هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۹۰
آستوریا و زنوفیلیوس با قیافه های خندون به سراغ مالی ویزلی میرن.آستوریا دوستانه به مالی نزدیک میشه و میگه:
سلام مالی.میگم...اون چیزی رو که درباره ممنوعیت ورودت به آشپزخونه گفتم که جدی نگرفتی؟من شوخی کرده بودم.مگه زده به سرم که خودمو از غذاهای لذیذ تو محروم کنم؟
مالی که تجربه شش مورد خودکشی ناموفق رو پشت سر گذاشته طناب دار رو روی زمین میندازه و به جاش کفگیرشو برمیداره.با خوشحالی میپره و آستوریا رو بغل میکنه:اوه.تو فوق العاده ای.ازت ممونم.
آستوریا مالی رو از خودش دور میکنه و گرد و خاک رداشو میتکونه.درحالیکه سعی میکنه لحنش کاملا عادی باشه از مالی میپرسه:ببینم.تو میدونم کلیدای اصلی دست کیه؟همون دسته کلید بزرگو میگم.
مالی که حکومت آشپزخونه ایشو دوباره بدست آورده جواب میده:نمیدونم.ولی فکر کنم یه بار دست لوپین دیدمشون.

آستوریا و زنوفیلیوس از مالی فاصله میگیرن.قبل از جدا شدن آستوریا با گفتن این موضوع که نظرش عوض شده و مالی نباید پاشو در آشپزخونه بذاره دوباره اشکشو درمیاره.زنوفیلیوس میره و کنار ریموس میشینه.
آستوریا:هی...یه دست شطرنج بزنیم؟
لوپین با شنیدن لحن دوستانه زنوفیلیوس تعجب میکنه.
لوپین:از کی تا حالا ما اینقدر با هم صمیمی شدیم؟یادمه آخرین بار که باهات حرف زدم یه چیزایی درباره گرگینه ها و باغ وحش میگفتی!
زنوفیلیوس با صدای بلند میخنده و جواب میده:
حرفای منو جدی نگیر.من داشتم شوخی میکردم.راستی...اون دسته کلید بزرگ محفل پیش توئه؟
ریموس سرش رو به علامت نه تکون میده و میگه:
اونا چیز به این مهمی رو به من نمیسپارن.میدونی که...وقتی تبدیل میشم خودمم نمیفهمم چیکار میکنم.دادن دسته کلید به من کمی خطرناکه.فکر میکنم دسته کلید پیش سیریوس باشه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


Re: خبرگزاري سياه
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ یکشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۰
شایعه ساز مخصوص ارباب، بانز خالی بند، برنده جایزه کاریکاتور طلایی شد.


به دنبال برگزاری سری جدید مسابقات جهانی (از خنده روی زمین بغلت) تعداد زیادی از جادوگران و ساحره های مستعد و هنرمند در این مسابقه شرکت کرده و خلاقیت خود را به نمایش گذاشتند.

پس از طی پانزده روز و بررسی بیش از دوازده هزار کاریکاتور هیئت داوری متشکل از ققنوس و جوجه اش، بانز خالی بند را به عنوان برنده انتخاب و جایزه لبخند طلایی را تقدیم او کردند.
کاریکاتور ارائه شده از طرف بانز موجب خنده بی وقفه داوران به مدت 18 دقیقه شد.خبرهای رسیده حاکی از آن است که بانز ادعا میکند کلا کاریکاتوری در کار نبوده و این چهره واقعی طرف است...ولی داوران این حرف را باور نکردند و مدعی هستند که کاریکاتور طراحی شده توسط بانز مضحکترین چهره ایست که آنها طی شصت سال گذشته مشاهده کرده اند.


