هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ شنبه ۳ آبان ۱۳۹۳
رز:یه جوریه دیگه!مهم اینه که نگذاریم خوابگاه جدا بشه،مگه اینجا ایرانه؟

دورا جواب داد:
- خوب اینو که همه می گن،مهم چه جوریشه!

انتونین:مای گرل!چشاتو این جوری نکن...دَدی ناراحت می شه.....
دوباره شترق

دوباره شترق( )....

رودولف که از تماشا ی شترق های دورا خسته شده بود،گفت:
-اینا باشه برای بعد فعلا بگید خوابگاهو چی کار کنیم؟
حواس هالیون دوباره روی خوابگاه جمع شد.

پس از کمی فکر کردن،وینکی گفت:
-اصن این قضیه مشکوک بود،آمبریج زمان هری بود،آمبریج مرده بود!

ملت هافل ابتدا با این فرمت ( )به وینکی و سپس با فرمت به هم نگاه کردند.

دورا: اگه کار امبریج نبوده،پس کار کی بوده؟

رز بدون توجه به دورا، ویبره زنان گفت:
-ایول!دیگه لازم نیس خوابگاه را جدا کنیم.

انتونین نگاهش را از در خوابگاه بر داشت و گفت:
-خیلی مطمئن نباش رز!

نگاه همه به سمت در رفت،جایی که چند جن خونگی مشغول نصب پرده بودند.
هافلیون:

وینکی مسلسل اش را پر کرد و گفت:
-اونا جن بود،وینکی جن بود،وینکی رفت و با اونا حرف زد،وینکی جن فداکار بود!


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۴ ۱۶:۱۵:۲۵
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۴ ۱۶:۱۶:۳۴
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۴ ۱۶:۲۲:۳۷



پاسخ به: ستاد انتخاباتی سیوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۳
اِ سلام

من یه سوال داشتم:
این روغن موی شما روی مو فر هم جواب می ده؟

ما نیز امید واریم که وزیر اینده شما باشید




پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
لرد به سمت بلاتریکس برگشت وپرسید:
-جرئت یا حقیقت؟

بلاتریکس سرش را کج کرد وجواب داد:
-من بگم؟

لرد سرش را تکان داد.
-چرا من؟

لرد با عصبانیت گفت:
-برای اینکه من می گم!

بلاتریکس چشمانش را بست و رویاگونه گفت:
-یادمه با نارسیسا و سیریوس می نشستیم و این بازی را می کردیم...البته ما می گفتیم شجاعت یا حقیقت!
اخی چه روزگاری بود... :fishing:

لرد کروشیویی زد وگفت:
-ما چه کار به خاطرات خوش گذشته ی شما داریم؟جواب ما را بده؛جرئت یا حقیقت؟

بلا بافرمت به لرد خیره شد.
پس از چند دقیقه تفکر،گفت:
-خب،یادمه ما می گفتیم حقیقت بده، یعنی مجبور می شی چیزایی را بگی که اصن دوست نداری بگی.به همین دلایل ما همیشه شجاعت را انتخاب می کردیم!رای من شجاعته!

لرد که حوصله اش سر رفته بود،کروشیو دیگری زد وگفت:
-ما جرعت جرات جرمت جرئت را انتخاب کنیم بلا؟خجالت نمی کشی که چنین پیشنهاد شرم اوری می دهی بلا؟
من لرد ولدمورت،نواده ی سالازار اسلیترین بزرگ شجاعت را انتخاب کنم؟

بلاتریکس از روی زمین بلند شد،می خواست جواب بدهد که صدا حرف نگفته ی او را قطع کرد.
-بجنبید من تمام روز وقت ندارم در خدمت شما باشم!

لرد متفکرانه جواب داد:
-تمام روز؟الان که شبه!
-اَه...حالا هرچی نکنه دلتون هوای دایناسور کرده؟بفرستمتون پیششون؟

لرد جواب داد:
-تو تسترال می خواهی من لرد ولدمورت را به عصر دایناسور ها تبعید کنی؟بوقی!
-ولدر موت؟
-نه ولد مورت.
-اهان ،ولردمت!
-نه خیر،ولد مورت!
-همون ولردنه ی خودمونه دیگه نه؟
-بلا بیا به این بوقی زبون نفهم اسم ما را بفهمون.

