اون قطعا کسی نیست جز:
هدویگ!
only Hufflepuff
سلام
من گابریل تیت هستم
میخواستم عضو تیم کوییدیچ شوم
اولویت هام
جستوجوگر
مهاجم
مدافع
دربازه بان
only Hufflepuff
-وایییی، خسته شدم بابا، کل تابستان را داشتم درو می کردم گندم ها رو ؛ به امید پاییز بودم که میرم مدرسه ، بعدش میبینم بعد مدرسه هم دربست در اختیار شما هستم تکلیف هام هم ساعت 3 نصفه شب باید بنویسم ! این رسمه مگه؟؟
-ساکت!!
- اه، شما هم هروقت من حرف میزنم ساکت ساکتتون شروع میشه دارین مثل رییس جمهور های بد که اگه اعتراضی از مردم بشنون ساکتشون میکنند شما هم من را ساکت میکنید!!!
-گابریل، میشه ساکت شی یا کار کن و برو مدرسه یا بمون خانه و نرو مدرسه؛ من اول پاییزم شرط رفتنت به مدرسه را بهت گفتم.
-اما اخه این منصفانه نیست بابا!!
-به من ربطی نداره مامانت تو خونه داره غذا ممیپزه برامون،لباسامون رو می شوره و ...
-خیلی مسخره است خب بزار منم برم همین کارای مامان رو تو خونه انجام بدم یا حداقل کمکش کنم.
-نچ نچ نچ مامانت به کمک تو نیازی نداره؛ اگه خیلی نگرانی می تونی به من تو مزرعه کمک کنی!
-کاشکی می تونستم الان مجبورت کنم بابا،کاشکی یه قدرت جادویی داشتم !!
-جادو واقعیت نداره دخترجون بفهم!!
- داره تو دل من داره.
- کارتو بکن.
-باشه بابا!!
گابریل هر روز یه برنامه داشت ساعت 6 صبح با پدرش میرفت مزرعه و شروع به کمک کردن به باباش میکرد،بعد ساعت 7صبح از مزرعه به سمت مدرسه حرکت میکرد،مدرسه اش تو لندن بود و اون مجبور بود دوساعت تا مدرسه پیاده روی کنه.
گابریل درس خون بود، اما تو مدرسه همه مسخره اش میکردند و تنها جایی که ارامش داشت کتابخانه ی مدرسه بود ؛
مدیر کتابخانه خانم پینیلی خیلی گابریل را دوست داشت بنابراین نمی ذاشت کسی تو کتابخانه گابریل را مسخره کنه.
معلم ها هم از درس هاش راضی بودن و چندبار به پدر گابریل گفته بودند که دخترتان می تونه در اینده یه نابغه بشه ولی پدر گابریل هرسال با شرایطی بسیار سخت سعی میکرد اون را از رفتن به مدرسه منصرف کنه ولی نمیشد و هرسال گابریل به مدرسه میرفت.
تا اینکه یه شب سرد زمستانی حدود ساعت 3 صبح بیدار شد؛ تشنه اش بود تصمیم گرفت بدون اینکه چراغ ها را روشن کند به سمت اشپزخانه بره ولی گابریل تنها نبود از توی انبار نور هایی سو سو میزد،نگران شد و به سمت انبار رفت ، مادرش بود که داشت با یه چوبدستی جادو میکرد؛باورش نمیشد رویاهاش به حقیقت تبدیل شده بود.
-مامان،مامان این چیه تو دستت که داری باهاش جادو میکنی؟؟
-وای... گابریل منو ترسوندی!
- ببخشید مامان خیلی هیجان زده شده بودم، این چیه ؟؟
-اوه، گابریل ببین من یه چیزی را به تو و پدرت نگفتم ...من یه جادوگرم و تو هم قدرت جادویی من را به ارث بردی !
تو یه جادوگری گابریل !!!
- چی ... چی؟ مممننن جادوگرم ؟
- بله تا تولد یازده سالگیت چیزی نمونده وقتی یازده سالت بشه یه نامه برات میاد و میفهمی منظورم رو!!