کاریکاتور برنده:

تصویر کوچک شده


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۷:۳۶ جمعه ۲۲ مهر ۱۳۹۰
مرگخوارا وارد آهنگری میشن و ایوان دوباره وسیله مخصوص شکنجه رو از جیبش درمیاره.خوشبختانه اهنگر این صحنه رو نمیبینه.
آهنگر:بفرمایین؟امرتون؟
بلاتریکس که بعد از عملیات آکروباتیک رد شدن از خیابون احساس جذابیت زیادی بهش دست داده جلو میره و میگه:
ببخشید ما با این وسیله مشکل داریم.ممکنه شما تعمیرش کنین؟
مرد آهنگر دستاشو با دستمالی پاک میکنه و جلو میره.نگاهی به دستگاه میندازه و میپرسه:
از این دستگاه برای چه کاری استفاده میکنین؟یه کم عجیب غریبه...ولی ساختار ساده ای داره.فکر میکنم بتونم تعمیرش کنم.زیاد طول نمیکشه.میتونین همینجا منتظر بمونین.


نیم ساعت بعد:

آهنگر نفس عمیقی میکشه و با صدای بلند میگه:
بالاخره تموم شد.الان دیگه مثل روز اولش کار میکنه...اولبته نمیدونم چه کاری!ولی به هر حال کار میکنه.فقط مواظب باشین.این اره های کوچیک و این چکشا و میخا خطرناکن.پیچ و مهره هاشو بستم و کمی روغن کاری کردم.
ایوان با خوشحالی جلو میره و دستگاه رو از آهنگر تحویل میگیره و تو جیبش میذاره.با حالتی هیجانزده با آهنگر دست میده و همه با هم آماده رفتن میشن...

سی و چهار دلار!

ایوان و بقیه مرگخوارا با شنیدن صدای آهنگر سر جاشون متوقف میشن.بلاتریکس که همچنان سعی میکنه از جذابیت ذاتیش استفاده کنه میپرسه:
چی فرمودین؟ چی لار؟
مرد آهنگر با خونسردی تکرار میکنه:دستمزدم ...سی و چهار دلار.البته قابلی نداره.
مرگخوارا به هم نگاه میکنن.یکی از اونا پیشنها طلسم کردن آهنگرو میده که به دلیل شلوغ بودن محیط اطراف بلافاصله رد میشه.
ایوان:بچه ها، هیچکدومتون پول مشنگی ندارین؟


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۳:۱۶ سه شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۰
سوژه جدید:


جادوگر اول:خسته شدم!
جادوگر دوم:منم خسته شدم خب.چیکار کنیم؟بریم گردش؟

روفوس اسکریم جیور از روی تختش بلند میشه و از دریچه کوچک سلولش به بیرون نگاه میکنه:
روفوس:خب تا کی باید اینجا بشینیم؟بیایین یه کاری بکنیم.ناسلامتی ما مرگخوار بودیم.اعتراض کنیم.اعتصاب غذا کنیم اصلا.دیگه غذا نخوریم.

فنریر گری بک که سرگرم تیز کردن ناخوناشه جواب میده:فکر کردی کسی ناراحت میشه؟میگن اونقدر غذا نخور تا جونت دراد!
روفوس آهی از سر ناامیدی میکشه و دوباره روی تختش دراز میکشه.ایوان روزیه حرکت آخر شطرنج رو انجام میده و با فریاد ماااات اون همه هم سلولیاش از جا میپرن.ایوان که کمی شرمنده شده در ادامه حرف روفوس میگه:
این وزیره حق داره خب.تا کی بشینیم همدیگه رو تماشا کنیم.بیایین اعتراض کنیم.حداقل شاید شرایطمون بهتر بشه.مثلا درخواست رونامه کنیم.یا حق ملاقات ارباب رو بخواییم.یا مثلا درخواست ادغام با بند ساحره ها رو بدیم...چطوره؟
روفوس با عصبانیت دستشو به نشانه اعتراض بلند میکنه.
روفوس:من با همین چنگال اعتراض خودمو نسبت به وضع موجود اعلام میکنم.