بلاتریکس جلو پرید وتوضیح داد:
-درس اول اسم ارباب!
من اسپل می کنم شما می نویسید.
ل ر د و ل د م و ر ت.

-خب جناب ل ر د و ل د م و ر ت؛جرات یا حقیقت؟

-حقیقت بس شیرین است!




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۳

یک دو سه یک دو سه صدا خوب می اید؟
خب اینم از سوالات:
1-چرا شخصیت فلچر را برداشتی؟شخصیت های منفی یا مثبت زیاد بودند چه باعث شد تا شخصیت خاکستری برداری؟
2-از اینکه هافلپافی هستی راضی هستی؟
3-تا حالا شده دلت بخواهد گروهت را عوض کنی؟
4-اصلا چی باعث شد بیایی هافلپاف؟
فعلا




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۳
منتظره من پرسی جکسون را تمام کنم:دی
منم منتظرم ولی توی مدارس یکم سخته




پاسخ به: اگه یهو یه لولوخرخره جلوت ظاهر بشه ،چه شکلی میشه؟
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۹۳
من زلزله ام دیگه؛شکل من می شه.




پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ پنجشنبه ۳ مهر ۱۳۹۳
این جلسه رول تدریس نداره! رول جلسه امتحان رو خودتون بنویسید. با توجه به مشقای هشل هفتی که سر کلاس استاد خل و چلش انجام دادین، فکر میکنین موقع امتحان چی در انتظارتون باشه؟

یه هفته ای بود که الا کم پیدا شده بود و زیاد توی تالار هافلپاف نمی امد و هافلپافی ها نمی توانستند از او سوالی پبرسند و همه از دست او عصبانی بودند.
به همین خاطر همه سر به کتابخانه زدند تا بلکه از نگاه کردن به کتاب ها یده ای برای امتحان بگیرند!

رز در حالی که بین قفسه های کتاب رد می شد به موضوع امتحان فکر می کرد؛او در کلاس های الا شرکت نکرده بود ولی اعتراض هایی که به تکالیفی که به قول خودش هشل هفتی بود، وارد می شد را می شنید.

خب از یک معلم خل وچل چه انتظاری باید داشت؟
ان هم وقتی که استاد الادورا بلک از خاندان اصیل بلک و پایه گذار سنت گردن زنی بود!
صبرکن اجنه؟گردن زنی؟
خودش بود موضوع امتحان!

از خوشحالی جیغ بلندی کشید که باعث شد مادام پینس چشم غره ای به رز برود البته در زمان های دیگر شخصی که باعث می شد سکوت کتابخانه بهم بریزد،از کتابخانه پرت می شد بیرون!
ولی به دلیل داشتن پارتی قوی،رز از کتابخانه به بیرون پرت نشد.

رز که از فهمیدن موضوع امتحان کم مانده بود وسط کتابخانه بندری بزند،باخوشحالی از کتابخانه بیرون دوید تا موفقیت اش را به گوش به هافلیون برساند.ولی از انجا که این دختر همیشه سربه هوا بود وسط راه لیز خورد و به زمین افتاد.

چند دقیقه بعد رز در حالی که یک دستش روی زانوی زخمی اش بود کشان کشان به سمت تالار رفت.وارد تالار که شد دورا و سارا را دید که سرشان توی کتاب بود.

با فریادی گفت:
- یافتمش؛زنده!

سارا و دورا سرشان را بالا اوردند و از دیدن رز در ان حالت تعجب کردند.
سارا در حالی که سعی می کرد نخندد،پرسید:
-چیو پیدا کردی؟
-موضوع امتحان الا؛باید گردن یک جن را بزنیم!

