قطعا همه می خواستند باری دیگر به پنجره های مجازی بروند و تنها چاره اش دک کردن دالاهوف بود ولی مشکل اصلی این بود که آنتو با فهمیدن موضوع پنجره لحظه ای از کنار هافلیا دور نمی شد!
ولی هافلیا با هوش نیمه ریونی _ حالا از کجا اومده نپرسین !_ باید چاره ای می یافتند و مشخصا از نویسنده چیزی جز اینکه خودش را مثل گوله ی برف (!) پرت کند وسط، انتظار نمی رود و به همین دلیل بسیار موجه دورا، رز و سارا _ بنا به صلاح دید نوسینده ی بسیار بسیار محترم_ به بهانه ی صحبت های دخترانه موفق شدند به گوشه ای بروند و مخفیانه با یکدیگر صحبت کنند.
دورا از شدت هیجان موهایش را از قرمز به ارغوانی تغییر پیدا می کرد و رز دست سارا را محکم گرفته بود و برای جلوگیری از ویبره رفتن سخت تلاش می کرد. در این بین سارا بسیار خونسرد نشسته بود. رز همراه با لفظ قلم شروع به سخنرانی کرد:
- خب دوستان من! دختران گلم! هافلیای عزیزم! ما امروز اینجا جمع شده ایم تا یاد و خاطره ی ننه هلگا...نه هوم؟...ما امروز اینجا جمع شده ایم تا از پنجره های بی ناموسی و مجازی محافظ کنیم! با جان و دل! با خون و ...
و؟..._ ـــه چرا یادم نمیاد؟ خون و...؟ خون ...؟ خون و...؟ _ با خون! ما از این به بعد نگهبانان قسم خورده ی هافلیم!...
دورا و سارا:
دورا سخنرانی باشکوه رز را نیمه تمام گذاشت و پرسید:
- خب حالا چه جوری این پنجره های ماقبل میلاد را باز نگه داریم؟
رز که از دست دورا دلخور بود با اخم گفت:
- من که داشتم می گفتم شما نذاشتین!
سارا از ترس شروع شدن دوباره ی سخنرانی، پرید جلو و گفت:
- من یه ایده ای دارم!
دورا و رز دعوایشان را فراموش کردند و با خوشحالی بهم نگاه کردند و بعد به سارا نزدیک شدند تا نقشه اش را بفهمند. سارا صدایش را پایین آورد و گفت:
- ما باید فکر این حاج درک دوم رو یه جوری منحرف کنیم!
- خب که چی؟
- نه دیگه وقتی حواسش پرت شه از فکر پنجره ها میاد بیرون و پنجره ها باز می مونن!
دخترها جیغ کشیدند و دست هایشان را به هم کوبیدند و به سراغ حاج درک رفتند. سارا دست به پهلو رو به روی حاج درک ایستاد و گفت:
- هوی حاج درک! این قضیه ی خوابگاه چی شد؟
رز سرش را به میزدرک نزدیک کرد و با صدایی که فقط درک، سارا و دورا می شنیدند، گفت:
- راسته که توی زمان هافل شما پنچره...اهم یعنی خوابگاه وجود داشته؟
درک که موقعیت را خطری دید نگهبانان را صدا زد:
- خوابگاه؟ خوابگاه؟ کدوم خوابگاه؟
اصن ...هوی نگهبانا! بیاین این خانوما رو به بیرون راهنمایی کنین این جور جاها برای شون مناسب نیس!
دخترها بهم لبخندی زدند و آقایون را تنها گذاشتند تا مسئله ی خوابگاه را حل کنند و خودشان به سمت پنجره ها رهسپار شدند!
------------------------------------
بچه ها اگه خیلی خوب نبود ببخشید خیلی وقته ننوشتم