چشمای ایوان با دیدن چنگال چهار تا میشه:چنگال؟!!!تو اینو از کجا آوردی؟
روفوس با بیخیالی دستشو پایین میاره و جواب میده:
از سر میز شام کش رفتم.باهاش موهامو شونه میکنم.یه جادوگر همیشه باید مرتب باشه.آخه میدونی؟آخر هفته همسرم به ملاقاتم میاد.
ایوان با یک حرکت سریع چنگال رو از دست روفوس میگیره و بهش خیره میشه.جمله های نامفهومی زیر لب زمزمه میکنه.فقط جمله آخرش به گوش بقیه هم بندیاش میرسه:
ما یه چنگال داریم!ما میتونیم با این تونل بزنیم!ما میتونیم فرار کنیم!



Re: مجله شايعه سازي!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ یکشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۰
شایعه ساز مخصوص ارباب، بانز خالی بند تقدیم میکند.


چه کسی بیدار شده است!


به گزارش خبرگزاری نامشخص در مکانی نامعلوم حیوانی مجهول الهویه بیدار شده است.خبرنگار ما برای دریافتن حقیقت طی چند روز گذشته به تحقیق و تجسس در این مورد پرداخت.
خبرنگار ما ابتدا با زدن ماسک پریزاد، سه سوته ملت جادوگر را دور خود جمع کرد و سپس به گرفتن گزارش اجباری از آنها پرداخت.

-آقا ببخشید...این حیوونه که میگن بیدار شده چیه؟
-کدوم حیوون؟کدوم بیدار؟کدوم آقا؟
-ببخشید خانم...شما میدونین جریان این حیوون چیه؟
-بله آقا.میگن یه پرنده ایه.همش میخوابه.بعد یهو بعد از سالیان دراز تو خواب یه غلتی زده.اینا ذوق زده شدن.پرنده هه صدو بیست متر طول داره.دو تا شاخ داره از الماس زرد...یه دم داره از ابریشم خالص...کرمها همونجا براش تولید و نصب کردن.پرهاشم از طلای سیاه درست شده.
-یعنی نفت؟
-اوممم...من که نمیدونم.اینا رو هم از اطرفیان شنیدم.آره اتفاقا.منم حس کردم بوی نفت میده کمی!تازه غذاشم لباسه!برای همینه که این سفیدا یه دست ردا ندارن بپوشن...تازه آقا از زیر اون ردا هم هیچی....
-بسه خانم...کافیه!

خبرنگار ما ساحره بی ناموس را رها کرده بطرف شخص دیگری رفت:
-ببخشید آقای محترم.شما درباره بیداری پرنده چیزی شنیدین؟
-هوم...
-خب میشه بفرمایین چی شنیدین؟
-اوهوم...
-خب بفرمایین!
-بیدار شده...از وقتی چشمشو باز کرده همش اشک میریزه...حق داره طفلک.منم اگه تو اون محیط بودم به حال خودم اشک میریختم...فکرشو بکنین.آدم چشمشو باز کنه و با یه کپه ریش مواجه بشه!شنیدم بس که آبغوره گرفته همه خسته شدن.دیشب گرفتن کبابش کردن خوردن...ای پدر فقر بسوزه!



Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
شکنجه گاه خانه ریدل:

-حرف میزنی یا نه؟
-حرف بزن...میزنم مغزت از گوشات بزنه بیرون ها!
-موهاشو بکشم ارباب؟

لرد سیاه با دستش به مرگخواراش علامت میده که دست نگه دارن.جلوی جاگسن میره و مستقیما به چشماش خیره میشه.
لرد:تو به چه جراتی دختر منو میخواستی بدزدی؟