دورا با فرمت به رز خیره شد و پرسید:
-حالا این خوشحالی داره ؟ما چه جوری گردن جن بزنیم؟

سارا و رز با فرمت به هم خیره شدند و شانه بالا انداختند.




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳
ده دقیقه بیشتر به شروع مسابقه نمانده بود. بچه های تیم هافلپاف توی رختکنشان جمع شده بودند و با نگرانی زیاد، انتظار کاپیتانشان را می کشیدند. الا از عصر روز قبل که تمرین را تعطیل کردند، دیگر دیده نشده بود.

فرجو نگاهی به ساعت انداخت وگفت:
-فرصت مرور تاکتیک هامون رو هم نداریم، کاش لااقل به بازی برسه! :worry:

نیمفا که از شدت استرس هر لحظه موهایش به رنگی در می آمد پرسید:
-نمیتونیم بازیکن جایگزین معرفی کنیم؟

باری جارویش را روی شانه اش انداخت و کمی جابجا شد:
-مهلت اعلام ترکیب اصلی تیم گذشته، ما حتی ذخیره هم معرفی نکردیم تا جای الا رو بگیره! اگر خودش رو به بازی نرسونه بی برو برگرد باخته ایم!


هافلیون به فکر فرو رفتند ،چه کسی می توانست جای کاپیتانشان بازی کند؟ یک نفر که هم خلق و خوی او را بشناسد هم به خوبی او بازی کند تا کسی شک نکند...

ناگهان نیمفا گفت:
-من میتونم به شکل الا در بیام، سارا هم به جای من بازی کنه! اینجوری کسی شک نمیکنه!

پنج بازیکن دیگر با همهمه ای حرف تانکس را تایید کردند. نیمفا بدون توجه به قیافه ی شگفت زده ی فرجو که زیر لبی می پرسید «چی عوض شد این وسط خب آخه؟!»، با سرعت ردای کوییدیچ اش را در آورد و برای پیدا کردن سارا به جایگاه تماشاگران رفت. چند دقیقه طول کشید تا دورا، سارا را پیدا کرد و سارا که خیلی دوست داشت در تیم باشد سریع وبدون هیچ سوالی قبول کرد. دخترها به رختکن برگشتند و ردای کوییدیچی برای سارا پیدا کردند.

پس از آماده شدن سارا دیگر وقتی نمانده بود تا سر و سامانی به خودشان بدهند. سوت داور اعلام کرد بازیکنان باید وارد زمین شوند و دورا که به شکل الا در آمده بود، بچه ها را به سرعت وارد زمین کرد. تماشاچیان زیادی برای تماشای آخرین مسابقه لیگ کوییدیچ هاگوارتز آمده بودند که بیشتر جمعیتشان را بچه های هافلپاف تشکیل می داد. راونکلاوی ها که در بازی اول شرکت نکرده بودند، برای این بازی هم انگیزه ای نداشتند.

مادام هوچ که بعد از بازنشستگی از سِمَت مربیگری کوییدیچ، میادین گزارشگری رو عرصه تاخت و تاز کرده بود، گزارش این بازی را به عهده داشت. به محض ورود بازیکنان به زمین، صدای او در زمین طنین انداز شد:
-پیش از شروع مسابقه مایلم به اطلاع برسونم که داور بازی، جن آزاد دابی به بازی نرسیده و گریفندور سیریوس بلک رو به نمایندگی از خودش جایگزین دابی کرده! و حالا معرفی بازیکنان دو تیم!

چهارده دانش آموز جارو به دست سر جاهایشان قرار گرفتند و آماده شدند تا با معرفی هر کدام به سمت دوربینی که کلوز شات صورتشان را میگرفت لبخند بزنند. دورا با استرس زیاد دستی به موهای مشکی جدیدش کشید که برایش غیر عادی می نمود.
-مدافعین بولدوزری هافلپاف نیمفادورا تانکس معروف به «نیمفادورا صدام نکن» و الادورا از خانواده بلک به همراه ساطور معروفش!

