تف تشت vs بچه های محله ریونکلاوپست سوم
.....................................................
تام با چشمانی اشکبار به اعضای تیمش خیره شده بود.
- کاش کریس اینجا بود تا این مشکلم مثل مشکل اولمون حل کنه و...
- آرزوت برآورده شد تام!
کریس با سه کیسه پر از گالیون به سمت تام میامد.
- خب طبق آنالیزای من احتمال پیروزیمون منفی بیست و پنج درصده، بنابراین تصمیم گرفتم پلن دو رو اجرا کنم...
سپس به کیسه های گالیون اشاره کرد و ادامه داد:
- پلن دو یعنی این که میریم داور رو میخریم و تمام! ما پیروز شدیم!
تام لبخند گشادی زد و آماده شدند تا با کریس بروند و داور را بخرند.
...
...
کریس و تام سر میدان شکسپیر ایستاده بودند و بنر ((یک داور ساده خریداریم)) را در دست گرفته بودند.
-چرا هیچکس نمیاد؟ پام خشک شد!
کریس دائم غر میزد و تام همچنان صبر پیشه میکرد. بالاخره مردی سیاهپوش با لیموزین سر میدان ایستاد و چند عدد بادیگارد کریس و تام را از مو گرفتند و در صندوق عقب انداختند.
چند دقیقه بعد کریس و تام روی صندلی مقابل یک مرد با هیبت
مارلون براندو نشسته بودند.
- ما برای چی اینجاییم؟
- میدونستم برمیگردید پیش خودم...
- ما جایی نرفته بودیم که!
پدرخوانده رو به آن دو کرد و دود سیگارش را بیرون داد.
- مگه نمیخواستید داور بخرید؟
- اوهوم! شما مشاور داوری مگه؟
پدرخوانده لبخندی نصفه نیمه زد.
- من فقط یکم آشنا دارم.
کریس که عرق روی پیشانی اش نشسته بود با استرس گفت:
- ببینید... ما یه داور میخوایم ترجیحا خانم باشه، و اینکه بتونه حداقل ما رو صد و سی امتیاز جلو بندازه که بتونیم صد و سی به صد و بیست تف تشت رو ببریم!
_ صبر کن ببینم! مگه این سو نبود؟
_ مهم نیست تام.
تام به این فکر میکرد که کریس چقدر دقیق فکر همه جا را کرده بود، او حتی پیش بینی کرده بود تف تشت چند گل خواهد زد. وزیری بود بس دقیق و آینده نگر!
و در همین حین تام متوجه ی نگاه پوکرفیس پدرخوانده نشد.
- هان؟ مگه شما داور دادگاه رو نمیخواید بخرید؟
- داور دادگاه چیه؟ مگه اسم اون قاضی نیست؟
پدرخوانده عصبانی به کریس و تام خیره شده بود و زیر لبی گفت:
- بکشیدشون.
کریس با نیشخند از روی صندلی بلند شد و دستش را بلند کرد.
- تو هیچ کاری نمیتونی بکنی کوچولو...
کریس همچنان دستش را بالا گرفت و منتظر بود، طبق برنامه الان بالگرد وزارتخانه باید یک طناب مینداخت تا کریس آن را بگیرد و با لبخندی حرص درآور پدرخوانده را ضایع کند... اما نقشه موفق نبود و کماندوهای وزارتخانه که برای اولین بار در طول وزارت کریس آدم حساب شده بودند در بالگرد درحال چای خوردن بودند.
کریس لحنش را متفاوت کرد و با چهره ای گربه ی شرک مانند به پدرخوانده خیره شد.
- آقای مهربون میشه ما رو نکشی؟
...
...
چند ساعت بعد کریس و تام با چشمانی بسته وسط بیابان افتاده بودند.
- آخ... بلند شو تام! باید بریم داورو بخریم... تو میتونی! ما نباید تسلیم شیم!
- حالا قیمت پیشنهادیتون چند هست؟
کریس و تام با شنیدن صدای ناشناس چشم بندهایشان را برداشتند.
- هان؟
- من داور کوییدیچم دیگه، با خانواده اومدیم بیابان گردی، داشتم یه کاکتوس رو نگاه میکردم که صداتونو شنیدم!
بعد از چانه زدن ها و بحث های زیاد، کریس بالاخره داور را متقاعد کرد.
- خیالت راحت، شما برنده اید!
کریس و تام با خوشحالی آماده شدند به زمین مسابقه آپارات کنند.
- ما پیروز شدیم! تموم شد تام!
آنها در بازی موفق می شدند؟ خیر! همه چیز درست پیش رفته بود، اما کریس و تام خبر نداشتند داور بازی آنها هم اکنون در رختکن ورزشگاه مشغول پوشیدن لباس هایش بود!