جاگسن نگاهش رو از چمشای لرد میدزده و به زمین خیره میشه.خیلی سعی میکنه شجاع به نظر برسه ولی وقتی لرد تا این حد بهش نزدیکه موفق نمیشه.جوابی نمیده و همین لردو عصبانی تر میکنه.
لرد:سزای خیانت مرگه...ولی فکر نمیکنم مرگ برای تو کافی باشه.هنوز به اندازه کافی عذاب نکشیدی.کروشیو...
صدای فریاد جاگسن برای چندمین بار فضای شکنجه گاهو پر میکنه.بلاتریکس و بقیه مرگخوارا با آرامش پوزخند میزنن.همشون انتظار چنین مجازاتی رو برای جاگسن داشتن.
درحالیکه هنوز لرد شکنجه جاگسنو متوقف نکرده در شکنجه گاه باز میشه و آندرومیدا دوان دوان وارد اتاق میشه و در حالیکه نفس نفس میزنه شروع به حرف زدن میکنه:
ارباب نجینی...نجینی مریض شده!فکر میکنم مسموم شده باشه.حالش خیلی بده.
لرد اخماشو تو هم میکشه و میپرسه:مسموم شده؟مگه چی به خوردش دادین؟

آندرومیدا به جاگسن اشاره میکنه:
ارباب اینو...نجینی اینو تا نصفه قورت داده بود.فکر میکنم دلیل مسموم شدنش همین یارو باشه.
لرد با نفرت به جاگسن خیره میشه و زمزمه میکنه:
این خائن بایدم سمی باشه...سریع ازش آزمایش بگیرین.ببینین دخترم چرا مسموم شده و پادزهرش چیه.اگه لازم شد آزمایشات لازمو روی نجینی هم انجام بدین.مطمئنم که همکاری میکنه!



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۹۰
آلبوس مقداری ماکارونی رو که به ریشش چسبیده جدا میکنه و با مهربونی به جیمز میگه:
جواب بده پسرم.مگه نمیبینی اسکورپیوس منتظره؟
جیمز گردنبندو از گردنش باز میکنه و با تعجب بهش نگاه میکنه.مطمئنه که اون گردنبندو قبلا ندیده.با دیدن نگاههای موذیانه اسکورپیوس متوجه قضیه میشه.وقتی سکوت بیش از حد طولانی میشه همه دست از غذا خوردن میکشن و به جیمز زل میزنن.جیمز کمی من و من میکنه.
جیمز:اممم...خب....من چی بگم!من این گردنبندو...

اسکورپیوس حرف جیمزو قطع میکنه:
این گردونبندو خودم بهش قرض دادم.میخواستم شما هم ببینین...بهش میاد...نه؟
با تایید بقیه دوباره همه سرگرم غذا خوردن میشن.

بعد از تموم شدن غذا محفلیا و مرگخوارا به اتاقای خودشون برمیگردن.
جیمز با تردید به اسکورپیوس نگاه میکنه.اسکورپیوس که لبخند موذیانه اش هنوز روی صورتشه با صدای آرومی میگه:
تعجب کردی..نه؟خب...میدونی؟این گردنبند خیلی چیزا رو عوض کرد.از این به بعد این منم که باحالم!متوجهی؟وگرنه دامبلدور و بقیه سفیدا بصورت کاملا اتفاقی میفهمن که یه دزد بینشونه.تو که نمیخوای اینجوری بشه؟نه جیمز؟
جیمز که اشک تو چشماش جمع شده سرش رو به دو طرف تکون میده.
اسکورپیوس روی تختش میشینه و ادامه میده:
اولین چیزی که ازت میخوام جیمز...اینه که بری بفهمی ما برای چی اومدیم اینجا!



Re: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ جمعه ۱ مهر ۱۳۹۰
سوژه جدید


-یاران وفادارم...امروز شما را به خودتان واگذار کرده و به سرزمینهای ناشناخته سفر خواهم کرد!

روفوس:ارباب، شما که داشتین میرفتین همین هتل سر خیابون!