سارا و الا رو به دوربین لبخند زدند و نفسی از سر آسودگی کشیدند. فرجو با چشم های گرد شده به آن دو نگاه می کرد.
-مهاجمین اوون کالدون، رز زلر، ...بین تماشاچیای هافل پلاکاردی در حمایت از رز میبینیم با نوشته ی «رز زلرِ زلزله، محبوب هر چی دله»! و صد البته ستاره ی تیممون ...اهم! تیم شون، فرجو ویزلی !

رز برای جمعیت اطراف پلاکارد دست تکان داد و محض دستگرمی ویبره ریزی رفت که بخشی از زمین چمن را تخریب کرد. فرجو نگاهش را از دو نابغه تیم برداشت و با حالت گیجی به روبرو خیره شد. مادام هوچ ادامه داد:
-جستجوگر تیم یه پیرزنه به اسم خانم بلک که اسم کوچیکشون خط خطی شده و نمیتونم بخونم... البته از قدیم گفتن"فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه ریزه!" و اینم دروازه بانشون که همه می شناسید، باری ادوارد رایان!

باری لبخند دندان نمایی تحویل داد که انعکاس آفتاب روی دندان های سفیدش چشم همه را زد. مادام هوچ برگه های توی دستش را ورق زد و معرفی بازیکن های راونکلاو را شروع کرد:
-جستجوگر تیم راونکلاو استاد پیشکسوت محبوب جادوی سیاه معجون شناسی تغییر شکل پیشگویی...آم...از اساتید پشکسوت محبوب هاگوارتز هستن! در انتهای زمین جیم موریارتی رو توی دروازه داریم که توسط پلیس بین الملل تحت تعقیبه!

جیم با بیخیالی به اعماق دوربین زل زد و دوربینچی به ناچار بازیکن دیگری را گرفت.
-در قسمت مهاجم ها مارکوس بلبی، سلوینیا و پادما پاتیل رو داریم که بار اوله میبینیمشون و اطلاع خاصی ازشون در دسترس نیست! مدافعین ریونکلاو تراورز ، ویولت بودلر، ماگت، مری، مستر گرین، جمعی از جیرجیرک های محله های هاگزمید و حومه...صبر کنین ببینم اینکه خودش تنهایی بیشتر از هفت نفر شد!

دافنه قِل قِل خودش را به جایگاه گزارشگر رساند و با ارائه توضیحات مفصلی که کل جایگاه را در دود غلیظی فرو برد، مادام هوچ را قانع کرد ویولت و ماگت و مری و مستر گرین و جمعی از جیرجیرک های محله هاگزمید و حومه، چند نفر محسوب می شوند!

سیریوس بلک که سوار بر موتور سنگین پرنده اش جانشین دابی شده بود، خطاب به دو تیم گفت:
-دو تا کاپیتان با هم دست بدن!

دورا که به شکل الا در امده بود جلو رفت تا با کاپیتان ریونکلاو دست بدهد. هر دو دستشان را دراز کردند ولی هنوز دست هم دیگر را نگرفته بودند که صدای فریادی آن دو را از جا پراند.

سرها به سوی صاحب صدا چرخید،الادورا بلک در حالی که ساطور خونی اش را تکان می داد، وسط زمین ایستاده بود و با خشم داد و هوار میکرد:
-این کدوم بوقیه که جای من ایستاده؟

دورا عاجزانه به همگروهی هایش نگاه کرد وآب دهانش را با صدای بلندی قورت داد. همهمه ای حاکی از تعجب از طرف تماشاچیان و بازیکنان تیم راونکلاو به گوش رسید. سیریوس با تعجب به نیمفا و الا نگاه کرد و پرسید:
-اینجا چه خبره؟ اون کیه؟ تو کی هستی؟!

قبل از اینکه دورا فرصت جواب دادن پیدا کند، رز جلو پرید و توضیح داد:
-خود الا به دورا گفت که به شکل خودش در بیاد! یعنی دورا شبیه الا بشه، دو مدافع یک شکل باعث گیج شدن حریف می شه. قرار بود در آخرین لحظه الادورا بیاد و به عنوان کاپیتان بازی را شروع کنه.

