــا !


و این بار جمعیت هافلی به جای سکوت، سقوط کردند!
آنها به درون تونل لیز افتادند و تا قبل از سر خوردن بر روی لجن های روی دیواره ی تونل برای لحظه ای شکل نا منظمی که به نظر می رسید جاندار است را مشاهده کردند ولی خیلی سریع به طرف پایین سرخوردند و فرصت تجزیه و تحلیل را از دست دادند.

ردا های هافلیون لجن پر شده بود و همه در حال عق زدن بودند.در این بین وندلین رشته ی بلندی از جلبک و لجن را در دست داشت و مشتاقانه به ان نگاه می کرد. او با شادی نظریه اش را مطرح کرد:
- جلبک ها خیس هستند پس به احتمال زیاد تا همین 12 ساعت پیش در این تونل آب جریان داشته!
- خب که چی؟
- تا دوباره آب نیومده باید بریم؟
- کجا بریم؟
- اونجا !
وندلین به دو در کناری اشاره کرد. در طی مدتی که ملت هافل غرق در اندیشه ی انتخاب درها بودند، وینکی به طرف دری که نام اسلیترین روی آن بود پرید و با مسلسل وارد آن شد. هافلیون که نمی خواستند سر از تالار اسلیترین در بیاورند به در دیگر نزدیک شدند و آن را باز کردند و در آن اتاق ...

----------------------
توی اتاق چه شکلیه؟ حتما شرح دهید.
قضیه ی صداها چی بوده؟ توی رول نفر بعد یکی این مسئله را که صدا مال کیه گوشزد کند ولی می تواند نتیجه گیری نکند.




پاسخ به: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۳
با ارز معذرت نتمون قطع بود اينم قسمت ششم از طرف من:
قسمت ششم




پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۳
قسمت ششم:

چيانگ دامبل بسي خشنود گشت ولي خشنودي اش ديري نپاييد و با شك پرسيد:
- اي هيون كره اي! براي چه مشتاق به كمك هستي؟ چه نقشه اي شومي در سر داري؟ نكند تامچونگ در قصري بر فراز كوه هاي اينچانگ به انتظار ما نشسته است؟

هيون با اندوه سري تكان داد و گفت:
- كاش اينگونه بود ارباب دامبل ولي حيف كه نيست! من گرفتار دامي مهلك شده ام ، دام عشق ، عشق به بانو بلك زيبا!
چيانگ دامبل با لحن تحقير آميزي پرسيد:
-عشق همان عنصر به درد نخور هستي؟ چگونه مصيبا تو را فرا گرفت؟
- چونگ بلك حق من است ما همديگر را دوست مي داشتيم قرار بود باهم پيمان ببنديم ولي تامچونگ بانوي مرا دزديد حقم را گرفت...

فلش بك

- چونگ وايسا تا منم برسم بهت!
چونگ قهقه زد و قدم هايش را تند تر كرد و هيون با اشتياق به دنبالش رفت و دست در دست هم به بالاي تپه رفتند و كنارخانه ي ريدلچينگ بر زمين نشستند.در همان زماني كه آندو مشغول حرف زدن با هم بودند، شاهزاده تامچونگ به تماشاي چونگ نشسته بود.
كمي بعد از آن روز تامچونگ از چونگ خواستگاري كرد و باهم ازدواج كردند

پايان فلش بك

با توضيحات هيون ارباب دامبل قانع شد كه از راه مخفي به قصر برود....
ادامه دارد......
پايان تيتراژ ششم:

چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه




پاسخ به: داستان هاى گروهى( آخرين درخواست)
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۳
- هي پيت كجا داري مي ري؟
پيتر برگشت و به دوست ماگلي اش نگاه كرد. الكس در حالي كه يك پايش روي زمين بود و پاي ديگري روي پدال دوچرخه ي قرمز رنگي بود اين سوْال را از او پرسيد.
پيتر مي خواست بدون حرف زدن به راهش ادامه دهد ولي با فكري سر جايش ايستاد ...








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.