-به بابا چیزی بگم؟
- نه ...لطفا چیزی در این باره بهش نگو.
- باشه مامان.
-درضمن هرووقت جادو را فرا اموختی ازش استفاده ی بدی نکن ؛ میدونم تو ممدرسه اذیتت میکنن و دلت میخواد همشون را جادو کنی ولی اگه از جادو استفاده ی بد کنی چوبدستیت را ازت میگیرم.
- قول میدم همچین کاری نکنم .
از فردا صبح گابریل دیگه حس تحقیر شدن نداشت،حس میکرد ازاد شده تمام سنگینیه دوشش خالی شده بود؛این براش خیلی حس زیبایی بود.
اون هر روز تقویم را خط میزد...
تا اینکه روز تولدش شد.
وقتی شمع هاش را فوت کرد یکهو یک جغد وارد خانه شد و یک نامه به دست گابریل داد؛ بعد هم رفت.
-مامان... مامان خودشه نه ؟؟
- اره عزیزم!
-موضوع چیه؟؟ اون نامه چی هست ؟؟مال کیه؟ یکی یه چیزی بگه !!
-ببخشید البرت ولی من و گابریل هر دومون جادوگریم.
-چیییی ؟؟ الیزابت حالت خوبه؟؟ جادوگر کیه؟؟ جادو چیه؟
-بله خیلی هم عالیم، من بهت این موضوع را نگفتم چون فکر نمی کردم گابریل هم این قدرت را پیدا کنه.
-مامان نگاه کن!! به کسایی که مثل بابا از جادو چیزی نمی دونن رو ...مشنگ میگن!!
-میدونم خودم عزیزم... میشه از الان به بعد این اسم را برای بابات به کارنبری؟؟
-اوه... ببخشید بابا قول میدم.
- گابریل بیا بریم که باید بهت توضیح بدم اصیل زاده کیه دورگه کیه و ماگل زاد کیه .
-باشه بریم .
راستی بابا،من از فردا دیگه تو مزرعه کار نمیکنم به ارزوت هم میرسی تا حدی از مدرسه بیرون میام ولی توییه مدرسه ی جادوگری تو لندن درس می خونم!!
خدافظ بابا امیدوارم از پس کارای مزرعه بر بیایی.
only Hufflepuff
اکپلیارموس
اکسپکتو پاترونام
استپفای
پتریفیکوس توتالوس
ایمپدیمنتا
ریداکتو
اینسندیو
وینگاردیوم له ویوسا
و...
only Hufflepuff
چوبدستی
لباس مدرسه
پول
نوشیدنی کره ای
ردای گیریفیندور
only Hufflepuff
خشکم میزد
بالا و پایین میپریدم و میگفتم " دیدین ، دیدین واقعیه "
only Hufflepuff
من به جادو اعتقاد دارم و به نظرم واقعیه و وقتی شما جادوگر میشوید که از پس یه سری از امتحانات جادوگران قبول شی یعنی اگه کسی بهت گفت جادو واقعی نیست رد کن این حرف را هرچقدر هم گفت چون بعد از یه مدت بهت قدرت های جادویی داده میشه مثل خود من الان دارم کم کم می تونم با کمی تمرکز یک نقطه را گرم کنم یا حتی داغ
only Hufflepuff
به بقیه کمک کنم
اشپزی کنم
ورد اجرا کنم
وسایل را بالا و پایین ببرم
روی بقیه از جادوهای خنده دار استفاده کنم
only Hufflepuff
بله چرا که نه ؟؟
یه بار خواب دیدم شدم هری پاتر و یه زخم دارم بعد شواهدی پیدا کردم که نشون میداد ولدمورت داره بر میگرده حسابی ترسیده بودم و سرنخ هایی که نشون میداد ولدمورت برگشته را دنبال میکردم
only Hufflepuff
شجاع تر بودم
درس خون تر بودم
صبرم زیاد میشد
شبها با ارامش میخوابیدم
و
بالاخره می تونستم داداش روی اعصابم را با جادو ادب کنم
only Hufflepuff