اعضای دوتیم و تماشاگران :
الا:
سیریوس:
رز:

پس از چند لحظه سیریوس که ظاهرا فهمیده بود ولی در حقیقت نفهمیده بود ،گفت:
-پس اون کسی که با دورا به عنوان مدافع اومد چه کسی بود؟

رز به جای خالی سارا که ماهرانه غیبش زده بود، اشاره کرد و گفت:
-کسی با ما نیومد!


سیریوس که سی پی یو چند هسته ای نداشت و تا همینجا هم زیادی به مغزش برای تجزیه و تحلیل موقعیت فشار آورده بود، تسلیم شد و اجازه ی بازی را صادر کرد. الا سرخوشانه جلو رفت و با ویولت بودلر دست داد. سیریوس توپ ها را به هوا پرتاب کرد و با سوت بعدی، بازی رسما آغاز شد.
-راونکلاو در سمت چپ و هافلپاف در سمت راست قرار دارند. سرخگون در دست مهاجم تیم راون،سلوینه. او در ارتفاع پایین پرواز میکنه. توپ رو به بالای سرش میندازه جایی که پاتیل در حال پروازه اما در این میان رز زیرکانه سرخگون رو می قاپه!

رز که از گول زدن یک خوناشام در پوست خودش نمی گنجید، دست آزادش را مشت کرده به طرف کاپیتانش تکان داد. الا در جواب بلاجری به طرف سلوین فرستاد که مجبورش کرد از رز فاصله بگیرد.

-حالا ابتکار عمل در دستان مهاجمان هافلپافه. رز رو به جلو حرکت میکنه، حالا توپ رو به پشت سر خودش یعنی به اوون پاس میده. اوون سرعت بالایی داره و مهاجمای حریف رو به سرعت جا میذاره. با یک چرخش بازدارنده ای که توسط بودلر فرستاده شده بود رو رد میکنه! حالا یک پاس بسیار بلند به سمت دیگر زمین جایی که رز قرار داره ارسال میکنه. رز مستقیم به سمت دروازه شوت می کنه و توپ از حلقه راست رد میشه...گل برای هافلپاف!

موریارتی دندان قروچه ای کرد و سرخگون را به پادما پاس داد.
-راونکلاو بازی رو دوباره آغاز میکنه و اینبار پاتیل سعی میکنه مهاجم حریف رو دور بزنه...بی فایده ست! الا با ضربه تماشایی بلاجر پاتیل رو سرنگون می کنه. سرخگون میفته و فرجو ویزلی اونو می قاپه! موریارتی هنوز موفق نشده خودش رو جمع و جور کنه که گل دوم رو از ویزلی میخوره! بیست صفر به نفع هافلپاف!

فرجو و رز کف دستشان را به کف دست همدیگر کوبیدند. هافلپافی های حاضر در ورزشگاه پرشور تر تشویق می کردند. الا که خیالش از مهاجم های تیمش راحت بود، با اشاره دست از باری خواست حواسش را حسابی جمع کند تا زحمات بچه ها هدر نرود. بعد برای اینکه سهم خودش را هم انجام داده باشد، دو بلاجر به طرف ویولت فرستاد که با ماگت در کشمکش بود!

بازی به شکلی تنگاتنگ ادامه داشت. راونی ها با وجود بی انگیزگی ابتدای بازی، تمام تلاش خود را میکردند تا از تیم حریف عقب نمانند. موریارتی با هر گلِ خورده بُراق تر و حواس جمع تر میشد و مدافع ها تمام تلاششان را میکردند تا بقیه بازیکنانشان را از آماج حمله های نیمفا و دورا در امان نگه دارند.

-جستجوگر های دو تیم هنوز موفق نشدن اسنیچ رو پیدا کنن. بازی کم کم داره زیادی طولانی میشه و حوصله تماشاگرا داره سر میره... اسلینکرد با وجودی که با پیرزنی مثل خانم بلک طرفه هنوز کاری از پیش نبرده!