-سکوووت!شماها هنوز یاد نگرفتین نپرین وسط حرف ارباب؟اونجا هم بسیار ناشناخته اس!خب.داشتم میگفتم...به دور دستها سفر میکنم.در این مدت مطمئنم که شما به خوبی به امورات خانه ریدل رسیدگی میکنین و نمیذارین غیبت ارباب احساس بشه.فقط یه نکته رو فراموش نکنین.دستورات مهمی براتون نوشتم و روی میز صبحانه گذاشتم.اونا رو تک تک اجرا میکنین.وای به حالتون اگه وقتی برگشتم ببینم حتی یکیش اجرا نشده باقی مونده.حالا میتونین اون آب رو پشت سر ارباب بریزین...البته صبر کنین غیب بشم، بعد!

لرد سیاه در مقابل چشمان پر از اشک و قلبهای پر از شادی() مرگخواران غیب میشه.

لینی با عجله به داخل خانه ریدل برمیگرده...آنی مونی سرگرم جمع کردن میز صبحانه میشه.چشمای لینی روی میز دنبال تکه کاغذ حاوی دستورات میگشت...ولی خبری از کاغذ نیست.

لینی:آنی مونی...اینجا یه تیکه کاغذ مهم باید باشه...تو ندیدیش؟

آنی مونی با بی حوصلگی بشقابها را روی هم میذاره و جواب میده:
-هوم...بود..انداختمش دور که حالیتون بشه سر میر صبحانه برای هم نامه ننویسین.شماها یه ذره احترام برای زحمتی که من کشیدم قائل نمیشین...خودم یادتون میدم!

لینی وحشتزده میپرسه:
-انداختیش دور؟یعنی کجا؟تو سطل آشغاله؟

آنی مونی درحالیکه ظرفها را بطرف آشپزخانه میبره جواب میده:
-نه...ایوان کیسه زباله رو برد بذاره دم در...الان دیگه باید ماشین حمل زباله رسیده باشه...


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱ ۱۸:۵۳:۴۴
ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱ ۱۸:۵۷:۱۱


Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰
ایوان که از نمایش فوق العاده ای که اجرا کرده بود خوشحال بود خوشحال و خندون بطرف اتاق خودش میره.
چند دقیقه بعد سالن بطور کامل خالی میشه و آنتونین روی صحنه میره.

آنتونین:ببینین، اینجا باید سه تا سبد گل بذارین.اون گوشه یه ساحره زیبا که عاشقانه منو نگاه کنه.این طرف یه جادوگر شکست خورده که با شنیدن سوز صدای من خودشو دار بزنه و درست پشت سر من یه تسترال که حرکات موزون اجرا کنه.
لینی به سرعت موارد درخواستی انتونین رو یادداشت میکنه و میگه:ولی تسترالها دیده نمیشنا!

آنتونین با قیافه ای حق به جانب جواب میده:اولا تماشاچیای ما مرگخوارن و همشون مرگ رو دیدن.دوما اینجوری مرموز تر میشه.جالبتره خب.
لینی مورد اخر رو هم یادداشت میکنه و برای سفارش دادن گلها به سراغ لونا میره.آنتونین کمی گلوشو صاف میکنه و شروع به تمرین میکنه.
لینی بعد از سفارش دادن گلها بطرف آنتونین برمیگرده.

لینی:
آنتونین:تو الان میتونی توضیح بدی که برای چی گوشاتو گرفتی؟
لینی به آرومی جواب میده:منو ببخش آنتونین ولی یه حقیقتی رو باید بدونی...صدات مزخرفه!
آنتونین مخالفت میکنه:عمرا!تو حس شنواییت خوب تقویت نشده.مامانم میگفت صدام حرف نداره.ارباب همین دیشب وقتی صدای منو شنید اونقدر تحت تاثیر قرار گرفت که بلافاصله شروع به تمرین دیالوگهاش کرد.
لینی شونه هاشو بالا میندازه و از سالن خارج میشه.آنتونین به تمرین ادامه میده ولی متوجه نمیشه که چرا با گذشت زمان همه کارکنان سالن از اونجا خارج میشن...