الادورا چشم گرداند و والبورگا را دید که با بی خیالی روی جارویش لم داده بود وبه ابرهای بالای سرش نگاه می کرد. بلاجری به طرفش فرستاد و فریاد زد:
-پاشو والبورگا! هیچ معلومه داری چیکار میکنی؟!

خانم بلک از جا پرید و از ضربه بلاجر جاخالی داد. مشت های گره کرده اش را به طرف الا تکان داد و در جواب فریاد کشید:
-صد بار گفتم به من نگو والبورگا، تو گوشِت نمیرِد؟ حَدماً بایِس فوشِت بدم؟!

الادورا چماقش را در هوا تابی داد و با چشم های تنگ کرده به خانم بلک نزدیک شد:
-با عمه ت درست حرف بزن!
-صد بار بهت گفتم من زن برادرتم نه بچه برادرت!
-منم گفتم من عمه ی تو هستم!
-نه نیستی!
-چرا هستم!
-نیستی!
-هستم!


اعضای هافل با فرمت به الا و والی نگاه میکردند که آتش خشمشان لحظه به لحظه شعله ور تر میشد. محفلی های حاضر در صحنه که پیش زمینه ذهنی قبلی داشتند گوش هایشان را گرفته بودند. دورا و رز فداکارانه برای جلوگیری از دعوای خانوادگی به سمت آن دو پرواز کردند و باری را با دروازه و فرجو و اوون را با سرخگون تنها گذاشتند.


در بالای سر آنها دورا و رز که میترسیدند زیادی فداکاری کنند، دعوای بین الا و میس بلک را تماشا می کردند و جرات نمیکردند میانجی گری کنند. الا ساطور خون آلودش را در اورده بود وبه طرز خطرناکی آن را تکان می داد، میس بلک هم به دنبال وسیله ای برای دفاع بود که پیدا کردنش وسط زمین و هوا کار راحتی به نظر نمیرسید. والبورگا ناامیدانه دستش را جلو برد و به هوا چنگ زد. به شکلی غیر منتظره انگشتانش چیزی را لمس کرد و او هم بدون نگاه کردن به ناجی ناگهانی اش، دستش را مشت کرد.

حالا هر دو سلاح هایشان را بالا برده وآماده برای مبارزه بودند. الادورا بدبینانه به دست مشت شده خانم بلک نگاه کرد تا لااقل هویت سلاح حریفش را تشخیص دهد. برقی طلایی از لابلای انگشتانش می درخشید و چیزی ...بال بال میزد؟! چشم های الا گرد شد؛ خانم بلک ناخواسته گوی زرین را گرفته بود!


چند دقیقه بعد در رختکن

بچه ها الا را دوره کرده بودند. نیمفا پرسید:
-الا چرا دیر اومدی؟

الا با خوشنودی جواب داد:
-مشغول اضافه کردن یه سر و گردن جدید به مجموعه ام بودم!
-سر کی؟گریفلیچر؟
-نچ.
-نازلیچر؟
-حتی حدسشم نمیتونید بزنید!

بچه ها با تعجب به هم نگاه کردند. الا سری تکان دادوبا فرمت گفت:
-جن کثیف، دابی!

همه با ناباوری به الا خیره شدند. باری باتعجب پرسید:
-تو...دابی...داور بازی رو گردن زدی؟

الا با خوشحالی تایید کرد و چشمانش درخشید.




پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
-حالا چی کار کنیم؟فرد؟

فرد با فرمت به جرج خیره شد وپس از چند دقیقه گفت:
-منظورت اینه که مغازه را تحویل بدیم؟

جرج شانه ای بالا انداخت.

-مگه عقلت کم شده؟این همه پای این مغازه ی بوقی زحمت نکشیدم که بریم دو دستی تحویل بدیم.

جرج نزدیک ترین محصولی که به دستش می رسد را برمی دارد و نگاه می کند ومی گوید:
-هی پنج گالیون برای گل عطسه؟کم نیس؟

فرد باعصبانیت گفت:
-جواب اونا را چی بدیم؟

جرج روی صندلی نشست وکمی فکر کرد و جواب داد:
-نمی توانیم دو دستی تحویل دهیم ولی اگر هم ندیم خطرناکه.
پس باید بگیم که بهشون می دهیم وبا یه سری وسایل بریم اونجا بعد که فهمیدیم چه کسانی این پیام را نوشتن به پودر تاریکی و اینا فرار می کنیم.

فرد کمی به پیشنهاد جرج فکرد کرد و گفت :
-قبول ولی حالا کجا باید ببینیمشون؟

پایان فلش بلک

اسنیپ درحالی که کنترل را به دیوار مغازه می کوبید،گفت:
بوق بهت گفتم برگرد به چند دقیقه بعد نه یه روز قبل!زاغی بوقی اگه دستم بهت نرسه!

فرد دست اسنیپ را گرفت وگفت:
پروف این دیوار مغازه ی ما را خراب کردیا!می شه 30 گالیون!

اسنیپ اول با فرمت و بعد با فرمت به فرد نگاه کرد وگفت:
-راستش هنوز کنترل سالمه پس نتیجه می گیریم از گچ مناسبی استفاده نشده ده امتیاز کم می شه،ده امتیاز دیگه هم به خاطر اینکه جلوی منو گرفتی نه ده امتیاز کمه بیست امتیاز کم می شه و ده امتیاز دیگه هم برای پول گرفتن از استاد کم شد!
بعد کمی فکر کردوباخنده ی شیطانی گفت:
-حالا چی کار می کنید؟




پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۳
امروز جلسه‌ی آخر بود. خاطره‌ای متفاوت از حضورتون در کلاس فلسفه و حکمت بنویسید. (20 امتیاز)

رز در حالی که به همراه بچه های هافلپاف به سوی کلاس فلسفه و حکمت می رفت،بانگرانی پرسید:
-سارا این کلاسه چه جوریه؟

سارا جواب داد:
-چقدر عجله داری رز ؟وایسا می بینی.

ریونا نگاهی به چهره ی نگران رز انداخت وگفت:
-کلاس باحالیه!استادشم که باما هم گروهه و خیلی هم اهل وراجی نیس؛سریع درس را می ده و می ره.
این جلسه بیا اگه دوست نداشتی دیگه نیا.اجباری که نیس.

رز سری به نشانه ی تایید تکان داد و باخود فکر کرد که این پروف تافتی که اسمش او را به یاد تافت می اندازد چگونه است.
یاد دیشب افتاد که در سالن نشسته بودندو الادورا برایشان لیست کلاس ها را می خواهند به اسم تافتی که رسید رز با تعجب فریاد زد:
تافی؟کشلات های تافی؟اینم شد اسم؟

ان موقع سالن عمومی روی هوا رفت وهمه خندیدن ولی رز از خجالت سرخ شد .ان موقع الا بهش گفته بود تافتی نه تافی.
از یاد اوری اش لبخندی بر روی لبش نشست وخدا را شکر کرد که خود تافتی انجا نبود.
دوباره به تافتی فکر کرد؛احتمالا موهای بلند و پر پشتی دارد که زیاد به ان تافت می زند ...
قبل از اینکه رز تصویر تافتی را شکل دهد مردی که به سرعت به سمت ان ها می امد نتوانست به موقع بایستد و به برگه های در دستش به رز ، سارا و ریونا برخورد کرد.

ریونا که زود تر از همه بلند شده بود به مرد کمک کرد بلند شود و گفت:
-روز به خیر پروفسور تافتی!

رز با تعجب به تافتی نگاه کرد و با لکنت گفت:
تافتی اینه؟

تافتی لباسش را مرتب کرد وگفت:
-بله دوشیزه زلر بابت این دیدار غیر منتظره متاسفم.

سارا که برگه های تافتی را جمع کرده بود به او دادو با رز و ریونا وارد کلاس شدن و درس شروع شد.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.