دو روز بعد(روز برگزاری کنسرت):

دکور صحنه همونطور که آنتونین خواسته اماده شده.سالن پر از تماشاچیه. لرد سیاه هم به همراه نجینی در ردیف اول سالن برای شنیدن صدای زیبای آنتونین لحظه شماری میکنن...



Re: خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۰
خانه شماره 12:

بیل ویزلی در حال تعویض لباس:

در بشدت باز میشه و دامبلدور شاد و خندون میپره تو اتاق.بیل با صدای بلند شروع به اعتراض میکنه:هی،شما حق ندارین اینجوری وارد اتاق من بشین.اینجا حریم خصوصی منه!
دامبل درحالیکه لبخند از روی صورتش محو نشده بود روی تختخواب میشینه و میگه:
-حالا این حرفا رو ولش...بیا ببین از تو کشوی رون چی پیدا کردم!دفترخاطراتش!هیچ میدونستی یه موقعی رون به فلور علاقه...
بیل گوشاشو میگیره و فریاد میزنه:
-غیر ممکنه!ضمنا شما اجازه ندارین این کارو بکنین!خواهش میکنم نخونینش!چرا شما اینجوری شدین؟چشماتون یه جوریه!بابا میگم نخون اون دفترچه رو...اون...چی بود که از لای دفترچه افتاد؟عکس فلور؟!

دامبلدور یا همون روح خبیث همونطور که میخنده از اتاق خارج میشه...به محض خروج از اتاق به روشی عجیب به مالی ویزلی تغییر شکل میده و بطرف اتاق رون میره.درو باز میکنه و وارد اتاق میشه:
تو هنوز خوابی تن لش؟واقعا شرم میکنم از اینکه همچین پسری دارم!هری از پنج صبح بیدار شده...واقعا تو پسر مایی؟آرتور گفته بود این دو تا بچه آخری رو نمیخواد!کاش به حرفش گوش کرده بودم!حتی نویل هم قابل تحمل تر از توئه.
با خروج مالی، رون متعجب و غمگین از تختش خارج میشه.سابقه نداشت مالی تا این حد بی رحمانه ازش انتقاد کنه.
روح خبیث(مالی) بعد از خروج از اتاق رون نگاهی به اطراف میندازه...اتاق ریموس لوپین نزدیکترین اتاق به محل حضور اونه.فورا به شکل سیریوس در میاد و وارد اتاق میشه.بدون توجه به نگاه متعجب لوپین روی صندلی میشینه و شروع به حرف زدن میکنه:
این هری باز دردسر درست کرده ریموس.کم کم دارم به این موضوع شک میکنم که این پسر با بقیه فرق میکنه.به نظر من اونقدرا هم صلاحیت انجام این کارو نداره.شاید بهتر باشه من و تو ریاست محفلو ...
ریموس با تعجب پرسید:سیریوس؟خودتی؟
روح در حالیکه کمی گیج شده پاسخ میده:معلومه که خودمم.هیچ معلومه چرا اینقدر تعجب کردی؟
لوپین با چشمای گرد به نقطه ای اشاره میکنه و میگه:اگه تو سیریوسی...پس اون...کیه...پشت سرت؟

خانه شماره13:

دوازده روح شروع به دادن گزارش به لرد میکنن.
روح شماره 1:قسمت اول نقشه که به عهده ما بود با موفقیت اجرا شد.اذیتشون کردیم!از نظر روحی تو وضع خیلی بدی قرار گفتن.بینشون تفرقه ایجاد کردیم.گرچه کار ساده ای نبود.ولی ما با قدرتهای خارق العاده...
ولی لرد بدون توجه به حرفهای روح مشغول شمردن اونا بود.

لرد:ببینم...شما مگه سیزده تا نبودین؟یکیتون کجاس؟چرا هنوز برنگشته؟


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱۰ ۲۰:۰۷:۵۸






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.